- کد مطلب : 21825 |
- تاریخ انتشار : 8 مهر, 1398 - 15:25 |
- ارسال با پست الکترونیکی
عده ای در حوزه می خواهند همه مثل خودشان فکر کنند
به گزارش امیدنامه مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با وی در ادامه می آید:
حضرت آیت الله! از فرصتی که در اختیار سایت جماران قرار دادید سپاسگزارم. از طرفی ایام سوگواری سید و سالار شهیدان (ع) را تسلیت عرض می کنیم و از سوی دیگر آغاز سال تحصیلی حوزه های علمیه را خدمت حضرت عالی تبریک و تهنیت عرض می کنیم.
یکی از نکات خوبی که حضرتعالی پیوسته بر آن تاکید داشته اید، «نقش روحانیت شیعه به عنوان پدری کردن، فداکاری، خشوع و مردم داری» است. آیا روحانیت امروز این رسالت را به خوبی انجام داده است یا انجام می دهد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. همانطور که فرمودید ما در آغاز سال تحصیلی هستیم و حوزه علمیه قم نه فقط بزرگترین حوزه جهان شیعه بلکه بزرگترین حوزه دنیای اسلام است. من نظرم این است که برخلاف بعضی گفته ها، حوزه دارای تعالی علمی بالایی است. اما این معنا که آیا سطح توقعات امروز شیعیان و مسلمین را برآورده می کند یا نه، داستان دیگری است. ما باید در حوزه سعی کنیم این توقعات را انجام دهیم. همانطور که شما هم اشاره کردید من این عرض را ندارم؛ خود رسول الله (ص) فرمودند: «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّه» (ما پدر هستیم برای امت). این پدری در همه ائمه(ع) انتقال پیدا کرده است تا به وجود مقدس حضرت حجت بن الحسن (عج) رسیده است. ایشان پدر امت هستند. این پدر امت امروز در حال غیبت است. پدر نسبت به فرزندانش تکفل دارد. در دوران غیبت تکفل نسبت به این فرزندان را به ما سپرده اند. تعبیر «تکفل ایتام آل محمد» در این راستاست. ایتام یعنی کسانی که پدر بالای سر آنها نیست. مردمی که امام بالای سر آنها نیست، ایتام آل محمد (ص) هستند. این وظیفه تکفل به ما سپرده شده است. این تکفل همه افراد را شامل می شود. ما به عنوان روحانیت شیعه و حوزه مقدسه علمیه قم که امروز این مرکزیت را دارد ...
البته ما نسبت به حوزه نجف هم کمال احترام را داریم. امروز هم امیدوار هستیم که حوزه نجف اعتلای گذشته خودش را پیدا کند. اما امروز بالفعل حوزه قم مرکزیت را دارد.
ما در مسیر این تکفل باید حرکت کنیم. این روحانیت این حوزه و این مرجعیت. پدر نسبت به همه فرزندان تکفل دارد؛ چه آنکه خلف باشد چه آنکه ناخلف باشد. بچه ناخلف که با پدر دعوا کرده و از خانه قهر کرده و بیرون رفته و به پدر هم بدگویی کرده وقتی مریض شود و به بیمارستان احتیاج پیدا کند، پدر بالا سر او نمی رود؟ این پدر وقتی شب می خواهد بخوابد در فکر این نیست که بچه من امشب کجا می خوابد؟ و آیا وسیله راحت او فراهم است یا نه؟ چشم این پدر همیشه به در هست که این پسر کی سراغ من می آید؟
ما هم نسبت به آحاد شیعه همین جور هستیم. شخص گناهکار و فاسق باشد، خلاف بکند، منحرف عقیده ای شده باشد، رفته مسیحی شده باشد و هرچه شده باشد بچه های ما هستند یا نه؟ این دختر بدحجاب، بی حجاب است یا رفته بیرون خلافکار شده باشد بچه ماست. نمی توانیم نسبت به بچه های خود بی تفاوت باشیم. روش مان چه در شان مرجعیت، چه پایین تر، چه در حد یک روحانی عادی که در یک مسجد مساله گوست – تفاوت نمی کند – یک وجه مشترک داریم؛ باید این پدری را نسبت به مردم اعمال کنیم و داشته باشیم. روش های ما باید روش های جذب باشد، نه روش های دفع. بزرگان ما اینجور بودند. ما در احوالات بزرگان می بینیم گاهی از اوقات گناهکار صد در صد سراغشان آمده اما او را نتارانده اند. بیرونش نکرده اند بلکه دست نوازش به سر و گوش او کشیده اند و جذبش کرده اند.
این روش ما در طول تاریخ شیعه بوده است. امروز که شیعه در همه جای دنیا پراکنده است، از شمالی ترین شهر در نروژ گرفته تا جنوبی ترین شهر در نیوزلند و همه جا شیعه هست و استفتاء می کنند و مسائل خاص خود را می پرسند، ما حقوق تمام این شیعه ها را باید در سر تا سر دنیا حفظ کنیم. مسأله ما فقط ایران نیست. هند تنها به اندازه جمعیت ایران شیعه دارد. ما 500 میلیون شیعه داریم. حقوق این ها را باید حفظ کنیم. بچه های این ها را باید مواظبت کنیم. بیرون رفته اند مهاجرت کرده اند. متاسفانه این مهاجرت هم می تواند یک تهدید باشد و هم فرصت باشد. این مهاجرت فقط از ایران نیست. متاسفانه آنگونه که ما می شنویم عزیزان مطلع از ایرن رقم هفت میلیون را اظهار می کنند.
این مهاجرین بیرون رفته اند. این ها خودشان – ما فرض را بر این می گیریم که عقاید مذهبی شان محفوظ باشد – اما نسل دوم و سوم چطور؟ یک آقایی از دوستان من می گفت مدرسه مذهبی که در فلان شهر آمریکا پیدا کرده ام مدرسه مسیحی است، وقتی بچه من فارغ التحصیل شود یک مسیحی متدین است؛ آخرش این است. و بعد می گفت که اگر تازه آنجا عقیده داشته باشد خوب است؛ بعضی ها به کل بی عقیده می شوند.
