- کد مطلب : 16063 |
- تاریخ انتشار : 7 آذر, 1396 - 14:28 |
- ارسال با پست الکترونیکی
تحلیل جلاییپور از رفتار نخبگان در زلزله کرمانشاه
به گزارش امیدنامه، حمیدرضا جلاییپور در «شرق» با طرح این سوال که «زلزله ویرانگر و اسفبار کرمانشاه چه درسهایی به کارگزاران حکومت و کنشگران جامعه مدنی ایران میدهد؟»، نوشت: روشن است این عبرتگیری به مطالعات میدانی متعددی نیاز دارد ولی فعلا براساس شواهدی که در گزارشهای رسانهها پس از این زلزله دریافت کردیم، میتوان چهار درس از این زلزله گرفت. اول اینکه شدت حمایت مستقیم مردم از زلزلهزدگان نسبت به پنج زلزله بالای هفت ریشتر قبلی بیشتر بود. علت خاص این استقبال کمنظیر میتواند بهخاطر رشد زیرساختهای فضای آنلاین و شبکههای مجازی باشد که صدای ناله زلزلهزدگان یک ساعت پس از رخداد به گوش ایرانیان رسید و وجدان عمومی جامعه را تحت تأثیر قرار داد.
گفته میشود علت دوم این حمایت کمنظیر مردم بهخاطر «بیاعتمادی مردم» به دستگاههای رسمی است. به این خاطر در این زلزله خود مردم سعی کردند با ماشینهای خود و بهطور مستقیم در منطقه حضور پیدا کنند و به فریاد مردم برسند. اگر مطالعات میدانی این علت را تأیید کند، این درسی است که باید دولت از این زلزله بگیرد. این «بیاعتمادی» میتواند نتیجه فساد ساختاری در ایران باشد که به مدت هشت سال با بگمبگمهای احمدینژاد تقویت شد و بهطور جدی به آن رسیدگی نشد.
درس دوم اینکه هنوز اهمیت «نهادهای حرفهای» مبارزه با بلایای طبیعی مثل هلالاحمر نه برای افکار عمومی و نه برای نخبگان غیرحکومتی جا نیفتاده است. هنوز جا نیفتاده که مردم در مواجهه با زلزله در ایران زلزلهخیز به «آموزش وسیع و عمیق همگانی» نیاز دارند. جامعه به نهادهای تخصصی مبارزه با زلزله مثل هلالاحمر نیاز دارد. کمک به زلزلهزدگان مهارت میخواهد و عاطفهگرایی (آن هم از نوع مخالفخوانی با حکومت) راه درمان زلزلهزدگان نیست. شما دیدید بعضی از نخبگان و سلبریتیهای جامعه مثل افراد غیرماهر جامعه، روانه منطقه زلزلهزده شدند. در میان افراد و سازمانهای مردمی کمککننده تعداد سمنها و تشکلهای تخصصی کم بود. سلبریتیها به مردم درباره اهمیت سازمان هلالاحمر چیزی نگفتند؛ بلکه در روزهای اول به تمسخر این سازمانها پرداختند و به شایعات علیه این سازمانها پروبال دادند. درسی که از زلزله کرمانشاه در ایران زلزلهخیز میتوان گرفت، این است که صداوسیما و نخبگان نهادهای مدنی اولا مردم ایران را تشویق کنند تا از آموزشهای سازمان هلالاحمر استفاده کنند (در همین زلزله بعضی از مجروحان به خاطر فقدان آموزش مردم در حین انتقال به بیمارستان قطع نخاع شدند) و به سمنها توصیه کنند که سمنهای حرفهای و تخصصی خود را در مواجهه با بلایای طبیعی تجهیز کنند.
درس سوم این بود که ایران از اقوام گوناگون و «یکپارچه» است و ایران در تسلط واژه بیمصداق قومیت فارس نیست. همه میدانیم هویتطلبان واگرا در آذربایجان و کردستان در چند دهه اخیر برای ایجاد جدایی میان اقوام ایرانی تلاش کردهاند و از «فاشیسم قوم فارس» و «نژادپرستی آریایی» و «کشور جعلی ایرانی» سخن گفتند. واکنش عظیم مردمی از همه نقاط ایران به آسیبدیدگان زلزله روایتهای واگرا را متزلزل کرد. اکنون هویتطلبان واگرا باید به طرفداران خود توضیح بدهند که چگونه است که «فاشیستهای فارس» از سراسر ایران با وسایل نقلیه شخصی خود به سوی مناطق آسیبدیده شتافتند تا کمکحال هموطنان خود باشند.
