- کد مطلب : 20628 |
- تاریخ انتشار : 21 اردیبهشت, 1398 - 11:21 |
- ارسال با پست الکترونیکی
محمدرضا تاجیک:اصلاحطلبان از خود اكنونشان فاصله بگیرند
سیاستها یا تصمیمگیریهای ما تا چه اندازه بر زمان و مکان منطبق بوده است؟ بهعبارتدیگر این تصمیمگیریها تا چه اندازه برای حال عمومی جامعه مفید فایده بوده است؟ احتمالا اگر اهل تاریخ شفاهی بوده باشید یا با برخی چهرهها درباره برخی رویدادهای تاریخی به گفتوگو نشسته باشید، ممکن است در برابر این سؤال که فلان زمان درباره فلان واقعه چرا چنین تصمیمی گرفتهاید یا چرا فلان تصمیم را نگرفتهاید، پاسخهایی را از سر توجیه آن تصمیم شنیده باشید یا اگر مخاطبتان صداقت داشته باشد، از آن رفتار و عواقب آن عذرخواهی کرده باشد. اگر هم از صداقت به دور باشد، آن تصمیم و پیامدهای آن را متوجه دیگران کرده و از خود سلب مسئولیت کند. اما شایعترین پاسخ، توجیه شرایط زمانی و مکانی برای اتخاذ تصمیمها و سیاستهایی است که گرفتهاند و نادرستبودن آنها بهمرورزمان خود را نشان داده است. مثلا هرسال به سالگرد وقایعی مانند13 آبان 58 یا زمان آزادی گروگانهای که میرسیم، مؤثران در تصمیمگیری آن روزها با سؤالهای تکراری مواجه میشوند که مثلا اگر چنین رفتاری انجام نشده بود، ما در 40 سال بعد یعنی اکنونمان با چه سرنوشتی روبهرو بودیم. مسببان آن روزها البته همواره پاسخهای روشنی داشتهاند؛ شرایط ایجاب میکرد.از دل این سؤالات و رفتارهایی که همواره با آن مواجه بودیم، فرضیهای مطرح میشود با عنوان اینکه ما در تصمیمگیریها دچار نابهنگامبودگی بودهایم؛ یعنی اخذ تصمیماتی که به هر دلیلی با زمان و زبان جامعه منطبق نبوده است.
درباره نابهنگامبودگی با محمدرضا تاجیک صحبت کردیم و به واکاوی دلایل آن و سپس راهکارهای پیشنهادی پرداختیم.
در ابتدا تعريفي از سياستهاي نابهنگام و بهنگام داشته باشيد و اينكه تعبیر شما از سياستهاي نابهنگام چيست؟
از چند منظر ميتوان درباره امر نابهنگام صحبت كرد؛ يكي از منظر تاريخي است. وقتي از يك امر نابهنگام از منظر تاريخي صحبت ميكنيم، يعني امري كه در تاريخ نيست؛ فراتاريخ و پيشاتاريخ يا پساتاريخ است. يعني موضوعي كه درباره آن صحبت ميكنيم يا پيش از واقعه يا پس از واقعه است؛ پس بهلحاظ تاريخي در تاريخ نيست و جايي بيرون از تاريخ و زمان قرار دارد. در اين ميان، گاهي «بهنگامي» معناي «درخوربودن» را ميگيرد. «درخوربودن» يعني تصميم و تدبير شما درخور آن حادثهاي باشد كه رخ داده است؛ درخور مشكلي باشد كه قرار یا با تصميم شما مرتفع شود و اگر نتواند مشكل را فهم كند و دركي از مشكل داشته باشد، نميتواند تدبيري در رفع آن داشته باشد. در اين صورت «نابهنگامي» ديگري حادث ميشود كه عرصه سياست را دچار مشكل ميكند. نابهنگامي ديگر «اپيستمولوژيکال» یا نابهنگامي «معرفتشناختي» است، به اين معنا كه بهلحاظ معرفتي اصحاب تصميم و تدبيرمان در يك عالم معنايي و زيستجهان معنايي سير ميكنند كه به جايي در گذشته تاريخ و سنت قفل شده است؛ اما آنچه در جامعه ما حادث ميشود، مدرن يا پستمدرن است. در اين حالت «نابهنگامي» و شكاف و فاصله ميان آنچه در جامعه حادث ميشود و دستگاه معنايي كه اين حادثه را معنا ميكند، به وجود ميآيد. دستگاه زباني يا به تعبير لكاني، دستگاه نمادين، آستر خودش را روي پديدههاي جامعه مياندازد اما چون اين آستر قديمي و سنتي است، امكان فهم و درك درست از وقايع جامعه را ندارد و به قد و قامت قالب نظري خودش درميآورد و تلاش ميكند معنايي را به پديدهها ببخشد كه دستگاه معرفتياش اقتضا ميكند؛ بنابراين اينجا باز هم نابهنگامي ايجاد ميشود؛ يعني زيستجهاني كه صاحبان اصحاب تصميم و تدبير در آن قرار دارند و با زيستجهان جامعه بهلحاظ تقاضا، سبك زندگي، نگاه به باور و مليت و هويت، شادي، غم و گروههاي مرجع متفاوت است، اما وقتي از منظر معرفتشناختي به آن نگاه ميشود، اين تفاوت فهم نميشود. مثالها در قالب و قاب، معنا پيدا ميكند؛ (در نتيجه) نابهنگامي ديگري ايجاد ميشود كه نميتواند مشكلات جامعه ما را حل كند. نابهنگامي ديگري كه ممكن است ايجاد شود اين است كه ميان زبان بيان و كنش جامعه با زبان بيان و كنش مسئولان فاصله بيفتد. در حقيقت ميان زبانها فاصله بيفتد. طبيعي است كه در اينجا يك نوع حالت «قياسناپذيري زباني» و «ترجمهناپذيري زباني» ايجاد ميشود. آنچه مردم ميگويند در فضاي زباني مسئولان قابليت ترجمه و فهم ندارد.
