كيهان كلهر: آزرده‌ام، اما نه از مردم

این چندمین‌باری است که روبه‌روی مردی می‌نشینم که لقب جهانی‌ترین موسیقی‌دان ایرانی را دارد. شش‌بار نامزدی گرمی و یک‌بار برنده‌شدن آن به‌همراه گروه «جاده ابریشم»، برنده‌شدن جايزه منتقدين موسيقي آلمان، دو بار نامزدي جايزه گنجينه ملي در آمريكا در کنار انبوهی از همکاری‌های بین‌المللی، از او شمایلی ساخته که نامش را باید با احترام ادا کرد.

 به گزارش شرق، کیهان کلهرِ سال ٩٦، هنرمندی است پنجاه‌وچندساله که نگاهش در مقایسه با سال‌های قبل تغییر کرده است.

 

اگر ١٠ سال پیش صحبت از برنامه‌ها و آرزوهایش می‌کرد، این روزها صحبت از اهداف دورودرازتر دارد. او سالی بیش از صدبار روی استیج می‌رود، مهم‌ترین سفیر فرهنگی ایرانی در حوزه موسیقی است، برای اولین‌بار کنسرت‌های رایگان در مناطق محروم ایران برگزار کرده و طولانی‌ترین تور موسیقی ایران را به‌تازگی در بیش از ٢٠ شهر برگزار کرده است.

 

در روزهای ١٤، ١٥ و ١٦ شهریور او به‌همراه رامبرانت تریو که یک گروه جَز هلندی است، در تالار وزارت کشور به اجرای موسیقی می‌پردازد. به این بهانه با او به گفت‌وگو نشسته‌ام.  

 
در این سال‌ها گفت‌وگو‌های کمی از شما منتشر شده و حالا که ما روبه‌روی هم نشسته‌ایم، بیش از چهار، پنج سال است که به هیچ گفت‌وگویی تن نداده‌اید. چرا زیاد اهل مصاحبه نیستید؟  

به دلیل اینکه صحبت‌کردن و مصاحبه زیبا انجام‌دادن راحت است و عمل‌کردن به مسائلی که - در مصاحبه‌ها - عنوان می‌شود دشوار. سعی می‌کنم بیشتر کار کنم، ولی از کارم صحبت نکنم. درواقع پرونده کاری یک نفر را با کارهای انجام‌شده‌اش می‌سنجند - یا حداقل باید بسنجند- نه با تعداد مصاحبه‌ها یا حرف‌های شیرینش یا با بیان آرزوها و امیالی که یا به آنها رسیده یا در آرزوی رسیدن به آنهاست. دیگر اینکه به نظر می‌رسد مصاحبه‌کنندگان یا حتی منتقدان بنده در ایران در حیطه دهه اول فعالیت‌های من مانده و با من حرکت نکرده‌اند و سؤالاتشان همیشه از یک نوع سؤالات خاص فراتر نمی‌رود و این برای من خسته‌کننده است که با هرکسی که صحبت می‌کنم مجبور باشم همان حرف‌هایی را که به خبرنگار قبلی گفته‌ام برایش تکرار کنم. از ناآگاهی این عزیزان نسبت به خودم، اهدافم و کارهایم بیشتر متعجب می‌شوم یا حتی دچار افسردگی مقطعی که مشخصا سازنده نیست. کلا در اجتماع امروز ایران، مصاحبه‌ها به هر دلیلی فرم یکدستی پیدا کرده‌اند که حتی خواندنشان هم برایم سخت و خسته‌کننده است، چه رسد به اینکه مصاحبه‌شونده خودم باشم و مجبور شوم به همان سؤال‌های ابتدایی و تکراری جواب دهم. سؤال، شعار، تمجید، شعار، ... همین‌چیز‌ها. نمی‌خواهم در این چرخه قرار بگیرم. اصطلاحی در زبان فارسی داریم به‌عنوان «حرف مفت».

 

می‌دانید این اصطلاح چه معنی‌ای می‌دهد یا ریشه‌اش کجاست؟  

‌نه.  یعنی حرف‌زدن مجانی و مفت است، خرجی ندارد، ولی طبیعتا عمل‌کردن سخت است. اجتماع هنری و به‌ویژه موسیقی ما مدت مدیدی است که بدجوری درگیر حرف و شعار شده و نتیجتا اگر هم عملی باشد به چشم نمی‌آید، چون فاصله حرف‌های ایده‌آلیستی و نگرش به خود از بام دنیا، با اعمال و کارهای انجام‌شده نمی‌خوانند و فقط توقع مخاطب را نسبت به هنرمندی خاص بی‌جهت بالا می‌برد.

 

بنابراین نوعی شارلاتانیسم و لمپنیسم در موسیقی ما اتفاق افتاده که خیلی مخرب است و متأسفانه هنرمندان تحت‌تأثیر یا در جو آن قرار گرفته‌اند. گفتن و نوشتن و انتقادکردن از کار کسی، مخصوصا در مملکت ما نه سواد خاصی می‌خواهد و نه احساس مسئولیت بسیار زیادی را طلب می‌کند. امروزه هنرجو و خبرنگار و «منتقد» کافی است که مدت سه ماه به کلاس موسیقی‌دان خاصی بروند تا بقیه دنیا و هنر کل جهان را که هیچ، بلکه مسائل سیاسی روز را از منظر دید معلمشان ببینند که البته می‌بینند، مگر آنکه سواد تحقیقی عمیقی نسبت به مسائل هنری یا اجتماعی داشته باشند که البته مستلزم صرف وقت و مطالعه بسیار است که در بین جامعه جدید موسیقی، منتقدان آن و خبرنگارانش (اگر خوش‌بینانه به آن بنگریم) کمتر دیده می‌شود.

