به دنبال شادیِ گم شده در سرزمین‌های بلادیده

«بعد از زلزله دیگر حرف نمی‌زد. خواهر کوچکترش زیر آوار خانه‌شان در کوییک‌مجید مانده بود. شبیه او دختر دیگری در روستای کوییک حسن بود که حادثه ۲۱ آبان ۹۶، خواهر و ۲۷ نفر ‏از اقوام نزدیکش را از او گرفته بود. پرخاشگر شده بود و هر صدایی عصبانی‌اش می‌کرد. پسربچه‌ای در قلعه‌ شاهین بود که بعد از آن حادثه، هر شب در خواب راه می‌رفت. بعد از آن شب، کودکان زیادی کابوس می‌‏دیدند، از خواب و بیداری می‌ترسیدند، بازی کردن خوشحال‌شان نمی‌کرد و منزوی شده بودند...»

به گزارش ‏امیدنامه، شهروندآنلاین در جزییاتی از فعالیت انجمن حمایت از کودکان پساحادثه نوشت: «بعد از زلزله دیگر حرف نمی‌زد. خواهر کوچکترش زیر آوار خانه‌شان در کوییک‌مجید مانده بود. شبیه او دختر دیگری در روستای کوییک حسن بود که حادثه ۲۱ آبان ۹۶، خواهر و ۲۷ نفر ‏از اقوام نزدیکش را از او گرفته بود. پرخاشگر شده بود و هر صدایی عصبانی‌اش می‌کرد. پسربچه‌ای در قلعه‌ شاهین بود که بعد از آن حادثه، هر شب در خواب راه می‌رفت. بعد از آن شب، کودکان زیادی کابوس می‌‏دیدند، از خواب و بیداری می‌ترسیدند، بازی کردن خوشحال‌شان نمی‌کرد و منزوی شده بودند. درمان آنها ۸ ‏ماه بعد از زلزله شروع شد. گروهی از روانشناسان اصفهانی راهی کرمانشاه شدند و تعدادی از روانشناسان و ‏مشاوران کرمانشاهی را با خود همراه کردند و بعد از غربالگری ۱۱‌هزار کودک و تشخیص اختلال پساحادثه‎ ‎‎(PTSD) ‎و ورود ۳۲۸ آنها به مرحله درمان، کار درمان ۲۶۸ کودک را به پایان بردند‎.

‏این فعالیت‌ها در حالی است که پیش از این و پس از پایان مرحله اولیه فعالیت هلال‌ احمر ایران و اسکان ساکنان مناطق زلزله‌زده، گام دوم فعالیت این جمعیت مردمی هم ادامه پیدا کرد و روانشناسان و مشاوران فراوانی به این مناطق اعزام شدند تا با تلاش شبانه‌روزی خود، زمینه بهبود شرایط روحی و روانی مردم آسیب‌دیده را فراهم کنند.

تجربه نخست

به روانشناسان عضو گروه «توتم خانواده» در اصفهان خبر رسیده بود که چند ماه پس از زلزله، حتی مردمی ‏که خانه‌هایشان سالم مانده، می‌ترسند زیر سقف خانه بخوابند. «فهمیدیم که کاری برای انجام هست.» دی ‏ماه ۹۶ بود که گروه داوطلب راهی کرمانشاه شد. مقصد چهار روستای تحت مدیریت نرگس کلباسی، فعال ‏اجتماعی بود و هدف بازسازی روانی مناطق زلزله‌زده کرمانشاه. آنها ۱۲ نفر بودند که در کارگاه مداخله در ‏بحران شرکت کردند و تا شهریور ۹۷، چندین نوبت و بدون دریافت حقوق به این روستاها رفتند. در این مدت ‏‏۸۴ کودک از نظر ابتلا به‎ PTSD ‎ارزیابی شدند و اختلال در ۲۱ نفر تشخیص داده شد و نوبت درمان رسید.‏