ما برای نسل دوم و سوم چه کار می کنیم؟ چه کار می توانیم برای آنها بکنیم؟ می توانیم رهایشان کنیم؟ ما هر موقع رها کرده ایم صدمه دیده ایم. یکی از عزیزانی که اینجا در قم و در جامعه المصطفی(ص) بوده و الان از فضلای قوی در برزیل و آمریکای لاتین است - خودش هم اهل برزیل و اصالتا لبنانی است – به من می گفت که از لبنان چیزی از زمان عثمانی ها تا امروز چیزی حدود هشت میلیون نفر از لبنان به آمریکای لاتین مهاجرت کرده اند. در این ها اهل سنت خیلی کم است. یا مسیحی هستند یا شیعه. چون این ها در آن حکومت ها و تحولات تحت فشار بوده اند. ایشان می گفت، اکثر شیعیانی که مهاجرت کرده اند مسیحی اند و در بین این ها جمعیت زیادی سادات هستند. می گفت در خود لبنان هم داریم. حکومت جایی که به آن مهاجرت می کردند حکومت مسیحی بوده است اما همراه آنها کشیش ها هم رفته اند. اما ما همراه شیعیانی که مهاجرت کرده اند نرفتیم و رهایشان کردیم. مسیحی ها وقتی رفتند آمریکا را هم فتح کنند چهار کشیش مسیحی هم با خود همراه داشتند. قبل از اینکه ندای استعمار سر دهند. اما ما در گذشته کنار شیعیان خودمان که مهاجرت کرده اند و رفته اند نبوده ایم و تنهایشان گذاشته ایم.
امروز حوزه های ما وظیفه دارند تجهیز شوند و ما دیگر شیعیان خودمان را تنها نگذاریم، چه مهاجرت کرده باشد و چه شیعیانی که اینجا هستند. اینکه من می گویم «ما داریم از دست می دهیم» با این فرض است که ما ان شاءالله در پدری کردن خود تقصیر نداریم، بلکه قصور داریم. ما پدری نکردیم و اینها از ما جدا می شوند. گذشتگان ما پدری می کردند و کمتر جدا می شدند.
شما برای نمونه یک امام جماعت در یک محله را ببینید. پدر ما سالیان سال در یک محله تهران امام جماعت بود و از نزدیک دیده ایم. این امام جماعت پدر محله بود. دختر و پسر اسرار خود را به پدر و مادر خود نمی گفتند اما می آمدند به امام جماعت محل خود می گفتند. اگر مشکل داشتند این آقا می رفت حل می کرد. اگر دعوای زن و شوهر داشتند او حل می کرد. اگر بچه با پدر اختلاف داشت او می رفت و حل می کرد. اگر خانواده مشکل مالی پیدا می کرد بقیه محل را جمع می کرد و مشکل مالی را حل می کرد. پدر بود؛ صبحت از این نبود که در مسجد نماز جماعت خود را بخواند و برود؛ صبح تا شب پدری می کرد این روحانی از حوزه بیرون رفته ما بود. ما افرادی را در محلات تهران داشتیم که از لحاظ فضل و کمالدر حدّ مراجع تقلید قم بودند. اما من آنجا خودم دیده بودم که آنجا با یک زن و شوهر عامّی بی سواد نشسته و می خواهد این ها را با هم آشتی دهد. دو ساعت برای آنها قصه می گفت. ما اینجوری بودیم. ما این نبودیم که وقتی مقام و شأن پیدا می کنیم به مردم بی اعتنا شویم. هرچقدر که شأن ما بالا می رفت ارتباط ما با مردم وسیع تر و گسترده تر می شد. من دیده بودم، یکبار آقای بروجردی از درس آمده بود. ایشان با درشکه به درس می رفت و می آمد. معمولا پیرمرد 90 ساله خسته است، اما از درشکه که پایین آمد پیرزنی آمد جلوی ایشان و مسأله پرسید. برخی افراد گفتند، آقایان دیگری هستند و پاسخ می دهند. اما آقای بروجردی گفت نه، ایشان از من پرسید. شروع کردند به جواب دادند. این خانم کندذهن بود یا اشتباه می کرد، دائم مساله خود را تکرار کرد. آقای بروجردی دم در ایستاده بود. اصحابش دور او ایستاده بودند. آقای بروجردی با گوش سنگینی که داشت مساله جواب می داد. گاهی می گفت تکرار کنید و دستش را به گوشش می گرفت. شاید آن روز آقای بروجردی که از درس برگشته بود نیم ساعت با این پیرزن برای آنکه مساله را به او بفهماند جلوی خانه ایستاد.
ادامه داستان را به نقل از پدرم نقل می کنم؛ پدرم می گفت وقتی آقای بروجردی وقتی داخل آمد عده ای اعتراض کردند که آقا شما خسته بودید این خانم می آمد از ما سوال می کرد. ایشان فرمود، پس امیدش به من چه می شود؟ وقتی او آمده از من سوال کند من به او بگویم برو سراغ یکی دیگر با امید و علقه اش به خودم چه کنم؟
آنجا یک مش رضا داشتیم که در خانه آقای بروجردی خادم بود. او برای ما نقل می کرد که صبح زود کسی از داش مشتی های تهران که کلاه سرمی گذاشتند، آمد و یک چمدان بزرگ هم در دستش بود، هنگام سحر در زد و گفت می خواهم آقا را ببینم. گفت آقا الان وقت ملاقات ندارد. مسافر گفت یعنی چه که وقت ملاقات ندارد؟ من می خواهم او را ببینم. من از تهران آمده ام و باید ببینمش. گفت اگر نگذاری در را می شکنم. خلاصه سر و صدا بالا گرفت. مرحوم آقای بروجردی معمول شان این بود که شب ها تهجّد داشتند. بعد از نماز صبح هم تعقیب می خواندند و بعد از آن مشغول مطالعه و کارهای علمی می شدند تا قبل از درس.
