سخني با جناب آقاي خاتمي

با سلام و احترام مي‌توانستم مطالب اين نامه را به صورت حضوري با شما در ميان بگذارم و جنابعالي هم با روي گشوده همچون گذشته از شنيدن نظرات متفاوت استقبال كنيد. اما تصميم گرفتم آن را عمومي منتشر كنم،

با سلام و احترام

مي‌توانستم مطالب اين نامه را به صورت حضوري با شما در ميان بگذارم و جنابعالي هم با روي گشوده همچون گذشته از شنيدن نظرات متفاوت استقبال كنيد. اما تصميم گرفتم آن را عمومي منتشر كنم، چراكه موضوع آن امري عمومي است و اميد دارم كه گفت‌وگوي عمومي در اين باب بتواند بهتر راهگشا باشد. از اين رو، اين متن را فتح بابي براي گفت‌وگو مي‌دانم و اميدوارم كه مباحث مشابهي با ديگر نيروها و گرايش‌هاي سياسي مطرح شود و ثمره آن را كشور ببرد.  اين گفت‌وگو را در شرايط كنوني لازم مي‌دانم، زيرا تحليل من اين است كه ما وارد وضعيت تازه‌اي شده‌ايم و روش‌ها و رويكردهاي گذشته پاسخگوي شرايط جديد نيست و ضرورت تغيير آن كاملا مشهود است. از يك خاطره شروع مي‌كنم. احتمالا به خاطر داريد كه در سال ۱۳۹۷ در ديداري كه با جنابعالي داشتم دوست عزيز آقاي خانيكي نيز حضور داشتند تحليل خود را از شرايط سياسي كشور تقديم كردم و معتقد بودم كه اسب يكدست‌سازي در حكومت زين شده است و‌ مانعي را برنمي‌تابد. در نتيجه شرايط كنوني براي كنشگري موثر سياسي اصلاح‌طلبان و به‌طور مشخص جنابعالي مساعد نيست و بهترين گزينه كنار كشيدن موقت از فعاليت متداول سياسي است و تاكيد كردم اين وضعيت چندان نخواهد پاييد و دير يا زود شرايط براي بازگشت موثر و مفيد فراهم خواهد شد. از آن تاريخ تاكنون انتخابات‌هاي ۱۳۹۸ و ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲ و اتفاقات ديگري را داشته‌ايم، روشن است كه در هيچ كدام امكان ايفاي نقشي سازنده و مفيد فراهم نبود و اگر در آن مسير پيشنهادي حركت شده بود، در انتخابات اخير با ظرفيت و توان بالاتر و موثرتري حاضر مي‌شديم. گذشت؛ اصلاح‌طلبان در انتخابات تير ماه به‌طور نسبي و البته نه در حد انتظار ظاهر شدند و نتيجه نيز مطلوب و مفيد است. در اين ميان يك نكته مهم را بايد در نظر داشت كه انتخابات عامل تغيير نيست، بلكه محصول همين تغييرات است و نيروي سياسي در وهله نخست و پيش از هر چيز بايد درك و تحليلِ روشني از تحولات داشته باشد و كنش‌ها و برنامه‌هاي خود را متناسب با آن شكل دهد، در غير اين صورت، ناسازگاري ميان شرايط جديد و كنش‌هاي پيشين كه كارآمد نيستند...