 

مخاطب و قاضی من مردم هستند، نه کسانی که امروزه به خودشان منتقد می‌گویند که احتمالا، ٢٠، ٣٠ سال ساز زده و متأسفانه پیشرفت خاصی نداشته‌اند و فکر می‌کنند کلهر یا دیگری جای آنها یا استاد فرزانه‌شان را در موسیقی تنگ کرده و باید با او تسویه‌حساب کرد. نتیجتا صحبتی باقی نمی‌ماند و فقط باید کار کرد. از اینکه در موردم صحبت شود یا کارهایم از سوی چنین افرادی بررسی شوند یا در طبقه‌بندی خاصی قرار بگیرم همیشه بیزار بوده‌ام. بنابراین نمی‌خواهم مورد بحث این افراد باشم و فقط سعی می‌کنم با مردم از طریق کارم صحبت کنم و با سازم.  ‌یکی از مسائلی که همواره درباره شما مطرح است درباره تدریس‌نکردن شماست. آیا در آینده قصد تدریس دارید و

 

دیگر اینکه چرا تا‌به‌حال در این زمینه فعال نبوده‌اید؟  

برای جواب‌دادن به این سؤال می‌توانم یک کتاب بنویسم، هرچند اگر بخواهم جواب خلاصه‌ای به آن بدهم این است که بنده شیوه تدریس به توده یا جمعیت زیاد را نمی‌پسندم و در نتیجه سعی کرده‌ام تا با انتخاب تعداد معدودی هنرجو بیشتر سلیقه شخصی‌ام را در این مورد اعمال کنم. البته در گذشته نیز این کار را کرده‌ام. به نظر من فقط تعداد بسیار محدودی از هنرجویان یا نوازندگانی که حتی در رده‌های بالاتر کار می‌کنند و شاید حتی حرفه‌شان درحال‌حاضر موسیقی است، دارای استعداد شگرف و خارق‌العاده هستند یا حداقل از معدل استعداد عادی بهتر هستند. بیشتر دوست دارم که وقتم را صرف کسانی کنم که از آینده‌شان در موسیقی بتوان مطمئن بود.

 

علاقه من به این بوده که تعدادی از این نوازندگان را در رده ٢٠ یا ٣٠‌سالگی کمک کنم تا موسیقی را بهتر بفهمند و در کارشان پیشرفت کنند تا جایگزین نسل گذشته و درخشان موسیقی‌دانان ما باشند. امروزه به دلایل مختلف، تکنيسین موسیقی بسیار داریم؛ ولی موسیقی‌دان و دانشمند موسیقی که ساز را هم در حد بسیار خوب بنوازد و نتیجتا این دو را به همراه بسیاری از موارد دیگر با هم بیامیزد، خیر. به‌طورکلی در سطح سیر می‌کنیم و سلیقه شنونده‌مان را هم سطحی کرده‌ایم یا حداقل با شنیدن کارهای امروزی سطحی‌تر شده است. این سطحی‌گرایی از طرف مجری و مخاطب دلیل نداشتن آموزش درست و عمیق است؛ رابطه‌ای که ٣٠، ٤٠ سال است از دست ‌رفته و چیزی جایگزینش نکرده‌ایم که یکی از عوامل مهم شکل‌گیری آن علاقه توده مردم به موسیقی است و سیستمی آموزشی که جواب‌گوی آن نبوده و فقط آموزش سطحی (باز هم به دلایلی که در اینجا نمی‌توان برسی کرد که بیشتر اقتصادی بوده) مد نظر قرار داشته. همیشه دوست داشته‌ام تا با انتخاب افراد با‌استعداد، نقشی در این آموزش سطحی و توده‌ای نداشته باشم؛ به‌همین‌دلیل نه تعداد زیادی شاگرد داشته‌ام، نه در آموزشگاه یا دانشگاهی تدریس کرده‌ام.  

 

‌می‌توانید بیشتر توضیح بدهید؟  

شما به‌عنوان معلم وقتی در آموزشگاه یا دانشگاهی تدریس می‌کنید، ناگزیرید که به هر کسی که ثبت‌نام کرده یا در امتحان ورودی دانشگاه قبول شده، درس بدهید که البته بنده هم تجربه آن را داشته‌ام. تعداد افرادی که واقعا با‌استعداد هستند و می‌توان آینده درخشانی را در موسیقی برایشان متصور شد، شاید در میان این افراد یک درصد هم نباشد.

 

البته آن هم به شرطی که خودشان بخواهند که آینده‌شان موسیقی باشد و از هیچ تلاشی در رسیدن به این هدف فروگذار نکنند؛ کار مستمر و دانش جانبی و مطالعات دیگر هم به آن اضافه کنند و البته خیلی از مسائل دیگر. متأسفانه این درصد بالایی نیست و البته قرار هم نیست که بالا باشد. اگر به تاریخ موسیقی دقت کنید، در هر دوره فقط چند نام شاخص وجود دارند که توقع نیز از پرورش در سطح بسیار بالای هنری همین است.

 

در شعر، نقاشی و سایر هنرها هم اوضاع همین است؛ وگرنه الان ٦٠، ٧٠ هزار حافظ و سعدی و نیما و اخوان داشتیم. آموزشگاه‌ها، مدارس و دانشگاه‌ها به‌ندرت چنین افرادی را درک کرده یا پرورش داده‌اند. البته بیشتر سابقه از‌بین‌بردن و خردکردن استعدادهای شگرف را در کارنامه دارند تا پرورش آن. تقصیری هم متوجه آنان نیست، به دلیل آنکه شیوه آموزشی همگانی حتی در مدارس معمولی (غیرهنری) برای ساختن و هدایت‌کردن طراحی نشده. بنده با این شیوه مشکلات بنیادی دارم و سعی می‌کنم وقتم را برای تعداد بسیار محدودی از کسانی که فکر می‌کنم آینده مشخصی در موسیقی دارند، صرف کنم تا هم وقت خودم را  هدر ندهم و هم در حق اینان اجحاف نشده باشد. کلا می‌توانم عرض کنم که مأموریتی را که در بخش تدریس برای خودم قائل هستم، ربطی به شیوه آموزش معمول امروز در مدارس، آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌های موسیقی پیدا نمی‌کند.  

 

‌ولی به‌هرحال مردم از شما توقع تدریس تجربیات و دانش‌تان و شاید حتی شیوه نوازندگی‌تان را دارند...  

بله، این درست است؛ ولی فکر می‌کنم که تأثیرگذاری شیوه نوازندگی یا طرز فکر یا بینش یک موسیقی‌دان لزوما به کلاس تدریس احتیاج ندارد. ما در عصر اطلاعات زندگی می‌کنیم و شنیدن و یادگیری و تقلید (که مرحله ابتدایي آموزش یک شیوه است) احتیاجی به کلاس یک‌به‌یک و خصوصی ندارد. شیوه همیشه جاری است و اگر تثبیت شود، به مایملک جامعه تبدیل می‌شود. بسیار هستند موسیقی‌دانانی که حرف‌شان و شیوه‌شان جاری است و ملاک عمل و یادگیری دیگران؛ ولی هیچ‌گاه شاگردی نداشته‌اند یا حداقل وقت‌شان را صرف تدریس به معنای رایج آن نکرده‌اند.

