- کد مطلب : 23244 |
- تاریخ انتشار : 29 مهر, 1399 - 10:30 |
- ارسال با پست الکترونیکی
روایت پاکسازی معلمان در دهه 60
مبارزه پیش از انقلاب را با چه گروهی و در چه زمانی آغاز كردید؟
پس از دو سال از استخدام در آموزشوپرورش با همكاری سه نفر از معلمان مذهبی كارهای فرهنگی را در همدان شروع كردیم؛ ابتدا جلسات را در منازل و مساجد برگزار كردیم. سخنگوی مجالس بنده بودم، آیتالله ملاعلی معصومی مشوق بنده بودند. بهعنوان تنها معلم همدانی كه دوره مشاوره را گذرانده بود، کلاس برگزار میکردم و تمامی معلمان دوره راهنمایی باید در کلاسهای مشاوره شرکت میکردند. بنده در این کلاسها ضمن بحث مباحث مربوط به مشاوره، مباحث اجتماعی و سیاسی را در حد امکان مطرح میکردم. پس از آن به دعوت دو معلم نهاوندی، دو سال به نهاوند میرفتم و برای آنان و جمعی از دانشآموزان مباحث توحیدی را مطرح میکردم. در سال 52 که دستگیر شدم، پس از دو، سه روز شنیدم که عدهای از نهاوندیها هم دستگیر شدهاند. پس از اینکه مشخص شد بنده به نهاوند میرفتهام، عصر یک روز بهسرعت من را به اتاق شکنجه بردند و به شدت شكنجه کردند و با شلاق به چشم من زدند. پس از آن من را با مرحوم شهید مُنشِط روبهرو كردند و وی گفت ما خواستیم اکرمی ما را با گروههای مسلح آشنا کند و وی اظهار کرد من نه این گروهها را میشناسم و نه اهل مبارزه مسلحانه هستم، من را رها کردند. سپس برای گذران دوران محكومیت بیش از دو سال در زندان قصر بودم. با گروه خاصی نیز در ارتباط نبودم؛ اما كتابهای امام و آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان را میخواندم؛ البته با دكتر باهنر نیز خیلی ارتباط داشتیم و برای ما سخنرانی میکرد. باهنر خیلی آدم صادق و پاك و خوشفكری بود. من تاریخ كشورهای دیگر را نمیدانم اما فكر میكنم در بین كشورهایی كه انقلاب كردند، گروه ضربهزنندهای مانند منافقین نیامده است.
داستان نجسدانستن ماركسیستها چه بود؟
بر اساس فتوای علما اینطور معروف شده بود و عدهای با آنها همغذا نمیشدند، اما بعضیها هم احترام میگذاشتند و سلام و علیك داشتند. نهایت سعی من هم این بود كه رفتار بدی با آنها نكنم. آن ایام زندان در بند 2-3-4 قصر همراه آقایان رجایی، بهزاد نبوی، موسی خیابانی و... بودم. البته در بند ما چهار ماركسیست و دو مسلمان بودیم؛ آقای رجایی یك بار به من گفت با من زیاد صحبت نكن، ساواك تو را اذیت میكند. در زندان كسی كه خیلی انسان خوبی بود، آقای حجتیكرمانی بود؛ بهعنوان یك فرد بزرگ در زندان فارغ از چپ و مسلمانبودن با همه برخورد خوبی داشت و آدم آزاده و شجاعی بود.
اولین سمت شما پس از انقلاب چه بود و با دستور چه كسی منصوب شدید؟
اولین سمت بنده معاونت دانشسرای راهنمایی همدان و مدت اندكی ریاست آن و سپس مسئولیت اداره كل آموزشوپرورش همدان با حكم شهید بزرگوار رجایی بود.
