در این میان جناحهای سیاسی اپوزیسیون تلاش میکنند این تردید را به عدم شرکت در انتخابات تبدیل کنند و بیدلیل نیست که در اغلب رسانههای خود در شبکههای اجتماعی از هر استدلالی استفاده میکنند تا مردم را قانع کنند پای صندوق رأی نروند و مردم را به این باور برسانند که از طریق انتخابات دیگر تغییری رخ نخواهد داد؛ طرفه آنکه در این میان برخی اصولگرایان خواسته یا ناخواسته همواره در بیشتر زمینهها با جریانهای اپوزیسیون همداستان هستند.
این همداستانی یکی از معماهای لاینحل این جناح سیاسی است که چرایی آن تاکنون مبهم باقی مانده است. حتی در این برهه که اپوزیسیون با تمام توان عدم شرکت در انتخابات را راهبردی میکند، این اصولگرایان سکوت معناداری کردهاند و باز این اصلاحطلباناند که به تغییر از طریق صندوق رأی امیدوارند.
این باور موجب شده که مورد تندترین انتقادها قرار بگیرند و حتی در شبکههای اجتماعی با تسمخر روبهرو شوند. «استمرارطلبها» ملایمترین این استعارهها برای تضعیف آنان است. دو دولت گذشته دولت اصولگرای احمدینژاد و دولت تدبیر و امید که نمیتوان از آن بهعنوان دولت تمامعیار اصلاحطلب نام برد، بیش از هر دولت دیگری در این وضعیت سهیم هستند. این دولتها سنگهای بزرگی برای نزدن برداشتند. احمدینژاد نهتنها عدالتی به ارمغان نیاورد بلکه در دولتش بیش از هر دولت دیگری فسادهای اقتصادی رخ داد. در بیشتر کارهای دولت تدبیر و امید هم تدبیر نقشی نداشت و امید بهمعنای انفعال بود.
این دو دولت بیش از هر دولت دیگری انتخابات بماهو انتخابات را مخدوش کردند. اکنون مردم پی بردهاند صرفا شرکت در انتخابات مشکلاتشان را حل نخواهد کرد و لازمه هر انتخاب تغییر است و انتخاباتی که به تغییر سیاستها منجر نشود، انتخابات به معنای واقعی نیست.
فرصت تغییر سیاستها بنیانهای دموکراسی را شکل میدهد. اگر مردم به انتخابات فکر نمیکنند، به دلیل فرار از مسئولیت انتخاب است؛ انتخابی که نتیجهاش به پای آنان نوشته میشود. مردم نگراناند دوباره تغییر چندانی رخ ندهد.همین دلسردی گروههای سیاسی ذینفع را بر آن داشته تا بر طبل عدم شرکت در انتخابات بکوبند.
بهراستی چه کسی یا کسانی از عدم مشارکت سود خواهند برد؟ این سؤالی اساسی است که یافتن پاسخی قانعکننده برای آن دیگر در توان مردم نیست. دلبستگی مدام به انتخابات و ناامیدی از این دلبستگیها مردم را فرسوده کرده است. آنچه بیش از هر چیز مردم را به تکاپوی انتخاباتی وامیدارد، باور به این نکته است که این بار در سیاستهای اقتصادی و اجتماعی تغییراتی جدی و ملموس صورت میگیرد. چیزی که مردم را در این باور راسخ میکند، بارقههایی از اهتمام به تغییر است. بیدلیل نیست یکی از تئوریسینهای اصولگرا در مصاحبهای چنین میگوید: «ما باید به قدرت اجتماعی برگردیم. اگر تقابل میان قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی ایجاد شود، این خود زمینهای برای انقلاب است».
آنچه نگرانکننده است، این است که اصولگرایان هنوز به کلیشههای قدیمی دل بستهاند. آنان درصددند انتخابات مجلس را سکوی پرتاب خویش قرار دهند و با استفاده از سیاستهای «شخصمحور» که مبتنی بر جایگاه و نفوذ فردی است، به مجلس راه یابند تا بعد از آن به سراغ انتخابات 1400 بروند. این به خودی خود چندان عیب نیست اما این کار نادیدهانگاشتن شرایط کنونی کشور است که بیش از هر چیز به یک اجماع ملی نیاز دارد؛ اجماعی که مردم را به این باور برساند که این بار صندوق رأی برای تغییر در سیاستهای کلان است نه تکرار سیاستهای کلیشهای.
افزودن نظر جدید