صاحب ابزارفروشی آن طرف خیابان هم یک پسر ۲۰ ساله است که خیلیها او را با شاگرد مغازه اشتباه میگیرند. این یک واقعیت است؛ بیشتر پسرهای این محله در ابتدای جوانی لنگ پول نیستند و اتفاقاً زندگی رو به راهی دارند. نمیشود گفت: از مرکز شهر دور هستند، چون با ایستگاه مترو فاصله زیادی ندارند. کافی است سوار قطار شوند تا چند دقیقه بعد به ورزشگاه، سینما یا حتی سالن تئاتر برسند، اما توی این محل، رفتن به این جور جاها یعنی سوسولبازی.

وقتی میخواهم یک روزش را برایم تعریف کند. اول مِن مِن میکند، اما چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد که سر حرف را باز میکند: «شاید با گفتن این حرفها دست زیاد بشه، اما عیبی نداره. بیمعرفتی میشه تا اینجا اومدی، حرف نزنم. البته این کار هرکسی هم نیست. طرف باید جربزه داشته باشه،تر و فرز باشه و ششدانگ حواسش جمع باشه تا سوتی نده. برای همین احتمالش کمه دست زیاد بشه. فوقشم بشه نوش جونشون!»
بیمقدمه میرود سر اصل مطلب: «برای من ۱۰ ثانیه هم زیاده تا موبایل طرف رو کش برم. حالا بگو نیم ساعت هم کشیک بکشم، سر جمع میشه ساعتی دو تا موبایل. اگر حالشو داشته باشم روزی بیشتر از ۱۰ تا گوشی کف میرم. دیگه خودت حساب کن توی ۴ ماه میشه چند تا گوشی؟ انگار توی قرعه کشی بانک برنده شدم. هر گوشی رو ۵۰۰ هزار تومن هم که به مالخر بفروشم بعد از ۵ -۴ سال یه خونه و یه مغازه چیز زیادی نیست.»
اینها را درحالی تعریف میکند که دوسال پیش دستگیر شده، اما به خاطر اینکه پرونده قضائی نداشته با پرداخت جریمه و البته با سرمایهای حدود ۵۰۰ میلیون تومان آزاد شده. اینطور که خودش میگوید بچههایی که همچنان به این کار مشغول هستند یا هنوز گیر نیفتادهاند یا یکی دو سال بعد از اینکه کار را شروع کردهاند دستگیر شدهاند، اما، چون مثل او پرونده پاکی داشتهاند، برائت گرفتهاند!
باید صبر کنم کفزن بعدی محله مشتریها را راه بیندازد و برای چند دقیقه تابلوی «مغازه تعطیل است» را پشت در آویزان کند تا کسی حرفهای ما را نشنود. از چند تا کوچه آن طرفتر هم برای خرید سراغ او میآیند. خیلی با حوصله جواب مشتریها را میدهد و آنقدر مأخوذ به حیاست که اگر تحفیف بخواهند حتی راه هم نداشته باشد، نه نمیگوید. ظاهرش با کاری که انجام میدهد همخوانی ندارد برای همین وقتی از انگیزهاش میپرسم، جوابهایی میدهد که خودش را قانع کند و سعی دارد من را هم قانع کند: «چرا این کارها رو نکنم؟ زندگی مثل فیلم و سریالهای تلویزیون نیست که یک مشت دروغ محض باشه؛ طرف یا پولداره و مثل دلقکه یا فقیره و خیلی حالش خوبه. دور و برمم کسی نیس بشه روش حساب کرد. پدر و مادرمم که توی کفرفتن مال آدم پولدارها از خودم پایهترن، اصلاً توی خانواده ما هرچه بهتر دزدی کنی باعرضهتر هستی. خب معلومه با این وضعیت فقط خودم رو عشقه.