 

مهم این است که نوازنده به جایی از گفتار خصوصی (که البته مستلزم استعداد شگرف و خلاقیت استثنائی ا‌ست) برسد که نه‌تنها شاگردان بلکه استادان زمان خودش هم گریزی از استفاده از شیوه او نداشته باشند. امروزه مگر می‌توان نی زد و از زیر سلطه کسایی در نی، از مطالب و فرهنگ جمله‌بندی یا صوتی که ایشان برای نی آفریده، گذشت؟ مگر راه میان‌بر دیگری هم به جز شیوه ایشان هست؟ مگر می‌توان سنتور زد و به پایور و مشکاتیان و اردوان کامکار گوش نکرد و آنها را تحسین یا از آنها تقلید نکرد؟ آیا می‌توان تار زد و از علی‌اکبرخان و نی داوود و بیگجه‌خوانی و شهناز یا علیزاده چشم پوشید؟ یا می‌توان تمبک زد و به زحمات فرهنگ‌فر و رجبی بی‌اعتنا بود؟ آیا می‌توان آواز خواند؛ بدون مطالعه و تقلید طاهرزاده، ظلی، اقبال، قمر، ادیب، بنان، ایرج، شجریان و... . مگر محجوبی، بنان، نی‌داوود، قمر، روح‌انگیز، حبیب‌خان بدیعی، جناب استاد بهاری، مرحوم فروتن یا مرحوم هرمزی، ادیب خوانساري، محمودی‌خوانساری یا جناب کسایی و جناب شهناز و ده‌ها نفر دیگر از استادان موسیقی که درحال‌حاضر نام‌شان را به یاد نمی‌آورم، شاگرد مستقیم داشتند؟ خیر. اتفاقا موسیقی‌دان محترم و صاحب‌شیوه نمی‌تواند و نباید به عوام تدریس کند. شیوه ساززدن یا آواز‌خواندن چیزی است بسیار شخصی و سلیقه‌ای که نه قابل تدریس است و نه باید به هنرجو آموزش داده شود؛ بلکه پس از آموزش مقدمات و ردیف هنرجو باید با تفحص و تقلید دنبال آن برود و سعی در «فهمیدن» نه یادگیری آن داشته باشد.  

 

‌شما از معدود هنرمندانی هستید که روی صحنه حس‌وحال خاص خودتان را دارید. گاهی مخاطب احساس می‌کند واقعا شما زمان ساز‌زدن، روی زمین نیستید. حس‌وحالتان را هنگام اجرا چگونه می‌توانید توضیح دهید؟   

نمی‌توانم و علاقه‌ای ندارم که توضیح دهم. یعنی لزومی برای به اشتراک‌گذاشتن آن با دیگری نمی‌بینم. آن لحظات متعلق به خودم هستند و برای من و بسیار شخصی. البته و مطمئنا حاصلش هم به خودم می‌رسد هم به شنونده یا بیننده در آن لحظه ولی نه برایم قابل توضیح‌دادن است و نه دوست دارم ذهنیتی را به وجود بیاورم که قاب و چارچوبی برای شنونده‌ام بتراشم. هرچه هست همان است که می‌بینند و می‌شنوند.  

 

‌ دوست دارم در اینجا درباره کنسرت روزهای آینده‌تان در تهران به همراه رامبرات تریو صحبت کنیم. شما بارها درباره تفاوت فضای موسیقی در ایران برای کنسرت با اروپا صحبت کرده‌اید، منظورتان چیست؟  
منظور من حسی است که از مردم به هنرمند منتقل می‌شود و علاقه‌ای که مردم نسبت به شنیدن این نوع موسیقی دارند. حسی که مردم به من و نوازنده‌ها می‌دهند، تفاوت اصلی این فضاست. طبیعتا در ایران، کاری که من می‌کنم بیشتر از دیگر کشورها فهمیده می‌شود.  

می‌دانم که به‌طور خاص علاقه‌مند به اجرا در تالار وحدت هستید و الان تصمیم گرفته‌اید در سالن وزارت کشور به صحنه بروید. تفاوت سالن‌ها در چیست و چطور شد بعد از ٢٢ شب اجرای کنسرت «پردگیان باغ سکوت» در تالار وحدت به وزارت کشور آمدید؟  

تالار وحدت را به دلایل زیادی دوست دارم و برای آن احترام قائل هستم؛ چون به نظر من آنجا مکان مقدسی است چرا که بزرگ‌ترین استادان ما و شاید برخی از بزرگان موسیقی جهان هر کدام در مقطعی روی همین صحنه اجرا کرده‌اند. ولی متأسفانه درحال‌حاضر آن‌طور که شایسته آن است، مراقبش نیستند و حرمتش را نگاه نمی‌دارند. اما در مورد سالن وزارت کشور باید بگویم هم سالن بزرگی است و هم اینکه همکاران و دوستان من در رامبرانت تریو که از هلند می‌آیند فقط پنج روز در ایران حضور دارند و باید مکانی بزرگ‌تر را تدارک می‌دیدیم که جمعیت بیشتری بتوانند در سه شب کنسرت شرکت کنند.  

 

‌درواقع به دلیل عدم امکان تمدید به آن معنا که موقع کنسرت‌های «پردگیان باغ سکوت» داشتید و همین‌طور ظرفیت سالن این تصمیم را گرفتید؟  

بله، دوستان من ایران زندگی می‌کردند، من هم در آن مقطع، زمانی را به ایران و برگزاری کنسرت در ایران اختصاص داده بودم و امکان تمدید چند شب بیشتر را داشتیم. چون ظرفیت تالار وحدت محدود است و نمی‌شود جمعیت زیادی بیایند ما تصمیم به انتخاب تالار وزارت کشور گرفتیم وگرنه از نظر موسیقی همچنان ترجیح می‌دهم در تالار وحدت کنسرت بدهم. به‌طورکلی سالن‌های زیادی در تهران یا شهرستان‌ها نداریم. در شهر ١٧ میلیونی مثل تهران سه یا چهار سالن وجود دارد که به جز تالار وحدت هیچ‌کدام برای اجرای موسیقی ساخته نشده‌‌اند. سالن وزارت کشور درحال‌حاضر تعمیر شده است و من هم از آن بازدید کردم و تا حدود زیادی قابل استفاده و خوب است. مسائل جانبی اجرای کنسرت در ایران ازجمله گرفتن مجوز کمی سخت است، وگرنه بحث سالن آن‌قدرها آزاردهنده نیست.  

 

‌ از نظر تجهیزات صوتی مشکلی ندارید؟  

شاید ١٠، ١٥ سال قبل مشکل داشتیم اما الان تجهیزات خیلی بهتر شده، صدابردارها و تکنيسین‌ها با مسائل نور و صدا آشناتر شده‌اند.  