شما عضو حزب جمهوری اسلامی بودید؟
من عضو حزب جمهوری نشدم، ولی در تشكیل آن به دوستان كمك كردم؛ خاطرم هست شهید بهشتی برای بازدیدی به همدان آمده بودند و در فرودگاه برای استقبال عده كمی دعوت شدند و ما با چهره خندان یك روحانی خوشسیما و مؤدب مواجه شدیم. آنقدر برخورد شهید بهشتی مهربانانه بود که هنوز در ذهن فرزندانم که آن زمان 12 سال و هفت سال داشتند، خاطره خوبی به جا مانده است. عصر آن روز معلمی كه به مجاهدین علاقهمند بود، خدمت ایشان رسید و سؤالهایی مطرح شد كه با پاسخهای آرام، مؤدبانه و خردمندانه ایشان مواجه شد.
از حادثه هفت تیر و هشت شهریور چیزی به خاطر دارید؟
در حادثه هفتم تیر در همدان بودم و چیز خاصی خاطرم نیست. اما در حادثه هشت شهریور در یكی از اتاقهای مجلس شورای اسلامی حضور داشتم كه صدای مهیبی شنیدم و دود بلندی را كه از دفتر نخستوزیری بلند میشد، به چشم دیدم. پس از دقایقی بعضی از نمایندگان خبر آوردند كه برای آقایان رجایی و باهنر اتفاقی نیفتاده اما بعد كه تعداد دیگری از نمایندگان وضع را از نزدیك مشاهده كرده بودند، خبر دادند كه این دو بزرگوار شهید شدهاند.
در مجلس قانونگذاری بحث اصل 44 قانون اساسی درباره خصوصیسازی یا دولتیكردن اموال پیش میآید و روایت میشود بیت اوشانا این طرح را با هماهنگی حزب توده ایران به مجلس ارائه كرده است، روایت شما چیست؟
سالها از آن ماجرا گذشته است و چیزی از بیت اوشانا در خاطرم نیست.
30 خرداد 60 و عزل بنیصدر در مجلس اول چه اتفاقی افتاد؟ روایت شما از ورود منافقین به فاز مسلحانه چیست؟
آن زمان من هنوز به مجلس اول راه نیافته بودم و اطلاعاتم در حد شنیدههای پراكنده است.
چگونه بهعنوان وزیر آموزشوپرورش انتخاب شدید؟
وقتی مرحوم پرورش استیضاح شد، جلوی مجلس ایستاده بودیم؛ آقای حدادعادل گفت حالا وضعیت چه میشود؟ گفتم معلوم است شما وزیر میشوید و رفتم همدان كار خودم را کردم. یك روز عصر از دفتر آیتالله خامنهای تلفن كردند كه من را خواسته بودند و فردای آن روز به تهران رفتم. آقای خامنهای گفتند میخواهیم شما را به عنوان وزیر معرفی كنیم، بعد هم به دیدن مهندس موسوی رفتم و در مجلس هم برخلاف تصورم آقای هادی غفاری و دوستانشان از من دفاع كردند و رأی آوردم، البته بچههای تندرو حزب جمهوری با من مخالف بودند و علیه من صحبت كردند. شاید یكی از عوامل معرفیشدنم وضعیت من در همدان بود، البته پیش از آن با آیتالله خامنهای و مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی آشنایی داشتم و احتمالا ایشان هم در معرفی من به دولت نقش داشتهاند.
