ارزش تاریخی کار فرهادی از نگاه دکتر سوسن شریعتی

سوسن شریعتی در شرق نوشت: چنانچه افتد و دانی تا ابد می‌شود این بحث را ادامه داد: اسکار برای فرهادی، مشت محکم هنر بود بر دهان سیاست یا این سیاست است که هنر را بهانه کرده است برای صف‌کشی پر مصلحت خودش؟ (با این دغدغه یا وسواس پنهان هنری که مثلاً این فیلم خیلی هم هنری نیست) این اولین بار نیست که درباره موقعیت جهانی سینمای ایران چنین پرسشی مطرح است و به‌خصوص اولین بار نیست که سینمای فرهادی موجب طرح چنین دوگانه‌ای شده است. «درباره الی» که درآمد و در غرب هیاهو به پا کرد و پیوند خورد با نوعی از جوانی در ایران سال ٨٨ همین پرسش پیش آمد. نه‌تنها به این دلیل که برای اولین بار جوانی دیگری به چشم‌ها آمده بود و از جامعه‌ای متکثر و چندصدایی پرده برداشته شده بود بلکه به دلیل این پرسش اخلاقی و قابل تعمیم به امر سیاسی: چرا الی مرد؟ «جدایی نادر از سیمین» هم بدل شد به صف‌آرایی طبقه نادیده‌گرفته متوسط شهری با فیلمی دیگر که نماد پیروزی پوپولیسم در ایران آن ایام بود و سینمای اصغر فرهادی را نماینده یا سخنگوی جامعه مدنی ایران کرد؛ جامعه‌ای دستخوش تنش‌های فرهنگی و طبقاتی که به تصویری که سیاست غالب و پیروز می‌کوشید از آن ارائه دهد خلاصه نمی‌شد؛ طبقه‌ای که مدام به نام فرهنگ عامه یا نوستالژی برای سنت نادیده‌ گرفته شده است.

 

امروز هم این «فروشنده» است که پرچمدار شده است. فیلمی که ما را درگیر «امکان بخشش» و پیش‌شرط‌های آن می‌کند و آن تنش جانفرسا میان اعتراف و وجدان. «فروشنده» شده است پرچمدار «نه»گفتن به نوعی از سیاست در سطح جهانی. «نه» به پوپولیزم پیروز؛ آمریکا باشد یا اروپا. ده‌‌هزار‌نفری که در میدان ترافالگار لندن به دیدن این فیلم شتافتند و صفوف تظاهرات ضد ترامپ و سیاست‌های خارجی ستیزش طی هفته‌های اخیر همین را می‌گوید. سینمای فرهادی سینمایی است اجتماعی و هیچ وقت کاری به کار سیاست نداشته است، سینمایی است که منجر می‌شود به پرسش‌های اخلاقی جهانشمول و عام که الزاما تخته‌بند زمانه نیستند با این همه همواره درگیر امر کلانی به نام سیاست شده است؛ درگیر یک هم اینجا و هم‌اکنون ایرانی و در عین حال با این توانایی و امکان که فراتر از جغرافیای خود برود. ‌ای بسا از همین منظر است که سینمایش به همگان مربوط می‌شود، به نوع انسان. طی این سال‌ها این پتانسیل در آثار او فرصت یا بهانه خوبی بوده است برای نوعی از رفتار اعتراضی در برابر نوعی از سیاست که تساهل ندارد، «دیگری»ستیز است، «اقلیت‌هراس» است، واقعیت را یکپارچه می‌خواهد و از قطعیت‌های ترسناک دفاع می‌کند.  سینمای فرهادی، با وجود خودش گاه با سیاست داخلی پیوند خورده است و گاه با سیاست جهانی. 

 

از آنجا که خیلی ایرانی بوده است بهانه‌ای شده برای خارجی‌ها، گاه چون خیلی جهانشمول بوده فرصتی شده است برای نمایندگی اقلیت‌ها در اینجا... . هم تهدید بوده است و هم فرصت. تعریف هنر هم که این نباشد تعریف استقلال نگاه هنرمند همین است. هنرمندی که می‌داند در اینجا که ما هستیم فرازمان و فرامکانی وجود ندارد و برای خلق یا تعریف وضعیت سوم باید از همین فرو آغاز کرد؛ در جست‌وجوی نقطه‌ای که در آن امر اخلاقی، امر هنری و امر سیاسی بی‌آنکه به حوزه‌های یکدیگر تجاوز کنند با یکدیگر در معاشرت باشند و از محتومیتی به نام «به من چه-به تو چه» به در آیند. هنرمند بیشتر از هرکسی می‌داند که سیاست بیش از هر وقت به همه چیز کار دارد و به همه کس نظر دارد و نقطه‌ای را بی‌دخالت خود باقی نمی‌گذارد. در جهانی که سیاست‌ورزی از حیثیت افتاده است و تنها راه اعاده حیثیت از آن تقلیل یافته است به مدل پوپولیستی و ادعاهایش شاید بتوان امیدوار بود به مدل دیگری از سیاست‌ورزی که متولیانش نه ترامپ و بدل‌هایش باشند و نه اصحاب استابلیشمنت قدرت.

 

به گفته کونراد، نویسنده مجاری کتاب «ضد سیاست»: دخالت در سیاست نه به قصد کسب قدرت بلکه برای برجای خود نشاندن قدرت و این همه به کمک نیروهای اجتماعی مدنی.  سینمای فرهادی با خلق موقعیت‌های اخلاقی و مشارکت‌دادن بیننده خود در پروسه پاسخ‌گویی شرایط ربط پیداکردن دنیاهای بی‌ربط به یکدیگر را فراهم می‌کند و از همین منظر توانسته است آرام‌آرام بدل شود به نوعی اجماع برای برقراری ارتباط و فرهنگ گفت‌وگو... و این امکان که می‌شود بی‌آنکه ملعبه سیاست دولت‌ها شویم سیاست هم که نورزیم اعتراض کنیم و صدای نوع دیگر از مردم شویم.

جای بسی خوشحالی است که این بار سینمای ایران و هنر بهانه‌ای شده است در دست نیروهای مدنی غیرایرانی تا در برابر فرهنگ «خارجی –هراسی» و فرهنگ رو به رشد عدم تساهلی که دارد در اروپا و امریکا و کانادا مد می‌شود بایستند و در برابر سیاستِ حاکم سیاست‌مدارانی که از آب گل‌آلود، ماهی قدرت می‌گیرند صف‌آرایی کنند.

 

 خوبی آنجا با اینجا شاید در این باشد که هیچ کس به آن آحادی که برای دیدن فیلم فرهادی در میدان ترافالگار جمع شده‌اند نمی‌گوید بازیچه دست ایران...  البته که چنان که افتد و دانی تا ابد می‌توان بحث کرد که این فیلم هنر ناب بود یا نه، ضعف داستانی داشت یا خیر، مضامین تکراری داشت یا چی؟ مهم این است که هنر و هنرمند این بار توانسته است صفوف درهم‌ریخته و نامتحد همبستگی اجتماعی و مدنی و تمدنی را حتی برای لحظاتی متحد کند. مشت محکم نوعی هنر بود بر دهان نوعی سیاست! هیچ عیبی ندارد هنر هم گاه مشت گره کند.

 

 

افزودن نظر جدید