- کد مطلب : 24097 |
- تاریخ انتشار : 21 اردیبهشت, 1401 - 10:41 |
- ارسال با پست الکترونیکی
جدال با مرگ در مزارع متروك مين
بيخبري خنثيكنندگان مين از آييننامه دولت درباره سخت و زيانآور بودن اين شغل، برگ ديگري از داستان تضييع حقوق صنفي صدها تخريبچي است. در بند «ز» از ماده 5 آييننامه اجرايي «نحوه بازنشستگي جانبازان انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي و شاغلان مشاغل سخت و زيانآور نيروهاي نظامي وانتظامي، وزارت دفاع و سازمانهاي وابسته» كه سال 1379 توسط هيات وزيران به تصويب رسيد، كار با انواع مواد منفجره، حمل و نگهداري مواد منفجره و عمليات مربوط به انفجار يا خنثيسازي آنها، شغل سخت و زيانآور محسوب شده و به دليل ابقاي اين آييننامه در سالهاي بعد، كارفرماي پيمانكار، ميبايد ضمن درخواست از بازرسان وزارت كار براي بازديد از ميدانهاي مين به عنوان يك كارگاه داراي كد بيمهاي، مكتوباتي جهت تاييد سخت و زيانآور بودن شغل كارگران خود دريافت ميكرده تا علاوه بر پرداخت حقوق متفاوت به نيروهاي تحت امر، اين تاييد قانوني هم، در ليست بيمه و سابقه خدمت خنثيكنندگان مين ثبت شود كه به گفته تخريبچيها، چنين اتفاقي تا امروز رخ نداده است.
تعدادي از تخريبچيها به «اعتماد» ميگويند كه سال 1398، بيش از 40 خنثيكننده مين، توسط كارفرماي پيمانكار، تعديل و اخراج شدهاند. تخريبچيها ميگويند چه آنها كه اخراج شدهاند و چه آنها كه امروز شاغلند، همگي، با قراردادهاي 89 روزه و يكطرفه (امكان اخراج كارگر در هر شرايط) مشغول به كار بوده و هستند. تخريبچيهاي اخراجي هم ميگويند سال 1398، با برگه تسويه شغلي، به ادارات تامين اجتماعي و شوراي حل اختلاف رفتهاند تا مقرري بيمه بيكاري بگيرند در حالي كه اين مقرري - حدود دو ميليون و 500 هزار تومان براي هر ماه - رقمي يكسان براي تمام كارگران ساده است و بنابراين، خودداري كارفرماي پيمانكار از درج كد بيمه شغل و لحاظ كردن شمول سخت و زيانآوري خنثي كردن مين در ليست حق بيمه، دريافتي ايام بازنشستگي تخريبچيها را هم تحتتاثير قرار خواهد داد. تخريبچيهاي اخراجي؛ اين مردان متخصص در زمينگير كردن انواع مين و مهمات كه دورههاي فشرده و 45 روزه شناخت، اكتشاف، خنثيسازي و انهدام مين و انواع بمبها و مواد منفجره را در واحد مهندسي دانشگاه بروجرد و دانشگاه امام حسين تهران فرا گرفته و تعداديشان هم از كهنهسربازان جنگ تحميلي هستند، حالا با مقرري بيمه بيكاري و مشاغل سياه همچون مسافركشي يا دستفروشي، معاش خانواده را تامين ميكنند چون اكنون و در دهه پنجم يا ششم عمر، امكان ورود به هيچ فرصت شغلي ديگري ندارند. آنها كه در اواخر جواني، در شركتهاي پيمانكاري طرف قرارداد با مركز مينزدايي مشغول به كار شدند و حالا، در اواسط ميانسالي، شغل خود را از دست دادهاند، براي اين فرصت شغلي خاص، دانش و مهارتي آموختهاند كه جز در نوار مرزي 5 استان آلوده به مين (خوزستان، ايلام، كردستان، آذربايجان غربي و كرمانشاه) در هيچ نقطه كشور كارآيي و مقبوليت ندارد.
در حال حاضر، كمتر از 130 تخريبچي، مشغول كشف و خنثيسازي مين و مهمات بازمانده از جنگ 8 ساله در نوار مرزي 5 استان هستند در حالي كه به دليل ناامني شغلي، جرات اعتراض به هيچيك از تبعيضهاي تحميلشده از سوي كارفرماي پيمانكار را ندارند؛ قراردادهاي 89 روزه، قراردادهاي يكطرفه، بيمه ناقص و بيربط، نامعلوم بودن تفاوت پرداختها، پرداخت نامنظم سنوات، نامعلوم بودن تكاليف كارفرما در قبال كارگران، بيخبري از اينكه فردا، باز هم «تخريبچي» هستند يا نيستند .......
م. ظ از تخريبچيهاي اخراجي است. سال 1360 خنثيسازي مين را پشت سنگرهاي مناطق جنگي ياد گرفت و از سال 87، داوطلب مينروبي براي يك شركت پيمانكاري طرف قرارداد با مركز مينزدايي شد. خرداد 98، بعد از 11 سال كشف و خنثيسازي و انهدام مين در نوار مرزي 5 استان، وقتي از مرخصي به منطقه برگشت، به او گفتند قراردادش ديگر تمديد نميشود. به سازمان تامين اجتماعي معرفي شد و درخواست بيمه بيكاري داد.
م. ظ پدر چهار فرزند است؛ يكي از دخترها، خانه و خانواده مستقل دارد، دو دختر و تنها پسر، بچههاي تحصيلكرده و با مدارك كارشناسي ارشد و دكترا، در كنار پدرشان، ايام را با بيكاري و خانهنشيني اجباري سپري ميكنند.
