رویای آمریکایی را چه شد؟

رویای آمریکایی برای من ـ منی که در هند دهه ۷۰ بزرگ شده ام ـ چیزی بود مانند فصل ابتدایی سریال دالاس. سریال تاثیرگذاری که با نمایش نماهایی بزرگ، جذاب و هوس انگیز از سرزمینی آزاد، آسمان خراش های درخشان، ماشین های لوکس، کابوی های اهل کسب وکار، و ویکتوریا پرینسیپال محبوب [بازیگر هالیودی و بازیگر سریال دالاس] شروع می شد.
رویای آمریکایی را چه شد؟

فرید ذکریا

ما در هند این سریال را از طریق نوارهای بتامکس قاچاقی می دیدیم. آمریکا (به خصوص ورژن CBS که در سریال هایش نشان مان می داد) بسیار بزرگ و درخشان به نظر می رسید، به خصوص در مقایسه با زندگی در هند دهه ۷۰ که خموش و راکد بود. هرکس که می شناختم شیفته آمریکا بود، چه این را می گفت و چه نه. سیاستمدارانی که در برابر مردم از ضد آمریکا حرف می زدند، شب که به خانه می رفتند برای فرستادن فرزندان شان به کالج های آن کشور برنامه ریزی می کردند.

البته واقعیت این بود که دهه ۱۹۷۰ برای آمریکا زمانه بدی بود. رکود و تورم، ضعف اقتصادی، و پیامدهای جنگ ویتنام و واترگیت [در حال تجربه شدن بود]. اما آمریکا در بقیه دنیا بی رحمانه عمل می کرد. تورم شدید بلای اغلب کشورهای جهان سومی بود و کودتا و حکومت نظامی پدیده های آشنایی بودند (به آن اندازه که حتی دموکراسی جاندار هندی را متاثر کردند و از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ وضعیت اضطراری در آن اعلام شد). برخلاف این جو ناامیدی، ایالات متحده به مانند مکانی رویایی بود.

چند سال بعد، وقتی من به دانشگاهی آمریکایی پا گذاشتم، فهمیدم رویای آمریکایی واقعی کمی با آنچه در سریال دالاس دیده بودم فرق می کند. وقتی به خانه دوستان دانشگاهی ام رفتم از خانه های بزرگشان که در حومه شهر قرار داشت و اسباب رفاهی شان ـ حتی آنهایی که والدین شان شغل ساده و میان مایه ای داشتندـ شوکه شدم. رویای آمریکایی مدرن برای من ثروت برای همه و در رفاه بودن مردمان عادی بود. تمدن اروپایی کلیساهای عظیم را در جهان بناکرده بود و تمدن آمریکایی گاراژ دو ماشینه را. این طبقه متوسط با رضایت مندی اش کشور خوشبین ها را ساخته بودند. برخلاف تقدیرگرایی و بی حالی اجتماعی که در آن سال ها در هند همه گیر بود، آمریکایی ها نگاه روشنی به زندگی داشتند، زندگی ای که کاملا تازه بود.

اما این روزها که از امریکا به هند می روم انگار که کار دنیا برعکس شده است. هندی ها پر از انرژی اند، پر از امید و ایمان به آینده. بعد از قرن ها رکود و ایستایی، اقتصادشان روی دور افتاده است. کل هند احساسی دارد که انگار از چیزی رها شده است. اما در آمریکا همه حس تلخی دارند. آمریکایی ها افسرده، دلمرده و عصبانی اند. به طور خاص، طبقه متوسط احساس خسران و عدم امنیت می کند. در نظرسنجی سپتامبر نیوزویک، ۶۳ درصد آمریکایی ها گفته اند که فکر نمی کنند بتوانند استانداردهای کنونی زندگی شان را حفظ کنند. چیزی که احتمالا وضع را بدتر می کند اینکه آمریکایی ها آشکارها تقدیرگرا شده اند. کشوری «می شودها» متقاعد شده است که نمی تواند.