 

‌ چرا با این فشردگی کنسرت‌ها در این بازه زمانی در ایران تصمیم گرفتید با رامبرانت در ایران کنسرت اجرا کنید؟  

دو، سه تاریخ مشخص را برگزارکنندگان کنسرت به من پیشنهاد کردند که من یکی از آنها را انتخاب کردم و خوشبختانه همکاران من هم در یکی از این تاریخ‌ها، در کشور خودشان زمان آزاد داشتند. ضمنا با توجه به اینکه نمی‌شود در اینجا مثل اغلب کشورهای دنیا برای دو سال بعد برنامه‌ریزی کرد، من تنها می‌توانستم دوستان و همکاران خارجی‌ام را به مدت چند روز محدود در ایران داشته باشم. خودتان بهتر می‌دانید که امکان برنامه‌ریزی از قبل در ایران وجود ندارد. به صورت سنتی عادت شده است که سه روز قبل از کنسرت مجوز بگیرید و این در مقیاس جهانی کار نمی‌کند.  

 

‌شما از ابتدای سال ٩٦ که «پردگیان باغ سکوت» را شروع کردید بعد از مدت‌ها با مردم آشتی کردید. در گفت‌وگوهایی گفته بودید بنایم بر این است که با مردم بیشتر آشتی کنم.  

عرض کردم بنایم بر این است که با مردم بیشتر وقت بگذرانم. همیشه با مردم در آشتی بوده‌ام اما در مرحله خاصی در چندین سال قبل از رفتارهای اجتماعی و از بی‌توجهی‌اي که در ایران به فرهنگ می‌شود، خیلی آزرده شده بودم. من به‌عنوان کسی که در زمینه موسیقی تجربه دارد و همه بچگی و جوانی‌اش را روی آن گذاشته توقعاتی نه از مسئولان و دولت، بلکه از اجتماع دارم. هیچ‌وقت چیزی از هیچ‌کس نخواسته‌ام اما ارتباطم با جامعه‌ام کم شده بود و از کل آن آزردگی داشتم. آزردگی‌هایم کماکان سر جایش است اما فکر کردم حضورم بیشتر از نبودم می‌تواند کمک کند. در کنسرت «پردگیان باغ سکوت» هم این مسئله را دیدیم.

 

بین‌مردم‌بودن، نفس‌کشیدن، برایشان ساززدن، در آغوش‌کشیدنشان و با هم عکس‌گرفتن، به قدری به من احساس رضایت می‌داد که از تصمیمم خوشحال شدم. درواقع آزردگی‌ من در آن زمان از فرهیختگان بود نه مردم و مخاطبان عادی موسیقی. به‌هرحال در درازمدت به این نتیجه رسیدم که بودنم در مقایسه با نبودم به اجتماع بیشتر کمک خواهد کرد.  

 

‌بعد از اجرای «پردگیان باغ سکوت» احساس می‌کنید مردم به فهمی که توقع داشتید از موسیقی‌تان که صرفا ‌سازی است، رسیده‌اند و موسیقی خوب و موسیقی بد را تشخیص می‌دهند؟  

این وظیفه من نیست که این قضاوت را داشته باشم. مردم قاضی هستند اما وقتی چنین استقبالی از یک کنسرت ‌سازی می‌شود نشان از اشتیاق مردم دارد. یک عده از مجریان می‌گویند مردم دیگر ساز و آواز تنها یا موسیقی‌ سازی دوست ندارند. اینها نظر خودشان را در نوع مواجهه با مردم می‌گویند. مردم ممکن است ساز آنها را دوست نداشته باشند اما دوست دارند کسی را که در این رشته زحمت کشیده ببینند و به سازش گوش دهند، در نتیجه این نوع موسیقی را دوست دارند. اشکال مجری است نه موسیقی. معمولا عادت کرده‌ایم اگر مثلا ساز جدیدی را می‌سازیم، ساز قدیمی را خراب کنیم، فکر می‌کنیم ایراد از ساز قدیمی است.

 

یا به بهانه اجرای نوع سطحی‌تری از موسیقی، موسیقی قدیم را به آن متهم می‌کنیم که مردم دیگر آن را دوست ندارند و به آن گوش نمی‌دهند. اگر مجری به هر دلیلی نمی‌تواند آن نوع موسیقی را به‌درستی اجرا کند، مشکل مخاطب نیست و مسلما چاره در تغییر نوع موسیقی نیست. مثلا اگر الان یکی از استادان شناخته‌شده قدیمی که در قید حیات نیستند، یا کسی در آن سطح که تا این حد مورد احترام جامعه موسیقی باشد، کنسرت داشته باشد، بیشترین مخاطب را در بین کنسرت‌ها خواهند داشت و من و امثال بنده حاضریم شب جلوی در سالن بخوابیم که بلیت آن کنسرت را بگیریم. نتیجتا وقتی کسی در رشته‌ای زحمت کشیده مخاطب هم قدردانی خواهد کرد و احترام می‌گذارد.  

 

‌ اما خلاف این اتفاق هم ثابت شده. درباره همان مردم که به صورت کلی صحبت می‌شود، خیلی از برنامه‌هایی که تصور نمی‌شود آن‌قدر زیاد ازشان استقبال شود باز هم در دقایقی تمام بلیت‌هایشان فروش می‌رود و وقتی توأمان می‌شود با برنامه‌هایی که شاید کیفیت بالاتری داشته باشند، می‌بینید استقبال آن‌طور نیست.  

 

وقتی در شهری ١٥، ١٦میلیونی زندگی می‌کنید سلایق مختلف وجود دارد. همیشه همین‌طور بوده است هنرمندی که با زبان عوام سروکار دارد آثارش فروش بیشتری دارند در مقایسه با کسی که به هنرش اعتقاد دارد، موسیقی هنری اجرا می‌کند یا در سطح خیلی عمیق با هنر آشناست، مثلا نقاش یا فیلم‌ساز خوبی است اما زبانش هنری است. در مقایسه با دیگر کشورها، درصد کسانی که در ایران از هنر استقبال می‌کنند و به سمت موسیقی هنری می‌آیند- بر کلمه هنر تأکید می‌کنم، کسی که دوست دارد کار عمیق کند، کارش سنگین و سخت است- خیلی بیشتر از سایر کشورهاست. مثلا نمی‌بینید از موسیقی کلاسیک غرب در هر کشوری این‌قدر استقبال شود.  
 