پروین میرعنایت، روانشناس بالینی و سرپرست این گروه، روایت یکی از کودکان را می‌گوید: «بچه ۵‌ سال و ‏نیمه بود که مهارت کلامی را کاملا از دست داده بود. ۷۰ روز بود که حمام نرفته بود. به هیچ عنوان تنهایی به ‏دستشویی نمی‌رفت. نمی‌خوابید و شب ادراری داشت. وضع خیلی پیچیده‌ای بود. اما بعد از دوره‌های ‏درمان، او بهبود پیدا کرد و این‌ طور که هفته پیش با مادرش صحبت کردم، همه رفتارش به قاعده شده و به ‏راحتی به مدرسه می‌رود.»‏

ارتباط با آدم‌هایی که دار و ندارشان را در حادثه‌ای از دست داده‌اند، آسان نیست و کار در سرما و گرمای ‏منطقه زلزله‌زده هم همین‌طور. برای همین تیم پشتیبانی شامل ۶ نفر روانشناس در اصفهان ماندند. آنها موظف بودند ‏با تیم اعزامی و مستقر در کرمانشاه تماس بگیرند و در شرایط سخت مناطق زلزله، فشار روانی گروه فرستاده ‏شده را کم کنند. در نهایت، تجربه نخست با موفقیت همراه بود و اعضای گروه بازخوردهای خوبی از خانواده‌هایی ‏که خدمات روانشناختی گرفته بودند، دیدند. کار اصلی بعد از این شروع شد.‏

اختلال پساحادثه؛ وقتی شادی گم می‌شود

‏«بچه من بعد از زلزله شادی‌اش را گم کرده است.» این را یکی از مادران به زبان کردی گفته بود؛ تعریف ‏ساده‌ای از اختلال پساحادثه یا ‎ PTSD‏. فرد مبتلا به این اختلال همیشه منتظر اتفاقات بد است. با ‏کوچک‌ترین صدایی از جا می‌پرد یا فکر می‌کند که احتمال مردنش بر اثر اتفاقی بد، زیاد است. میرعنایت ‏می‌گوید: «کودکان پس از تجربه حوادث تلخ، هیجانات مثبت‌شان را از دست می‌دهند و شادی‌شان را گم ‏می‌کنند.»‏

بعد از حادثه، وضع روان کودکان فراموش می‌شود. تصویر حادثه، خانه‌ای مخروبه است، سیلی است که ‏باغی را ویران کرده یا ماشینی است که در تصادف له شد. اما کودکان که شاهد این تصاویر بوده و از حادثه ‏جان سالم به در برده‌اند، کمتر دیده می‌شوند. به گفته این روانشناس، اختلال سوگ، مسأله دیگری است که ‏پس از حادثه کودکان را درگیر می‌کند و در کودکان کرمانشاه هم تشخیص داده شد: «در اختلال سوگ الزاما ‏نباید عزیزی از بچه‌ها فوت کرده باشد. همین که کودک اتاقش، خانه‌ای که به آن اُنس داشته یا مدرسه و ‏محله‌اش را از دست داده، ممکن است دچار فرایند سوگ پیچیده شود.»

با این همه این اختلالات چندان ‏مورد توجه مادرها و پدرها نیست. علاوه بر این هر چند ایران در منابع مختلف جزو ۱۰ کشور بلاخیز دنیا معرفی شده و کودکان از ‏گروه‌های بسیار آسیب‌پذیر در بحران‌ها هستند، میرعنایت معتقد است هنوز در زمینه مداخله در شرایط ‏بحران رشد نکرده‌ایم: «من در کرمانشاه نخستین حضور جدی مداخله در بحران را تجربه کردم. سوادمان در این ‏حوزه پایین است. هرچند این تجربه آموزش خیلی خوبی به ما داد اما حوزه آسیب‌های ناشی از حوادث در ‏ایران یک حوزه مغفول است. الان کودکی که در جاده همراه خانواده‌اش تصادف می‌کند، هیچ‌کس احوال او را ‏که صحنه تصادف را دیده پیگیری نمی‌کند و خدمات روانشناسی نمی‌گیرد. پیگیری نمی‌شود که چه ‏آسیبی دیده و روان‌درمانی نمی‌شود. مدام می‌گویند آمار تصادف ما بالاست اما هیچ خدمات روانی انجام ‏نمی‌شود. امیدوارم روزی برسد که بعد از هر حادثه، همه اول دنبال ساختن خانه و مدرسه نباشند. این بار ‏نیکوکاران، حمایت متفاوتی از حادثه‌دیده‌ها داشتند.»