م. ظ، خرداد 1403 به سن بازنشستگي ميرسد و اسفند پارسال، دو ميليون و 710 هزار تومان مقرري بيمه بيكاري دريافت كرده است. نه از كد بيمهاي شغلش باخبر است و نه از شمول قانوني سخت و زيانآوري آن. مثل باقي همكارانش، در طول دوره اموزشي، شناسايي ميدان مين، نقشهبرداري از ميدان مين، شناخت انواع مين و گلولهها و بمبها و روش خنثيسازي و انهدام، بهياري خود درماني را هم ياد گرفته و ميداند كه در ساير كشورهاي با شرايط مشابه ايران – آلودگي به مين و مهمات جنگي – تخريبچيها را به عنوان EOD MEN ميشناسند و به دليل شدت خطرزايي جسمي و روحي اين شغل، دولتها هم در قبال اين افراد تكاليف ويژه دارند؛ مهمترين تكليف دولتها در قبال EOD MEN تامين و توليد ابزار كار استاندارد شامل ويزور (صفحه شفاف از جنس پلاستيك فشرده كه كل صورت را ميپوشاند و بعضي شان همراه كلاهخود است) دستگاه مين ياب، پوتين و لباس ضد انفجار است. تخريبچيها ميگويند در اين 14 سال، تعدادي از دوستانشان، به دليل ابزار كار غير استاندارد و با درجه محافظت ناكافي در مقابل شدت انفجار مين، دچار جراحات جبرانناپذير شده يا جان خود را از دست دادهاند .......
م. ظ، مثل تمام همكارانش، هر روز، قبل از ورود به ميدان مين، يك مساحت 200 متر مربعي خارج از ميدان را از هر آلاينده جامد پاك ميكرد كه دستگاه مينيابش را براي شنود ضعيفترين فركانس شناسايي فلز امتحان كند. مساحت مواجههاش در ميدان مين، برابر بود با مربعي دوبرابر عرض شانههايش؛ 100 الي 150 سانتيمتر در معبري با فاصله 50 الي 100 متر دورتر از دستكند همكارش. در طول 11 سال مين روبي، انواع مينهاي كاشتهشده توسط سربازان بعث را پيدا و خنثي كرد؛ مين ضد نفر (والمرا / گوجهاي) ضد خودرو، ضد تانك، مينهاي روسي، اروپايي، امريكايي؛ مينهايي كه با گذشت زمان، بدنه پلاستيكي شان پوسيده بود، مينهايي كه بر اثر پوسيدگي بدنه، قدرت تحملشان به يك ششم يا يك هفتم كاهش پيدا كرده بود؛ مين ضد تانك با بدنه فلزي كه در شرايط عادي، با فشار 150 تا 300 كيلو منفجر ميشد و حالا كه پوسيده بود، با فشار وزني معادل 5 تا 10 كيلو هم، آدم و حيوان را به هوا ميفرستاد و متلاشي ميكرد. بدترين خاطره م. ظ، لحظه از دست رفتن بهترين رفيقش وسط ميدان مين بود؛ غلامحسين نظري كه تكههاي بدنش براي م. ظ در ميدان مين به جا ماند....
م. ظ در نوارمرزي آذربايجان غربي و كردستان كه دنبال مين ميگشت، از هر كنج و سوراخي مين پيدا كرد؛ مينهاي كاشت عراق و بازمانده از جنگ 8ساله، مينهاي كاشت ايران و بازمانده از سالهاي 1364 تا 1366 كه با دو رديف سيم خاردار نصب به پايه و نبشي و پشت سر پايگاههاي درجهداري، محصور ميشد. اوايل دهه 1370، وقتي پايگاهها جمع شد و درجهدارها رفتند و مرز نشينهاي بيكار و بيپول، با اتاقكهاي خالي پايگاهها و خروارها سيم خاردار و پايه و نبشي فلزي، تنها ماندند، پايه و نبشي و سيم خاردارها از جا درآمد و فروخته شد تا امورات روزانه مرزنشينها را جوابگو باشد در حالي كه وجب به وجب زمين زير پاي اين جماعت، بستر خواب موقت هزاران مين و تله انفجاري بود .
م. ظ از سال 1387 تا 1398، كنار ديوار دستشويي خانه مرزنشينها، از حياط مدرسهها، از زيرِ زمين بازي بچهها، از عمق 70 سانتي زمين، مين بيرون آورد؛ مينها، اگر كشف و خنثي نشوند تا 350 سال زنده ميمانند و زمين زير پاي مرزنشينان خوزستان و ايلام و كردستان و آذربايجان غربي و كرمانشاه، هنوز آلوده به اين قاتلان خاموش است.
م. ظ، در گزارش روزانه كارش، هيچوقت ننوشت «پاكسازي صددرصد»، دريچه خطا را تا 15 درصد باز گذاشت كه ناظر حاضر از مركز مينزدايي، متوجه احتمال 15 درصدي حادثه باشد به خصوص اينكه سه دهه بعد از پايان جنگ 8 ساله، بايد به هر فرضي فكر كرد؛ فرض گم شدن مين با آبرفتها و رَملها و آب بُردگيها ....
اين عين جمله م. ظ بود: «1600 كيلومتر مرز مشترك با عراق داريم. اگه عرض منطقه مينگذاريشده اين مرز، 30 كيلومتر باشه، تصور كن توي اين وسعت، گم شدن مين، يعني چي.»
مهمترين سوالي كه م. ظ در اين سه سالِ خانهنشيني، در كنج عزلت، در آن سربرآوردن كابوسهاي شبانه و حتي در آن پيادهرويهاي روزانه با همسرش از خودش پرسيد، اين بود كه «زمان جنگ ايران و عراق، 25 ميليون مين در ايران كاشته شد. تا امروز 60 درصد زمين آلوده به مين ايران پاكسازي شده. هنوز 40 درصد ديگه مونده. استان ايلام، از 100 درصد زمين آلوده، 70 درصدش پاك شده و 30 درصد، اصلا دست نخورده. استان خوزستان از 100 درصد، حدود 80 درصدش پاك شده كه همين 80 درصد، پاك پاك نيست. چطور اين همه مين باقي مونده رو، 130 نفر ميتونن كشف و خنثي كنن ؟»
نيروهاي پاكسازي، در زمان تسويه، بايد تمام ابزار كار را به كارفرماي پيمانكار تحويل بدهند؛ لباس، پوتين، ويزور، مينياب. تنها يادگاري كه م .ظ با خود به خانه برگرداند، روانپريشي ناشي از موج انفجار مين بود. بنياد شهيد، هنوز حاضر به پذيرش جانبازي م. ظ و تاييد اثرات دو انفجار مين در فاصله كمتر از 100 متري او نيست. نتيجه آخرين كميسيون پزشكي بنياد شهيد اين بود كه: «در ظاهر سالم هستي و ضايعه جسمي نداري.»