آمریکایی ها دلایل موجهی دارند که نگران باشند. ما تازه از بدترین رکود بعد از رکود بزرگ دهه ۳۰ بیرون آمده ایم. چراغی که در انتهای این تونل تاریک منتظر ماست در بهترین حالت سوسوی کمرنگی می زند. با گذشت شانزده ماه از دوران نقاهت اقتصادی، نرخ بیکاری از همه زمان هایی که رکود داشته ایم بیشتر بوده است. و جدا از این ها با کم شدن از مخارج دولتی اقتصاد نشانه های تازه ای از ضعف را بروز می دهد.برخی کارشناسان می گویند در هر دوره رکود آمریکایی ها تلخ مزاج می شوند و بعد حال شان با بهبود اقتصاد خوب می شود. این رکود از همه نمونه های قبلی اش بدتر بوده، بنابراین روحیه عمومی یکی از بدترین اوقاتش را طی می کند. وقتی که دوباره میزان تقاضا بالا برود، وضعیت اشتغال هم خوب می شود و خوشبینی هم به مردم برمی گردد. اما آمریکایی ها این بار بیم ناک تر از همیشه هستند و به نظر می رسد نگرانی شان چیزی بیش از مباحثی است که هوداران محرک اقتصادی با هواداران کم کردن کسر بودجه انجام می کنند. آنان نگرانند که نکند ما نه در یک دوره تکراری رکود که در آستانه تغییرات ساختاری قرار داریم. تغییری که شغل آمریکایی های متوسط را تهدید می کند، دستمزد آمریکایی های متوسط را کم می کند، و رویای آمریکایی های متوسط را به خطر می اندازد. بخش عمده ای از طبقه متوسط آمریکایی دارند فکر می کنند که تحت فشارند. و من فکر می کنم حق با آن ها است.
جهانی شدن

برای این که تصویری از اقتصاد جهانی شده به دست آورید، به شرکت های بزرگ آمریکایی نگاهی بیاندازید. بخصوص آن هایی که شکوفا هستند. شرکت هایی مانند IBM، کوکاکولا، پپسی کولا، گوگل، مایکروسافت، اپل، اینتل، و کاترپیلار اوضا ع شان خوب است. همه این ها در یک استراتژی مشترک هستند، استراتژی ای که دارد به استانداری برای موفقیت بدل می شود. اول از همه، تکنولوژی در طول دهه گذشته کارآمدی بالایی ایجاد کرده است. جک ولچ به طور خلاصه تاثیر تکنولوژی را در گفتگو با CNBC این طور تشریح کرد: « تکنولوژی قاعده بازی در حوزه کار را تغییر داده است. در سال های دهه ۸۰ و ۹۰ ما انفجار تکنولوژیک را داشتیم و داشتیم سعی می کردیم این تکنولوژی را وارد حوزه عمل کنیم و اکنون این اتفاق افتاده است... شما موقعیت رکود عمیق فعلی را در نظر بگیرد، آن وقت توسعه فوق العاده تکنولوژی را هم در نظر داشته باشید. نتیجه این می شود که لازم نیست که برای نیروی کار جای دوری بروید». ولچ شرکتی خصوصی را مثال می زند که خود در آن کار می کرده است. در سال ۲۰۰۷ این شرکت ۲۶ هزار کارمند داشت و ۱۲ میلیارد دلار سود داشت. در سال ۲۰۱۴ این شرکت همان سود را با تنها ۱۴هزار کارمند خواهد داشت. ولچ می گوید: « کمپانی ها یاد گرفته اند چگونه با کارمندان کمتر کار بیشتری انجام دهند».

در گام بعدی، کمپانی ها واقعا جهانی شده اند. شرکت های S&P ۴۶درصد سود خود را در خارج آمریکا به دست می آورند. این مقدار برای بسیاری از شرکت های بزرگ آمریکایی بیشتر هم هست. ممکن است کوکا کولا را نمونه مثالی کمپانی آمریکایی بدانید اما در واقع این کمپانی یک شرکت جهانی است که در ۲۰۶ کشور دنیا شعبه دارد. موهتار کنت مدیرعامل کوکاکولا توضیح می دهد «ما در رام الله ۲هزار کارمند داریم، در افغانستان هم کارخانه داریم. ما در همه جا کارخانه داریم». حدود ۸۰درصد سود کوکاکولا و درصد بالاتر از این کارگران این کمپانی در خارج آمریکا به دست می آید و کار می کنند. به گفته کنت «کوکاکولا یک کمپانی جهانی است که شعبه ای هم در آتلانتا دارد».