ماجرای اختلال پساحادثه تنها به سیل و زلزله مربوط ‏نیست. برای همین قرار است گروه حمایت از کودکان پس از حادثه، بعد از این پروژه برای کودکان بازمانده از ‏تصادف، بچه‌های طلاق، کودکان مبتلا به سرطان و همین‌طور کودکانی که مورد آزار جنسی قرار گرفته‌اند، در ‏اصفهان کاری بکنند.‏

درمان با بازی

پس از غربالگری، پروتکل درمان با حضور چهار نفر از درمانگران بومی، محسن اصغری نکاح، مشاور آستان ‏قدس و بازی درمانگر و اعضای حامیان کودکان پساحادثه نوشته شد. ۱۲-۸ جلسه درمانی تعریف شد و ‏اسمش را گذاشتند پروتکل ۸ گامی. بیشتر کودکان در همین تعداد جلسه جواب گرفتند و بعضی موارد خاص ‏در ۱۲ جلسه. ابزار درمان، بازی، قصه و نمایش بود.‏

میرعنایت توضیح می‌دهد: «من با روش درمانی بزرگسال با کودکان کار نمی‌کنم. بازی هدفمند برای بچه‌ها ‏معجزه می‌کند. کمکش می‌کنیم در خلال بازی، قصه زلزله را روایت کند. دوباره از لحاظ هیجانی پردازش و آسیب‌هایش شناخته می‌شود. ظاهرش بازی است اما همه چیزش طراحی شده است و متخصص ‏می‌داند که دنبال چیست.»

او با انتقاد از گروه‌هایی که بدون مطالعه و درخواست بعد از حوادث مختلف فقط ‏برای بازی به مناطق حادثه‌دیده می‌روند، می‌گوید: «یکی از کارهایی که می‌کنند، سریع گروه‌های مختلف ‏به منطقه حادثه‌دیده دلقک می‌فرستند. بچه‌ای که در روستای صد درصد تخریب بوده و پدر کم‌بینایش، ‏زیر آوار جلوی چشم خود او فوت کرده، چرا باید بلافاصله بعد از زلزله بخندد؟ هر هیجانی سر جای خودش ‏باید باشد. آن بچه اگر بخندد مشکل دارد. غم سر جایش باید کار کند اما عده‌ای شادی نابه‌جا می‌خواهند. ‏فقط دنبال اسباب بازی‌اند. اما این کار خیلی تخصصی است. در آن بحران باید کنار بچه‌ها بود، به ‏حرف‌شان گوش کرد. نمی‌شود مردم را یکهو از آن حال و هوا درآورد. شوخی نیست، آنها همه چیزشان را از ‏دست داده‌اند.»

فاز درمان در مردادماه تمام شد و بعد از آن جلساتی برای پیگیری تعریف شد تا دوباره از بچه‌ها آزمون گرفته ‏شود و معلوم شود که آیا بهبودی ثبات داشته یا دوباره علایم برگشته است. حالا دو دوره پیگیری کامل در شهر و ‏روستاها انجام شده و پیگیری آخر در مهر ماه انجام می‌شود و کار، ۱۶ مهر ۹۸، یعنی در روز جهانی کودک ‏پایان می‌گیرد. هر چند پیگیری طولانی مدت تا چند‌ سال آینده ادامه خواهد داشت‎.