روز كاري براي خنثيسازي مين، ساعت مشخص ندارد. در ظاهر، ساعت كار، 8 ساعت در روز است. خنثيكنندگان مين، 20 روز در منطقه هستند و 10 روز در مرخصي كه به علت فاصله طولاني محل سكونت تخريبچيها تا 5 استان مرزي، معمولا حدود 2 دو روز از مرخصي، بابت رفت و برگشت به و از منطقه تلف ميشود. ساعت كار در سه استان شمالغرب را هم، رنگ آسمان و شدت خيسي زمين از بارشها تعيين ميكند. به همين دليل، وضعيت كار تخريبچيها در هر تكه از نوار مرزي 5 استان آلوده به مين، متفاوت از يكديگر است؛ خنثيسازي مين در مناطق كوهستاني مرز كردستان و كرمانشاه و آذربايجان غربي، مشروط به بارندگيهاست. اگر باران يا برف ببارد، كار متوقف ميشود چون دستگاه مينياب، در زمين خيس، پيام اشتباه ميدهد. در استان خوزستان و ايلام، كار از طلوع آفتاب شروع ميشود و تا ساعتي پيش از ظهر ادامه دارد؛ چه در دماي 50 درجه و چه در شرجي 70 درصد ......
ف. ن يك تخريبچي شاغل است كه از سال 1388 مشغول به مينروبي شده و همان لباس ضد آتش چند لايه سنگين و گرمازايي كه در دماي 50 درجه خوزستان؛ در منطقه چزابه و شلمچه و كوشك و طلاييه پوشيده، در سرماي منفي 5 درجه آذربايجان غربي هم به تن داشته. ارتفاع پاشنه پوتينهاي سنگين و ضد انفجار ف. ن، 8 سانت است؛ يك جفت پوتين، چه براي زمين مسطح ايلام، چه براي ارتفاعات صخرهاي آذربايجان غربي.
«هيچوقت نشمردم در اين 12 سال چند تا مين خنثي كردم. اصلا ممكن نيست. شايد يه روز 50 يا 60 تا مين والمرا. شايد يه روز 200 تا مين گوجهاي. ولي اين رو ميدونم كه مين والمرا، اگه منفجر بشه، تا شعاع 100 متري آدم ميكشه. هرچي اين فاصله نزديكتر باشه، طرز مرگ بدتره. فرض كن 50 متري والمرا باشي، دو تيكهات ميكنه. دقيقا، سر و سينه رو برش ميزنه.»
اسفند پارسال، حقوق ف. ن، 6 ميليون و 350 هزار تومان بود. غير از اين رقم خالص، هيچ دريافت ديگري از شغلش ندارد؛ نه بدي آب و هوا، نه حق مسكن، نه حق اولاد. ميگويد كه حتي همين رقم هم در مظان اتهام است كه آيا اضافاتي داشته كه در مسير گم شده چون يك ماه، 5 ميليون و 500 هزار تومان واريز ميشود و يك ماه، 7 ميليون تومان و يك ماه، 6 ميليون تومان.
ف. ن نميداند چه روز و چه ساعتي، پيامك «از همكاري شما متشكريم» دريافت خواهد كرد. او هم با قرارداد 89 روزه و يك طرفه با كارفرماي پيمانكار مشغول كار است و از كد بيمه «پاكسازي ميادين مين» و تاييد دولت درباره «سخت و زيانآور بودن شغل خنثيسازي انواع مواد منفجره» خبر ندارد. تصويري از فيش حقوقش ميفرستد كه روايت خطي فيش، اين است: «رديف { ... } سال 1400 / نوع سابقه: كاركرد عادي ليست / شعبه { ... } تهران / شماره كارگاه { ....... } نام كارگاه { .... }»
ف. ن ميگويد تا سه سال قبل، در هر استان بيش از 70 خنثيكننده مين مشغول به كار بودند و بعد از تعديل نيروي سال 1398، حالا در استان آذربايجان غربي حدود 12 نفر، استان كردستان حدود 10 نفر، استان كرمانشاه حدود 20 نفر، استان ايلام حدود 20 نفر و استان خوزستان هم حدود 10 نفر مشغول مينروبي در نوار مرزي شمال غرب و جنوب غرب كشور هستند. مهمترين نتيجه اين تعديل گسترده، كاهش دقت تخريبچيها بوده و ف. ن تاييد ميكند كه طي سه سال اخير، حجم كار هر خنثيكننده مين، سه برابر افزايش پيدا كرده. افزايش حجم كار، ميتواند به خستگي، كاهش دقت، كاهش بازدهي و افزايش ضريب خطا منجر شود.
«در استان خوزستان كه ميدون مين، رَملي و عمق پاكسازي دستي با دستگاه مينياب، 30 سانت بوده، بعد از تحويل كار، بيل مكانيكي در عمق پايينتر از 30 سانت، مين پيدا كرده.»
از فاصله دور كه نگاه كني، شايد هيجانانگيزترين يادگاريهاي يك خنثيكننده مين، خاطراتش باشد؛ خاطرات مواجهه بيدفاع با مرگ. هرچه اين فاصله نزديكتر شود، هرچه ابعاد اين مواجهه، وضوح بيشتري پيدا كند، اگرچه هنوز هيجان در لايههاي خاطره پررنگ است، اما چه كسي از مرگ نميترسد؟ حتي خنثيكننده مين كه انگار ميخواهد سن تقويمي مرگش را با ارزشگذاري روي شغلي كه داوطلبانه و آگاهانه انتخاب كرده، تغيير دهد هم، از مصاف با قامت مهيب مرگ، ميلرزد. تمام خنثيكنندگان مين، اين لحظه را، اين ترس را تجربه كردهاند، در فاصله 200 متري، 180 متري، 160 متري، حتي نزديكتر؛ در همان شعاع معروف فنا .....