پیام بعدی این زلزله تلفات کمتر این زلزله نسبت به پنج زلزله قبل بود. از عواملی که اشاره شد، یکی هم این است که قبل از زلزله هفت ریشتری، زلزله چهار ریشتری آمده بود و مردم هوشیار شده بودند و دیگر اینکه زلزله وقتی اتفاق افتاد که همه مردم نخوابیده بودند؛ بنابراین چون از خانهها بهموقع بیرون رفتند، تلفات این زلزله کمتر از گذشته شد. به نظر من عامل سوم هم بهبود فنی خانههای شهری و روستایی در یک دهه گذشته بود (در ضمن قضاوت درباره مسکن مهر به مطالعه بیشتر کارشناسان در محل نیاز دارد. البته میتوان حدس زد وقتی مسکن مهر با عجله ساخته شد و برای کاهش قیمتها از «هزینههای نظارت کارشناسی» کاستهاند، بهطورکلی نباید به عملکرد این پروژه خوشبین بود).
ارزیابیهای دیگر از زلزله
جدا از ارزیابی اولیه فوق ارزیابیهای دیگری هم از این زلزله انجام گرفت که در زیر به چهار ارزیابی اشاره میشود.
یکم این تحلیل که جامعه سیاسی ایران مرده است. سه چهار روز بعد از زلزله در نشست علمی «اصلیترین مسئله جامعه ایران چیست» در تهران دکتر کاشی عزیز گفتند: «زلزله نمادی است از وضعیتی که حیات سیاسی در آن مرده. جامعهای که میداند و مطمئن است خطوط مختلف زلزله در این سرزمین هست و هیچوقت هیچکاری برای رفع آن نکرده». این ارزیابی حداقل از سه نظر خطاست. یکی اینکه جامعه سیاسی را نباید با «ماشین» یا «بدن» موجود زنده مقایسه کرد. مثلا تندروها جامعه سیاسی ایران را با «ماشین» مقایسه میکنند و بعد نتیجه میگیرند که روحانی چهکاره است که میخواهد در رانندگی ماشین سیاست ایران دخالت کند؟! یا مقایسه جامعه سیاسی با «بدن» خطاست؛ مثلا جناب کاشی در همین سخنرانیاش گفته جامعه سیاسی ایران مثل جوانی است که اعضا و مؤلفههای خوبی دارد ولی «عقل» ندارد؛ در صورتیکه همه میدانیم جامعه سیاسی کشورها از جمله جامعه سیاسی ایران نه ماشین و نه بدن است؛ بلکه یک مجموعه پیچیده از مؤلفههای گوناگون است که بخشی از عناصر آن با هم همکاری، رقابت و تخاصم میکنند و سیاست ایران برایند این مجموعه نیروهاست؛ بنابراین دادن تصویری «انسانگونه» از جامعه سیاسی ایران و آن را «مرده» ارزیابیکردن و علامت ایران مرده را «هیچکاری» برای زلزلهنکردن دانستن، یک خطای فاحش تحلیلی است.
جهت دوم اینکه از زمان دوره دوم خاتمی هرساله از سوی بنیاد مسکن سالانه بیش از ٢٠٠ هزار مسکن روستایی مقاومسازی میشود و بعد همه دیدیم یک ساعت پس از زلزله سازمانهای حکومتی و دولتی به منطقه گسیل شدند و در کمتر از سه روز عملیات آواربرداری را انجام دادند. اگر جامعه سیاسی مرده بود، این فعالیت بوروکراتیک و سازمانیافته هلالاحمر، ستاد بحران وزارت کشور، سپاه و ارتش از کجا فرمان میگرفتند؟
جهت سوم اینکه اصلا وقتی ما از مرگ جامعه سیاسی سخن میگوییم، معلوم نیست این جامعه سیاسی را با کجا (مثلا با گذشته ایران یا با کشورهای همسایه) مقایسه کردیم و به این نتیجه رسیدیم. در حالیکه بهنظر نمیرسد وضع جامعه سیاسی ایران از مصر و پاکستان بدتر باشد. یا ١٥٠ سال است که جامعه سیاسی ما از لحاظ تاریخی تاکنون با مشکلات و اخلال روبهروست ولی هرچه جلوتر آمدهایم این جامعه سیاسی پیچیدهتر، با فرازونشیبتر و زندهتر شده است. یک تحلیلگر واقعنگر، «اخلالهای» موجود در جامعه سیاسی را در رابطه با زلزله بهطور مشخص برجسته میکند ولی ارزیابی با واژه «مرگ» نوعی فرافکنی بدبینانه است نه ارزیابی راهگشا.
