«ما انقلاب کردیم که....»، دیگر امروز جملهای شده است چهل ساله. معمولا این جمله یا به شکل پرسشی مطرح میشود یا خبری. به قصد تأکید بر امر مسجلی یا شکل دادن به اعتراضی و هر سال به دلیلی. «ما انقلاب کردیم»: که آزادی، که استقلال، که نابرابریهای اجتماعی، که هفت تپه، که ازدواج کودکان، ....
بر سر هر یک از این چهار کلمه چهل سال است که بحث مختومه نمیشود و کاملا بستگی دارد به احوالاتمان. از همان کلمه اول شروع کنیم:
«ما»: «ما» انقلاب کردیم یا آنها؟ «ما» انقلاب کردیم یا «شما»؟ خارجیها خواستند یا داخلیها؟ مردم یا نخبگان؟ شاه یا رهبری؟
«انقلاب»: آنچه اتفاق افتاد انقلاب بود یا کودتا؟ انقلاب خوب است یا بد؟ انقلاب اسلامی بود یا دموکراتیک؟ «انقلاب»ی بود بیسلاح، با «گل و سوسن و یاسمن» یا خشن و خونین؟
«کردیم»: انقلابها را ما پی میریزیم یا انقلابها میشوند، بخواهیم یا نه؟ محصول بحران ساختارها و سر بههم دادن مجموعهای از مولفهای عینی زاییده تخیلهای شکوفا (یا معیوب) و ذهنیتهای مبدع؟ مثلا تقصیر شریعتی بود یا فلک غدار؟ محصول مثلث معروف «خشم» یا...
«که»: انقلاب کردیم که چه شود؟ همه «پس از انقلابها» را همین «که» رقم میزند و بر آن اساس حسرت میآفریند یا پشیمانی. آه! امان از این «که»ی آرزومند.
چهلسالگی سن بلوغ است و قاعدتا نه دیگر رادیکالیته جوانی را دارد و نه ذوق زدگی آغازین را. انقلاب تجربه یک زخم باشد یا خاطره یک امید...
بعد از چهل سال باید بتوان مقصود و مقصد آن را توضیح داد تا فراتر از قبض و بسطهای عاطفی یک «تجربه» بدل شود به تاریخ. از موقعیت متهم یا پیششرط بدل شدن «تجربه» به تاریخ دموکراتیزه کردن خوانش از انقلاب و متولیزدایی از تجربهای است چندصدایی، ترکیبی از ایدههای رقیب و جبههبندیهایی متعدد. ارزیابی تجربه تاریخی انقلاب نیز محتاج صرف توأمان زمانها است؛ زمان کند فرهنگی و زمان تند حادثه؛ اورژانس لحظات ملتهب و تغییرات بطئی تمدنی... تا معلوممان شود مقصود ِ آن اگر شکل دادن به «ما»یی آلترناتیو و شکل دادن به فاعلهایی شناسا بوده است تا کجا در انقلاب و با آن به مقصد رسیده و سرنوشت ما را به کدام سمت رقم زده است؟
از انقلابی بودن ما شاید چیز زیادی بر جا نمانده باشد اما در انقلابی بودن آنچه بینظیر بود استعداد لذت بردن از مقاومت در برابر اجماع عمومی بود. آنهایی که واقعیت را منکرند دنبال نشانیاند برای امیدواری، میسازند وسط ویرانه؛ گل میکارند وسط کویر. ابسورد؟ این تعریف کییرکهگارد از مذهب خیلیها را مذهبی کرد: باور به ناممکن، محال، امر غریب. خب! چرا انقلابی نکند؟
ما انقلاب کردیم که... خب!
همهچیز در حدفاصل همین دیروز و فردا رقم میخورد: «انقلاب خوب بود. انقلاب خوب است؟»
افزودن نظر جدید