خنثي كردن مين در فهرست مشاغل پرخطر و هيجانانگيز دنيا نيست. حتي روانشناسان و روانپزشكان درباره ميل تخريبچيهاي دنيا به تكرار لذت تجربه ترشح آدرنالين، به هيچ وفاقي نرسيدهاند. م .ظ در محل زندگي خودش آنقدر گمنام بود كه هيچكسي نميدانست و هنوز هم هيچكسي نميداند شغل اين مرد منزوي چيست. حتي فرضيه اشتياق تخريبچيها به شكستناپذيري و احساس توانايي برتر، حداقل با شرايطي كه در ايران مشغول به كار هستند، پوچ است. وقتي امنيت شغليشان تا اين حد شكننده و ناپايدار است كه حقوق ماه بعد، به يك پيامك خداحافظي بند است و چارچوب زندهماندنشان تا اين حد است كه تماشاي طلوع روز بعد، به احتياط بابت جابهجا كردن درست و به موقع آن سوزن نازك لعنتي وصل به 54 گرم و 180 گرم و 420 گرم TNT، كدام شكستناپذيري؟ كدام توانايي برتر ؟
«توي منطقه چزابه كار ميكرديم. به دپوي مين والمرا برخورديم. پرسيديم حالا كه اين همه مين از منطقه جمع شده، لازمه بيل مكانيكي بياد براي اطمينان از پاك بودن منطقه؟ گفتن نه، نياز نيست. گفتيم پس مينياب بزنيم. گفتن وقتي اين همه مين دپو شده، ديگه نياز به مينياب نيست. با بيل دستي كار كرديم. وارد لايهبرداري نهايي شديم كه از پاكسازي مطمئن بشيم. 9 نفر كنار هم بوديم. بيل من خورد به كلاهك يه مين. كلاهك مين، كامل افتاد، سوزن به چاشني خورد، چاشني مين زده شد، و مين، عمل نكرد. من ديگه نتونستم روي پاهام بايستم. توان راه رفتن رو از دست داده بودم. خودم رو رسوندم به چادر امن خارج از ميدون مين. همون جا افتادم. رمضان جعفري؛ يكي از رفقام، اومد دمِ چادر و به من گفت چي شده ....؟ نشستي استراحت ميكني براي خودت، مثل خانها رفتار ميكني.... گفتم پسر، خاني نبوده، كلاهك مين زده شده .....»
از اين اتفاق، 9 سال گذشته بود و ف. ن، ميگفت حتي از تعريف كردنش هم يخ ميكند چون كل تصوير و ثانيههاي آن چند دقيقه؛ آن فهم ترس و درك حضور مرگ، مثل نبض تپنده موجودي در حضيض، حتي بعد از 9 سال، در منتهاي وضوح است. انگار كه همين الان باشد .....
روال معمول تيم تخريب اين است كه از مقر اصلي، با يك خودروي سنگين عازم منطقه ميشوند. ف. ن ميگفت: «هر وقت از ميدون برميگرديم، ميگيم خدايا شكرت كه يه روز به عمرمون اضافه شد. ولي وقتي توي صورت رفقامون نگاه ميكنيم، با خودمون ميگيم فردا قرعه به اسم كدوم ميافته؟ همه به اين نتيجه رسيديم اگه امروز نباشه، فردا، صددرصده. با شغلي كه انتخاب كرديم، مرگ، هر روز كنار ماست.»
هر خنثيكننده مين، امروز ميتواند از دوستاني نام ببرد كه دست و پايشان، چشمشان، در ميدان مين، در انفجار مين، چند پاره شد. «از خاك به خاك»؛ ميدان مين، ميدان تجسم بيواسطه اين اطلاق است؛ امروز بيش از 300 شهيد و معادل همين عدد، جانباز خنثيسازي مين در ايران داريم علاوه بر اينكه تمام خنثيكنندگان مين، بر اثر «موج انفجار» لرزيدهاند. با حواس پنجگانه، با تمام وجود.
ف. ن، در اين 13 سال، به دليل دفعات مواجهه با انفجار مين، از ناحيه گوش راست، دچار كمشنوايي شديد شده، سه دندان شكسته در دهان دارد، صداي برخورد قاشق به بشقاب، تصوير صداي خوردن بيل به كلاهك مين را پشت پلكهايش بازسازي ميكند، قدرت ديد چشم راستش كه سال 1389 و بعد از انفجار مين، تا مرحله تخليه هم رفت، به يكدهم رسيده. تشبيه خودش از اين چشم معيوب، چنين است: «ظاهرش موند، مثل تلويزيوناي قديمي. ظاهر هست و باطن، هيچ.»
ساعتي بعد از نيمه شب، وقتي شهر و خانه و آدمها به خواب ميروند، صداي سوتي كه داخل گوش ف. ن تنوره ميكشد، انقدر بلند است كه ف. ن از خواب ميپرد با خيال اينكه مين توي صورتش منفجر شده. ولي اينها هيچ كدام «سختترين» نيست، «تلخترين» هم نيست. «تلخترين» براي خنثيكننده مين اين است كه شاهد باشد رفيقش، بعد از پايان ساعت كار، خسته و خاكي، به مقر برميگردد و سرتيم، برگه تسويهحساب به دستش ميدهد و خنثيكننده مين، بارها شاهد بوده كه رفيقش، با همه خستگي، وقتي هنوز بافت و جوارح بدنش، از آن لرزيدنهاي از موج انفجار و از ترس از انفجار، قرار نگرفته، كولهاش را برميدارد و بدون اينكه چشم در چشم بقيه بيندازد، از مقر ميرود و در جادهاي كه انتهايش معلوم نيست، گم ميشود.
«خيلي جاها، آدما فكر ميكنن شغل ما خراب كردن ديوار و ساختمونه. ازمون ميپرسن با دريل تخريب ميكني يا با پيكور؟ من الان 40 سالهام. با اين سن، كجا به من كار ميدن؟ فرض كن كاري هم باشه. من بيام شركت شما. از من سراغ سابقه كار ميگيري. ميگم من در عرصه پاكسازي ميدون مين خدمت كردم. و شما به من ميگي، من كه ميني ندارم شما خنثي كني.»
