کاش ما رسانه‌ای‌ها قلم‌مان را مؤدبانه می‌چرخاندیم تا ریحانه الان به صبح و زندگی می‌خندید

محمد مهاجری در صفحه وبلاگ خود در خبرآنلاین نوشت: «هفت سال پیش دختر 20 ساله‌ای به نام ریحانه جباری دست به قتل مردی پنجاه و چند ساله زد. ماجرای حادثه پیچیده‌تر از قتل‌های معمولی بود و حتی با توضیحات مکرری که درباره پرونده داده شده، افکار عمومی ابهاماتی دارد که برطرف نشده. هرچند که برای دستگاه قضایی کمترین نکته مبهمی وجود نداشته که مبادرت به صدور حکم قصاص کرده است.»

شاید دلیل اصلی ابهام در نزد افکار عمومی باور نکردن این نکته است که یک دختر 22 ساله چگونه می‌توانسته در چنین قتل مرموزی نقش اول را داشته باشد.

 

نویسنده این سطور نه به مسائل قضایی وارد است و نه فوت و فن‌های پلیسی را می‌داند؛ بنابراین در این زمینه‌ها ورود نمی‌کند؛ اما این حق را به خود می‌دهد به عنوان یک عنصر رسانه‌ای در این زمینه نکته‌ای را مطرح کند.

 

از همان موقع که حکم قصاص مطرح شد، برخی رسانه‌ها و نیز شبکه‌های اجتماعی با بزرگنمایی نقاط ابهام و نیز مطرح کردن شغل قبلی مقتول، روال پرونده را به گونه‌ای منحرف کردند که حیثیت مقتول و آبروی خانواده او دستخوش بازی رسانه‌ای و شایعه‌پردازی شد و کار به جایی رسید که مقتول، مورد بدترین تهمت‌ها قرار گرفت.

 

اگر خودمان به جای خانواده مقتول بودیم در چنین شرایطی چه می‌کردیم؟ آیا راضی می‌شدیم هم خون پدر خانواده را هدر رفته بدانیم و هم ننگ و بی‌آبرویی را تحمل کنیم؟

 

قطعاً تلاش برای نجات دادن یک خانم 22 ساله که از سوی هنرمندان و دیگر اقشار انجام شد، امری پسندیده است، اما زخمی که بر سینه خانواده مقتول نشست، قابل پاک کردن نبود.

 

بر فرض محال که برخی تهمت‌های وارده به مقتول، درست هم بود، آیا مطرح کردن آن در فضای رسانه‌ای نتیجه‌ای جز اصرار اولیای دم به قصاص (که نوعی اثبات بیگناهی مقتول است) به همراه داشت؟

 

قصاص ریحانه برای ما رسانه‌ای‌ها یک درس است. کاش رسانه‌ها برای رونق بازار خودشان، کاری نمی‌کردند که بر زخم یک خانواده نمک پاشیده شود و کار به جایی برسد که حتی با تلاش مجدانه و تحسین‌برانگیز دستگاه قضایی، ریحانه فرصت زندگی می‌یافت.

 

کاش ما رسانه‌ای‌ها از این اتفاق، تکان بخوریم و در موارد مشابه، قلم‌مان را مؤدبانه بچرخانیم. اگر چنین کرده بودیم شاید ریحانه الان فرصت داشت باز هم به صبح و زندگی بخندد.

افزودن نظر جدید