- کد مطلب : 155 |
- تاریخ انتشار : 8 فروردین, 1392 - 21:20 |
- ارسال با پست الکترونیکی
چشم بهاری

خسرو طالب زاده

برگ یک گل چون ندارد خار او
شد بهاران دشمن اسرار او
وآنکه سر تا پا گل است و سوسن است
پس بهار او را دو چشم روشن است
خار بیمعنی خزان خواهد، خزان
تا زند پهلوی خود با گلستان (مثنوی معنوی)
خار نشانه پاییز است که مرگ را تداعی میکند «مرگ مانند خزان، تو اصل برگ»
در خزان این صدهزاران شاخ و برگ
در هزیمت رفته و در دریای مرگ
اما با بهار است که این مرگ که خود پایان است، پایان مییابد و بهار؛ «سالار ده» فرمان بازآفرینی میدهد.
باز فرمان آید از سالار ده
و عدم را کانچه خوردی بازده
بهار داد از پاییز میستاند تا سبزی را به برگ باز دهد.
اما بهار به تعبیر مولوی «دو چشم روشن» دارد، چشمی به خود (بهار) و چشمی به پاییز. آن کس که چشم بهاری دارد به «بهار» غره و شاد نمیشود، غمی همراه با بهار هم هست که بهار «اینجایی»، بیشک، پاییز دارد و نیز نویدی که پاییز ماندنی نیست و پایانی دارد.
چشم بهاری داشتن، دیدن با هر دو نگاه است. نگاهی که چشم به حال میدوزد و دلشاد از پیروزی بهار و چشمی که در افق آینده را مینگرد و دلنگران آنکه همه چیز فانی و نابود میشود.
انسانهای بزرگ و دلاندیش هر دو سو نگرند، دلشاد و دلنگران، هم در حال میزیند و شادند، هم به آینده تامل میکنند و تدبیر میجویند. انسان در ورطه این دو امکان خود، «قرار» میجوید. میان شادی و غم، میان کمدی و تراژدی. این دو بر ضد هم نیستند، پاییز علیه بهار نیست و بهار علیه پاییز. این دو امکان به یک معنا اشاره دارند؛ عالم ثبات و قراری ندارد و آن کسی به قرار میرسد و آرام میگیرد که این جنبش را درک و تدبیر کند. اما دنیاطلبان از بهار و پاییز وجود بیرونی آن میبینند و برای آن سفره جاه و مقام و شهرت میگسترانند و از «زنده باد بهار»؛ سرمدی شهرت و مقام میجویند اما آنکه دل و چشم و جانش بهاری است، پاییز را نیز میبیند و رستاخیزی که پس از پاییز میآید. طمع در شهرت و قدرت نمیبندد و این چرخش و نامها را دستآویز هوای نفس و حرص و شهوت خود نمیکند. دل بهاری داشتن چشم بهاری میخواهد. چشمی میان «اینجا» و «آنجا»، میان دنیا و آخرت، میان عقل و عشق. چشم بهاری داشتن دل بهاری میخواهد تا پذیرنده «کثرت» گلها و سرسبزی همه سرزمینها باشد، بدون هیچ گزینش و گزیدهای، برخلاف هوای نفس که بر طبل فرعونیت، مقامجویی، خودخواهی و خودرایی میزند. بهار مظهر عقل است و مشربش کثرت و مظهر جان و مشربش رحمت است.
این خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهار است و بقاست
مر تو را عقلی است جزوی در نهان
کامل العقلی بجو اندر جهان
افزودن نظر جدید