جنگها تمام ميشوند و زبالههاي مسموم و يادگارهاي شنيع به جا ميماند. 25 ميليون مين كاشته شده در ايران نقشه داشت ولي دولت عراق، در اين سه دهه پس از پايان جنگ، حاضر نشد حتي گوشهاي از نقشه را به دولت ايران نشان دهد. خنثيكنندگان مين، همه اين 14 سال، به فرض و تخمين، بنا به آنچه در دورههاي آموزشي ياد گرفتهاند، بنا به اطلاعات و شنيدهها از مرزنشينان، بنا به محاسباتي كه هميشه هم نتيجه درست نداشته، مشغول به كشف مينهاي عراقي بودهاند اما در اين ميان، متوجه شدهاند كه حتي اگر دولت عراق كل نقشه ميدانهاي مين در خاك ايران را در اختيارشان ميگذاشت، مينهاي كاشتهشده در نيمه دهه 1360 توسط سربازان ايراني در نوار مرزي آذربايجان غربي و كردستان، مرگبارتر از مينهاي بعثي هستند چون حداقل، مينهاي عراقي، به پيروي از مختصات ترسيمي دشمن، قابل كشف است ولي مينهايي كه سرباز ايراني، با فرمان ذهن، يكي اينجا و يكي آنجا، يكي در عمق 30 سانت و ديگر در عمق 70 سانت كاشته، از كدام نقشه تبعيت ميكرد؟ هيچ نقشهاي از مينهاي كاشتهشده توسط سربازان ايراني وجود ندارد. تخريبچيها فقط ميدانند كه در مرز كردستان و آذربايجان غربي؛ از پاوه و جوانرود تا بانه و سردشت، تا پيرانشهر و ارتفاعات قنديل، تا سيلوانا و سِرو، با 5 رديف مين كاشته شده در زمين و صخره طرفند كه طرز كاشتش از هيچ منطق و نظمي هم پيروي نميكند.
«اون زمان چون GPS نبوده، سرباز، با اتكا به قطبنما اومده و 100 تا مين در ارتفاعات مرزي آذربايجان غربي كاشته. امروز ميخواد با همون قطبنما، محل مين رو به ما نشون بده. از صبح تا غروب راه بري، حتي يكدهم اين كوه مرزي رو نميتوني دور بزني. چطور ميخواي داخلش 100 تا مين پيدا كني؟ تنها ابزار ما اين بوده كه از عشاير و دامدار و كولبري كه در اون ارتفاعات تردد ميكنن، ميپرسيم و اونا از حادثه انفجارِ مثلا دو هفته قبل ميگن و نقطه رو نشون ميدن و ما هم ميريم همون سمت رو كاوش ميكنيم. در كل دنيا، تنها كشوري هستيم كه هنوز با بيل دستي دنبال مين ميگرديم. حتي افغانستان هم بيل دستي رو كنار گذاشته و از دستگاههاي پيشرفته استفاده ميكنه. ما رتبه اول مساحت پاكسازي رو در دنيا داريم ولي كيفيت پاكسازي ما از افغانستان هم پايينتره.»
وسط وسعت تلخيها، ميشود يك نقطه شيرين پيدا كرد. نقطه شيرين براي ف. ن اين بود كه: « در منطقه شرهاني دهلران كه كار ميكرديم، مين رو بعد از خنثيسازي بُرش ميداديم كه محتويات داخلش رو ببينيم و ياد بگيريم. هر نوع از اين مين باز شده رو، به عنوان ماكت ميآورديم خونه و ميگفتيم وقتي پير شديم، اينا رو جمع ميكنيم دور خودمون. من الان كلي مين خنثي شده توي خونهام دارم.»
اولين خبر، ساعت 10 صبح آمد؛ 10 صبح شنبه 13 آبان 1391. يك خبر كوتاه: «شش نفر از كاركنان مركز مينزدايي كشور در عمليات پاكسازي و انهدام مهمات و مينهاي كشفشده، به شهادت رسيدند.»
خبر كاملتر، دو ساعت بعد منتشر شد: «بر اثر انفجار چاله انهدام مين و مهمات خنثيسازيشده در مريوان، 6 نفر از كاركنان مركز مينزدايي كشور به شهادت رسيدند / شهيد علياكبر همتي، شهيد آرام پيروزي، شهيد محمدرضا نوري، شهيد جعفر نامبرداري، شهيد بهروز غلامي. صادق اسلامي هم مجروح شد ولي پس از انتقال به بيمارستان به شهادت رسيد.»
خانواده محمدرضا، از 11 آبان، پسرشان را ديگر نديدند. محمدرضا، صبح 11 آبان حركت كرد به سمت مريوان. خواهر محمدرضا شنيد كه پدر در زمزمهاي نامفهوم گفته بود «اين آخرين ديدار ما بود.»
ساعت 10 و 25 دقيقه صبح 13 آبان، وقتي گوشي تلفن محمدرضا، زنگ خورد و زنگ خورد و زنگ خورد و هيچ جوابي نيامد، پدر با نجوايي مفهوم گفت «ديگه محمدرضا رو نداريم.»
خواهر محمدرضا نوري ميگويد وقتي جسد برادرش را از نقطه صفر مرزي مريوان؛ از ميدان مين «پيرانشاه» به اهواز آوردند، 4 خواهر، مادر و پدر براي آخرين وداع رفتند معراج اهواز. به خانواده هم همان متن خبر گفته شد؛ دهها مين جمعآوري شده در چاله انهدام، كنار پاي 6 خنثيكننده مين منفجر شده است. به مادر و خواهرها اجازه ندادند جسد محمدرضا را ببينند. پدر رفت بالاي سر تنها پسرش. خواهر محمدرضا ميگويد پدر، تا 40 روز بعد دوام آورد. بعد، قدرت تكلم را از دست داد و گرفتار فراموشي شد تا 9 سال بعد؛ تا 9 اسفند 1399؛ تا لحظه آخر زنده بودن.
«مين والمرا اگه زير پات منفجر بشه، حتي فرصت نداري بگي آخ.»
اين مهمترين جملهاي بود كه كيانمهر، از آن دورههاي آموزشي در واحد مهندسي دانشگاه بروجرد و دانشگاه امام حسين به ياد سپرد. الان كه اين گزارش را ميخوانيد، فرزند دوم كيانمهر چند روز است پا به اين جهان گذاشته. كيانمهر، يك تخريبچي محتاط است كه ياد گرفته ميدان مين، تنها جايي است كه دو دو تا، چهار تا نميشود؛ يك مين، در عمق 10 سانت پيدا ميشود و تا فرض كني كه بقيه مينها را هم در همين عمق پيدا ميكني، كلاهك مين بعدي، از عمق 5 سانت به مينيابت پيام ميدهد و مين سوم، از عمق يك متر.