کمپانی های بزرگ آمریکایی بازار های جهانی، اعتبارات آسان، تکنولوژی جدید، کارگر باکیفیت و ارزان قیمت را در اختیار دارند. ممکن است بسیاری به اجبار شغل شان را از دست خواهند داد، میزان تقاضا پائین خواهد آمد، و به این ها اضافه کنید بازارهایی را که دارند منفجر می شوند. اتفاقی که دارد می افتد «اوت سورس» کردن کار نیست. این کلمه دیگر معنی ندارد. ماجرا ساده است: شرکت ها دارند در مناطقی که آینده دارند سرمایه گذاری می کنند و کارخانه های شان را در کشورهایی که اقتصادشان ضعیف است، تعطیل می کنند. هیچ کدان از این شرکت ها بازار آمریکا را رها نخواهند کرد. بازاری که بزرگ، پرسود، و در مرکز کسب وکار آن ها است. اما به احتمال زیاد بخش عمده دلارها در خارج آمریکا سرمایه گذاری خواهد شد.

در حالی که کسب وکار در جهانی که جهت آن را جهانی شدن و تغییرات تکنولوژیک معین می کند راه خود را پیدا می کند، کارگران معمولی آمریکایی سرگردان مانده اند. سرمایه و تکنولوژی سیال اند، کار اما این طور نیست. کارگران آمریکایی در آمریکا ساکن هستند و آمریکا کشوری است با بالاترین دستمزد در جهان چرا که ثروتمندترین کشور در جهان هم هست. این مسئله سبب می شود که کارگران طبقه متوسط آمریکایی از مواهب تکنولوژی و رشد جهانی نتوانند به اندازه کمپانی های آمریکایی بهره مند شوند.

این جاست که اقتصاددانان اعتراض می کنند. به لحاظ تاریخی، تجارت آزاد به فقیر و غنی سود می رساند. تجارت آزاد با بیرون کردن شما از صنایعی که در آن ناکارآمد هستید، سبب تقویت صنایعی می شود که شما می توانید در آن در سطح جهانی کار کنید. این در تئوری درست است و تا حالا هم در واقعیت درست بوده است. کشورهایی که در طول دو قرن گذشته با هم تجارت کرده اند ثروتمندتر شده اند و میانگین استاندارد زندگی در این کشورها بسیار بالا رفته است. آن هایی که دور خود حصار کشیدند (کمونیست ها و کشورهای جهان سوم) صنایع ناکارآمد، کالاهای بنجل، فساد گسترده و رشد اندک نصیب شان شد.

اما حالا وضع با گذشته فرق می کند. تکنولوژی و جهانی شدن ـ در آمیخته به هم ـ با سرعت بالایی رو به جلو حرکت می کنند و واقعیت فدرتمند جدیدی را دارند می سازند. بسیاری از کالاها و خدمات را می توان در هرکجا از جهان فراهم کرد. چین و هند شیر کارگر ارزان را باز کرده اند که می توانند با نصف قیمت کارگر کشورهای غربی کالاها و خدمات مشابه تولید کنند. بسیاری کشورهای در حال توسعه اکنون باثبات اند و مدیریت سیاسی خوبی هم دارند. کمپانی های می توانند در این کشورها به راحتی به کسب وکارشان بپردازند. هم زمان، این تفاوت ها سبب می شوند که رقابت جهانی تاثیر کاملا جدیدی بر زندگی در آمریکا بگذارد.

برای مثال دو هفته پیش، من سوار نانو شده بودم. ماشینی انقلابی که در توسط تاتاموتورز در هند تولید می شود. این ماشین کوچک بسیار راحت است، مثل مدل های کوچک مرسدس بنز. با این تفاوت که تنها مرسدس بنز ۲۲هزار دلار است و نانو تنها ۲۴۰۰ دلار. شرکت تاتا برنامه ریزی کرده است که این محصول اش را در دو یا سه سال آینده به آمریکا صادر کند. اگر به تمام تجهیزات ایمنی مانند ایربگ و غیره مجهز شود قیمت تمام شده ای معادل ۷ هزار دلار خواهد داشت. خود ماشین به کنار، این قیمت فشار وحشتناکی به صنایع خودروسازی آمریکا وارد خواهد کرد. فقط به صمایع ماشین فکر کنید. هر قطعه نانو با استانداردهای جهانی در نانو ساخته می شود آن هم با قیمتی نزدیک به یک دهم قیمت تمام شده در آمریکا. فکر می کنید دفعه بعدی که کمپانی فورد درخواست ساخت قطعه بدهد، قطعاتش در میشیگان شاخته خواهد شد یا در دهلی؟