ممکن است دولت سوبسید بدهد یا در کشوری مثل آمریکا خیلی از ثروتمندان، ارکسترها و سالن‌ها را حمایت می‌کنند. افرادی که از نظر فرهنگی فرهیخته نیستند بلکه این کار را انجام می‌دهند که از نظر فرهنگی فرهیخته به نظر بیایند. اما کسانی که به تماشای کنسرت موسیقی جدی می‌نشینند اغلب افرادی هستند که دهه پنج و شش زندگی‌شان را رد کرده‌اند. اما در ایران طیف جوان به کنسرت‌های‌ سازی می‌آیند. همیشه در نظر بگیرید که برای هنر جدی مخاطب کمتری وجود دارد. چون فهم و آشنایی با هنر جدی، به آموزش و آشنایی نیاز دارد. این آشنایی هم بی‌جهت به وجود نمی‌آید و باید از نظر تربیتی و آموزشی در خانواده یا اجتماعی بوده باشد که آن نوع موسیقی را آموخته باشد. در ایران درصد افرادی که به این نوع موسیقی یا فیلم‌های خوب ایرانی علاقه دارند کم نیست. به نظرم دقیقا یک فرایند معکوس در جامعه ما اتفاق می‌افتد یعنی با اینکه سیستمی که در آن زندگی می‌کنیم هیچ توجهی به فرهنگ ندارد، در واقع توجهش به این مقوله صفر است و برای آموزش آن ‌نه در مدارس و نه در دانشگاه‌ها هزینه نکرده، اما بازده برعکس بوده و مردم به سمت فرهنگ بیشتر کشیده شده‌اند. البته ضایعات اخلاقی هم خیلی زیاد داشتیم؛ به‌ویژه در آن هشت سال معروف که ضررهای اخلاقی و تربیتی به فرهنگ و زبان ما وارد شده اما کلا اجتماع ما از نظر فرهنگی پویاست. ما اگر برنامه‌ریزی داشته باشیم طبیعتا این پویایی بسیار بارورتر می‌شود.  
 
‌ به جز برنامه‌ریزی به نظر می‌آید طیفی از موسیقی‌دانان که همچون شما سال‌ها کار کرده‌اند و تبحر یافته‌اند، متأسفانه یا فعالیتی ندارند یا از دنیا رفته یا علاقه‌ای به کار اجرا ندارند. به همین خاطر الان تشخیص سره از ناسره سخت شده یعنی اگر قرار باشد با دهه ٧٠ و حتی اواخر دهه ٨٠ مقایسه کنید، در آن دوره جریان‌های موسیقی کاملا مشخص بود به‌ویژه اینکه موسیقی پاپ در ایران بعد از انقلاب اتفاق جدیدی بود و خیلی‌ها اشتیاقش را داشتند اما طبقه‌بندی مشخص خودش را داشت و گروه‌های موسیقی تلفیقی این‌قدر زیاد نبود و گروه‌های موسیقی سنتی هم کار خودشان را می‌کردند. اما الان شنونده‌ها هم به نوعی بلاتکلیف هستند. شاید برخی از کسانی که به کنسرت می‌روند و بلیت‌های خیلی ‌گران هم می‌خرند به خیال خودشان بهترین کار موجود را گوش می‌کنند.  

این مسئله بزرگ و مهمی است. سال‌ها قبل، وقتی همه‌چیز را زیر اسم موسیقی ایرانی آوردیم و به همه کارها به نام موسیقی ایرانی مجوز دادیم، فکر امروز را نکرده بودیم. اما به‌سرعت طبقه‌بندی در موسیقی‌ بیشتر شد و کلاسیک و پاپ هم به آن اضافه شد. اما در همان روزها انواع دیگر موسیقی که به موسیقی ایرانی هیچ ربطی نداشتند، تحت عنوان این موسیقی مجوز گرفتند و طبقه‌بندی‌ها را برداشتند. الان طیف بسیار بزرگی از موسیقی هستند که اگر قرار بود قبل از انقلاب درباره‌اش صحبت کنیم خودشان چهار، پنج طبقه موسیقایی بودند؛ اعم از موسیقی سنتی، موسیقی قدیم، موسیقی کلاسیک ایرانی، موسیقی مقامی و موسیقی نیمه‌پاپ و موسیقی پاپ. عده‌ای هم بودند که آموزش موسیقی ایرانی را داشتند اما انتخاب کرده بودند که در فیلم‌ها بخوانند و همیشه در رادیو تلویزیون حضور داشتند.

 

اگر این طبقه‌بندی را دوباره بخواهیم به وجود آوریم، ٩٠ درصد آنچه روی صحنه اجرا می‌شود، باید در کاباره‌های آن دوره و به‌عنوان موسیقی پاپ اجرا می‌شد. مخدوش‌شدن این طبقه‌بندی‌ها با هم مشکلاتی ایجاد کرد و باعث شد خیلی‌ها سوءاستفاده کنند. کسی که کارش غیرهنری است، می‌گوید کار من هنری است؛ چون موسیقی ایرانی است، داعیه هنری و فرهنگی دارد و از مجامع فرهنگی حمایت می‌خواهد اما باید گفت این کار فرهنگی نیست و به هیچ بخش فرهنگ هم مرتبط نیست. من فکر نمی‌کنم مردم متوجه نیستند. ببینید هر شعبه از هنر مخاطب خودش را دارد و کسی جای دیگری را تنگ نکرده. اما این مسئله به این بستگی دارد که اگر من کار غیرهنری و پاپ می‌کنم، به مردم نگویم که این کار هنری است. به نظرم دروغی که این وسط گفته می‌شود و حقیقتی که گم می‌شود، اشکال دارد.

 

وگرنه هر نوع موسیقی برای خودش معتبر است، هر کدام از ارزش خاصی برخوردار است و هرکدام به یک طیف اجتماعی خاص تعلق دارد. همه اینها باید باشند اما حقیقتی که این وسط گم می‌شود، چهره امروز جامعه ماست چون در خیلی از مواقع حقیقت نمی‌شنویم و حقیقت خیلی وقت است که در جامعه ما گم شده. خیلی‌ها در مورد کارشان حقیقت را نمی‌گویند. حتی در زمینه سیاسی هم ممکن است این‌طور باشد. اگر آن حقیقت گمشده را بگوییم، مخاطبمان را از دست می‌دهیم یا منافعمان به خطر می‌افتد. در مورد سیاست و اجتماع و فلان ارگان ممکن است کارهایمان این‌طور پیش برود چون سیاست است و نام سیاست روی آن است اما در زمینه هنر نمی‌شود دروغ گفت. هنرمندی که با خودش روراست نباشد و حقیقت را در مورد کارش جست‌وجو نکرده باشد، نمی‌تواند با اجتماع روراست باشد و این آسیب‌زاست. سعی کنیم با خودمان صادق باشیم و اگر کار پاپ انجام می‌دهیم بگوییم، چه اشکالی دارد. کار پاپ خیلی هم باارزش است و موزیسین‌های بزرگی در دنیا هستند که پاپ کار می‌کنند. خود من هم گاهی پاپ گوش می‌کنم. همه جا موسیقی‌دانان جاز، بلوز و کلاسیک کارشان را انجام می‌دهند و همه هم گوش می‌کنند. منتها راوی شانکار سر جای خودش است، مایکل جکسون هم سر جای خودش. هیچ‌وقت مایکل جکسون نمی‌گوید من موزیسین سنتی هند هستم.  