خدا رحمت کند مرحوم آقا میرزا حسن نوری آن وقت پیش ایشان می آمد و برای ایشان تا قبل از درس می نوشت. درس ایشان هم ساعت 9 صبح بود. به قول بعضی افراد تا 9 صبح جبرئیل هم آنجا راه نداشت. سر و صدا بلند شده بود و آن آقا آمده بود دم در. آقای بروجردی فرستاد که ببیند چه خبر شده است. به او گفتند یک نفر است که اصلا حرف حالی اش نمی شود و می گوید اگر آقا را نبینم در را می شکنم و چنین و چنان میکنم. آقا فرمودند، بیاید داخل. مش رضا می گفت وقتی آمد تو با او آمدم که یک وقت صدمه ای به آقا نزند. وارد که شد چمدانش را زمین گذاشت و گفت آقا من یک عمر مشروب خورده ام، الواطی کرده ام، و خلاف کرده ام. اما در مجلس روضه ای رفتم که در آن به خودم آمدم و پشیمان شدم. پول زیادی در طول این مدت گیرم آمده است؛ زورگیری کرده ام. اما الان به آنهایی که می شناختم پول را پس دادم یا از آنها رضایت گرفته ام؛ اما یک سری را نمی شناسم، یا مرده اند، و یا دسترسی ندارم. هرچه هست هرچه داشتم را فروخته ام و پول کرده ام در این چمدان. آن را آوردم ام پیش شما. می خواهم این پول را به شما بدهم و مشغول کارم شوم و درست زندگی کنم. مرحوم آقای بروجردی فرمودند خیلی خب. این را بگذار اینجا و برو. وقتی نزدیک در رسید آقای بروجردی فرمودند این لباس هایی که تنت هست از همین پول هاست؟ گفت بله آقا. آقا گفتند چطور می بری؟ شروع کرد به کندن لباس هایش. کتش و پیراهنش را کند. آمد شلوارش را در بیاورد آقای بروجردی فرمودند کافی است. گفت بیا اینجا. رفت جلو نشست و شروع کرد به نوازش کردنش و گفت معلوم است که تو مردی؛ به خودت آمدی...این پولها را رها کن. (آیت الله بروجردی) مقداری پول به او دادند و گفتند این پولها را از دست من بگیر و سرمایه کن؛ فقط مسیرت را دیگر مسیر خلاف نرو. آن لوطی گری را هم که تا حالا داشتی حفظ کن و به دیگران کمک کن. برای اهل محله ات دلسوزی کن. متوجه افراد ضعیف باش. شروع کرد به نصیحت کردن. بعد رفت. این مرد یکی از افردی شد که در سالهای آینده کارش گرفت و هر سال برای آقای بروجردی وجوه می آورد و بعد در تهران هیات هایی تاسیس کرد.
ما پدریم نسبت به همه اینها. من این قصه را از مرحوم حاج قوام نقل کردم. مرحوم حاج قوام در تهران بود و این را مرحوم آقای علامه کرباسچیان برای ما نقل می کرد. استاد ما بود و خدا رحمت کند مدرسه علوی را سر پا کرد و ما شاگردش بودیم. گفت حاج قوام روضه خوان بود. مجالس او دیر تمام می شد. ایام محرم بود و آخر شب از منبر پایین آمد که به خانه برود. یک نفر مست آمد و جلویش را گرفت که مزاحمت ایجاد کند. گفت که بگذار من به خانه بروم خسته ام. گفت مگر تو چه کاره ای که خسته شدی؟ پاسخ داد من روضه خوان امام حسین(ص) هستم. گفت آخر روضه یک جا و محل و منبر و مستمع می خواهد. مست جواب داد که من مستمع. دولا شد و گفت این هم منبر. گفت دیدم چاره ای نیست و نشستم روی کمر او و گریه کردم. مرد آن زیر گریه کرد. پاشدم و گفتم روضه که برایت خواندم. حالا دیدی من روضه خوانم؟ حالا اجازه می دهی من بروم خانه؟ آن مرد مست بود. می توانست داد بزند و پاسبانی صدا کند و او را دک کند. اما این کار را نکرد. پرسید حالا اجازه می دهی بروم خانه؟ گفت بله برو. رفت و دو روز بعد دید این مرد دوان دوان با گریه و زاری آمد در خانه او که حاج آقا من را ببخش. من توبه کردم. تو را اذیت کردم. گفت: چی شده؟ تو روضه می خواستی که من هم برایت خواندم. حتی با او شوخی کرد که پول روضه ام را هم ندادی.
مرد گفت: آن شب که رفتم خانه مست بودم. خواب دیدم که مرده ام و آنجا وقتی حساب اعمال من را رسیدند داشتند مرا به جهنم برای عذاب بردند که دیدم یک نفر دوان دوان یک نفر آمد و گفت صبر کنید. گفتند فرستاده ای از جانب آقا امام حسین دارد می آید. تا فرستاده رسید آمد و گفت این را نمی شود به جهنم ببرید. این منبر روضه امام حسین(ص) شده و نمی توان او را عذاب داد. گفت از خواب بیدارم شدم فهمیدم چه خبر است. منی که ندانسته در عالم مستی منبر شدم حساب شده است.
ارتباط ما با مردم این گونه بوده است. مست بود. مست فاسق و متجاهر به فسق است. اما رهایش نکردیم. ما در ابتدای سال تحصیلی آن چه می خواهیم
ما در حوزه باید کسانی پرورش دهیم که در سطوح مختلف از مرجع تقلید، امام جماعت، مبلغ، واعظ و هرکسی که شئون روحانی دارد در این مسیر پدری حرکت کند. این یک مساله است که برای ما بسیار حائز اهمیت است. اما ما در این جهت قصور داریم. یعنی از مردم فاصله می گیریم. مردم نباید ما را جدا از خودشان ببینند. چه برسد به اینکه از ناحیه ما ظلم ببینند.