این ها تنها فرض نیست. استیون راتنر ـ کسی که به بازسازی صنایع خودروسازی در آمریکا کمک مهمی کردـ خاطره ای درباره راه اندازی یک واحد صنعتی زیر مجموعه جنرال موتورز در میشیگان نقل می کند. قرار شد راه اندازی این واحد با توافق مدیریت و اتحادیه کارگران راه اندازی شود. راتنر نقل می کند که « اتحادیه موافقت کرد ۴۰درصد این واحد را با مزد ساعتی ۱۴دلار بسازد. مدیریت هم موافقت کرد که روی ساخت این واحد سرمایه گذاری کند. اما مسئله وحود داشت: با کارگران مکزیکی قیمت تمام شده نیروی کار ساعتی ۷ دلار می شد. امروزه کارگران مکزیکی به اندازه کارگران آمریکایی کاری هستند. به این فکر کنید که کار ساعتی ۱۴ دلار یعنی سالانه ۳۵ هزار دلار درآمد. و این از درآمد میانگین یک خانواده متوسط آمریکایی بسیار کمتر استو. این اتفاق من را نسبت به آینده کارگران آمریکایی بسیار نگران کرد. آلن بیلندر ـ اقتصاددان ممتاز و استاد پرینستون ـ هم نگران است. او که معاون مدیر بخش فرمانداران بانک مرکزی آمریکا بوده در مقاله اخیرش در فارن افرز از این بحث کرده که در حالی که ما درباره فشاری که رقابت جهانی بر روی مشاغل تولیدی می آورد نگران هستیم، تکنولوژی سبب فشار مشابهی روی مشاغل خدماتی هم شده است. با توجه به اینکه بخش خدمات بخش بزرگ تری را در اقتصاد دارد، ارزیابی بیلندر این است که ۲۴ میلیون از ۴۲ میلیون شغل در این حوزه از دور خارج خواهند شد از آمریکا به خارج منتقل خواهند شد. کارهایی مانند نماینده خدمات پس از فروش و تحلیل گر سهام که تا حالا فکر می کردیم مشاغلی محلی هستند، از این دسته اند. بلیندر به بازار آزاد معتقد است اما نگران است که موج جدید منتقل شدن مشاغل چنان باشد که جوامع غربی نتوانند یا به سختی بتوانند با آن کنار بیایند. تمایز مهم آینده در حوزه کار در نظر او، نه تمایز میان کارگران تحصیل کرده و کارگران کم سواد که میان کارهایی است که می توان در کشورهای دیگر انجام شان داد ـ مانند خلبانی و پرستاری ـ و آن هایی که نمی توان.

شما می توانید نیروی کار آمریکا را به انحا مختلف تقسیم بندی کنید اما در هر تقسیم بندی همین گرایش وجود دارد. مردم که قبلا برای کار مستلزم مهارت اما روتین مزد خوبی می گرفتند ـ چه در بخش تولیدی و چه در بخش خدمات ـ اکنون میان حمله گازانبری تکنولوژی و جهانی شدن دارند له می شوند. دیوید آتور ـ اقتصاددان در دانشگاه MITـ مطالعه ای انجام داده درباره آنچه خودش آن را «قطبی شدن فرصت های کاری» در امریکا می نامد. آتور متوجه شده است که توسعه در حوزه کار به سه گروه تقسیم شده است. در یک طرف مشاغل مدیریتی، حرفه ای و تکنولوژیکال هستند که توسط کارگران بسیار متخصص انجام می گیرند و این کارگران هم از فرایند جهانی شدن سود می برند. فرصت شغلی در این دسته در ۳ دهه گذشته فراوان بوده است. در جانب دیگر مشاغل خدماتی وجود دارند که کارشان «کمک کردن و نگهداری کردن از دیگران» است. مشاغلی مانند محافظت (بادی گارد)، آشپزی و خدمت کاری. بیشتر این کارگران که هیچ تحصیلی ندارند و ساعتی پول می گیرند اکنون در پائین ترین سطح قرار دارند. موقعیت شغلی در این گروه هم رشد زیادی داشته است.