دوم اینکه عدهای از نخبگان غیرحکومتی در واکنش به زلزله از «زوال پایگاه اجتماعی» دولت سخن گفتند. این ارزیابی بیشتر از سوی جناب زیباکلام مطرح شد. آنهم وقتی مردم بیش از دو میلیارد تومان به حساب بانکی که ایشان اعلام کرد، ریختند. گویی این رخداد مستندی شد که نیروهای جامعه مدنی دارای پایگاه اجتماعی هستند ولی جمهوری اسلامی پایگاهش در این میان ضعیف شده است. بهنظر من همچنان که در بالا اشاره کردم از کمک مستقیم مردم به زلزلهزدگان میتوان این فرضیه را مطرح کرد که بخشی از مردم اعتمادشان به دستگاهها کم شده است اما با اشاره به کمک دو میلیاردی مردم به حساب جناب زیباکلام نمیتوان زوال پایگاه جمهوری اسلامی را نتیجه گرفت زیرا اگر هر نفر صد هزار تومان کمک کرده باشد، این نشان میدهد حدود ٢٠ هزار نفر به حساب جناب زیباکلام کمک کردهاند در حالی که ما نمیدانیم چند ١٠ هزار نفر به هلالاحمر، کمیته امداد و ... کمک کردهاند؟ اگر این اعداد را بدانیم دقیقتر میتوانیم از زوال پایگاه اجتماعی صحبت کنیم. تازه معلوم نیست از میان آن ٢٠ هزار نفری که پول به حساب جناب زیباکلام ریختند، چندنفرشان با جمهوری اسلامی مسئله داشتهاند.
زیباکلام در همدردیاش با مردم زلزلهزده از نیاز به «تعامل» دستگاههای دولتی و تشکلهای مردمی غفلت کرد. در صورتیکه به روشنی صحنه مناطق زلزلهزده نشان میدهد کمکرسانی در مناطق زلزلهزده خود یک اقدام «حرفهای و تخصصی» نیز هست. سازمان هلالاحمر کارش اولا «دستهبندی و استانداردکردن» کمکهای غیرنقدی و نقدی مردم است. ثانیا این سازمان از نیازهای مردم زلزلهزده در محل بهروز «اطلاع» دارد. در روز اول و دوم مردم میتوانند به طور خودجوش کمک کنند ولی روزهای بعد «تزریق» این کمکها «مهارت» میخواهد.
همچنین زیباکلام از «بوروکراسی فاسد درمانده» در واکنش به کمکرسانی دولت به منطقه سخن گفتند. از جناب زیباکلام باید پرسید این کارهایی که در منطقه (هلالاحمر، استانداری، ارتش و سپاه) از یک ساعت پس از وقوع زلزله شروع کردهاند و دارند انجام میدهند، کار کدام بوروکراسی درمانده است؟! متأسفانه باید گفت نگاه تقابلی در ایران، حاملانش فقط بخش سیاسی خبر صداوسیما در «بالا» نیست. در «پایین» هم نخبگان و روشنفکران ما نیز به این نگاه تقابلی میدمند. فراموش نکنیم درمان پیامدهای جانکاه زلزله در کرمانشاه به دیدگاه «تعاملی» (و انتقادی همدلانه) میان نیروهای حکومتی و جامعه مدنی نیاز دارد.