 

‌به نظر می‌آید شاید نسلی که این‌قدر خوب موسیقی را می‌فهمیدند، الان نیستند و فهم دقیقی در میان نسل جدید از موسیقی ایرانی نیست.  

نمی‌شود این‌طور گفت. خیلی‌ها هستند که موسیقی عمیق گوش می‌دهند و موسیقی ایرانی را خوب می‌شناسند اما اگر جوانی می‌خواهد در موسیقی ایرانی استاد شود، علاوه بر استعداد شگرف باید وقت زیادی صرف کند و معلم خوب هم داشته باشد. درست است که سیستم آموزشی ما مشکل دارد اما این وقت زیاد را حاضر نیستند بگذارند. اگر کسی در صد یا ٢٠٠ سال قبل در هر کاری استاد شده بود، سال‌ها ممارست کرد و به جایی رسید که نامش در تاریخ ماندگار شد، هنوز هم فرمول همان است.  

 

‌ شاید درباره ساززدن و آهنگ‌سازی این‌طور باشد. حتی می‌شود گفت اوضاع بهتر شده، چون همه‌چیز در دسترس‌تر شده ولی در مورد گوش‌دادن این‌طور نیست.  
گمان نمی‌کنم. الان منابع بیشتر شده اما اگر کسی استعداد داشت و می‌خواست استاد شود و مثلا حداقل باید روزی ١٤، ١٥ ساعت تمرین می‌کرد، الان هم باید همان‌قدر تمرین کند و چیزی تغییر نکرده. نوع زندگی ماشینی و فست‌فودی که می‌خواهیم در همه چیز سریع به نتیجه برسیم، در ما این اشتباه را به وجود آورده. می‌خواهیم در هنرهای سنتی هم همین شیوه را پیاده کنیم. بنابراین ما تغییر کرده‌ایم نه هنر و موسیقی و وقتی كه برای یادگیری و به‌نتیجه‌رسیدن در آن لازم است، تغییری نکرده. اگر در هر زمان کسی استعداد داشت و به زبان فارسی هم مسلط بود و تحصیل ادبیات و استاد خوب نیز در این زمینه داشت، حافظ و سعدی و اخوان ثالث و شاملو می‌شد، الان هم همان‌ معیارها لازم است. اگر یک سعدی و ابتهاج دیگر می‌خواهیم، ادوات همان‌هاست و باید به همان اندازه زحمت کشید. شاید خواص زندگی مدرن طوری است که نمی‌شود روزی ٢٠ ساعت فقط ساز تمرین کرد.  

به جز مسئله ساززدن، حوزه شنیداری مدنظر من بود.  

همان‌طور که اشاره کردم، در تمام زمینه‌های هنری قاعده همین است. اگر در کشوری فقط فیلم‌های بالیوود پخش شود، مردم هم همان نوع فیلم‌ها را می‌شناسند و اگر فیلم برگمان و فلینی را نمایش دهید، متوجه نمی‌شوند و شاید آن را نپسندند، فیلمی خوب است که من را می‌خنداند یا به گریه می‌اندازد. وقتی هنر را معرفی نکنیم و بگوییم این هنر ناتوان است، بنابراین من کاری دیگر می‌کنم که مردم مرا بشنوند، درواقع شما خودتان را وارد بازار ‌کرده‌اید که ببینید مردم چه می‌خواهند و هیچ‌وقت مردم را برای هنر عمیق تربیت و آماده نکرده‌اید. به‌وجودآمدن هر عامل عمیقی در زندگی، نیازمند تلاش بسیار است.  

 

‌که متأسفانه این تحمل و ثابت‌قدمی این روزها وجود ندارد.  

بله، در موسیقی غرب هم همین‌طور است. تعداد سولیست‌ها و رهبران ارکستر اوایل قرن بیستم و آهنگ‌سازان شاخص در تمام ادوار را بسنجید، کسانی که آثاری از آنها مانده و جامعه هنری برایشان احترام قائل است و الان می‌بینیم که احتمالا یک‌چهارم آن تعداد سولیست فعال، رهبر یا آهنگ‌سازي در آن سطح وجود ندارد.  

 

‌سال‌ها قبل در همین زمینه که این نوع گروه‌ها این‌قدر کارشان زیاد اوج نگرفته بود، گفته بودید نگران نیستید موسیقی سر جای خودش می‌ایستد.  
الان هم به اندازه شما نگران نیستم (با خنده).  

 

‌الان به نظر می‌آید خیلی سخت می‌شود همچنان پای این باور ایستاد که اینها جریان موسیقی ایرانی را عوض نخواهند کرد.  

جریان موسیقی ایرانی عوض نخواهد شد. موسیقی جدی و عمیق، همیشه وجود داشته و خواهد داشت؛ اما باید در نظر بگیرید، آنچه این روزها اتفاق می‌افتد، این است که می‌خواهیم با موسیقی ایرانی به‌عنوان موسیقی پاپ برخورد کنیم؛ می‌خواهیم به سالن صد‌هزارنفری و ٥٠ هزارنفری ببریمش. این موسیقی برای این کار ساخته نشده است. متأسفانه مجریان هم خودشان را همسان با هنرمندان پاپ می‌دانند و دوست دارند در سالن ١٠هزارنفره کنسرت بگذارند. دوست دارند کارهایی را که آنها می‌کنند، انجام دهند و همان‌قدر جلب توجه کنند، عکسشان روی جلد مجله باشد و چند شب پشت‌ سر هم برنامه داشته باشند. خودشان هم فراموش کرده‌اند کارشان چیست و باید کجا باشند. مشکل اینجاست؛ وگرنه موسیقی ایرانی یا هیچ نوع دیگری از موسیقی جدی، قرار نیست در هیچ مقطعی بیش از تعداد معدودی استاد در سطحی که از آن صحبت می‌کنیم، داشته باشد یا بپروراند. الان مثلا یک میلیون نفر در سراسر ایران در حال یادگیری موسیقی‌اند که بعد از سه سال، توقع دارند استاد شوند؛ آن‌هم درصورتی‌که نه استعداد کافی دارند و نه آموزش کافی دیده‌اند. ممکن است از بین همین دو، سه میلیون نفر، سه استاد به وجود بیاید؛ آن‌هم اگر شیوه آموزشی‌ آنها درست باشد و اگر همان‌قدر استعداد داشتند؛ اما هنر جدی قرار نیست هزاران استاد داشته باشد. وظیفه‌اش این نیست؛ اگر این‌طور بود که دیگر نامش هنر جدی و عمیق نمی‌شد و مخاطبش کمتر از سایر انواع. در هر مقطع زمانی سه، چهار استاد در هر نسل وجود داشته که کماکان همان‌طور خواهد بود و من نگران این قضیه نیستم.  