دو عالم زباني دو عالمي است كه مسئولان، همانطورکه قبلا گفتم چه در زبان بياني و چه در زبان کنشي در آن به سر ميبرند و به آن زبان صحبت ميكنند و فضاي اطرافشان را معنادار ميكنند كه باعث ميشود نابهنگامي ديگري به وجود بيايد. نابهنگامي ديگري كه ميتواند حادث شود، اين است كه يك نوع فاصله احساسي و روحي و رواني يا حتي فاصله فيزيكي ميان تدبيرگران و مردمان جامعه ايجاد شود؛ يعني رابطه تنگاتنگي كه لازم است ميان مسئولان و مردم جامعه و زندگي روزمره آنها وجود داشته باشد، وجود ندارد و بين اين مسائل جدايي ميافتد. طبيعتا اين جدايي منجر به عدم درك وضعيت روزمره مردم ميشود. نميشود از وراي آمار و ارقام با جامعه رابطه برقرار كرد. نميشود صرفا از لابهلاي كتابها و وراي گزارشها با جامعه رابطه برقرار كرد. گاهي لازم است جامعه و وضعيت زيستي و روزمره مردم را تجربه كنيم. وقتي اين تجربه وجود ندارد، عمده رابطه تدبيرگران منزل با جامعه از رهگذر گزارشها و آمارها برقرار ميشود، (يعني) از رهگذر مطالبي كه (به آنها) داده ميشود كه (براي مردم) بخوانند؛ بنابراين نابهنگامي به نوعي ايجاد ميشود. در اين حالت، گاهي ميان رونوشت رسمي و پنهان جامعه و رونوشت غيررسمي جامعه فاصله ميافتد. رونوشت رسمي جامعه را رونوشت سياستورزان و تدبيرگران منزل ميدانند و رونوشت پنهان جامعه رونوشتي است كه انشا و ديكته مردم است و بين اين دو فاصله ميافتد، مثل فاصلهاي كه ميان فرهنگ رسمي و غيررسمي ميافتد. يا فاصلهاي که ميان گفتمان مسلط و پادگفتمانهاي جامعه اتفاق ميافتد و چون اين فاصله وجود دارد، فضاي رونوشت رسمي دركي از آنچه در رونوشت پنهان ميگذرد، ندارد. (در اين صورت) اگر هم دفعتا دركي حاصل ميشود با يك نوع شگفتي و تعجب اجتماعي سياسي همراه است؛ مگر ميشود جامعه به اينجا رسيده باشد؟ مگر ميشود چنين احساس و اعتمادي نسبت به ما داشته باشند؟ اين فضا بهخاطر اين است كه در رونوشت رسمي جامعه چيزي ميگذرد و فضا و بياني جاري است كه لزوما در فضاي رونوشت پنهان نيست. در رونوشت پنهان (جامعه) چون نميتواند با زبان و بيان خودش با مسئولان صحبت كند، از زبان رخدادها و زبان حوادث زمانه صحبت ميكند. (يعني) يك رخداد را ميآفريند و يك اعتراض جمعي را شكل ميدهد. اين رخداد، «بيان» مردمي است كه نميتوانند مشكلات و تقاضاهايشان را با زبان رسمي بيان كنند. به تعبير «فوكويي» با «كنش» خود سخن ميگويند. فوكو ميگويد حوادث در صحنه، ترجمان اراده و تقاضاي مردم است. مردم نميتوانند درباره خواستههايشان كتاب بنويسند و سخنراني كنند. خواستهشان را جايي كه شنيده نميشود، در قالب رخداد و حركت بزرگ اجتماعي سياسي به رخ ميكشند. اينجا هم نشانگر يك نوع نابهنگامي است كه چگونه تدبيرگران منزل فهم نكردند كه چيزي در زير پوست جامعه در حال شكلگرفتن است. چطور درك نكردند كه وضعيت روحي و رواني مردم در حال تحول است. وضعيت اعتقاديشان در حال تحول است و قبل از اينكه اين تقاضا خودش را به شكل حادثه، رخداد و شورش نشان دهد، فهم كنند و آن را تدبير كنند. اينجاست كه همواره اين مثال را ميزنم؛ تدبيرگران منزل تبديل ميشوند به كارآگاههايی كه هر وقت ميرسند، جنازه پهن شده است، حادثه شكل گرفته و مشكل روح و روان جامعه را دربر گرفته، ويروس تن جامعه را دربر گرفته و عميق شده و امراضي را با خود همراه آورده است؛ آن زمان ميخواهند هوشيار شوند كه دير شده.