سوم اینکه عدهای کمکرسانی عظیم مردم ایران به مناطق زلزلهزده را نوعی «مقاومت» در برابر حکومت خواندند. نوعی مبارزه مدنی خواندند که نشاندهنده تقابل جدی مردم و حاکمیت است که بهواسطه عدم اعتماد به نهادهای حکومتی جلوهگر میشود. مردم از عملکرد مسئولان ناراضی هستند و خود چون کنشگرانی مسئول و متعهد وارد صحنه شدهاند و دیگر نظارهگر و تماشاچی صرف نبوده و چشمانشان به دست نهادهای امدادی و خدماترسان دوخته نشده است. این ارزیابی هم غلوشده است. گفتم فرضیه بیاعتمادی را میتوان جدی گرفت نه «تقابل» را. یا میتوان گفت در روزهای اول مردم مصیبتدیده در منطقه «ناراحت» بودند و هستند ولی ارزیابی مبتنی بر «تقابل» مردم و حکومت احتیاج به شواهد بیشتر دارد. شما توجه کنید اگر «تقابل» جدی بود ماشینآلات سنگین سپاه در روستاهای عمق مرزی و اهل سنت نمیتوانست بدون اسکورت امنیتی کار کند. در مجموع در منطقه زلزلهزده شواهد تعامل بیشتر از تقابل یافت میشود. شبکههای اجتماعی در این رخداد کنشگری مردم ایران را در کمک به زلزلهزدگان تقویت کردهاند؛ این «تقویت» میتواند یک مقدار اعتراضی باشد ولی «تقابلی» نیست. اتفاقا «تقابلگرایان» در خارج از منطقه زلزله بیشتر در خانهها یا در محل کارشان ابعاد منفی این مصیبت ملی را علیه حکومت در شبکه مجازی شارژ میکردند.
چهارم اینکه بعضی از محققان وقتی ترافیک و شلوغی روزهای اول را در منطقه زلزلهزده ملاحظه کردند بحث از «انحطاط اجتماعی» ایران کردند. بهعنوان مثال به پست تلگرامی «ترافیک ایثار» نقد داشتند. این برداشت نیز خطا اندر خطاست. در کدام جامعه وجود ترافیک نشانه انحطاط اجتماعی است. ما همه شاهد سیل در لندن و برف و سیل غیرمنتظره در آمریکا بودهایم. مقامات مسئول پس از ٤٨ ساعت میتوانستند (و پس از دادن تلفات) مردم را از تله ترافیک نجات دهند. این انحطاط اجتماعی نیست. تازه اگر ما در شرایط انحطاط اجتماعی بودیم پس این انبوه مردم کمککننده از سراسر ایران به زلزلهزدگان از کدام جامعه بیرون آمدهاند!!؟ در ضمن نشاندادن «انحطاط اجتماعی» در ایران کار سختی است. از نشاندادن انحطاط اجتماعی راحتتر، نشاندادن «انحطاط و امتناع فکری» بود که جناب جواد طباطبایی پس از سه دهه تلاش هنوز نتوانسته همین انحطاط فکری را نشان دهد و در نشاندادن ادعایش به دردسر افتاده است. به نوشتههای اخیر ایشان نگاه کنید. او اخیرا بهجای انحطاط دارد از «توسعه ایران» صحبت میکند!
جمعبندی
ما با مطالعه مضبوط و میدانی بیشتر از رخداد جانکاه زلزله کرمانشاه درسهای زیادی میتوانیم بگیریم. من در ارزیابیام به چهار درس اشاره کردم، اما از این زلزله نمیتوان مرگ جامعهسیاسی یا زوال پایگاه اجتماعی جمهوری اسلامی یا تقابل مردم با حکومت یا انحطاط اجتماعی را نتیجه گرفت.
ایران روی گسلهای زلزلهخیز است. ما همیشه به نهادهای حرفهای در مواجهه با بلایا نیاز داریم. شایسته است نخبگان غیرحکومتی جوگیر نشوند و مردم را تشویق کنند که کمکهای خود را به نهادهای تخصصی کمکرسانی مثل هلالاحمر تحویل دهند. انتظار این است که متخصصان علوم انسانی بیشتر از مردم عادی مبلغ و مشوق «نهادسازی» در جامعهای که اقلیمش روی گسلهای زلزله است، باشند.
به نظر من بهترین راه مواجهه با مصیبتها و معضلات جامعه ایران، رویکرد همدلانه (و در عینحال انتقادی) با نهادهای دولتی و جامعه مدنی «بهطور توأمان» است. حمایت از نهادهای «جامعه مدنی» و آن را وسیلهکردن و بر سر «دولت» کوبیدن یا حمایت از نهادهای دولتی و آن را وسیلهکردن و بر سر «جامعه مدنی» کوبیدن هر دو رویکرد عقیم است و معضلات جامعه را کم نمیکند. مهار معضلات جامعه ایران به حمایت همدلانه (و انتقادی) از دولت و «جامعه مدنی» بهطور توأمان نیاز دارد. به بیان دیگر ضرورت واقعبینی و رهانکردن واژههای تحلیلی «ورزنکرده» در فضای آنلاین و اهمیت دوری از تقابلگرایی و تأکید بر تعاملگرایی در هنگام وقوع مصیبتها امر لازمی است.
افزودن نظر جدید