 

‌همچنان امیدوارید در ٥٠ سال آینده یک نسل استاد دیگر داشته باشیم؟  

بله؛ یک نسل استاد و چند موسیقی‌دان و موزیسین جدی. امیدوارم چون مثلا بعد از ملک‌الشعرای بهار هم می‌گفتند دیگر شاعری در سطح ایشان به وجود نخواهد آمد و شعر شاید به مشکل برخورد؛ ولی بعد نه‌فقط شهریار و ابتهاج در همان سبک به وجود آمدند، بلکه نیما آمد؛ مسیر جدیدی باز شد و پس از آن‌هم شعرای دهه ٤٠ که همگی در تاریخ شعر به همان اندازه درخور احترام و اتکا خواهند بود.

 

طبیعت و تکامل کار خودش را انجام خواهد داد؛ ولی نباید توقع داشته باشیم به‌جای سعدی، حافظ، ملک‌الشعرا و مولانا، یکباره ٥٠٠ شاعر داشته باشیم که همه‌ از نظر ادبی هم‌وزن ملک‌الشعرا باشند. چنین چیزی امکان ندارد؛ اما یک ملک‌الشعرا خواهیم داشت و در نسل آینده به وجود خواهد آمد. نمی‌توانیم در هنر جدی توقع داشته باشیم که بین توده، محبوب باشد و تولید وسیع داشته باشد. کار هنر در هیچ جای دنیا این نیست، نبوده و نخواهد بود. درباره موسیقی ایرانی همان تعداد که در هر نسل داشتیم، افرادی به وجود خواهند آمد که موسیقی را روی دوششان بگردانند.  

 

‌شما به‌عنوان موزیسینی که از ایران کارتان را شروع کرده‌اید، احتمالا روزی تصمیم گرفته‌اید فعالیت‌های بین‌المللی داشته باشید.  

این تصمیم من نبود. از آنجا که کار و پیشرفت و سایر مسائل مسیر فرد را مشخص می‌کند، زمانه راه من را تعیین کرد.  

 

‌دوست دارم بدانم به این دلیل در سطوح بین‌المللی، سطحی که بعد از سال‌ها زحمت آن را به دست آورده‌اید، با هنرمندان متعدد همکاری‌ می‌کنید و سمت تلفیق موسیقی ایران با جاهای دیگر می‌روید یا واقعا از این کار لذت می‌برید؟  

اول اینکه دائم کار تلفیقی نمی‌کنم. درحال‌حاضر نیمی از کارهای من تلفیقی است. این کار از چند جهت برایم اهمیت دارد؛ اول اینکه به‌عنوان کسی که موسیقی سنتی خودش را خوب می‌داند، می‌توانم زمانی که در برابر موسیقی‌دانی از آفریقا که موسیقی سنتی خودش را خوب می‌شناسد، می‌نشینم، نماینده خوبی برای کشور و موسیقی‌ام باشم و محصولی تولید کنم که شاید هم برای ایرانی و هم آفریقایی شنیدنی باشد. ما در دنیایی زندگی نمی‌کنیم که بگوییم ناسیونالیسم تم اصلی زندگی ماست. همه‌مان از نظر ژنتیک، رنگ، دانش، فهم، روابط اجتماعی و قوانین بین‌المللی در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که همه به هم نزدیک شده و وصل هستیم. چراغ قرمز در سراسر دنیا یک معنی می‌دهد؛ ولی ممکن بود هزار سال قبل این‌طور نباشد. با یک‌سری قوانین اخلاقی و انسانی زندگی می‌کنیم که در تمام دنیا یکسان هستند. به‌ویژه با ظهور و پیشرفت تکنولوژی، دنیا محل کوچک‌تری شده است.

 

از خیلی نظرها بیشتر اشتراک داریم تا اختلاف. ما ملتی هستیم که زمینه‌های فرهنگی بسیار قوی و قدیمی‌ای داریم که با آنها زندگی کرده‌ایم؛ از موسیقی و ادبیات گرفته تا فلسفه، هنرهای سنتی و... .

 

اگر می‌خواهیم در آن جامعه حرف بزنیم و جایگاه داشته باشیم، راه منطقی‌اش این است که ببینیم چه می‌گویند و اول از آنجا شروع کنیم و زبان آنها را یاد بگیریم. ببینیم زبان موسیقی غربی چیست و به چه دلیل در دنیا هژمونی پیدا کرده است. ٤٠، ٥٠ سال قبل، دغدغه استاد موسیقی ایرانی این نبود؛ اما الان زمانه ایجاب می‌کند دغدغه همه ما این باشد. حتی در زمینه صنعت موسیقی و مظاهر تکنولوژیک آن، مثلا برنامه‌ریزی، کیفیت ضبط و انتشار آثار یا حتی ساختن سالن کنسرت، ببینیم چه راهی را انتخاب کرده‌اند که در آن به موفقیت رسیده‌اند. از طرفی می‌بینیم همان فرهنگ روی فرهنگ ما اثری جدی دارد.

 

متأسفانه ما تصور می‌کنیم زمینه فرهنگی و مذهبی غرب خیلی بهتر از فرهنگ ماست؛ اما این‌طور نیست. آنها هر زمانی که چیزی را از فرهنگ ما گرفته‌اند، از آن قدردانی و نگهداری کرده‌اند. به مظاهر فرهنگی ما علاقه دارند و احترام می‌گذارند. در نتیجه این راه است که می‌توانیم دیالوگ داشته باشیم. فراموش نکنیم این دیالوگ بین فرهنگ‌های بارور و کهن جدید نیست و در طول تاریخ همیشه بوده است. مثلا ابن‌بطوطه در سال ١٣٤٨ میلادی در دربار خاقان چین نوازندگان و خوانندگان ایرانی دیده که شعر سعدی را می‌خوانده‌اند. ما دراین‌باره چیزی نمی‌دانیم اما در تاریخ هست. البته این مسئله وقتی زیباتر می‌شود که بدانیم سعدی در سال ١٢٩٢ میلادی فوت کرده که مدت زیادی قبل از این گزارش نیست. این نشان‌دهنده این است که این دادوستد فرهنگی تا چه اندازه رایج بوده و حتی سریع اتفاق می‌افتاده است.  