وقت غربالگری، در کانکس زندگی می‌کردم

‏«فرخنده قوچمی» از درمانگران بومی پروژه کرمانشاه است. او در پروژه دوم در حالی همراه گروه شد که خانه ‏خودش در زلزله آوار شده و در طول کار در کانکس و چادر زندگی می‌کرد. او روایتش را این‌ طور می‌گوید: «‏سه ماه بود که در مسکن مهر سر پل خانه گرفته بودیم. در طول مدتی که برای غربالگری به روستاها می‌رفتیم، ‏در کانکس زندگی می‌کردم و دست آخر به ناچار به روستای پدری‌ام رضالک رفتم. آنجا هم ناچار شدم ‏مدتی در چادر زندگی کنم. یک پسر ۶ ساله دارم. شب زلزله وضع وحشتناکی را شاهد بودیم اما ‏توانستیم آرامش‌مان را حفظ کنیم. ما در پذیرایی نشسته بودیم و پسرم در اتاق خوابیده بود. زمین‌لرزه که ‏شروع شد، فقط به همسرم گفتم: به حسین برس! او به محض این‌ که رسید و خواست بچه را بردارد، پنجره و ‏دیوارها شروع کرده بودند به ریختن. همسرم خودش را انداخت روی بچه و هر دو دیوار رویش آوار شد. بدنش ‏زخمی شده بود. من هم زخمی شدم و برای چند ثانیه‌ای افتادم روی زمین. اما اوضاع را کنترل کردیم، لباس ‏گرم برداشتیم و رفتیم توی ماشین. پسرم که همیشه فکر می‌کردم خیلی ترسوست، وقتی دید از سر من ‏خون می‌آید، بغلم کرد و گفت: «مامان نترس، من پیشتم.» وقتی در کارگاه آموزشی درباره رفتار پدر و مادر ‏در لحظه بحران صحبت شد، فهمیدم شب زلزله من و همسرم کار درستی انجام داده‌ایم. آرامش‌مان را حفظ ‏کرده بودیم.»‏

قوچمی که روانشناس و مشاور است، پیش از پروژه کرمانشاه، کار اجرایی نکرده بود. او درباره سختی کار می‌‏گوید: «بیشتر کشته‌ها در منطقه دشت ذهاب، کوییک حسن، کوییک مجید و … بود. این روستاها اغلب اهل ‏تسنن‌اند و باورها و فرهنگ متفاوتی دارند. خیلی‌ها بعد از تجربه استرس شرایط بحران، دچار اختلال ‏خوابگردی شده بودند یا این‌ که از نظر ما بچه‌شان PTSD ‎  داشت اما پدر و مادر شرایط بچه را اختلال نمی‌‏دیدند. یکی‌شان می‌گفت پسرم بعد از زلزله خیلی عصبانی است. یکی می‌گفت اصلا نمی‌شود با او حرف ‏زد. داد و بیداد می‌کند. نمی‌دانستند این اختلالی است که نیاز به درمان دارد. اما ما به آنها توضیح می‌‏دادیم.»‏

او درباره اهمیت درمان این اختلال هم می‌گوید: «خانواده‌ها متوجه شده بودند که بچه‌شان خیلی نسبت به ‏قبل از زلزله عصبی است. متوجه رفتارهای غیر عادی شده بودند. اگر اختلال PTSD ‎  درمان نشود، ممکن است ‏افسردگی حاد ایجاد کند. در روستای کوییک حسن، دختری بود که خواهرش را از دست داده بود. پدرش ‏گریه می‌کرد که بچه‌ام را چه کنم. گفت پیش گروه‌های مختلف روانشناس که آمده‌اند، برده‌ام اما فایده ‏نداشته. وقتی صدایش می‌زنیم که بیا غذا بخور، با مشت و لگد جلو می‌آید. نباید چیزی به او بگوییم، خانه ‏باید در سکوت مطلق باشد. الان مرحله درمان را می‌گذراند. همین خانواده شب زلزله، ۲۷ نفر از اعضای ‏خانواده درجه یک را از دست داده بودند؛ دخترش، پدرش، خواهرانش، پسرعموها… بعضی‌ها خیلی ‏وضعیت‌شان حاد بود و اختلال سوگ داشتند، در این مورد درمان را تا ۱۲ جلسه ادامه دادیم. بعد از پایان ‏جلسه، پدرش تماس گرفت و تشکر کرد و گفت اصلا باور نمی‌کردم که تغییر کند.»‏