در بین دو گروه بالا، گروه کارگران دستی قرار دارند. یقه سفیدهایی در اغلب در کار فروش و مدیریت دفتری هستند. این مشاغل قلب طبقه متوسط هستند. کسانی که در این مشاغل فعالیت می کنند زندگی آبرومندی دارند و اغلب هم درآمدی بالاتر از میانگین درامد (۴۹.۷۷۷ دلار) دارند و باز بیشتر آنان وضع خوبی تا سال ۲۰۰۰ داشتند. اما اکنون، استخدام در این حوزه بسیار رشد کندی داشته است. در رکود بزرگ همین طبقه متوسط بود که بیشترین آسیب را دید. چرا؟ آوتور محتاط است اما به نظر می رسد که تکنولوژی همراه با رقابت جهانی نقش مهمی در کاهش ارزش مشاغل روتین داشته، مشاغلی که زمانی مهم ترین مشاغل طبقه متوسط بودند.

 

بازآرایی رویا

خب، راه حل چیست؟ بهتر است اول جواب ها و راه حل های اشتباه را مرور کنیم. دفاع از سیاست های حمایتی بی معنی و بالاتر از آن مضر است. بگذریم از اینکه نظرسنجی ها حاکی از آن است که محبوبیت تجارت آزاد ـ حتی در میان صاحبان حرف تحصیل کرده ـ به نحو شگفت آوری سقوط کرده است. اما در فرایندی که در بالا توضیح دادم، تکنولوژی نقش مهم تری دارد تا تجارت آزاد. اولا که نمی توانید جهان جدید را خاموش (shut down) کنید. نمی توانید مردم را از ای میل زدن به هم ـ چیزی که بیشترین نقش را در برون سپاری داشته است ـ منع کنید. ثانیا اقتصاد مدرن را با کشیدن حصار به دور آن و جدا کردن از رقبای جهانی اش نمی توانید کمک کنید. این کار تنها سبب ناکارآمدی بیشتر خواهد شد. من خود در کشوری بزرگ شدم که چنین صنایع محصوری داشته است، صنایعی که از تمام «سلطه و استثمار بیگانگان» محافظت می شدند. این سیاست تنها به رکود و عقب ماندگی منجر می شود.

راه حل های درستی وجود دارند اما مستلزم تغییرات سخت و دردناک در کمپانی ها، دولت و سبک زندگی مردم خواهد بود. آمریکایی ها مدت ها است که از این اصلاحات سرباز می زنند. در عوض راه های ساده تری را برگزیده اند.

چه باید کرد؟

در نهایت شغل برای آمریکایی ها از پائین به بالا و توسط کمپانی ها و نه از بالا به پائین و به فرمان دولت ایجاد می شود. اما اقداماتی است که می توان انجام داد که این فرایند را تسریع کند. چند تا از کلیدی ترین آن ها را در اینجا بررسی می کنم.

تغییر فاز از مصرف به سرمایه گذاری: آمریکایی ها نیاز بنیادی دارند که از مصرف به سرمایه گذاری تمرکز کنند. همه موافقند که بهترین راه برای ایجاد شغل در آمریکا، ایجاد صنایع و شرکت های جدید و نوآوری در صنایع قدیمی است. و این خود به معنای سرمایه گذاری های کلان در تحقیقات، تکنولوژی، و توسعه است. این ضرورت باید سرلوحه و اولین اولویت جامعه آمریکا قرار گیرد.