پنج دسته از سياستهاي نادرست و عقبماندگيهاي تاريخ را برشمرديد كه منجر به سياستهاي نابهنگام ميشود. در شرايط كنوني، همه اين موارد دخيل هستند يا درگير يكي از موارد هستيم؟
اگر بخواهم به بيان بديو صحبت کنم، به نظر من وضعيت كنوني ما وضعيت ژنريك است. به اين معنا كه (بخواهم آزادانه از بديو صحبت کنم) در وضعيت ژنريك، با وضعيت كثيري مواجه هستيم؛ وضعيتي كه امور كثيري که سامان و انسجام نيافتهاند، در فضا عمل ميكنند؛ گاهي ايجاد تقاطع و توازي ميكنند، گاهي همپوشاني يا گسست پيدا ميكنند و در «وضعيت» حفرههايي ايجاد ميكنند كه آن را متزلزل و مستعد براندازي و عدم تعادل ميكند. به نظرم در شرايط كنوني، چنين «ناوضعيتي» ايجاد شده است؛ با اين تفاوت كه «امور كثيري» كه گفتم، همپوشاني ايجاد ميكنند. وضعيتهاي كثير يك جا با هم جمع ميشوند و وضعيتي را ايجاد ميكنند كه به يك معنا، به بيان «دريدا»، به وضعيت فقدان تصميم و تدبير ميرسد؛ يعني تصميمها و تدبير ققل ميشوند؛ يا به تعبير جامعهشناسيای كه ژيژك از آن نام ميبرد، ما را به «وضعيت انعكاسي» و بحرانهاي مسئولان ميرساند. وضعيت انعكاسي وضعيتي است كه حتي اگر تدبير قفل نكند، وقتي جاري ميشود، بر دامنه بحران ميافزايد و مشكل را حل نميكند و خودش جزئي از مشكل ميشود و تدبير نميكند؛ يا به تعبير مولانا، اين عمارت كه ميكند، عمارت نميكند، (بلکه) ويران ميكند. بنابراين، وضعيت پارادوكسيكالي اتفاق ميافتد كه يا قفل ميكند يا اگر هم جاري ميشود، خودش به مشكل ميافزايد. اين نابهنگامي شرايط جامعه كنوني، چنين وضعيتي را ايجاد ميكند كه تدبير در جايي قفل ميكند و كارآمدي ندارد؛ يا وقتي جاري ميشود، به علت اينكه درخور و بهنگام نيست، نوشداروي بعد از مرگ سهراب ميشود و بر درد ميافزايد و خودش جزئي از مشكل ميشود نه جزئي از راهحل مشكل. اين اتفاق را متأسفانه در جامعه امروز میتوان مشاهده کرد.
اين وضعيت درحالحاضر خيلي ملموس است و خواننده ميتواند آن را با وضعيت حاضر تطابق دهد. اين سؤال را از اين جهت ميپرسم كه به بغرنجبودن شرايط پي ببريم؛ آيا مقاطعي بوده است كه چنين شرايطي داشته باشيم؟ يا الان در بدترين نقطه زماني و مكاني ايستادهايم؟
تاريخ ما پر از شرايط بحراني است كه در تجربه زيستي تاريخیمان از سر گذراندهايم. بحرانهاي متفاوت داخلي و خارجيای داشتهايم و همواره به نوعي ققنوسوار از خاكستر خودمان برخاستهايم. راز تداوم تاريخي ما هم همين است. جامعه ما با هجمههاي گوناگون مواجه بوده و تاريخ ما سرشار از هجمهها و تروماهايي است كه ايرانيان بر سر شكستها، ناكاميها و روانزخمهاي مختلفشان همواره تجربه كردهاند، اما راه برونرفت را از شرايط يافتهاند. معتقدم سالك به تعبير حافظ، در تحليل نهايي، رمز و راز منزلها را ميداند و ميداند چطور بايد از اينها عبور كند، اما در اين مسير هزينههاي بسياري را پرداخت خواهيم كرد. از نظر من، به لحاظ تاريخي شايد كمتر مقطعي در تاريخ ما وجود داشته باشد كه بتواند شرايط كنوني را تداعي كند يا تكرار شرايط كنوني باشد. شرايط اكنون ما، شرايط بسيار پيچيده داخلي و خارجي است؛ بهویژه اينكه در اين جامعه، انقلابي انجام شده كه نويد نظام و نظمی متفاوت را داده ، ولي به هر علتي، در تحقق آرمانها و ارزشهايش و آنچه به صورت ايدئالها به مردم ارائه كرده، دست نیافته است. مضافا اينكه شايد در طول تاريخ شرايط خارجيمان آنقدر ملتهب نبوده است؛ يعني در عرصه جهاني، محيطی منطقي و ملتهب و بسيار آنتاگونيستي را تجربه ميکنيم؛ يعني حتي نتوانستهايم در كشورمان با كشورهاي مسلمان زنجيره دوستانه ايجاد كنيم. در محيطهاي فراتر نیز همينطور است. در محيط فرامنطقهاي كه اروپا و آمريكا و كشورهاي ابرقدرت هستند، نتوانستهايم رابطه استراتژيك دوستانهای ايجاد كنيم. بنابراين شرايط بيروني نیز