در دولت مهندس موسوی اختلافات بین كابینه بر سر چه بود؟ عملكرد دولت جنگ را چگونه میبینید؟ و داستان جمله معروف امام كه فرمودند شما توانایی اداره یك نانوایی را ندارید چیست؟
كابینه چندان در بطن اختلافات نخستوزیر نبود؛ آنچه من میدانم اختلاف مربوط به طرفداران بخش خصوصی و بازار آزاد با سیاستهای اقتصادی مهندس موسوی بوده است. عملكرد دولت مهندس موسوی در جنگ مثبت بود و طرفداری از رزمندگان و در اختیار قراردادن هر آنچه برای دولت ممكن بود و ارسال كمكهای گوناگون به جبههها بود. آقای مهندس، وزرا را برای تشویق رزمندگان موظف كرده بود زمانی که ممكن است به جبههها بروند و با حضورشان رزمندگان را دلگرم كنند. به یاد دارم آقای روغنیزنجانی دو بار خواست از تمامشدن امكانات مالی سازمان برنامهوبودجه مطلبی بگوید كه فورا با منع آقای مهندس روبهرو شد. جمله آقای مهندس موسوی هم این بود كه اگر خبری از نبود امكانات به جبههها برسد، رزمندگان سست خواهند شد. بعضی از سرداران محترم كه در هفته دفاع مقدس امسال نسبت به دولت آقای موسوی نكتهای دال بر كمامكاناتی جبههها گفتند، بنده و امثال بنده كه در دولت بودیم، شاهدیم و این افراد آن زمان نبودند كه ببینند دولت چه توجهی به جبههها داشت، البته دولت مسئول زندگی مردم هم بود هنوز هم از اینكه دولت ارزاق اولیه را با كوپن در اختیار همه میگذاشت، بهخوبی یاد میشود. دولت وزارتخانهها ازجمله آموزشوپرورش را موظف كرده بود هر آنچه میتوانند به جبههها كمك كنند. به یاد دارم مدیركل محترم آموزشوپرورش استان خراسان میگفت برای من فقط یك پیكان باقی مانده است كه از سرخس (شمالیترین نقطه استان) به جنوبیترین نقطه بروم و همه را برای جبههها دادهایم. جمله معروف امام هم درباره مخالفان دولت مهندس موسوی و در تأیید دولت ایشان بود. یك بار هم در دولت بر سر معرفی وزرا آقای بهزاد نبوی گفته بود این اشخاص با ما اختلاف نظر دارند و مهندس گفتند من كاری به فكر افراد ندارم؛ آدمهای مسلمان و بهدردبخوری هستند، مگر هر كسی باید با من همفكر باشد؟
دوران وزارت خدمت امام رفته بودید؟
قبل از انقلاب دو بار خدمت امام رفته بودم؛ یك بار برای این سؤال كه حقوق ما با وجود اینكه دولت غاصب شاه پرداخت میكند چه حكمی دارد و یك بار هم برای دیدار كوتاهی رفتیم. در دوران وزارت زیاد به جماران میرفتیم. خاطرم هست مرحوم امام در برخی جلسات توجه خاصی به آقای مهندس موسوی میکرد؛ بهطوریکه این موضوع در خاطر من مانده است.
از پاكسازیهای میان معلمان در دهه 60 در وزارت آموزش و پرورش بگویید؛ آیا انصاف رعایت شد؟
در پاكسازیهای دهه 60 در مورد مجموعه آموزشوپرورش من اطلاعی ندارم. آنچه در استان همدان اتفاق افتاد، بیشتر پاكسازی معلمانی بود كه همكاری با ساواك داشتهاند. شاید ذكر خاطرهای هم در اینجا مناسب باشد. آن ایام شهر اسدآباد رئیسی داشت كه یك روز به اداره كل آمد و درخواست بازنشستهشدن صد نفر را به اتهام بیدینی و ضدیت با جمهوری اسلامی داد، گفتم آقای محترم همینطور كه نمیشود با معلمان برخورد كرد، بروید و از آنان تعهد و پیمان همكاری و خدمت بگیرید. بعد از مدتی آمد و درخواست بازنشستگی 60 نفر را داشت. گفتم باز هم قبول نمیكنم. در اواخر خرداد آن سال آمد و تعدادی دیگر را ارائه كرد. گفتم در تابستان باید وضعیت یكیك آنها را بررسی كنم. اوایل تیرماه به عنوان نماینده میاندورهای به مجلس راه یافتم و از بقیه ماجرا آگاه نشدم. بعدا هم كه به مجلس آمدم شكایتی از معلمان به دستم نرسید. امیدوارم در حق كسی اجحاف نشده باشد. وقتی به مجلس آمدم، مرحوم دكتر سحابی من را صدا كرد و گفت چرا آمدی اینجا؛ تو در همدان در آموزشوپرورش موفق بودی. گفتم شهید باهنر به من گفت به تهران بیا.