علی رغم آنکه شاهد توسعه گسترده پروژه های جدید در دولت اوباما بوده ایم اما درصدی از GDP که به تحقیق و توسعه (R&D) اختصاص داده است هنوز به اندازه ای که در دهه 1950 اختصاص داده می شد نیست. به نظر من مقدار فعلی می بایست دو برابر شود و به میزان 6% برسد. در دهه 50 دولت سیستم های تولیدی بزرگی در اختیار داشت که می توانستند میلیون های کارگر نیمه ماهر را جذب خود کنند. امروز کارخانه های تولیدی بخش کوچکی از اقتصاد را به خود اختصاص می دهند و به علاوه با رقابت فشرده در سطح جهانی هم روبرو هستند. تنها مشاغلی که می توانند در آمریکا دوام بیاورند، مشاغل مربوط به دانش و نوآوری است. به علاوه در دهه 50، آمریکا تنها آزمایشگاه در شهر بود. این را می توان از سهم عمده ای که در بودجه جهانی تحقیقات علمی داشت فهمید. امروز همه کشورهای جهان وارد میدان شده اند. دو هفته پیش کره جنوبی ـ کشوری تنها با 50 میلیون نفر جمعیت ـ اعلام کرد برنامه ای دارد که 35 میلیارد دلار روی منابع انرژی تجدیدشونده سرمایه گذاری کند. ما باید برای توسعه تحقیقات علمی، 5% مالیات بر فروش کالاها را به این امر اختصاص دهیم. می توان آن را مالیات نوآوری نام گذاشت. مالیاتی که می توان با کم کردن از مالیات بر درآمد جبرانش کرد. چنین کاری منفعت مضاعف دارد: مصرف را کم و سرمایه گذاری را زیاد خواهد کرد. تمام عواید حاصل از این مالیات باید برای نسل های آینده هزینه شود. ما به سرمایه گذاری وسیع احتیاج داریم.

وجهی از سرمایه گذاری که از آن غفلت شده است، سرمایه گذاری روی مردم است. آمریکا همواره توانسته است کارهای بزرگ آینده ساز انجام دهد چرا که همواره نیرو و کار مهاجران را در اختیار داشته است. سازوکار استفاده از این نیرو عظیم و سرمایه گذاری انسانی تاکنون این گونه بوده که انسان های با استعداد و باانگیزه از تمام جهان جمع می شدند، در بهترین نظام آموزش عالی کره خاکی تعلیم داده می شدند و در نهایت در اقتصادی پویا رها می شدند. در موقعیت فعلی، آمریکا راه برعکس سرمایه گذاری را می پیماید. بعد از آموزش دادن بهترین و عالی ترین ها ـ اغلب هم از بودجه عمومی ـ ما امکان این را نداریم که مطمئن شویم که آن ها در این کشور می مانند یا نه. اول به همه گرین کارت می دهیم اما بعد از آموزش دادن شان اصرار داریم که از آمریکا بروند و دانش شان را به کشورهای دیگر ببرند. جای دیگری سرمایه گذاری کنند، نوآوری کنند، بسازند و مالیات بدهند. هر ساله ما ده ها هزار هندی و چینی با استعداد را به خانه های شان می فرستیم. چه سرمایه گذاری بهتر از این برای آینده این دو کشور؟

آموزش: لوئیس گرستنر ـ مدیرعامل سابق آمریکن اکسپرس و IBMـ می گوید: « بیشتر مشاغلی که آینده خوب دارند، پیچیده خواهند بود. لازمه این مشاغل سروکله زدن و شعبده بازی کردن با داده ها، نمادها، و برنامه های کامپیوتری است. مهم هم نیست این کارها برای چه منظوری است. باز لازمه چنین کارهایی کارگران تحصیل کرده و آموزش دوباره آنان است». بنابراین ما به ارتقای کیفیت آموزش در همه سطوح و درجات آن نیازمندیم. به خصوص این نیاز در آموزش حین کار بیشتر احساس می شود. تاکنون بیشتر تلاش ها و کارها در جهت بازآموزی نیروی کار در آمریکا جواب نداده اما نمونه های مشابه اش در برخی کشورها که توانایی احیا و نگهداری صنایع کاربر را داشته اند، مانند آلمان و برخی کشورهای شمال اروپا، جواب داده است. موفق ترین برنامه ها در این کشورها، برنامه های کارآموزی (apprenticeship) بوده اند. این در حالی است که برنامه کارآموزی در آمریکا تنها 0.3% نیروی کار را پوشش می دهد. این نظام منفعت های زیادی دارد. سیستم فعلی به خلاقیت بهای زیادی می دهد اما راه ایجاد شغل در آینده بی تردید توسعه برنامه کارآموزی است به طوری که کارخانه ها بتوانند نیروی کاری را که لازم است در اختیار داشته باشند. این خود مستلزم اقدامی سه وجهی است که در آن دولت بودجه تخصیص دهد، نظام آموزشی آموزش دهد، و صنایع جذب کنند.