ملتهب است. پس يک شرايط دروني داريم که وضعيتهاي ناوضعيت در حال تقاطع هستند و يک وضعيت نابهنگامي در تصميمگران منزل داريم. از طرفي يک محيط بينالمللي و فراملي منطقهاي و ملتهب و آنتاگونیستيك نیز داريم که در اين فضا به نظر ميرسد شايد يك ابرمؤلفه بايد حاصل شود كه اين ساحتها را بههم بخيهدوزي كند. در غير اين صورت، شرايطي كه به هم پيوند ميخورد، شرايط بسيار بحرانزا و ملتهبي خواهد بود. بنابراين نبايد اجازه دهيم اين فضا شكل بگيرد. نبايد اجازه دهيم اين ساحتها ملتهب باشند و شرايط دروني ما به صورت روزافزون ملتهب شود. نبايد به نابهنگامي تدبير اجازه دهيم و نبايد به شرايط آنتاگونيستي فراملي اجازه (بروز) دهيم. اگر اينها ادامه پيدا كند، به نظرم دير يا زود يك جا با هم قفل ميشوند كه شرايطي خواهد بود كه به تعبير هايدگر، فقط خدا ميتواند به ما كمك كند.
در بيان موارد و شرايط، شايد جمعبندي من اين باشد كه ما از يك خلأ و فقدان تصميمگيري يا تصميمگيري درست رنج ميبريم يا اينكه در تصميمگرفتنها وابسته به ايدئولوژي و بحث معرفتشناختي كه اشاره كرديد، هستيم. همين امر باعث عدم فهم و درك از اتفاقي ميشود كه در بطن جامعه ميافتد. چهبسا صحبتي که من و شما داريم و شرايط را نرمال تصور نميکنيم، ممكن است قرائت رسمي حتي اين را نپذيرد. به نظر من و شما، بايد سياستها و شرايط تغيير كند، ولي قرائت رسمي احتمالا حتي چنين ديدگاهي ندارد. اين تفاوت قرائت رسمي و قرائتي که برخي نخبگان يا جامعه اليت دارند، چطور قرار است به هم نزديك شود؟
اول ببينيم مشكل كجاست. به تعبير مولانا تفاوت در نظرگاههاست. تفاوت در نوع نگاه انسانهاست. چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد. به قول مولانا «پيش چشمت داشتي شيشه کبود، زان جهت عالم كبودت مينمود». مشكل اين نوع قرائت اين است كه اول، فرض اين است كه كثيري از انسانهاي جامعه، اسير كژنگريستن خودشان هستند و به تعبير ژيژك اسير ناجور نگريستنشان هستند. پردهاي روي چشمهايشان قرار گرفته و نگاه دل و سرشان حجاب دارد و آنچه را آنها ميبينند، (ديگران) نميبينند. حتي اگر در اين موضوع يعني نوع نگاه ترديد نكنيم؛ چگونه است كه تدبيرگران منزل نميتوانند نگاهشان را به جامعه تسري بدهند؟ چگونه است که جدايي ميان برخی از مردم و اصحاب قدرت در نوع نگاه و برداشت حادث شده است؟ چطور نميتوانند وارد عالم نظر، احساس و ذهن مردم شوند و كاري كنند كه مردم آنچه را آنها ميبينند، ببينند. آنها هستند كه جامعه را هدايت ميكنند و بايد تلاش كنند ذهن و نگاه جامعه را مديريت كنند. اگر نگاه و ذهن و درك جامعه به سوي ديگر ميرود، بايد ببينند مشكلشان چيست؟ نميتوانند بگويند مشكل من نيست. دومين مشكلي كه من با اين فضا دارم اين است كه امري آنقدر محسوس است كه نيازمند مشاهده است نه نيازمند تحليل، احتياج نداریم که دستگاههاي نظري آنها را تحليل كنيم. احتياج نداريم تحليل انتزاعي داشته باشيم. بلکه بايد (به آنها) تأكيد کرد، فاصلهاي را كه گفتم، كم كن و بيا بين مردم. مقام مسئول بايد يك روز به بازار ترهبار برود يا به خيابان برود و ببيند مردم چه شرايط زيستي دارند. بايد ببيند طبقات مردم با چه شرايطي زندگي ميكنند. در طول تاريخ بسياري از امپراتوريها ساقط شدهاند. خيلي از اين امپراتوريها به لحاظ وسعت سرزميني ماشاءالله نصف جهان بودند، اما يک عامل ديگر موجب فروپاشي شد. در حقيقت تاريخ انقراض بشريت تاريخ اسقاط امپراتوريهاست. امپراتوري ايراني وقتي مغلوب شد، در شرايطي بود که شاهان آن معتقد بودند که بر سرزمينهاي وسيعي سيطره دارند و هيچگاه خورشيد در هيچ کجاي سرزمينشان غروب نميكند. معتقد بودند که خورشيد قدرت هم هيچگاه در ميان آنها غروب نميكند، اما با هجمه كوچكي توسط عدهاي كه نه چندان عِده بودند و نه چندان عُده