كيانمهر، يكي از روزهاي سال 1388 به عنوان كارآموز وارد ميدان مين شد. پشت سر يك استاد خنثيسازي كه دشت اولش، كشف و خنثي كردن يك مين گوجهاي بود. كيانمهر، بچه دهلران است؛ فرزند شهر مين و بمب. امروز بين خنثيكنندههاي مين، از بچههاي دهلران زياد ميشود سراغ گرفت. بازي دوره بچگي كيانمهر و دوستانش، درست كردن اسباببازيهايي به شكل تانك و توپ از ضايعات جنگي رها شده در گوشه و كنار شهر بود. با تكيه به خاطرات كودكي، مغرور رفت وسط ميدان مين. دو سال بعد از كارآموزي، وقتي يك «خنثيكننده» محسوب ميشد، از فاصله يك متري، با بيل دستي روي صفحه مين گوجهاي زد. نتيجه، انفجار و موجگرفتگي كيانمهر بود.
«20 اسفند سال 90. يادمه. دسته بيل توي دست راستم بود. وقتي مين منفجر شد، دسته بيل از وسط شكست، صفحه بيل مثل ساندويچ لوله شد، ديگه وزن دست و شونه هام رو حس نكردم. هنوز صورتم خواب ميره، سردردهاي شديد دارم.»
انفجار مين گوجهاي، انقدر نزديك، انقدر ساده، به كيانمهر ياد داد كه آداب ميدان مين، فراتر از ذهن فرزند شهر مينهاست. ولي حتي اين درس هم، درس آخر نبود. دفعه بعد، كيانمهر، پا روي مين گذاشت.
«چند تا مين، هر كدوم در فاصله 5 قدمي پيدا كردم. فكر كردم پس توي اين ميدون، فاصله هر مين تا بعدي، 5 قدمه. روي 5 قدم كاوش كردم. مين بعدي اونجا نبود. با دستگاه مينياب برگشتم عقب، روي 4 قدم، اونجا رد پاي خودم رو ديدم.»
مينها، واقعيتهاي بازمانده از جنگ هستند و خنثيكننده مين، به كشف اين واقعيتها ميرود. آنها شاهدان تباهكنندگي جنگ هستند. جنگ تباه ميكند و خنثيكننده مين، اين واقعيت را از زير خاك بيرون ميكشد تا پيامي باشد براي كل جهان جنگافروز امروز.
«31 فروردين 91 روز تلخي در زندگي من بود. دوستم، همكارم، استادم، يكي از بچههاي كرمانشاه، مين والمرا توي دستش منفجر شد. من 100 متر دورتر از دوستم بودم. اون، تنها توي يه معبر كار ميكرد. وقتي رسيدم كه ديگه همهچيز تموم شده بود. مين، شقهاش كرده بود؛ دو تا پاش قطع شده بود، شكمش پاره شده بود، دستش قطع شده بود.»
حقوق اسفند كيانمهر، 5 ميليون و 900 هزار تومان بود. يك ساعت پيش از تلفن من، حقوق ارديبهشت به حسابش واريز شد؛ 8 ميليون و 600 هزار تومان. كيانمهر، با قرارداد 89 روزه و يك طرفه مشغول به كار است و هنوز سنوات سال 1400 را به حسابش واريز نكردهاند. كيانمهر هم هر لحظه منتظر دريافت پيامك «خداحافظ» از كارفرماي پيمانكار است و نميداند روز بعد از دريافت اين پيامك، از چه راهي بايد خرج زن و دو فرزندش را تامين كند. در شهر دهلران، «مينروبها» چندان گمنام نيستند. در دهلران، وقتي يك مينروب به خواستگاري دختري ميرود، پدر دختر ميداند پايداري زندگي مشترك دخترش به تكان يك سوزن بند است؛ سوزني كه چاشني مين را فعال ميكند. پسرهاي مين روب در دهلران، از همان ابتداي زندگي مشترك، تكليف خودشان و همسرشان را با اين قاتل 3 كيلويي و 4 كيلويي روشن ميكنند. اين قاتل، هر چقدر هم ناپيدا، بايد خاموش و منفعل شود. حتي به اين قيمت كه پدر، قصه بزرگ شدن پسرش را، مثل يك كتاب صوتي، از كيلومترها دورتر بشنود؛ قصه دندان درآوردن، قصه اولين قدمهاي مطمئن روي زمين، قصه اولين كلماتي كه ياد ميگيرد. كيانمهر ميگفت: «ما جوونيمون رو پاي خنثي كردن مين صرف كرديم. فكر ميكنم اين شغل، آدم رو معتاد ميكنه. در هر شرايطي، تا وقتي زندهاي، دوست داري بري توي ميدون و با مين بجنگي.»
در كتاب «خسارات انساني ناشي از مين»، در توضيح علت انفجار مين و آسيبهاي جسمي بعد از انفجار نوشته شده: «انفجار به علت تغيير شيميايي سريع ماده جامد يا مايع يا گاز يا آزاد شدن انرژي زياد رخ ميدهد. بسته به نوع و ميزان ماده منفجره موجود در مينها، شدت آسيب فرد متفاوت خواهد بود. آسيب انفجاري اوليه معمولا در ارگانهاي داراي گاز در بدن خصوصا در گوش مياني، ريهها و روده رخ ميدهد. ضايعه بعد از تماس موج انفجار با سطح بدن رخ ميدهد. انفجار منجر به گروهي از ضايعات ميشود كه بسته به فاصله فرد يا افراد از محل انفجار متفاوت است. بسته به محل تماس با مين، در جراحتهاي ناشي از مين، از دست دادن يك يا هر دو پا، زخم تركشهاي تيز در لگن و شكم و قفسه سينه و صورت و كوري يك يا هر دو چشم شايع هستند و ناشنواييها نيز غير قابل احتراز است. از دست دادن يك يا هر دو اندام تحتاني معمول است. موج انفجار از مين ممكن است به شكستگي استخوانهاي ساق منجر شود. زماني كه فرد روي يك مين زميني قدم ميگذارد، انفجار اوليه، پا را جدا كرده و منجر به صدمه كف پا و انگشتان و از بين رفتن پوست ساق پا ميشود. نيروي انفجاري منجر به وارد كردن ذرات خاك، قطعات مين و استخوان و بافتها به بخشهاي باقي مانده ساق، ژنيتال و تنه ميشود. پوست خارجي ساق به محل طبيعي برگشته و صدمه را مخفي ميكند.»