گویا در تشكیل مدارس غیرانتفاعی شما یكی از مخالفان بودید، داستان شكلگیری این مدارس چیست؟
مهندس موسوی، آدم صادقی بود و هست. ایشان گفت شما با تشکیل مدارس غیرانتفاعی مخالفی. بعد که توضیح دادم هرچه را قانون بگوید عمل میکنم و تشکیل این مدارس قانونی شده است، گفت شما را معرفی میكنم. مهندس موافق مدارس غیرانتفاعی بود، البته آقای دکتر عطالله مهاجرانی به عنوان مشاور ایشان آمد و گفت در پاكستان هزارو 500 مدرسه غیردولتی ایجاد شده است و امام نیز فرمودند مردم را در همه امور از جمله آموزشوپرورش شرکت دهید اما به شكلی كه منافع مستضعفین در نظر گرفته شود. مهندس موسوی نیز برای كاهش هزینههای دولت تأكید بر شكلگیری مدارس غیرانتفاعی کرد.
چرا پس از انقلاب تمامی نیروهای انقلابی نتوانستند در كنار هم باقی بمانند و شاهد دستهبندیهای زیادی بودیم؟
بسیاری از ما كه قبل از انقلاب وارد جریان مبارزه شدیم و مدتی نیز به زندان افتادیم بیش از توجه به خودسازی اخلاقی، سیاسی و اجتماعی فقط به فكر مبارزه بودیم. خودخواهیها و منافع حاصل از قدرت و امكانات چنان افراد را درگیر كرد كه یادشان رفت برای چه انقلاب كردند و نگاه ملی و وحدتآفرین در اندك كسانی باقی ماند. انقلاب نیز هیچ سازوكاری برای رفع اختلافات تدارك ندیده بود. افراد اندكی مانند شهید بهشتی نگاه جمعی و ملی به مسائل كشور داشتند. روحانیونی كه باید اختلافات دیگران را حل میکردند، خود به دو گروه روحانیت مبارز و روحانیون مبارز تقسیم شدند. دشمنان مردم هم با وسوسههای خود به تفرقه دامن میزدند و اكنون هم وضع مردم و سختی معیشت، دلسردی و ناامیدی بخشی از مردم را در این سالها و بهویژه در جریان انتخابات مجلس ملاحظه كردیم. جریانی كه بخواهد بین افراد صادق و مؤمن و ملی وحدت ایجاد كند، ملاحظه نمیشود. امیدوارم آنانی كه میدانند جز اصلاح وضع موجود راهی نیست، دست به دست هم داده و راهحلهای برونرفت از بحرانهای فعلی را به عامه مردم آموزش دهند.
یك خاطره شنیدهنشده هم برایم بگویید.
من شب عید 1367 كه برای كارمندان عیدی تعیین میکردیم، كاغذ كوچكی به مهندس موسوی دادم كه یكسری زنانی هستند كه سواد ندارند و یتیم دارند، سرپرست خانوار هستند و از کمیته امداد و سازمان بهزیستی هم اطلاعی ندارند و باید فکری به حال آنها بکنیم. مدتی گذشت و من دیگر در وزارتخانه نبودم. روزی تلفن كردند و مرا به جلسهای در نخستوزیری دعوت کردند. دیدم آن نامه كوچك را مهندس موسوی نگه داشته تا برای آن چارهاندیشی کند و جلسهای تشكیل داده است. لازم به ذکر است بعد از اینکه همسرم و دخترم به منزل ایشان رفتند، گفتند مهندس موسوی خیلی سادهزیست است و مانند توده مردم زندگی میکند و در خانهاش یك كتابخانه و فقط وسایل ضروری زندگی بود و مرفه زندگی نمیکند.
افزودن نظر جدید