او دختر دیگری را هم مثال می‌زند: «در کوییک مجید دانش‌آموز دیگری بود که خواهرش کوچکترش را از دست داده ‏بود. اختلال سوگ و پی‌تی‌اس‌دی را هر دو با هم داشت. سه جلسه اول حرفی نمی‌‏زد. به بچه‌ها می‌گفتیم نقاشی بکشند، یک‌ بار با موضوع آزاد و یک‌ بار درباره حادثه‌ای که اتفاق افتاده. این ‏نقاشی خیلی چیزها را روشن می‌کرد. یک روز او عکس خواهرش را با خودش آورد. به من داد و گفت او را از ‏دست داده است. در پایان جلسه هشتم عکس خواهرش را آورد و گفت: دوست دارم با این عکس بگیرم ‏و عکس را برایم چاپ کن و بیاور. مرداد ماه که برای پیگیری به آنها سر زدیم، دیدیم مادرش باردار شده، یک ‏پسر. پدرش گفت که خیلی تغییر کرده و نشانه‌های گذشته را ندارد.»

پس از زلزله، گروه دانشجویی دیگری ‏مشغول غربالگری شدند. او دراین‌باره می‌گوید: «اطلاعات ما سازماندهی شده و دقیق بود، اما بعد از زلزله، ‏تیم‌های زیادی می‌آمدند برای غربالگری اما به مرحله درمان ادامه‌دار نمی‌رسیدند. بیشتر گروه‌های ‏دانشجویی بودند.»‏

در ادامه پروین میرعنایت، روانشناس بالینی و سرپرست گروه، درباره نتایج این سفرها می‌گوید: «در سفر اول ‏موفق شدیم تعداد محدودی از کودکان را مورد بررسی قرار دهیم و تصوری از بروز آسیب در میان آنها به ‏دست آوردیم. در ادامه هم بازدیدی از چم‌مهر، باباخوارزم و معمولان لرستان که جزو مناطق سیل‌زده است ‏رفتیم و در کمپی برای سیل‌زده‌ها در منطقه حمیدیه خوزستان، کار غربالگری را انجام دادیم، البته به دلیل ‏این‌ که آنجا به زبان عربی صحبت می‌کردند، نتوانستم به خوبی کار کنیم.»

به گفته او، همکاری‌های بسیاری در ‏لرستان با این گروه و هماهنگی‌های زیادی با آموزش و پرورش، علوم پزشکی، گروه‌های روانشناسی و ان‌‏جی‌اوها و بهزیستی شد، رئیس انجمن جامعه‌شناسی خرم‌آباد هم همکاری زیادی داشتند.

او درباره نتیجه غربالگری‌های در خوزستان هم می‌گوید: «در خوزستان تعداد کودکان آسیب‌دیده بالا نبود. ‏آنجا به دلیل مشکل زبان نتوانستیم بررسی‌ها را تکمیل کنیم اما بر اساس اطلاعاتی که داریم احتمالا ۱۰ ‏درصد کودکان درگیر آسیب‌های روانی ناشی از سیل هستند.»

به گفته او روش بررسی‌های میدانی نیاز ‏زیادی به مهارت دارد، یعنی این‌ که چطور بتوان با شرایط سازگار شد: «مداخله در بحران نیاز به مهارت ویژه‌ای ‏دارد. حتی شنیده شد که پس از زلزله کرمانشاه، تعدادی از روانشناسان، خودشان دچار آسیب شدند. این ‏مسأله به دلیل نامناسب بودن آن افراد برای مداخله مستقیم در منطقه بود. گاهی اوقات افراد با نرفتن‌شان به ‏منطقه حادثه‌دیده، می‌توانند کمک کنند نه با رفتن‌شان. از سوی دیگر، در مناطق مختلف، تلاش بر این ‏است تا افراد بومی آموزش داده شوند؛ چرا که آنها فرهنگ را می‌شناسند و مشکل زبانی ندارند.»