من یک بار تهران بودم؛ پدر ما در تهران حسینیه ای دارد. خدمت ایشان نشسته بودیم. پیرمردی از مریدان ایشان نشسته بود. نمی دانم چه کارش کرده بودند. پولش را گرفته بودند، خانه اش را گرفته بودند. این جور مسائل بود. کمیته و ... بود. به ناله و زاری آمد. ایشان هم کاره ای نبود که بتواند کاری کند. مردم آمده بود درد دل کند. جمله ای آنجا گفت که من هیچ وقت یادم نرفته است. رو به پدر ما کرد و گفت ما در طول زندگی مان پدران مان، پدربزرگان ما، هرچه شنیدیم در ناملایمات زندگی مان هرچه بوده به شما پناه می آوردیم. حالا از دست شماها به چه کسانی پناه ببریم؟ پدر من خیلی گریه کرد.
مردم از ما توقع دارند برای آنها پناه باشیم.نه آنکه خدای ناکرده ضربه بزنیم. خود مرحوم آقای بروجردی آدم تیزی بود. ایشان منبری هم بود. گفته اند در بروجرد که بودم یک ماه رمضان درباره امام زمان (ص) منبر رفتم. حتی یکی از آقایان پرسیده بود شما منبر می رفتید روضه هم می خواندید؟ ایشان فرموده بود بله روضه می خواندم و خوب هم می خواندم. ایشان گاهی اوقات در منبر درس طلبه ها را نصیحت می کرد. یک بار قصه ای را گفته بود. ایشان گفته بود که در بلاد ما سر گردنه ها جلوی قافله ها را می گرفتند و غارتشان می کردند. رئیس این گردنه گیرها فردی بود با اعوان و انصارش قافله ای آمد رد شود جلوی آن را گرفتند. اموال را جمع کردند. اهل قافله هم یک سمت زاری می کردند و ضجه می زدند. گردنه گیرها هرچه اسب و اموال قافله بود را گرفته بودند. آنها هم آنجا نشسته بودند که اموال را تقسیم کنند. تقسیم که می کردند بقچه ای بود. آن را باز کردند. رئیس دزدها دید روی آن بقچه کاغذی گذاشته اند. کاغذ را برداشت. دید نوشته بسم الله الرحمن الرحیم. گفت داد بزنید ببینید این بقچه متعلق به کیست؟ پیرزنی آمد و گفت بقچه مال من است. گفت این چیست روی آن نوشته و گذاشته ای؟ پیرزن پاسخ داد: ما شنیده بودیم اگر نام خدا را بنویسیم و روی اثاث مان بگذاریم خدا آن را از دست شما حفظ می کند. اما آن را حفظ نکرد؛ بیخود گفته اند. دزد پاسخ داد نه بی خود نگفته اند. خدا آن را حفظ کرد. بقچه ات را بردار و ببر. آنهایی که آنجا بودند به او اعتراض کردند و گفتند ما جان مان را در خطر می اندازیم که چهارشاهی صنار گیرمان بیاید آن وقت تو اینگونه بذل و بخشش می کنی؟ گفت: ما دزد مالیم. اگر من این بقچه را بردارم عقیده اش به بسم الله الرحمن الرحیم سلب می شود. ما دزد مال هستیم نه دزد عقیده.
شما در جای دیگری حضرت عالی از گریز مردم از دین و روحانیت سخن گفته اید. دلیل این موضوع، نوع رفتار روحانیت است یا تفکرات حاکم بر حوزه؟
ما باید در عملکردمان بخواهیم یا نخواهیم ... وقتی من این لباس را پوشیدم عنوان و رنگ دین پیدا کرده ام. اگر من خلاف کنم ولو خلاف جزئی باشد، ولو آنکه از چراغ قرمز عبور کنم مردم نسبت به این لباس بدبین می شوند. این واقعیت قصه است. این بدبینی اتفاق افتاده است و الان بین ما و مردم دارد فاصله می افتد یا فاصله افتاده است. ما باید در برنامه ریزی های خودمان این معنا را در نظر بگیریم. ما باید در حوزه توان داشته باشیم افرادی تربیت کنیم که عاشق این کار باشند.
من اشکال دارم به اینکه در پذیرش حوزه فقط کسانی که دنبال شغل و درآمد هستند بیایند و طلبه شوند. یکی از اساتید بزرگوار ما می فرمودند وقتی ما طلبه شدیم اصلا در فکر این نبودیم که می خواهیم چه کاره شویم یا چه چیز گیرمان بیاید. اصلا در این فکر نبودیم. الان کسی باید عاشق این کار و رسالت باشد. اگر برای پول آمده است در این لباس نیاید. اگر برای شغل آمده در این شغل نیاید. این لباس، لباس خدمت است، در هر سطحی که وظیفه خودش تشخیص داد خدمت کند. با اخلاص به مردم خدمت کند. با خلوص خدمت کند. ما نسبت به مردم وامداریم. همان مثل آقای بروجردی که می گفتند مثل ما و مردم مثل ماهی و آب است. ما به این مردم پیوند داریم. ماهی در آب زنده است. ماهی در آب می میرد. ما جدا از مردم قیمتی نداریم؛ روحانیت شیعه در طول تاریخ این چنین بوده است.