در آييننامه فني FM5-25 ارتش ايالات متحده كه براي ارتش ايران برگردان شده، مسافت امن نسبت به ميزان ماده منفجره موجود در مين مشخص شده است «مسافت امن در فاصله يك تا 27 پوند ماده منفجره، مساوي است با 900 فوت.»
يك مين ضد نفرات والمرا 69، حدود 420 گرم TNT دارد. يك مين ضد نفر گوجهاي، حدود 54 گرم TNT دارد. يك مين ضد نفر والمرا M16 حدود 182 گرم TNT دارد. طبق محاسبه اين آييننامه، يك خنثيكننده مين، اگر بخواهد در زمان خنثي كردن مين ضد نفر، در مسافت امن باشد، بايد حدود 274 متر از مين فاصله بگيرد كه غير ممكن است. خنثيكننده مين، روي زميني راه ميرود كه سقف ميدان مين محسوب ميشود. وقتي مينياب، علامت شناسايي ميدهد، مين بايد از زير خاك بيرون بيايد. چه با بيل مكانيكي و چه با بيل دستي. مين بايد كف دست تخريبچي خنثي شود. در فاصله چشمي كمتر از 50 سانت. حتي استفاده از بيل مكانيكي براي بيرون كشيدن مين از زير خاك هم، آن فاصله امن را به خنثيكننده مين نميدهد چون ارتفاع اتاقك بيل مكانيكي سبك و قابل استفاده در ميدانهاي مين، از 2 متر بيشتر نيست. تصاوير متعدد از انفجار مين ضد تانك زير شنيهاي بيل مكانيكي، نشان ميدهد كه شدت موج انفجار يك الي 14 كيلو TNT موجود در مين ضد تانك، شيشههاي اتاقك را بهطور كامل خرد كرده و بيل را مثل يك تكه مقوا، درهم پيچيده است.
هميشه، ماهيت انفجار نيست كه باعث كشندگي ميشود، ذات انفجار كه در ادبيات تخريب و خنثيسازي مين و مهمات، به «موج انفجار» معروف است هم، ميتواند باعث صدمات جسمي و مرگ شود. شدت موج انفجار، ميتواند كر كند، ميتواند باعث سكته و تركيدن بافتهاي بيروني بدن شود، ميتواند استخوانهاي بدن را بشكند و تبديل به پودر كند. استخوان پاي غلامرضا، بر اثر موج انفجار مين والمرا 30 تكه شد. 21 عمل جراحي روي ساق پاي غلامرضا انجام شده ولي حالا، همين پاي وصلهاي، مثل تكه گوشتي پوسيده، هيچ حواسي ندارد. دو هفته قبل، پزشك معالج به غلامرضا گفت «يا حالا يا دو ماه بعد، اين پاي خشكيده بايد از زير زانو قطع بشه.»
يك تكه سنگ غلامرضا را فريب داد؛ پشت مقر «بيشكك» قصر شيرين. تخريبچيها گفته بودند: «اگه به سنگ زرد رسيدي، يعني زمين، پاكه. اگه به سنگ آبي رسيدي، يعني هنوز مين زيرِ زمينه. اگه به سنگ قرمز رسيدي، يعني مين، گم شده.»
غلامرضا به سنگ ضربدرخورده با رنگ زرد رسيد. با مينياب و پوتين و ويزور، پرچم به دست، رفته بود وسط ميدان مين، تا كنار همان سنگ زرد. يك قدم جلوتر برداشت كه كنار سنگ، پرچم تكميل عمليات بزند. عقربههاي ساعتش، يك ربع به 9 صبح را نشان ميداد. حالا، سه سال و سه ماه از يك ربع به 9 صبح 16 بهمن 1397 گذشته و غلامرضا، تخريبچي از كار افتادهاي است كه بعد از 12 سال خنثيسازي مين، فقط يك برگه تسويه حساب 108 ميليون توماني دارد و يك ساق پاي خشك شده. حتي بيمه بيكاري هم نميگيرد چون نميدانست بلافاصله بعد از ترخيص از بيمارستان، بايد به شوراي حل اختلاف برود و درخواست بيمه بيكاري بدهد. چند ماه بعد از حادثه، چند ماه بعد از اينكه كارفرماي پيمانكار، نامه تسويه اجباري 108 ميليون توماني به غلامرضا داد و غلامرضا هر چه از كارفرما گرفته بود به علاوه 100 ميليون تومان اضافهتر از راه قرض و وام، براي خرج بيمارستان و بستري و 21 عمل جراحي هزينه كرد و تهديد صاحبخانه را شنيد كه ميگفت وسايل غلامرضا را ميريزد وسط خيابان، به اداره تامين اجتماعي رفت كه انجا هم گفتند «خيلي دير اومدي.»
اداره بنياد شهيد خوزستان، بابت دو فرزند غلامرضا، ماهانه يك ميليون و 482 هزار تومان به حساب پدر واريز ميكند. تخريبچي از كار افتاده، 30 روز ماه را با اين يك ميليون و482 هزار تومان مستمري و كمك ماهانه مرد خيري كه كيسهاي از جيره غذايي خشك برايشان ميآورد، در يك خانهاي اجارهاي در قلب انديمشك، سر ميكند. غلامرضا، 12 سال در زمينهاي مرزي خوزستان و كردستان و كرمانشاه و آذربايجان غربي و ايلام دنبال مين گشت و سوزن فعالكننده چاشني را از كار انداخت و مين خنثي كرد. هر روز صبح كه پا به ميدان مين ميگذاشت، جمله كليدي استادانش را زير لب تكرار ميكرد؛ جملهاي كه امروز يك كليشه نخ نماست ولي واقعيت هم، چيزي جز اين نيست:«در ميدون مين، اولين اشتباه، آخرين اشتباهه.»
غلامرضا، مثل خودش، زياد ميشناسد؛ تخريبچيهايي با دست و پاي قطع شده، با اعصاب ويران از دهها بار موج انفجار، منزوي و خانهنشين. مرداني كه در فراز جواني، قهرمان از پا انداختن مين و بمب بودند و حالا، آنهمه بيترسي، خاطرهاي رنگ باخته است كه جز در جمع مجازي بچههاي تخريب، خريداري ندارد.