به گفته او ‏قرار است دوباره تیم‌های دیگری راهی خوزستان و لرستان شوند و روانشناسان بومی را آموزش دهند.

‏پروژه ۱۱‌هزار نفری

پس از بازخوردهای مثبت پروژه نخست، محسن رنانی، استاد دانشگاه اصفهان پیشنهاد داد که در نبود متولی برای ‏رسیدن به احوال بچه‌ها، همین گروه می‌تواند کارشان را گسترده کند. از همین جا بود که با حمایت سه نفر ‏از خیران اصفهانی، پیگیری‌ها شروع شد و کارگروه از نرگس کلباسی جدا شد و جریان تازه‌ای شکل گرفت؛ ‏غربال و تشخیص‎ PTSD ‎و سوگ در کودکان زیر ۷‌سال و ۷-۱۳‌سال زلزله‌زده این بار با تکیه بر ‏توانمندسازی متخصصان بومی.

پروژه در سه مرحله غربال و تشخیص، درمان و پیگیری آغاز شد و ادامه پیدا ‏کرد‎.

وقتی استانداری کرمانشاه با انجام کار گروه موافقت کرد، به آموزش و پرورش نامه داد و آنها آمار مدارس را با ‏شماره تماس مدیران به گروه دادند. بنابراین آنها پیش از شروع کار می‌دانستند با چند دانش‌آموز در شهر و ‏روستاها طرف‌اند و این برنامه‌شان را دقیق‌تر کرد. ۱۶ مهر ۹۷، همزمان با روز جهانی کودک، کار در شهر سر ‏پل ذهاب و ۱۴۳ روستا در مناطق بشیوه و پاتاق، قلعه شاهین، پشت تنگ ذهاب، دشت ذهاب، حومه شهر، ‏جیگران شروع شد.

میرعنایت از این پروژه می‌گوید: «۱۰۹۵۷ نفر از کودکان شهر و روستا غربال شدند. از ‏این تعداد در ۵۹۴ نفر ‏PTSD‏ و همین‌طور اختلال سوگ تشخیص داده شد.»

آنها در ۳۳ روز این غربال ۱۱ ‏هزارنفری را با دقت بالا انجام دادند اما همه کودکان وارد فاز درمان نشدند‎.

این‌طور که سرپرست این گروه می‌گوید، شرایط فرهنگی متفاوت در خیلی مواقع مانع از ادامه کار بود: «خیلی ‏از والدین می‌ترسیدند که به قول خودشان پرونده برای بچه‌شان درست شود و انگ بیمار بودن به آنها بزنند. ‏تعدادی هم از اول اجازه ندادند بچه بیاید درمان بشود، مبادا بگویند فرزندش مشکل روانی دارد. تعدادی هم ‏درمان را شروع و وسط کار متوقفش کردند. نهایتا از این تعداد ۲۶۸ نفر به‌طور کامل مراحل درمان را ‏طی کردند.»

تیم غربال این بار ۲۱ نفر از مشاوران و روانشناسان بومی کرمانشاه بودند که ۱۹ نفر آنها ثابت ‏بودند و همگی با حمایت خیران اصفهانی، حقوق دریافت می‌کردند. آنها که خیلی‌هاشان بعد از زلزله کارشان ‏را از دست داده و در کانکس زندگی می‌کردند، قبل از شروع پروژه، در کارگاه معرفی ابزار و روش غربالگری و ‏تشخیص‎ PTSD ‎و سوگ شرکت کردند و آموزش دیدند. «روانشناسان بومی، روز به روز گزارش کار برای من ‏می فرستادند. این‌ که در چه تاریخی چند کودک، از سوی کدام مدرسه و توسط چه شخصی مورد بررسی قرار ‏گرفتند و نتیجه آزمون‌شان چه بوده. انجام این کار در این مدت کوتاه سخت بود، اما همه اعضا وقت و انرژی ‏گذاشتند.»‏

 

برچسب‌ها :

افزودن نظر جدید