لذا ما امیدوار هستیم که خداوند یاری کند و ما بتوانیم واقعا با اخلاص به مردم خدمت کنیم. وقتی ما عهد بستیم و طلبه شدیم – من این را بارها گفته ام – در ایلات بختیاری سابقا رسمی بود که پسربچه ها وقتی به سنی می رسیدند دست او تفنگ می دادند. مراسمی داشت. تفنگ که دست او می دادند رئیس قوم و قبیله این کار را می کرد. این مثل در بین آنها بود که میگفتند کسی که تفنگ را به دست من داد حرمت تفنگ را هم به من یاد داد که این تفنگ را مقابل بی دفاع و مظلوم و زن و بچه هیچ وقت نگیر. ما وقتی لباس می پوشیم و کسی که عمامه به سر ما گذاشته آیا حرمت این عمامه را به ما یاد داده که وقتی ما به این لباس آمدیم چگونه باید عمل کنیم و وظیفه ما چه باید باشد؟ اینها چیزهایی است که ما در حوزه باید به آن تکیه کنیم. خدا مرحوم آقای آشیخ محمدتقی آملی را رحمت کند. ایشان این را مکرر می فرمودند. من زیاد خدمت ایشان می رسیدم و به ایشان خیلی ارادت داشتم. می فرمودند من از وقتی که چشم باز کردم و خودم را شناختم درس خواندم و زحمت کشیدم. هیچ وقت فرصت های زندگی خودم را به بطالت نگذراندم. اما همانطور که درس می خواندم روی نفس خودم هم کار می کردم. اخلاق در حوزه که شما گفتید پایه اصلی است. اما اخلاق فقط از درس به دست نمی آید. اخلاق اگر چیزی ما یاد گرفته ایم بزرگان مان را نگاه کرده ایم و از آنها آموخته ایم.
یکی از توفیقات خود بنده این بوده که بزرگانی را دیده ام که اگر آنها نبودند، ما الآن نه این لباس را داشتیم و نه در این مسیر باقی مانده بودیم. از آنها یاد گرفتیم. تمام درس استاد الفبای اخلاق بود. حضرت آقای وحید(حفظه الله)، قبل از مرجعیت که سر ایشان شلوغ نبود، جدای از اینکه درس می رفتیم، پنجشنبه و جمعه صبح و عصر به خانه ایشان می رفتیم و سه چهار ساعت سؤال می کردیم جواب می دادند. خدا رحمت کند آقای سید محمد روحانی همین طور بود. البته این طور نبود که سؤالی می کردیم و جواب می داد و قانع می شدیم. انقدر إن قلت و قلت می آوردیم، با کمال مهربانی جواب می داد. بعد از چهار ساعت خستگی هم وقتی می دید یک حرف حسابی زده ایم تشویقمان می کرد و خوشحال می شد.
ادب را از اینها گرفتیم. لذا توصیه و نظر من این است که درس های اخلاق خیلی مهم است. گاهی به سراغ من می آیند که درس اخلاق بگو. من همیشه می گویم درس اخلاق را کسی باید بگوید که متخلق به اخلاق باشد. ما افراد متخلق به اخلاق لازم داریم که در حوزه درس اخلاق بگویند. اما عمدتا اساتید حوزه ما باید اخلاق را در عمل به شاگردان و طلبه هایی که تازه به حوزه می آیند، تزریق کنند. ما توجه داشته باشیم، خداوند چیزی که برای ما مقرر کرده، با این لباس عهدی با حجت ابن الحسن(عج) بسته ایم که با پوشیدن این لباس سرباز شما شده ایم و تصمیم گرفته ایم در مسیر شما حرکت و کار کنیم؛ شما هم از ما حمایت کنید. امام زمان(عج) حامی خوبی است و حمایتش را در همه شئون زندگی دیده ایم. ولی ما هم روی اساس کار کنیم.
من امیدوار هستم در این آغاز سال تحصیلی ما بتوانیم چیزی که روحانیت باید داشته باشد که برای مردم جاذب باشد را در طلبه های جوان که تازه به حوزه می آیند ایجاد کنیم؛ در روح و روحیه آنها بدمیم. خود ما هم زندگی و اخلاقی داشته باشیم که بتوانیم معلم و الگو برای آنها باشیم؛ نه اینکه وجودمان باعث فرار آنها شود. آقا امام زمان(عج) هم عقینا از ما حمایت خواهد کرد.
حضرت آیت الله! تحجرستیزی یکی از ابواب پررنگ در تقکر فقهی و سیاسی امام بود. مهم ترین نکته ای که ایشان در منشور روحانیت خطاب به طلاب و روحانیون و علما و فضلا بیان می کنند، مسأله تحجر است. دیدگاه امام در این زمینه، به نظر شما به چه معناست؟
یک مسأله این است که حوزه علمیه باید آزاد باشد. یعنی استادی که در سطح حوزه تحقیق و کار می کند، آزاد فکر کند و اشکال را بپذیرد. این طور علوم ما رونق پیدا می کند و رونق پیدا کرده است. اگر ما هر تفکری را در داخل حوزه خفه کنیم، هیچ وقت کمال پیدا نخواهیم کرد. یکی از بزرگترین بلاهایی که در حوزه داریم، مسأله تحجر است. تحجر یعنی اینکه بر یک سری مطالب و افکار خاص جمود داشته باشیم. البته حرف من به این معنا نیست که هر ایده ای که به ذهنمان می آید را در تلویزیون عرضه کنیم و در روزنامه بگوییم و مردم را گمراه کنیم. من داخل حوزه را می گویم.
در حوزه شخص با آزادی کامل وارد بحث می شود و هیچ کس جنجال نمی کند که تو این طور حرف زده ای. این طور بوده است. الآن در حوزه این طور نیست و جنجال نمی کنند. یک نظریه است. می گویند باید این طور باشد. قبل از جنجال کردن اشکال می کنند و جواب می دهد. گاهی متوجه می شود اشتباه کرده، اخلاق حوزوی این است که می پذیرد؛ یا اینکه دیگران قانع می شوند.