 

‌آن زمان صادرات فرهنگی داشتیم.  

مسلما و البته صادرات غیرفرهنگی. مثلا در جاده ابریشم صادرات کالا صورت می‌گرفت. طبق این صادرات ‌مهارت‌های انسانی، اخلاقیات، عادات، سنن و... جابه‌جا می‌شده. مثلا وقتی از موسیقی در دربار بغداد صحبت می‌کنیم، نام ابراهیم موصلی و پسرش اسحاق موصلی می‌آید. همین‌طور در قرن شانزدهم موزیسین‌های ایرانی که در دربار عثمانی‌ها استخدام شده بوده‌اند و تا اروپا آوازه‌شان ادامه داشته.

 

در شمال آفریقا و جنوب اروپا هستند نغماتی که ایرانی‌اند و اگر هم نباشند اروپایی‌اند که ما اینجا آنها را اجرا می‌کنیم و هویت نامعلوم و نامشخصی دارند. موسیقی و فرهنگ همیشه در کره زمین سیال بوده و این مقوله عجیب نیست. ما موسیقی سنتی خودمان را داریم چون در کشوری زندگی می‌کردیم که هر کس در روستای خودش گویش و لهجه‌ و موسیقی داشته. وقتی اینها بر اساس دانش، تکنولوژی و رفت‌وآمد با هم آمیخته می‌شوند، تداخل فرهنگی به وجود می‌آید. برای من بالاتر از همه اینها این است که این کار تریبونی را به موسیقی ایرانی می‌دهد که موسیقی ما به‌تنهایی نمی‌تواند کسب کند.

 

چون نوازنده شاخص کلاسیک غربی را خیلی‌ها می‌شناسند اما موزیسین ایرانی را نمی‌شناسند. و این باعث می‌شود او را هم بشنوند و بگویند پس موسیقی ایرانی هم حرف‌هایی برای گفتن دارد و دنبالش می‌روند. در نهایت احترامی است که برای موسیقی ایرانی و موزیسین ایرانی کسب می‌شود نه برای شخص.  

 

‌اگر بخواهم فهرستی از همکاری‌های بلندمدت شما داشته باشم، به اسامی‌‌اي مانند اردال ارزنجان، شجاعت حسین‌خان، کرونوس کوارتت، یویوما، تومانی دیاباته، رامبرانت تریو و... می‌رسم.  
البته اینها پروژه‌های بلندمدت بوده و پروژه‌های کوتاه‌مدت هم بوده است.  

 

‌به جز موسیقی فیلم که با اوزوالدو گلیف کار کرده‌اید، در ١٥ سال گذشته که به‌طورخاص شما را دنبال می‌کردم، هیچ‌گاه این‌قدر که با موسیقی‌دانان غیرایرانی کار می‌کنید، با ایرانی‌ها فعالیت نداشتید.  

با آقایان شجریان و علیزاده همکاری داشتم. مگر موزیسین‌تر از اینها هم در ایران داریم؟  

 

‌در بین تورهای فرهنگی که می‌روید، چطور خودتان را به موسیقی ایرانی متصل نگه می‌دارید؟  

نگاهی در آینه می‌کنم و می‌بینم قیافه‌ام چطور است (با خنده) شبیه تومانی دیاباته نیستم و یادم می‌آید ایرانی هستم. موسیقی چارچوب فکری من است. هیچ‌وقت نمی‌توانیم در یک فرهنگ به دنیا بیاییم اما مثل یک فرهنگ دیگر فکر کنیم. مخصوصا من که در فرهنگ موسیقی ایرانی شکل گرفته‌ام و موسیقی ایرانی هیچ‌وقت برایم فراموش نمی‌شود و برایم دستمایه است. هرچه دارم از موسیقی ایرانی دارم و سعی می‌کنم چیزی را هم به موسیقی ایرانی برگردانم. ولی همیشه موسیقی ایرانی است که اصل و هسته مطلب است؛ حتی اگر با دیگران ساز می‌زنم به‌عنوان یک فرد ایرانی این کار را می‌کنم. خوب یا بد من محصول موسیقی ایرانی هستم. اگر موسیقی ایرانی بخواهد من را قبول کند.  

 

‌چرا بعضی از همکاری‌هایتان در خارج از ایران با موزیسین‌های ایرانی است و در داخل به اجرا نمی‌رسد؟  

مایل هستم پروژه‌هایی که با شخص یا گروه خاصی آغاز می‌کنم، درازمدت باشند. مثلا پروژه من با شجاعت‌خان وارد ٢٠سالگی شده. پروژه‌ام با اردال ارزنجان ١٤ سال است که شروع شده. با یویوما ١٦ساله است. تمام این پروژه‌ها مثل زندگی ادامه دارند، مثل بچه‌هایی هستند که من بزرگشان می‌کنم. توان، زندگی و ژنم را در این راه گذاشته‌ام که ببینم این طفل چطور پا می‌گیرد و بارور می‌شود. همه اینها پروژه‌هایی است که به‌عنوان فراورده‌ای که وجود نداشته، رشد می‌یابند و امیدوارم بعد از من نیز رشد و ادامه داشته باشند. بعضی از کارها برای من پروژه بلندمدت نیستند.  

 

‌ تصویر شما از آینده خودتان چطور است؟  
سؤال سختی است. پیشگو نیستم. می‌توان گفت آینده یک موسیقی‌دان ایرانی تا حد زیادی به شرایط اجتماعی ارتباط دارد وگرنه، من و امثال من فقط یک عشق داریم و یک متاع را عرضه می‌کنیم و کرده‌ایم که با درنظرگرفتن شرایط اجتماعی، سنی و دستاوردهایمان در سال‌های کاری‌مان، نحوه ارائه آن می‌تواند تغییر کند. ولی از حیطه انجام کنسرت، تدریس، تحقیق و نظیر این نوع فعالیت‌ها خارج نیست. بنده هم تاکنون بیشتر وقت و زندگی‌ام را صرف اجرا کرده‌ام که برایم به دلیل نزدیکی به مردم و حس‌وحالی که برای خودم در طول اجرا ایجاد می‌شود جذاب‌تر بوده. شاید در آینده بخواهم یا بنا به اقتضای سنم مجبور شوم به شعبه‌های دیگر توجه بیشتری داشته باشم. مثلا کتاب بنویسم یا تدریس کنم... .

برچسب‌ها :

افزودن نظر جدید