داشتند، فروپاشيد. خيلي عوامل مؤثرند كه يك نظام بتواند خودش را بازتوليد و بقاي خودش را تضمين كند؛ صرفا اين نيست كه فرضمان اين باشد که چون ممكن است در نانوتكنولوژي يا سلاحهاي خاصي پيشرفت كرده باشيم، پس اين نشانه بالندگي و بقاي ما است. بايد توجه داشته باشيم كه شرايط روحي و رواني مردم چطور است. قبلا هم گفتهام آمار در جامعه نشان ميدهد شرايط ذهني مردم چند برابر منفيتر از چيزي است كه نشان ميدهد. شرايط عيني چندان بد نيست و مردم ميتوانند زندگي خود را بگذرانند و مديريت كنند اما شرايط ذهني منفي باقي ميماند. به همين دلیل دچار تزلزل روحي- رواني ميشوند و اگر پول و سرمايهاي داشته باشند، آن را از كشور خارج ميكنند و تلاش ميكنند حتي با خريد خانه و بردن امكانات به خارج از كشور، شهروند كشور ديگري شوند. چون شرايط را باثبات نميبينند. مهم است كه چگونه تدبيرگران منزل متوجه نبودند كه تدبيري براي نگاه مردم يا منتال مردم بينديشند. به قول فوكو دوران گاورمنتها بهسر آمده و دوران گاورمنتاليتي فرارسيده است. گاورمنتها امروز گاورمنتاليتي هستند. گاورمنتهايي هستند كه بيش از آنکه به جسم و تجسد جامعه كار داشته باشند، به روح و ذهنيت جامعه كار دارند که بتواند مديريت کرده و زيبايي جامعه را ببينند؛ يعني زيبايي آن را هم زشت نبينند. امروز اتفاقي که در جامعه رخ ميدهد اين است که (مردم) حتي زيباييها را هم نميبينند، زيباييها را هم زشت ميبينند، حتي نقاط قوت را به ضعف تعبير ميكنند، سپيديها را نميبينند، آنها را هم سياه ميبينند. اين، يك نوع تحولي است که در نوع نگاه مردم وجود دارد و ريشه آن برميگردد به ناموفقبودن حكومت در منتال مردم؛ چراکه تمام تدبير آن به سمت جسم جامعه رفته است. تمام توجهش اين بوده است كه نان و ماست گران نشود و سيبزميني و پياز در بازار باشد. اما اگر به منتال مردم توجه نكنيم مردم در اوج فراواني اوضاع را سياه ميبينند و ثباتي را نميبينند. بنابراين بايد آن فضا تمهيد شود كه به نظرم دولتمردان از تمهيد اين فضا قاصرند.
اشاره كرديد به مجموعه سياستهاي نابهنگام که خودش را در كنش مردم نشان ميدهد. اگر به چند سال اخير دقت كنيم شايد دي 96 ميتوانست نمونه كوچكي از برونريزي مردم نسبت به اتفاقات باشد. به نظر شما، الان كه شرايط متفاوتتر از 96 است. چه باید کرد؟
مهم اين است كه تدبيرگران منزل و اصحاب قدرت و سياست دچار يك نوع خودفريبي نشوند. تصويري از جامعه براي خودشان ترسيم نکنند و آن را بهمثابه واقعيت ببينند و فرضشان اين نباشد كه اگر ميتوانند در فرداي يک اتفاقي مردمي را به صحنه بياورند، مفهومش اين است كه تمام مردم در صحنه حضور دارند و حمايتگرانه عمل ميكنند. مشخص است اين دو قابل مقايسه نيست. در يكجا با فراخواني، مردم وارد صحنه ميشوند، در يكجا «اگر» وارد صحنه ميشوند، چون غيررسمي است، هزينه دارد. زماني ميتوان اين دو را با هم مقايسه كرد كه به هر دو طرف به صورت رسمي اجازه داده شود كه نمايش قدرت داشته باشند. اگر كساني حمايتگرانه وارد صحنه ميشوند، به طرف ديگر هم اجازه رسمي داده شود كه وارد شوند و به صورت رسمي اعتراض كنند. آن زمان بايد ديد چه اتفاقي ميافتد. طبيعي است نميشود اين دو را با هم خيلي مقايسه كرد. نبايد دچار خودفريبي شد و از اين به آن ره برد يا در مقايسه اين دو حداقل تصوير كژي از وضعيت جامعه ارائه كرد. دوم اينكه به تعبير بديو رخدادها از هيچ كجا و همه كجا نازل ميشوند و لزوما قابليت پيشبيني ندارند. دفعتا شرايطي به وجود ميآيد كه «وضعيت» غلیان ميكند. فضاهاي مختلفي دست به دست هم ميدهند و یکباره در شرايطي از سوی كساني كه كسي پيشبيني نميكند، در جايي كه كسي پيشبيني نميكند، حركتي حادث ميشود و آن حركت به صورت زنجيروار خودش را تكثير ميكند. اگر ديماه قابل پيشبيني بود، جلوي اين اتفاق را ميگرفتند؛ بنابراين حوادث دقالباب نميكند و اجازه نميگيرد. یکباره از هيچ كجا و همهجا نازل ميشود؛ اما آيا اين به اين معناست كه نميتوانيم پيشبيني كنيم چه اتفاقاتي در راه هستند؟ چرا. به تعبير دريدا ميتوانيم بگوييم يک آينده در راه وجود دارد. حوادثي كه ريشه در اكنون ما دارند و ردپاهايي هرچند محو گذاشتهاند. ردپاها وجود دارد و چشم بصيرت لازم است كه ببيند اينها ردپاي چه حوادثي است. امروز به دليل شرايط خاص جامعه به لحاظ اجتماعي، اقتصادي و مسائل درون و بیرون، اين ردپاها محسوس و قابل رؤيت است و بايد نظاره كرد. از شرايطي كه انسانها صمبكم هستند، گوش دارند و نميشنوند، چشم دارند و نميبينند، زبان دارند و نميتوانند سخن بگويند، خارج شوند و درباره ردپاها و نشانهها دقت كنند. امروز نياز داريم به اصحاب سياستي كه از علم نشانهشناسي برخوردار باشند و از نشانهها پي ببرند چه چيزي در راه است و ممكن است اين مرض سرطان باشد يا يك نوع اسکلوردرما كه جامعه امكان دفاعش را از دست ميدهد. اين ممكن است يك نوع هيستري يا مازوخيسم باشد كه جامعه به خودآزاري افتاده باشد يا يك بيماري پارانويا باشد و جامعه تصور كند كسي او را اذيت ميكند و دستي روح و روانش را اذيت ميكند؛ بيماريهايي كه امروز در جامعه ما به اَشكال گوناگون در جريان است. طبيعي است تدبيرگران منزل هستند كه بايد اين فضا را مرتفع كنند كه جامعه دچار احساسات غريب و شگرف نشود كه خودش و ديگران را اذيت ميكند. مشكل اينجاست كه صداها شنيده نميشود. اين صداي تاريخ و جامعه ماست كه در ديماه بروز كرد. برخي از ساحت منظري خودشان را به بيرون پرت ميكنند؛ چون اذيت ميشوند و گوشها و چشمهايشان را ميبندند كه نبينند و نشنوند؛ اما به اين معنا نيست كه (چيزي) وجود ندارد. جامعه ما به دلايل زيادي مستعد بروز رخدادهاي گوناگون است و اين رخدادها ميتواند آسیبزا باشد و بايد از عالم انتزاع خودمان به عالم انضمامي پا بگذاريم. از عرش نظريمان به فرش جامعه پا بگذاريم و ببينيم روي اين فرش چه اتفاقاتي ميافتد، كجاها نخنما شده و رنگش رفته و مسائل مختلف را ببينيم و تلاش كنيم اين فرش را ترميم كنيم. اجازه ندهيم پوسيدگي زيادتر شود؛ چون ترميم سختتر خواهد شد. اين وضعيت كنوني و ضرورت كنوني ماست كه بايد درك شود.
راهحل چيست كه بين خوانش و ذهنيتي كه تدبيرگران دارند؛ يعني بين چيزي كه اتفاق ميافتد و قرائت رسمي، نزديكي صورت بگيرد كه متوجه اين حقيقت شوند كه شرايط به گونهاي نيست كه ساده از كنارش بگذرند و بايد براي اين شرايط چارهاي انديشيد. چه حلقه مفقودهاي است كه تابهحال اين تطابق اتفاق نيفتاده؟ اگر قرار باشد اين اتفاق بيفتد، چه كساني بايد وارد شوند و چه كار ويژهاي بايد انجام شود؟
به قول اخوانثالث سه راه پيداست که به تعبير او بر سر هر سنگ حديثي نوشته شده که نميتوان آنها را يکسان ديد. راه اول اين است كه اصحاب سياست و قدرت، مردم را به منزل نظري خود ببرند. راه دوم اين است كه آنها به خانه منزل و نظري مردم وارد شوند. راه سوم اين است كه يک خانه سوم برپا کنند که هم آنها از خانه خود بيرون بيايند و هم مردم از خانه خود خارج شوند. تعبير عاميانه اين است يا تو بيا به خانه ما؛ يا ما را به خانهات ببر يا يک خانه سومي در ميانه راه نشان بده که نه خانه تو باشد و نه خانه ما. در حالت اول مشكل به اين صورت حل ميشود که مردم همان نگاه و برداشتي را از جامعه و حاكميت داشته باشند كه خود حاكميت دارد؛ پس فاصله از بين ميرود و مشکل حل ميشود. حالت دوم اين است كه او (حاکميت) به خانه نظري مردم وارد شود. اين هم ميتواند مشکل را حل کند و باعث شود که يک شيفت راديكال داشته باشيم و فضاي حكومت و حاكميت در ساختار و نحوه مديريت و روابط با مردم و با محيط بينالملل فاصله خود را مرتفع کند.