«اون دورهاي كه كار ميكردم، 4 بار موج انفجار مين منو زد. بدترينهاش سال 91 بود كه موج زد به چشمام. از اون بدتر، سال 93 بود. وقتي با علي باقري كار ميكردم و مين زير پاي علي منفجر شد و موج انفجار زد به پاهاي من. نميدونستم پس و پيشم كجاست. بچهها منو از وسط ميدون بيرون كشيدن. موج كه بهت بزنه، ديگه كارت تمومه. ديگه از اعصابت چيزي باقي نميمونه. خنثيكننده مين، وقتي چشم و دست و پا نداشته باشه، يه برچسب از كار افتاده بهش ميزنن و خودشونو خلاص ميكنن. من الان 52 سالمه. ريههام، زمان جنگ شيميايي شده. با يه پاي خشك شده، كجا برم؟ چه شغلي به من ميدن؟»
ارديبهشت يا خرداد 1393؛ روز دقيقش را يادم نمانده ولي همين ماهها بود و گرما روي مغزمان ميكوبيد وسط بيابانهاي دهلران. با گروه تخريب رفته بودم كه خنثي كردن مين را نشانم بدهند. آسمان هنوز پر باز نكرده بود كه كابين لندرور، روي دستاندازهاي جاده خاكي، بالا و پايين ميشد تا برسيم ميدان مينِ كنار لولهگذاريهاي پتروشيمي. سرتيم؛ { ..... } مرد ميانسالي بود كه ديروز، پاي ميدان مين سوريه جواب تلفنم را داد. پس هنوز زنده بود. برادرش، جلوي چشمش، لابلاي تركشهاي مين ضد نفر ناپديد شد. وقتي جوانهاي محل، شانه زير تابوت خالي برادرش داده بودند، { ... } ميدانست كه در اين تابوت، حتي يك بند پوتين هم نيست. اصلا چيزي براي زار زدن جا نمانده بود .... وسط بيابان دهلران كه توقف كرديم و روي شانه جادهاي كه از بس سكوت بود، صداي جنبيدن ريگ بيابان را هم ميشنيدي، زير انداز پهن كردند و كفش و لباس مينروبي، به { ... } گفتم كه عيادت ب .پ و كاظم حسيني رفتهام. هر دو را ميشناخت؛ كاظم حسيني؛ ساكن يكي از روستاهاي «مهران» كه شهيد زنده خنثيسازي مين لقب گرفته بود بس كه با موج انفجار به هوا پرت شده و به زمين كوبيده شده بود. جمله كاظم حسيني را برايش گفتم. اينكه وقتي از كاظم بابت تلخترين خاطره سالهاي تخريبچي بودنش پرسيدم، جواب داد: «اينكه زنده ماندم. ميداني خانم؟ ما ديگر مد نيستيم. قديمي شدهايم. مثل لباسي كه كهنه ميشود...»
همان وقت بود كه { .... } گفت: «اول سال از همهمان امضا ميگيرند كه آخر سال هيچ توقعي نداشته باشيم.»
و { .... } ب. پ را هم ميشناخت؛ همان پسر دهلراني كه انفجار مين گوجهاي TS50 تا ابد زمينگيرش كرد. وقتي رفتم عيادت ب .پ، 4 سال از حادثه ميگذشت؛ از حادثه تركيدن مين ضد نفر پوسيده كه موج انفجارش، وحشيانه پوتين ضد مين ب.پ را درهم پيچيد. بهار 1393، ساق پاي ب.پ، ديگر چيزي نبود جز استخواني كه با تودهاي گوشت گنديده احاطه شده بود ولي ب .پ، ميترسيد همين ساق مرده را نداشته باشد. ب. پ برايم تعريف كرد از تاييديههاي دروغيني كه كارفرماي پيمانكار با رشوه ميخريد و ميفروخت. دانه دانه اشك روي گونههايش غلتيد به ياد ابوذر محمدي و موسي سبزواري و غلامحسين جعفري و صادق محمدي؛ تخريبچيهايي كه روي زمينهاي با تابلوي «پاك»، منفجر و پودر شدند. ب.پ، ميسوخت در تب رفتن وسط ميدان؛ تبِ زدن به دل مرگ، مثل كوبيدن مُهري كه امضاي آدم باشد.
پاسخ يك پيمانكار به «اعتماد» درباره علت خودداري از درج كد بيمه مشاغل براي خنثيكنندگان مين
بايد حق بيمه بيشتري پرداخت شود
يك كارفرماي پيمانكار كه با تعدادي خنثيكننده مين قرارداد بسته، در گفتوگو با «اعتماد» در توضيح مشكلات صنفي ايجاد شده براي تخريبچيها ميگويد: «ما به عنوان پيمانكار ثالث، با يك شركت پيمانكاري بزرگ كه پيمانكار ثاني محسوب ميشود قرارداد ميبنديم. اين شركت پيمانكاري ثاني كه طرف قرارداد با مركز مينزدايي است، مثلا حدود 200 هكتار زمين براي پاكسازي دارد و 20 هكتار از اين وسعت را به ما كه پيمانكار ثالث هستيم، ميسپارد تا در ازاي دريافت رقم مشخص كه در مورد آن با پيمانكار ثاني به توافق رسيدهايم، با تيم خودمان برويم و اين وسعت را پاكسازي كنيم. ما به عنوان پيمانكار ثالث، هيچ ارتباطي با اداره بيمه و اداره كار نداريم چون حق بيمه و حقوق تيم ما توسط همان پيمانكار ثاني پرداخت ميشود. ما فقط اسامي اعضاي تيم را به پيمانكار ثاني ميدهيم و او هم علاوه بر بيمه تامين اجتماعي براي هر نفر از اعضاي تيم، يك ليست بيمه بدون نام بابت بيمه مسووليت دارد كه در صورت وقوع حادثه براي هر كدام از اعضاي تيم ما، خسارات و ديه و هر گونه پرداخت ديگري از همان ليست بيمه مسووليت پرداخت شود. تصور من اين است كه پيمانكار ثاني، به اين دليل بيمه خنثيكنندگان مين را با اطلاق كارگري رد ميكند چون در صورت درج كد بيمه و حتي درج سخت و زيانآوري شغل، بايد حق بيمه گرانتري بپردازد كه شايد قائل به پرداخت رقم گرانتر نيست. البته ما به عنوان پيمانكار ثالث، از اينكه شغلمان كد بيمه دارد و سخت و زيانآور محسوب ميشود، هيچ اطلاع نداشتيم»
افزودن نظر جدید