 توان و اعتبار نيروي سياسي را از ميان مي‌برد. بر اين اساس، بنده نقدم را نسبت به روند كلي جريان اصلاحات مي‌نويسم كه در كانون آن جبهه اصلاحات قرار دارد. جبهه اصلاحات‌ گرچه به لحاظ تشكيلاتي منتسب به جنابعالي نيست ولي در تصور عمومي و در واقعيتِ امر، منسوب به شما هستند. بالطبع انتظار مي‌رود كه اين نقدها به بحث و گفت‌وگو گذاشته شود و هدف اين نوشته نيز همين است. 
اولين نقدي كه بنده به جريان رسمي اصلاح‌طلبي دارم، ادبيات سياسي غالب نزد آنان است و اين را بارها در مطالب خود به صورت مستقيم و غيرمستقيم ذكر كرده‌ام. براي من روشن است كه ميان ادبيات سياسي شما با بخشي از نيروهاي سياسي اصلاحات تباين آشكار وجود دارد، ولي در نهايت صداي كساني به عنوان صداي اصلي اصلاح‌طلبي -كه در بعضي از اعضاي جبهه اصلاحات نمود بارز يافته- شناخته مي‌شود كه زباني راديكال و مبارزه‌جويانه دارند، زباني كه بنا به تحليل من تناسبي با مشي و راهبرد اصلاح‌طلبانه ندارد. در اينجا قصد تخطئه يا رد مشي مبارزه را ندارم، ولي ادبيات آن چه درست و چه نادرست باشد، متناسب با اصلاح‌طلبي نيست. اين رويكرد بيش از اينكه در پي اصلاح باشد، دنبال شكست دادن طرف مقابل و جايگزين شدن آن است، در دوگانه خير و شر گرفتار است و در نتيجه، قادر به ايجاد همدلي و فهم مشترك نيست. ادبيات مبارزه لوازم و اقتضائات خاص خود را دارد، نگاهش به قهرمان و عمل قهرمانانه است، شجاعت در بيان مواضع را به معناي آن مي‌داند كه موضعي افشاگرانه بگيرد و ... در اين ادبيات، افرادي كه هزينه مي‌دهند، ارزشمند و حتي بحق هستند. در حالي كه سياست مبتني بر اصلاحات معطوف به سود و خيري است كه از سياست نصيب جامعه و عموم مي‌شود. سياستِ مبارزه به‌طور معمول بازي را صفر و يك تعريف و خير و شر را مطلق و حتي ذاتي مي‌كند. اين ادبيات معادل و مشابه و مترادف خود را در ساختار قدرت پرورش داده يا تقويت مي‌كند و شايد هم بازتابي است از معادل خود در ساختار قدرت. سياست مبارزه و ستيز، ذات‌پندار است و فاقد رويكرد تحليلي و جامعه‌شناختي و بيگانه از نسبي‌انديشي است. ذات‌پنداري به دگماتيسم منجر مي‌شود كه لازمه سياست مبارزه است.
مشكل دوم آنان كه تا حدي هم متاثر از مشكل اول است، فقدان رويكرد تحليلي موثر و راهگشاست. فقط در همين حد اشاره كنم كه چارچوب تحليلي اين افراد بيش از آنكه معطوف به آينده باشد، اسير چارچوب‌هاي گذشته است. تحليل‌هايي كه معطوف به شخصيت و روانشناسي افراد است (اغلب هم نادرست است) و به ساختارها و عوامل اجتماعي توجهي ندارد. تحليل‌هايي كه در خدمت سياست مبارزه است و نه در خدمت فهم واقعيت. شجاعت تصميم‌گيري را در زندان رفتن و روي يك موضع ايستادن و مبارزه مي‌داند، نه انعطاف‌پذيري و پيشبرد امور و خير عمومي. به همين اندازه بسنده كرده و شرح بيشتر آن را به زماني ديگر موكول مي‌كنم.