دور از ذهن است.
به لحاظ راهحل، اينطور است. راه سوم اين است كه از خانهاي كه به آن خو كردهاند و درونش احساس آرامش ميكنند، همه چيز خانه برايشان آشناست، فضا و آدمهايي كه رفتوآمد ميكنند، آشناست؛ از چنين فضايي خارج شوند و دو قدم از منزل خود دورتر شوند، از مردم هم بخواهند دو قدم از منزل خود دورتر شوند و همديگر را ببينند و دراينميان خانه مشتركي برپا كنند. چهارمين راه همان راه سوم اخوانثالث است؛ راه بيبرگشت و بيفرجام. اينكه او در منزلگه خودش همواره سكني گزيند و گامي بيرون نگذارد و مردم هم اينطور باشند طبيعتا شكاف ميانشان هر روز عميقتر و آنتاگونيستيتر ميشود و راهشان بيبرگشت و بيفرجام است. این خلأ فقط با امنیتیکردن پر میشود كه دوام زيادي در شرايط كنوني ندارد؛ چون جوامع از حالت جوامع گذشته خارج شدهاند؛ بنابراين انسانها ميتوانند صداي خودشان را تكثير كنند و اگر بخواهيم به آنجا نرسيم، شايد راه معقول در شرايط كنوني اين باشد كه در اولين گام تدبيرگران منزل سري به اهالي منزل بزنند، ببينند در آن منزل چه ميگذرد و تلاش نكنند از بيرون منزل تصويري از درون داشته باشند و براساس تصوير و ايماژ خودشان منزل را تدبير كنند. مدتي با اهالي منزل نشست و برخاست كنند، فضاي ذهني و رواني و زندگي روزمرهشان را درك كنند و ببينند راه برونرفت از اين وضعيت چيست.
الان كلي صحبت كرديم، از مردم و تدبيرگران گفتيم اما نگفتيم تدبيرگران چه كساني هستند. سؤالم اين است كه جريان اصلاحطلبي در وضعيت كنوني چه نقشي ميتواند داشته باشد. چه نقشي داشتهاند كه انجام ندادهاند. يا اساسا نميتوانستند كاري كنند و الان شرايطي است كه بايد تدبیری را ايجاد كنند.
جريان اصلاحطلبي به لحاظ فلسفه وجودي و تاريخي خودش جرياني مدني است. اگر بخواهيم درمورد جريان مدني به شكل فضاي گرامشي يا هابرماسي صحبت كنيم، فانکشن فضاي مدني يا جامعه مدني اين است که با رويكرد نقادانه و فاصله نقادانه نسبت به قدرت تلاش ميكند نوعي واسطهگري مدني داشته باشد كه صداي تودههاي مردم را به بالا برساند و بالا را متوجه وضعيت تودههاي مردم كند و اين وسط، واسطهگري مدني داشته باشد. يعني گپ ميان مردم و تودههاي مردم و حكومت و حاكميت را پر كند. متأسفانه جريان اصلاحطلبي ديد اين وسط آبوهواي خوبي ندارد و فضا مساعد نيست، همواره از لاي درز به بالا نگاه ميكرد كه چه آبوهواي خوبي دارد و فراواني نعمت است. يواش يواش لاي درز را باز كرد و كمكم به طرف آن فضا رفت. خودش قسمتي از آن فضا را ساماندهي كرد و در ساحت قدرت و سياست رسمي سكني گزيد. با اين وضعيت، واسطهگري مدنياش را از دست داد. آنچه به نظر ميآيد امروز خلأ آن ديده ميشود، يعني شكافي كه به صورت تاريخي داشتيم، شكاف مردم و دولت؛ شكاف تاريخي است و به شكل راديكالتر ظهور ميكند و يك علت عمدهاش اين است كه جامعه مدني ضعيف است، يا فاقد جامعه مدني هستيم. گروههايي كه قرار بود اين خلأ را پر كنند و فضاي ميانه را فضاي بازيگري و نقشآفريني خود قرار دهند، از اين فضا عبور كرده و در فضاي ديگري خيمهشان را برپا كردهاند و اين امر، اپروچ مردم را نسبت به گروهي كه قرار بود اين كار را انجام دهد تغيير داده و امروز كمتر كسي است كه بازي اصلاحطلبان را جزئي از بازي رسمي سياسي و رسمي قدرت نداند. كسي که بخواهد يک تفكيك و تمايز ايجاد كند، خود، يك بازي در بازي بزرگتر و جزئي از آن بازي بزرگتر است؛ جرياني كه سخت درگير بازي كلان سياست و قدرت است و طبيعي است، متأسفانه با نگاهي كه در ميان اصلاحطلبان پررنگ شد؛ مردمگريزي به نام پوپوليسم و جدايي از تودهها که يک نوع سکتاريسم بود و دخيلبستن به نخبگان، آنها را هم از قاعده هرم جدا كرد، ميانه را هم خودش رها كرد، بنابراين فضاي حياتي که خودش آن را يافت و جز اين ديگر نميتوانست فضايي بيابد، فضاي حياتي درون سياست كلان و قدرت کلان بود که آنجا هم دچار چالشهاي جدي است که امروز دامن اصلاحطلبي را گرفته است.