سلامت مالی: برای انجام چنین اقداماتی، دولت باید خانه تکانی کند. در این خانه تکانی، دولت باید هزینه های نظام درمانی را تحت کنترل دربیاورد، و به همراه آن سایر برنامه های رفاهی منجمله پرداخت حقوق بازنشستگی در ایالت ها را هم تنظیم کند. دولت امروز بخش عمده بودجه اش را خرج مصارف اساسی می کند که نظام درمانی و بازنشستگی حجم زیادی از آن را می بلعند و مقدار ناچیزی از بودجه دولت برای کارهای دیگر باقی می ماند. بنابراین ما نیازمند اصلاحات رادیکال در متعادل کردن بودجه هستیم. متعادل کردنی که منابع را به منظور سرمایه گذاری در مواردی که آینده رشد اقتصادی را تضمین می کند، آزاد کند.

الگوگیری، الگوی گیری، الگوگیری

اکنون رقابتی جهانی برای توسعه اقتصادی در جریان است. در این رقابت، آمریکا دائما باید از خود بپرسد کشورهای دیگر چه کارهایی را خوب انجام می دهند و چگونه می شود از آن ها الگوبرداری کرد. برای مثال نگاه کند و ببیند کشورهای دیگر چگونه نرخ مالیات بر شرکت های سهامی یا نظام درمانی شان را تعیین می کنند و از خود بپرسد در کجا از آنان کم دارد. آمریکایی ها زمان زیادی است که در برابر این رویکرد مقاومت کرده اند اما اگر کس دیگری بهتر از ما می تواند سیاست های مالیاتی اش را تنظیم کند یا نظام قضایی اش کارآمدتر است، یا نظام درمانی یا هر چیز دیگرش بهتر کار می کند ما باید از خود بپرسیم چرا.

البته برخی کارها در آمریکا بهتر از هر جای دیگر کار می کند. بسیاری از مشاغل جدید در آمریکا توسط شرکت های کوچک و تازه تاسیس ایجاد شده و این خود لازمه اش راحتی در برپایی کسب و کار جدید است و وجود چنین کارآمدی ای خبر خوبی است. در آمارهای بانک جهانی درباره «میزان سهولت در کسب و کار» آمریکا در رتبه چهارم قرار دارد. این خیلی خوب است اما گیرهای هم دارد. این لیست خود به زیرلیست های متعددی تقسیم می شود. در بیشتر این شاخص ها مانند «سهولت در شروع کسب و کار» کارنامه آمریکا خوب است. اما در برخی از شاخص ها مانند «میزان دریافت مالیات» در رتبه شصت و یکم قرار دارد. قانون مالیات در آمریکا یک هیولا است: بزرگ و ناکارآمد. این قانون 16 هزار صفحه است و پر است از معافیت، راه فرار و مساعدت به منافع خاص. بر همین سیاق نشان دهنده فساد عمیق و نهادینه شده در قلب فرایند تصمیم گیری هم هست که بر مبنای آن الان خیلی راحت می توانید تعدادی از اعضای کنگره را برای تصویب قانونی ساده و جزئی و البته نافع به سود کمپانی تان بخرید.