مشكل سوم اين است كه اين جريان در حال تبديل شدن به يك گروه بسته با رويش‌هاي اندك و ريزش‌هاي فراوان است. يكي آنكه مواضع آنها (در كنار محدوديت‌هاي رسمي) باعث شده تا نسل بعدي و جوان‌تر جايگزين نشوند و از طرف ديگر، حلقه روابط خودشان هم بسته و محدود به شبكه روابط دوستي و خانوادگي شده است. كافي است كه نگاهي به مجموعه افراد فعال آنان بيندازيم تا ببينيم كه اينها چند دهه است كه با يكديگر دوست و آشنا هستند؟ آنان اغلب در شرايط معين تاريخي و سياسي با يكديگر قرابت فكري و رفتاري داشته‌اند، ولي اين قرابت فكري كم‌كم به مراودات خانوادگي و شغلي و... تبديل شده است و با تغيير شرايط همچنان همه آنان در يك گروه قرار دارند و چون هويت و موجوديت خود را در مبارزه (عليه ديگري) تعريف مي‌كنند، يك انسجام صوري و ناپايدار را تجربه مي‌كنند، در حالي كه جريان سياسي پويا بايد جاذبه و دافعه آن پاسخگوي نيازهاي جامعه باشد.
اين مثل آن است كه ما در زمستان ۱۰ درجه زير صفر از همان پوشش و لباسي استفاده كنيم كه در تابستان ۴0-۴5 درجه استفاده مي‌كنيم. چنين بدني فاقد حساسيت و حتي تاثيرپذيري از محيط طبيعي است. سازمان‌هاي سياسي نبايد چنين باشند، چون معطوف به محيط اجتماعي و سياسي پويا و به‌ شدت متحول هستند. 
به نظرم در حال حاضر جبهه‌بندي سنتي اصلاح‌طلب ـ اصولگرا سالب به انتفاي موضوع شده است. آنها بيش از آنكه رسم باشند، تبديل به اسم شده‌اند. بايد با نيروهاي جديد از اصولگرايان درون ساختار قدرت و فراتر از آنان با نيروهايي كه در عرصه جامعه و فراتر از هر دو جناح سنتي هستند، همفكري و همراهي و براي خروج كشور از اين وضعيت اقدام و‌ كمك كرد.
تركيب جبهه‌اي كه محصول جريان ۱۳۸۸ است، نمي‌تواند در دوران وفاق كارايي داشته باشد. تفاوت هواي سياسي اين دو دوره زماني، بيش از تفاوت هواي زيستي ميان زمستان منهاي ۱۰ درجه با تابستان ۵۰ درجه است. متاسفانه برخي دوستان در سال ۱۳۸۸ منجمد شده‌اند و هنوز در پي حل مسائل ناشي از آن اتفاقات از طريقي ثابت و تكراري و البته ناموفق هستند و گمان مي‌كنند رفع حصر لازمه وفاق است، در حالي كه روشن است، وفاق مقدمه و شرط لازم رفع حصر است و نه برعكس. اين نكته‌اي بود كه چند بار در سال ۹۲ و روي كار آمدن آقاي روحاني متذكر شدم. اين تفاوت بسيار مهمي است كه جهت‌گيري عمل سياسي را به ‌شدت تحت تاثير قرار مي‌دهد.
مشكل چهارم كه برآمده از مشكلات قبلي است، ميرايي اين جبهه با ادامه وضع موجود است. فقدان قدرت تطبيق‌پذيري، در كنار نگاه به گذشته و نداشتن تحليل جامعه‌شناختي و غلبه پيوندهاي دوستي و انتسابي به جاي پيوندهاي سياسي و حرفه‌اي موجب شده كه از يك سو به دليل رودربايستي چشم بر خطاهاي يكديگر ببندند و از سوي ديگر قادر به نوسازي و گسترش خود و نيز جذب و دفع كارآمد نيرو‌ و‌ فكر نيستند. نگراني اصلي اين است كه نتوانند در دوران وفاق اثرگذاري مثبتي ايجاد كنند و اين فرصت تاريخي را تثبيت و تعميق بخشند. به نظرم وظيفه همه ماست كه پس از اين صريح‌تر به نقد رفتارها و گفتارهاي نادرست منسوب به اين جبهه بپردازيم، چراكه يكي از مهم‌ترين نيروهايي است كه بايد در اين مرحله تاريخي كشور، نقش شايسته‌اي ايفا كند. اطمينان دارم كه با حسن نظر به اين نقد مي‌پردازيد و علت انتشار آن نيز اين است كه اين موارد را بايد در عرصه عمومي به بحث و گفت‌وگو گذاشت و طرح خصوصي آنها خوب است ولي چندان گره‌گشا نيست.

 

افزودن نظر جدید