اين سياست بهنگام در جريان اصلاحطلبي ميتواند اين باشد كه براي ادامه مسير و اينكه اين گپ را پر كند و از خطر بزرگ جلوگيري كند، بخواهد از قدرت فاصله بگيرد؟ چون در چند سال اخير فاصله جدايي از قدرت را تجربه كرديم و گفتيم دليل بهوجودآمدن اين شرايط عدم عملكرد و فعاليت ما در عرصه قدرت بوده. اگر در عرصه قدرت باشيم ميتوانيم منوياتمان را پياده كنيم. به نظرشما الان جداشدن از قدرت ميتواند دوباره آنها را به سمت مردم برگرداند و به تدبير منزل كمك كند؟
كاملا بر اين تحليل هستم كه مقدم از فاصلهگرفتن از قدرت، اصلاحطلبان بايد از خود اکنونشان فاصله بگيرند. به قول حافظ ميگويد، مشكل تويي، تو از ميان برخيز. تا اصلاحطلبان از خود اكنونشان فاصله نگيرند و خود اكنونشان را يك جا پياده نكنند، خود اكنونشان را مورد نقد جدي قرار ندهند؛ اين خود مرسوم و مألوف اصلاحطلبي كه امروز در حال تجربه آن هستيم، نميتواند احياگر جريان اصلاحطلبي باشد. حتي زماني كه بخواهد از جريان قدرت جدا شود، اين منِ درون اصلاحطلبي اجازه نميدهد. چون او عادت كرده زير سايه ديگري بزرگ شود. عادت كرده هويتش را در عرصه قدرت و سياست تعريف كند. بنابراين اول بايد منِ ديگري را تجربه کند. بايد از منِ خودش عبور كند. يا به تعبير ديني ما نيازمند يک جهاد اكبر است. بايد به تعبير روانكاوي فرويدي و لکاني به «فراخودش» اجازه دهد که فعال شود، فراخودي كه نهيب ميزند و او را به نقد و مجازات خودش فرا ميخواند، به ديدن اشتباهاتش فرا ميخواند، به تأمل انتقادي نسبت به راهي كه رفته، فرا ميخواند، ديربازي است توسط «من» اصلاحطلبان سرکوب شده است. اصلاحطلبان بايد اجازه دهند فراخود بيايد و اين خود را از خواب بيدار كند. اگر اين خود تفاوت نكند، تفاوت نکند ليل و نهار. بنابراين همه جا همين رنگ خواهد بود و هيچ تغييري در فضاي اصلاحطلبان ايجاد نميشود. فرض اين است كه در شرايط كنوني براي جريان اصلاحطلبي عبور از قدرت نه ممكن و نه مطلوب است. جريان اصلاحطلبي يك جريان واحد نيست كه اگر عدهاي بر اين تصميم شدند كه در انتخابات شركت نكنند يا از سياست و قدرت كناره بگيرند، بسياري از اصلاحطلبان ديگر با آنها همكاري و همراهي داشته باشند. چنين حركتي جز ايجاد فراق و شكاف در فضاي اصلاحطلبي كار ديگري نميكند و اراده واحدي در پس و پشت جريان اصلاحطلبي نهفته نيست. جريان اصلاحطلبي يك خط نيست، بلکه يك طيف است،؛ در مواقع مختلف، حركتش را متفاوت ساماندهي ميكند. بنابراين در شرايط كنوني مقدم بر هر چيز، جريان اصلاحطلبي را فرا ميخوانم كه در آينه نقد، خودشان را نگاه كنند، آينه را نشكنند، خود شكن، آينهشكستن خطاست. تلاش نكنيم آيندهاي كه واقعيت زمخت و كژيهاي ما را نشان ميدهد بشكنيم؛ خودمان را بشكنيم. در شرايط تاريخي اگر اين خودشكني را در دستور كارمان قرار داديم ممكن است در آينده بتوانيم شكافي كه ميان ما و مردم ايجاد شده را ريكاوري كنيم و دوباره شرايط را به دوران گذشته برگردانيم در غير اين صورت بسيار بعيد است كه بتوانيم مشكل را حل كنيم.
افزودن نظر جدید