وقتی فلانی با کف رفتن کار و بارش سکه شده چرا من جای اینکه شبیه آدمهای افسرده و معتاد محله بشم راه اون رو نرَم؟ مگه بده یک سال دیگه موتور و ماشین خوب سوار بشم؟ تازه راهی رو میرم که فحش و نفرین مردمم دنبالم نیس. طرف حاضره ۱۰۰ تا گوشی ازش بزنن، اما بچهاش رو معتاد نکنن. مثلاً همین چند وقت پیش با یکی از گوشیهایی که کف رفتم برای طرف استوری گذاشتم و حلالیت خواستم. تازه من از آدمهایی کف میرم که سر و وضعشون نشون میده مایهدارن و سفرهای جور واجور رفتن. ولی من کل عمرم یک مشهد هم نرفتم، مدل به مدل لباس پوشیدن، ولی من سالی یه بار هم خرید درست و حسابی نکردم. موبایل این آدما حق منه. قرار هم نیس تا آخر عمر موبایل این و اون رو کش برم. چند سال دیگه که بارم رو بستم و برای خودم یه کار و کاسبی خوب راه انداختم، بیخیال موبایل مردم میشم و شبیه آدمای عادی، زندگی میکنم!»
همه جوانهای این محله از کار هم خبر دارند. حتی باهم کلکل میکنند و تعداد موبایلی را که هرروز کف میروند به رخ آن یکی میکشند، اما محال است همدیگر را لو بدهند. به قول خودشان «مرام و معرفت» ارزشمندترین دارایی آنهاست که برای هم خرج میکنند. یک جورهایی معرفتشان خدشهناپذیر است، از این جهت اگر در سن و سال کم روی همین مرام و معرفت سرمایهگذاری شود، چه بسا خیلی از این خلافها را تجربه نکنند و در مسیر دیگری بیفتند: «ما مثل خیلی از هم صنفیها که کاری نمیکنن صنفشون زمین بخوره، هوای هم رو داریم، دخترهای محله هم همینطور. توی جمعهای ما دختر نیست، اما بعضی از دخترهای محله برای اینکه زودتر برن سر خونه و زندگیشون با اینکه میدونن کسی که دوستش دارن از چه راهی پول درمیآره، با یک گور بابای کسی که گوشیش رو کف رفتی قال قضیه رو میکنن مثل شما کارمندا که وقتی مدیرتون هوای شما رو نداره کم کاری میکنین و با یه گور بابای فلانی وجدانتون رو آسوده میکنین.» اینطور هم نیست که همه جوانهای این محله کفزن باشند. یکی هم میشود احمد که هنوز وارد این مسیر نشده. یکسری آدم درست و حسابی به تورش خوردند و جاده زندگیاش تغییر کرد. اما تلاشهای او هم برای سربهراه کردن این پسرها بیفایده بود، چون هنوز نیروی بازدارندهای وجود ندارد که آنها را از ادامه این کار منصرف کند. آنها هنوز انگیزهای برای پایان دادن به کفزنی ندارند، اما برای خودشان یک بازه زمانی تعیین کردهاند و میشود خوشحال بود که وقتی به آن مرحله رسیدند، دیگر کارشان با مردم شهر تمام میشود. البته گروه دیگری هم هستند که از راه خریدهای اینترنتی پول در میآروند و مبلغی که به جیب میزنند آنقدر وسوسهانگیز است که حالاحالاها قصد پا پس کشیدن ندارند.
احمد میگوید بچههایی که از فضای مجازی سر در میآوردند سراغ این کار میروند و پول خوبی هم گیرشان میآید: «طرف میرود سراغ یک فروشنده لپ تاپ. یه کار خوب انتخاب میکنه، قیمتش رو میپرسه و با اجازه فروشنده از کار عکس میگیره. بعد از گرفتن شماره کارت فروشنده میره تا مثلاً فکراشو بکنه و برگرده. عکس رو توی سایتهای خرید و فروش اینترنتی میگذاره. خریدارش که پیدا شد شماره کارت فروشنده رو میده و به محض اینکه پول واریز شد، سراغ فروشنده میره و با نشان دادن تصویر تراکنشی که توسط یه فرد سوم و بیخبر از همهجا انجام شده، لپ تاپ رو برمیداره و از مغازه میزنه بیرون. به فرد واریزکننده هم میگه برو سراغ جنسی رو که خریدی از کسی بگیر که به حسابش پول واریز کردی. سایتهای خرید و فروش اینترنتی مسئولیت خرید و فروش رو به عهده نمیگیرن.
بعدش هم طرف سیم کارت رو میشکنه و چند روز بعد دوباره روز از نو روزی از نو.» این کار از نظر پسرهای کفزن محله بیمعرفتی است. آنها معرفت را در کار خودشان میبینند که با کف رفتن موبایل زندگی یک نفر را زیر و رو نمیکنند، بلکه با این سرقت برای خودشان زندگی میسازند!»