اولویت های کار

پیشنهادات من ذاتا چیزهای سختی هستند چون در واقع از چپ و راست می خواهند که با هم کنار بیایند و کارهایی اساسی مانند کاهش هزینه ها، هرس کردن برنامه های رفاهی، بازکردن مرزها به روی مهاجران دانش محور، و منطقی کردن نظام مالیاتی را انجام دهند. کارهایی که خود مقدمه سرمایه گذاری گسترده روی آموزش و بازآموزی کارگران، تحقیقات و تکنولوژی، نوآوری و زیرساخت ها است. حقیقت این است راه حل هایی که مرزهای سیاسی را درمی نوردند بیشتر مورد توجه قرار می گیرند. زمان هم مسئله بسیار مهمی است. ایالات متحده مزیت های قابل توجهی دارد اما هر روز که بگذرد کشورهای دیگر تلاش می کنند راه هایی بیابند تا رشد اقتصادی شان را به درون مرزهای خود بیاورند. مردم اغلب این نکته را تکرار می کنند که نظام سیاسی در آمریکا از هم گسسته است. اما واقعیت چیز بدتری است: آمریکا نیازمند تغییرات اساسی است و همین حالا هم دارد با نظام سیاسی قرن هجدهمی اداره می شود. نظامی که تمام دغدغه اش نظارت و نظارت دوباره روی قدرت مطلقه سلطنتی بوده است. این نظام یک بن بست تمام عیار است آن هم در زمانی که اقدام فوری و اساسی تنها امید شماست.

وقتی هند را ترک کردم بالاترین درصد مالیات 97.5% بود. مالیات گرفتن از شرکت ها در واقع تنبیهی بود برای آنان و سبب می شد که کسب و کار یا خفه شود یا زیرزمینی. حالا وقتی از نیویورک به دهلی سفر می کنم، مالیاتی که می دهم کمتر می شود. در واقع نرخ تمام مالیات هایم کم می شود. سنگاپور در درجه بندی سهولت کسب و کار در رتبه اول ایستاده است. بالاترین نرخ مالیات در این کشور 20% است. من تعدادی از تبعه های دائم آمریکا را می شناسم که در آمریکا کار می کنند اما دارند به این فکر می کنند که قید گرین کارت شان را بزنند و به سنگاپور بروند. برای هندی های نسل من چنین چیزی غیرقابل تصور بود. گرین کارت سند ورود به رویای آمریکایی بود. اما برای هندهای جوان، اکنون هزاران رویا بیرون در وجود دارد و هزاران پاسپورت آماده است.

اما هنوز دلایل زیادی برای خوش بینی وجود دارد. آمریکا با چالش های بزرگی روبرو است اما هنوز دارای مزایای بی شماری است. کنت مدیرعامل کوکاکولا می گوید:« من همیشه روی آمریکا تعصب داشته ام. چرا که آمریکا، بزرگ ترین و ثروتمندترین بازار در جهان است. فقط به جمعیت آن نگاه کنید. شمال آمریکا تنها بخش صنعتی جهان است که آینده جمعیتی دارد. میزان موالید در آن برای اولین بار از مکزیک هم بیشتر شده است». حرف مدیر سابق زیمنس را هم بشنوید که می گوید: « من همیشه می دانستم چیزهایی که آمریکا دارد یکه است. بازبودن آن، تنوع اش، پویایی اش. این ها را جای دیگر نمی توان پیدا کرد. اگر تمام این داشته ها را بتوانید نگه دارید و برمبنای آن چیزی بسازید، آن وقت من هنوز به رویای امریکایی اعتقاد خواهم داشت».

اصطلاح رویای آمریکایی در دوران رکود بزرگ دهه 30 ساخته شد. جیمز تروسلاو – تاریخدان – کتاب «حماسه آمریکا» را در 1931 نوشت، در جوی که حتی از جو امروز هم ناامیدانه تر بود. او می خواست نام کتابش را بگذارد «رویای آمریکایی». اما ناشرش با آن مخالفت کرد. به نظر ناشر هیچ کس سه و نیم دلار برای کتابی که درباره رویا است نخواهد داد. اما آدامز آنقدر این کلمه را تکرار کرد که وارد قاموس بشری شد. رویای آمریکایی به گفته جیمز تاسلاو به معنای «زندگی بهتر، مرفه تر، و شادتر شهروندان در همه زمینه ها بود. این رویا یا امید از همان، از زمانی که آمریکا به کشوری مستقل بدل شد، وجود داشته است. هر نسل درخشش آمریکایی های معمولی ای را به خود دیده است که این رویا را از خطراتی که می خواسته اند نابودش کنند، حفظ کرده است.». امروز این خطرات واقعا در پی نابود کردن این رویا هستند. اما خطراتی از این دست قبلا پشت سر گذاشته شده اند و این بار هم می توان چنین کرد.

افزودن نظر جدید