تحجر به معنای جمود است؛ جمود بر چیزی که داریم یا خیال می کنیم درست است و هیچ حاضر نباشیم در آن إن قلت شود. این در حوزه علمیه راه ندارد. اصلا کمال حوزه علمیه به اشکال کردن است. به بعضی از دوستان می گویم، حتی شبهه های وهابیت مبارک است. چون شبهاتی که از جانب ابن تیمیه و دیگران کرده اند باعث شده علامه آن کتاب ها و آن جواب ها را نوشته اند. ما این طور در عقاید رشد پیدا می کنیم.
چون پدر من در حوزه خیلی با امام نزدیک بود، قصه ها از این معنا نقل می کردند. حرّیتی که ایشان در مباحث داشتند را مطرح می کردند. حتی تشویق می کردند که از جنجال نترسید. پدر من این را می گفتند که مرحوم سید رضا صدر هم گفت و ظاهرا به امام نسبت می دادند که «لا مؤثر فی الوجود الّا هو». در حوزه های ما «لا مؤثر فی الوجود الّا هُو» شده است. لذا می گفتند ایشان نصیحت می کردند که مقابل هو و جنجال از میدان به در نروید. خود ایشان هم عملا همین طور بود. اگر ایشان می خواست از مقابل هو و جنجال از میدان در برود، این بساط پیدا نمی شد.
من این را بارها گفته ام که وجود ایشان نعمتی بود. یعنی خداوند بر ما منت گذاشت و بعد از 1400 سال کسی از فرزندان همین حوزه قیام کند، نهضتی به وجود بیاورد و این نهضت الآن 40 سال دوام آورده است. فرصتی را در اختیار ما بگذارد که بالای منبرها از عدل علی گفتیم، حالا عدل علی(ع) را در عمل نشان دهیم. اگر ما نتوانیم عدل علی را در عمل نشان دهیم و نه فقط برای مردم خودمان بلکه برای جهانیان، نتوانیم در عمل اسوه باشیم این فرصت را تضییع و کفران نعمت کرده ایم. خود امیرالمؤمنین(ع) فرمودند «اِغتَنِمُوا الفُرَص فَاِنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب». از این فرصت بهره بگیریم. این فرصت فراهم شده است. الآن در دنیا پیام ما چیست؟ ما را به عنوان شیعه می شناسند. معالم اهل بیت(ع) و امیرالمؤمنین(ع) را عرضه کرده ایم؟! سیدالشهدا(ع) را توانسته ایم عرضه کنیم؟! امروز باید تمام وقت خود را برای عرضه معالم اهل بیت(ع) در دنیا صرف کنیم. فرصتی که در طول تاریخ یک بار برای ما به وجود آمده حکومتی از خودمان داشته باشیم. تا حالا این طور نبوده است. حالا که پیدا شده، این فرصت را غنیمت بدانیم.
شما قبلا گفته اید، به اشتباهات اعتراف کنیم و از اشتباهات دفاع نکنیم؛ کدام اشتباهات منظور شماست؟
مشکلی که ما داریم و عزیزان روحانی باید به آن توجه داشته باشند این است که در حکومت همه روحانی نیستند و عمده کارهای اجرایی را غیر روحانیون دارند انجام می دهند؛ اما چوب همه کارهای اشتباه به این عمامه و این لباس بر می گردد. چون این لباس به آنها مشروعیت داده است. این لباس بوده که به آنها اعتبار داده بر مردم سلطه پیدا کنند. هر خطایی اتفاق می افتد را مردم از چشم ما می بینند. انسان است خطا می کند. گاهی اوقات بزرگان مراجع را دیده ایم که با آنها بحث می کردیم و می فرمود شما درست می گویید و من اینجا اشتباه کردم. اشتباه را می پذیرفتند. دفاع نکنیم. اصرار بر اشتباه نکنیم. اگر ما این کار را انجام دهیم، دیگران هم که در حکومت هستند از ما یاد می گیرند. بی خود اشتباه را توجیه نکنیم.
ولو اینکه مردم از ما توقع دارند کارها را پخته و با مشورت انجام دهیم و کمتر اشتباه کنیم، با اهل فن مشورت کنیم و بعد تصمیم بگیریم، نمایندگانی که به مجلس می روند اهل تدبیر و تخصص و کاردان باشند و قانونی که بیرون می آید حاصل یک جماعت 300 نفره کاردان باشد، نه اینکه قانون درست شود و در اقتصاد و زندگی مردم مصیبت درست کند، اما اگر جایی اشتباه شد سعی کنیم اولین فرصت از اشتباه برگردیم و جبران کنیم.
مستحضرید که در سالهای اخیر جریاناتی تحت عنوان مباحث انقلابی اخیرا در حوزه زعمای حوزه را به تندی مورد بی محبتی و بی مهری عده ای قرار می دهند. وضعیت اخلاق حوزه را چگونه می بینید؟
امروز حوزه ما یک حوزه متعالی است. سفارش من این است که همدیگر را تحمل کنیم. خوش آیند یک طرف قضیه است، اما حرف های همدیگر را تحمل کنیم؛ اگر خطا است تذکر دهیم و اگر قبول نکرد به حرف او گوش نمی دهیم. هر کسی هم انتقاد کرد بر سرش نزنیم. اصلا طبیعت حوزه و طلبگی انتقاد است. اگر انتقاد نشود من خیلی از عیوب خودم را متوجه نمی شوم. مؤمن نسبت به مؤمن دیگر آینه است؛ باید عیوب خودش را در این آینه ببیند.
عده ای در حوزه هستند که می خواهند همه مثل خودشان فکر کنند. می توانیم با زور بگوییم این کار را نکن؛ اما نمی توانیم به کسی بگوییم این مطلب را نفهم. نمی شود به فکر و دل تحمیل کرد. امکان ندارد همه مثل شما فکر کنند. کسانی هم هستند غیر شما فکر می کنند؛ تحملشان کنید. اگر با صحبت قانعشان کردید، بسیار خوب است. اما اگر قانع نکردید شما حرف خودتان را بزنید و آنها هم حرف خودشان را بزنند و هرکسی طرفدار خودش را خواهد داشت.
