از شریعتی چه چیزی مانده است

«اگر به فراخوان «بازگشت به جامعه» پاسخ مثبت دهیم، در فرایند همین بازگشت به گوناگونی‌های فرهنگی و زیست‌جهانی و زیست‌مسلمانی جامعه، خواهیم دید جامعه ایرانی تا عمیق‌ترین لایه‌های چندهویتی آن با جوامع همسایه خویشاوند است و ما برای ایرانی‌بودن نیازی به تقلید از ملی‌گرایی‌های ضد همسایه نداریم.»

علی ربیعی در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: «پس از آن همه عبور‌ها که از شریعتی صورت گرفت، هنوز هم انگار چیزی از آموزه‌های او با ماست. شاید نخستین نسلی که از شریعتی عبور کردند، مجاهدین خلق قبل از انقلاب بودند که او را ذیل عنوان «روشنفکر خرده‌بورژوایی» طبقه‌بندی کردند. این عبور نفاق‌آلود، نه در جریان بحثی آزاد و انتقادی بلکه در پس تاریک‌خانه‌های تیمی انجام گرفت اما از بیان علنی آن خودداری شد. این عبور نمونه‌ای آشنا از محاکمه‌های درون‌گروهی سازمان بود که دامنه آن شامل مردگان نیز می‌شد. سال‌ها بعد، وقتی سازمان یادشده نقشی در حاشیه ماشین جنگ و تجاوز بعثی بر عهده گرفت، عبور از شریعتی نیز علنی شد. در جریان اعتراف‌سازی‌هایی که «انقلاب ایدئولوژیک» نام گرفت، برخی از اعضا را به آنجا کشاندند که شریعتی درون را «بالا بیاورند» و مرزبندی‌های ضد او را تیز‌تر و علنی‌تر کنند. در سطح درون‌گروهی گفتند «شریعتی اگر می‌ماند، با رژیم می‌رفت» و در سطح علنی، روزنامه «مجاهد» به نقل از یکی از کادرهای سازمان به نام محمدعلی توحیدی نوشت: شریعتی «راه‌سومی» بود، به قول خودش «مارکس-وبری» بود و بنابراین اسلام او نمی‌توانست از جنس اسلام سازمان باشد.

چه تهمت‌های شیرینی و چه توصیف خوبی برای جامعه‌شناسی که در فراسوی مارکس و ماکس وبر، جایی مستقل برای خود دست‌وپا کند و ضمن پرهیز از عیوب هر دو، منظرنگری اقتصاد سیاسی را با جامعه‌شناسی وبریدرهم‌آمیزد. پنجشنبه در چهل‌ودومین یاد‌مان شریعتی احساس کردم هر نسلی انگار شریعتی خودش را دارد. این را می‌شد در بازتوصیف گفتمانی شریعتی دید؛ آنجا که جامعه‌شناسی جوان در بازتوصیف تز «چهار زندان» شریعتی از توان انسان در عصیان بر جبر‌های زندان خود، جامعه، تاریخ و طبیعت سخن می‌گفت و پرسش‌واره‌ای دشوار مطرح می‌کرد؛ در شرایطی که «خود» در مرکز و محور کنش‌های هر‌روزه شهروندان قرار گرفته است، چگونه می‌توان هویت جمعی را حول دموکراسی و عدالت شکل داد؟ به تعبیر دقیق‌تر آن سخنران، آن ایده‌آل مشترک که در دوره دوران‌ساز انقلاب منجر به شکل‌گیری «ما» ی همبسته شد، چگونه می‌تواند یک بار دیگر در تراز تکاملی تازه‌ای تکرار شود؛ بی‌آن‌که استقلال فردی را در تابعیت از یک امر کلی مستحیل کند؟

درست در همین نقطه است که فراخوان شریعتی به بازگشت به مردم و مسئولیت‌داشتن در مقابل مردم سخت به دل می‌نشیند؛ چراکه او نیاز مبرم به تجدید حیات دینی و اخلاقی را با نیازی به همان اندازه مبرم برای حفظ خوداتکایی فردی و تبدیل شهروند به سوژه گزینشگر ترکیب می‌کرد. اینجاست که به تحلیل درخشان سخنران کانون توحید، شریعتی یک بار دیگر به‌عنوان پاسخی مدنی در برابر زوال اخلاقی، بحران معنا و پوچی رخ می‌نماید.

سخنران دیگری از آسیب‌های ملی‌گرایی فاشیستی و اقتدارگرا و از همه آن حرف‌هایی که شریعتی برای ملی‌گرایی مدنی دارد، گفت؛ ملی‌گرایی، به این شکل یا آن شکل، اندک‌اندک تبدیل به گفتمان مسلط می‌شود. ائتلافی اعلام‌نشده میان نوعی خاص‌گرایی شیعی با نوعی خاص‌گرایی ملی و نژادی شکل‌گرفته که به یک اندازه از اسلام وحدت‌بخش عصر شریعتی و ارزش‌های عام و جهان‌شمول بشری فاصله دارد. شریعتی در همان حال که از هویت ملی سخن می‌گفت، تک‌هویتی و تک‌بعدی نبود و سعی داشت ملیت را با زیست‌جهان جهانی‌شده امروز ترکیب کند. به تعبیر سخنران، تلاش شریعتی برای جمع میان هویت ملی و ارزش‌های جهانی، به آرمان کانت برای یک «فدرالیسم دموکراتیک جهانی» پهلو می‌زند.

به باور او «دموکراسی‌ها با یکدیگر نمی‌جنگند» و به باور من برای غیر ممکن کردن جنگ در این جغرافیای اسلام، بازگشت به هویت ملی باید با بازگشت به جامعه با همه تنوعات فرهنگی، زیستی و زبانی آن توأم شود تا از آسیب‌ها ملی‌گرایی پرخاشجو برکنار باشیم. اگر به فراخوان «بازگشت به جامعه» پاسخ مثبت دهیم، در فرایند همین بازگشت به گوناگونی‌های فرهنگی و زیست‌جهانی و زیست‌مسلمانی جامعه، خواهیم دید جامعه ایرانی تا عمیق‌ترین لایه‌های چندهویتی آن با جوامع همسایه خویشاوند است و ما برای ایرانی‌بودن نیازی به تقلید از ملی‌گرایی‌های ضد همسایه نداریم. احسان شریعتی در مقام سخنران پایانی این مراسم، گاه در جلد پدر می‌رفت و از یک اسلام متفاوت می‌گفت که در فضای حسینیه ارشادی تبلیغ می‌شد و هیچ شباهتی به فضای گشت ارشادی امروز نداشت؛ اسلامی که بر کنشگری آزادانه و انتخابی نسلی جدید تکیه داشت و درس آزادی را از پیام توحید استخراج می‌کرد.»

 

افزودن نظر جدید