اصلا حوزه برای تحمل فکر همدیگر نمونه است. در حوزه همدیگر و افکار همدیگر را تحمل نمی کنیم و فقط پرخاش و توهین است. من توان تحمل داشته باشم. تحمل کنیم تا مردم یاد بگیرند و این پرخاشگری به اجتماع منتقل نشود؛ که الآن شده است. متأسفانه از ما شده است. قبول دارم که نباید حرف ناحساب بزنند. اما جواب حرف ناحساب با ناحساب نیست. هیچ وقت از مسیر منطق و تقوی خارج نشویم. توجه داشته باشیم در بین ما مراجعی مثل مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بوده اند. این مرد کسی بود که در نماز پسرش را کشتند؛ قاتل پسرش را بخشید.
برای من نقل می کردند که طلبه ای خارجی می خواست به شهر خودش برود. در ظهر گرم تابستان به خانه (آیت الله العظمی) آقا سید ابوالحسن(اصفهانی) آمده بود و اجازه ای می خواست. بعد هم می گفت عجله دارم و الآن می خواهم بروم. آقا موسی نوه آقا سید ابوالحسن بود. او نتوانست این طلبه را تحمل کند و گفت سید الآن خوابیده و گرما و پیرمرد است. درگیر شدند. او هم یک سیلی محکم به گوش آقا موسی زد. آقا موسی زمین خورد و سرش به زمین خورد و آقا سید ابوالحسن بیدار شد. تا نگاه کرد قضیه را فهمید و گفت شما طلبه ها باید با هم رفیق باشید؛ صورت همدیگر را ببوسید. اصلا این حرف ها نبود که تو نوه من را زدی و توقع بیجا داشته ای. او را به داخل خانه آورد و اجازه را نوشت و پولی هم به او داد. ما این بودیم.
من اینجا مرحوم آقای گلپایگانی را دیدم. بر سر قضیه (کتاب)«شهید جاوید» به منزل ایشان ریخته بودند و برخی موافق و برخی مخالف بودند. لبخند و نصیحت از صورت این مرد محو نشد. حتی کسانی که تعرض می کردند و در حضور جمع بد می گفتند هم کارشان گیر کرده بود، بین او و طلبه دیگری هیچ تفاوت نمی گذاشت. ما اینها را داشته ایم؛ از اینها یاد بگیریم.
آقای بروجردی کسی بود که اولا 20 سال قبل از اینکه به قم بیاید رساله داشت و در لرستان مقلّد زیاد داشت. وقتی به قم آمد مرحوم آقا سید ابوالحسن فوت شد. در قم آقای سید حسین بروجردی بود. مرحوم سید حسین قمی هم کربلا بود و نجفی ها او را به نجف آوردند. یعنی یک مرجع در نجف و یک مرجع در قم بود. یک عده طرفدار حاج آقا حسین قمی و یک عده هم طرفدار حاج آقا حسین بروجردی بودند. در مدرسه فیضیه یک نفر که طرفدار حاج آقا حسین قمی بود منبر رفت. گفت در قم آدم حسابی نداشتیم که این سیّدِ لرِ ریش حناییِ انگلیسی را از بروجرد اینجا بیاورید و برای ما مرجع کنید؟
این را من از مرحوم آقای گلپایگانی نقل می کنم. ایشان به من فرمود که به فاصله سه چهار ماه بعد از فوت آقا سید ابوالحسن، حاج آقا حسین قمی فوت شد. می گفت این آقا پیش من آمد که من را پیش آقای بروجردی ببر تا دستش را ببوسم و عذرخواهی کنم. مرحوم آقای گلپایگانی می گوید زود است؛ بگذار یک کمی حرف ها فراموش شود. اصرار کرد. پیش آقای بروجردی آمدند. تا به آقای بروجردی گفتند که ایشان می خواهد بیاید، فرمودند ایشان از بیت شامخی است، من باید منزل ایشان بروم. شما از ایشان وقت بگیرید. آقای بروجردی به خانه این آقا رفت. آن آقا به دستگاه آقای بروجردی آمد و آقای بروجردی هم او را به بلاد مختلف می فرستاد.
پنج شش سال بعد از فوت آقای بروجردی من به قم آمدم و طلبه شدم. خود این آقا برای من گفت که 15 سال خانه آقای بروجردی بودم؛ یک بار نشد آقای بروجردی به روی من بیاورد که تو همانی بودی که در مدرسه فیضیه این تعبیر را نسبت به من داشتی. حتی یک دفعه هم نشد ببینم نگاهی که به من می کند با نگاه به دیگران متفاوت باشد. این هنر حوزه ها است. چرا ما این هنرها را به خرج نمی دهیم؟ چرا از این بزرگان یاد نگیریم؟ «عفا الله عما سلف».
بزرگان ما همه همین طور بودند. خودمان دیده ایم. تحمل همدیگر را یاد بگیریم. یک جوان احساساتی چیزی گفت و طبق عقیده خودش تکلیف شرعی اش این است که من را فحش بدهد، طوری نشده است. نباید من نسبت به او دید منفی پیدا کنم. برادری و تحمل همدیگر در حوزه را نه تنها یاد بگیریم، به دیگران یاد بدهیم. ما باید برای دیگران الگو باشیم. اگر ما این طور باشیم، دیگران در سیاست و احزاب این طور سر و کله هم نمی زنند و آبروی هم را نمی برند و در نسبت دادن های ناروا به همدیگر بی تقوایی نمی کنند.
به نظر شما سوء استفاده رسانه های معاند و مخالفان کلیت حوزه، می تواند باعث تجدیدنظر در این رفتارها شود؟
یک مشکل ما این است که عملکرد ما در بیرون منعکس می شود. سابقا فقط رادیو و تلویزیون بود. الآن من در کوچه هم راه می روم مسأله ای را می پرسند و عکس از من می گیرند، ممکن است در کل دنیا منتشر شود. مسائلی که در حوزه داریم، حرف هایی که می زنیم و عملکردی که داریم، به بیرون منعکس می شود. آنها مسیحی و یا مخالف انقلاب هستند؛ همه جور تیپ های فکری و سیاسی هستند و روحانیت را از نزدیک نمی شناسند. فقط ما را این طوری می شناسند و این طور منعکس می شود که ما آدم های بی منطقی هستیم، به همدیگر حمله می کنیم، شئونات همدیگر را رعایت نمی کنیم و تهمت می زنیم. وقتی اینها بیرون منعکس می شود اثرات سوء برای حوزه و حوزویان دارد.
خیلی از مسائلی که در قرون وسطی پیش آمده در اثر حرکات سوء کشیش های مسیحی در قرون وسطی است. اصلا به وجود آمدن رنسانس اروپایی مقابله با حکومت کلیسا بود. انقلاب کبیر فرانسه عکس العمل بود. اینها را توجه داشته باشیم. در سخن گفتن و عمل کردن طوری خودمان را تهذیب کنیم که اگر جایی منعکس می شود آبرو باشد. از خدا بخواهیم که برای شیعه و اسلام آبرو باشیم و آبرو بر نباشیم. یعنی اگر هم آبرو نیستیم، لااقل آبرو بر نباشیم.
حضرت آیت الله! یکی از سرفصل های مهم در مباحث مطرح در جامعه، مسأله «زنان» است. نقش زنان در جامعه امروز چیست و چگونه باید به مطالبات زنان پاسخ دهیم؟
حضرت امام نسبت به جایگاه زنان هم نگاه ویژه ای دارند و می فرمودند اسلام هیچ گاه مخالف آزادی آنان نبوده است، بر عکس اسلام با مفهوم زن به عنوان شیء مخالفت کرده است و شرافت و حیثیت او را به وی باز داده است. زن مساوی مرد است.(صحیفه امام، جلد 3، صفحه 368) ما می خواهیم از نظر شما نقش زنان در جامعه امروز و حضور اجتماعی زنان را بشنویم.
توجه داشته باشیم که این آزادی را خود پیامبر اسلام(ص) و اسلام به زن داده است. این که چگونه به مطالبات آنها پاسخ دهیم هم مهم است.
زنان جزئی از جامعه هستند. نیمی از ما زنان هستند. فعال باشند نیمی فعال است و فعال نباشند نیمی فعال نیست. من این را فرصت می دانم که خوشبختانه امروز زنان و دختران ما در تحصیل گاهی جلوتر از آقایان هم می روند. در دانشگاه ها تعداد آنها بیشتر است. این مبارک است. زن غیر از مسئولیت در خانه، مسئولیت اجتماعی هم بر عهده دارد. خود فاطمه زهرا(س)، که الگوی همه زنان عالم است، مسئولیت خانه دارد و خانه ای درست کرده که محصول آن امام مجتبی(ع)، سیدالشهدا(ع) و زینب کبری است؛ که در تاریخ تأثیرگذار شدند. ایشان خانه را از نظر عاطفی می گرداند؛ اما وقتی زمانی فرا می رسد که باید عرض اندام اجتماعی کند، در مسجد پیامبر(ص) جلوی مهاجر و انصار، حکومت وقت را به استیضاح می کشاند. این زن مسلمان است. زینب کبری دختر این مادر است. اگر زینب کبری در کربلا نبود، کربلا عقیم بود و فراموش می شد. ظهر عاشورا یک فصل داستان کربلا تمام می شود. فصل دوم آن با زینب کبری شروع می شود. زنی که بتواند در مجلس یزید این طور از عهده بر بیاید، زن مسلمان و الگو است.
امروز جامعه زنان هویتی است که باید بهره برداری و استفاده کنیم. در طول تاریخ مملکت ما و کشورهای دیگر، نه در اسلام، چون مرد سالاری بوده خیلی از حقوق زنان تضییع شده است. هنوز هم هند و پاکستان زیاد تضییع می شود. طبعا جامعه زنان هم برای حفظ حقوقشان مطالباتی از ما دارند. زن کالای خوشگذرانی مرد نیست. زن وجودی است که در جامعه و اجتماع یک واحد فعال است. مثل مرد در جامعه حقوق دارد؛ این حقوق باید استیفا شود. اگر ما هم ندهیم باید از ما بگیرند. در اسلام این حقوق شناخته شده است. اسلام حتی می گوید زن حق دارد برای شیر دادن حقوق بگیرد. مهریه در برابر استمتاع است. نمی توان زن را اجبار کرد بچه دار شود. من نمی توانم زن را اجبار کنم که در خانه من لباس بشورد.
در عناوین اولیه و ثانویه و مسائلی که در مقام تزاحم در اجتماع پیدا می شود، باید حقوق زن را بررسی کنیم. توجه داشته باشیم که این زنان در اجتماع امروز زندگی می کنند؛ نمی توانیم آنها را محدود کنیم. اگر حق رأی دارد، مطالبه هم دارد. تمام حقوق اجتماعی مردان را زنان هم دارند. ما باید این را به رسمیت بشناسیم. البته این فقط عیب جامعه ما نیست و در جامعه آمریکا و اروپا همین طور است. متأسفانه آنجا حقوق و ارزش مالی که برای کار زن قائل هستند کمتر از مرد است. گاهی در آنجا زن به معنای واقعی کالا می شود.
زن فوق این معانی است. زن کالا نیست. زن یک وجود انسانی مثل مرد است و زن و مرد با هم خانواده را به وجود می آورند. هر تأثیری در خانواده از رفتار و روابط این زن و مرد پیدا می شود. ما این حقوق را برای زن قائل هستیم؟!
افزودن نظر جدید