مرداب‌ها را بخشکانید، کِرمها خود خواهند مرد!

قاسم توکلی در فرارو نوشت: مثل خبر سررسیدن قریب الوقوع طوفان، یا شیوع ناگهانی «ویروس کرونا» می مانست: «داعش شهرهای موصل و تکریت را در عراق تصرف کرد»، به همان اندازه ترسناک و تکان دهنده و البته مرموز و ناشناخته، همچون ویروس کرونا!

مردانی سیاه جامه با صورتهای پوشیده، سوار بر تویوتاهای آخرین مدل و مسلح به سلاح های سبک مدرن در حالی که لباس محلی و کفشهای کتانی پوشیده اند در شهری که از کوچه پس کوچه هایش دود سیاه به آسمان بر می خیزد جولان می دهند. و البته این تصاویر برای ما ناآشنا نیستند، در گستره ای از شرق افغانستان تا قلب نیجریه در افریقا هر روز گروههایی با همین هیئت و هیبت مشغول قتل و تجاوز و آدم ربایی به نام اسلام اند. اعضای این «اینترناسیونال ترور» آنقدر به یکدیگر شبیه اند که گویی در یک مکان آموزش دیده اند و از یک منبع مشخص سلاح ها و ماشینهای خود را تحویل می گیرند، جالب تر آنکه علیرغم دشمنی های موجود در میان آنها در شعار اما وحدت کلمه دارند: «تاسیس امارت الله بر روی زمین»!

این بلایای انسانی چگونه بر ما نازل شدند؟ مردم خاورمیانه تاوان کدامین گناه ناکرده خود را پس می دهند که باید در شعله های خون بارترین نبرد فرقه ای بسوزند؟ کشور زیبای سوریه با 150 هزار کشته، صدها هزار معلول، میلونها آواره و پناهنده، چه با اسد و چه بدون اسد، هرگز سوریه پیش از 2011 نخواهد بود.

این بلایای انسانی همچنین بین النهرین، گاهواره تمدن بشر، را چنان در هم کوبیده اند که تاریخ چنین خسارتی را از زمان حمله مغول تاکنون شهادت نمی دهد. عراق که در نتیجه نبردهای فرقه ای سالهای 2006 و 2007 به ویرانه ای تبدیل شده و رمقی برایش باقی نمانده بار دیگر گرفتار این کابوس بنیادگرایی شده است و این خطری است قریب الوقوع برای لبنان، افغانستان و کل منطقه خاورمیانه. ساختار موزائیکی منطقه به نحوی است که شعله ور شدن بحران در یک بخش بلافاصله به دیگر بخشها سرایت خواهد کرد.

تروریسم به مثابه معلول مشکلات
برخلاف نگاههای غالب ژورنالیستی، گسترش تروریسم و بنیادگرایی علت مشکلات خاورمیانه نیست بلکه معلول این مشکلات است و درک این مسئله از سوی دولتمردان گام نخست برای رویارویی واقع بینانه با آن و حل و فصل بحران است. کسانی که فکر می کنند با برکندن گروه داعش، النصره، و یا دهها گروهک و دار و دسته «کنسرت ترور»، منطقه خاورمیانه آرام میگیرد سخت در اشتباه هستند.

ظهور این گروهها در وهله نخست معلول شکافهای فرقه ای و مذهبی ریشه داری است که یادگار شوم تاریخ برای این منطقه است، شکافهایی که همیشه بوده اند و پس از این هم خواهند بود. اما این شکافها، مثل یک گسل آتشفشانی، در حالت عادی خاموش هستند و به خودی خود فوران نمی کنند مگر اینکه یک «عامل ایکس» آنها را تحریک کند.

«عامل ایکس»
رقابتهای خصومت آمیز میان قدرتهای منطقه ای و فرامنطقه ای در خاورمیانه همان «عامل ایکس» است که شکافهای خاموش قومی و مذهبی را فعال کرده و آتشفشانی از خشونت و جنگ را همچون گدازه هایی آتشین به شهرها و روستاها سرازیر می کند. یک سیاستمدار هیچ کنترلی روی شکافهای اجتماعی موجود ندارد اما بر روی «عامل ایکس» می تواند اعمال کنترل کند، به این معنا که دولتمردان قادرند با اتخاذ یک دیپلماسی فعال و کارآمد، همراه با رویکردی واقع گرایانه، کلید «عامل ایکس» را خاموش کنند و یا بالعکس با غلطیدن در وادی تعصب و تحجر آن کلید را فشار داده و روشن نمایند.

پس در واپسین تحلیل همه چیز معطوف به رویکرد سکانداران دستگاه سیاست خارجی کشورهای منطقه است. اگر گفتمان حاکم بر دستگاه دیپلماسی کشوری مبتنی بر گفتگو و تعامل باشد (مثل گفتمان گفتگوی تمدنهای دولت خاتمی) خروجی دستگاه سیاست خارجی هم همکاری مبتنی بر احترام متقابل با کشورهای همسایه خواهد بود، اما اگر گفتمان مسلط گفتمان تهاجمی باشد (مثل رویکرد دولت احمدی نژاد و هوادارن فعلی اش) خروجی دستگاه سیاست خارجی تشدید اختلافات، قطع روابط و رقابتهای خشونت آمیز در سطح منطقه خواهد بود (عامل ایکس در وضعیت روشن).

ایران و عربستان محور معادلات در خاورمیانه
به جرات می توان گفت این روزها امنیت خاورمیانه منحصراً منوط به نوع روابط میان تهران و ریاض است و متاسفانه غلبه نگرشهای افراطی بویژه طی یک دهه اخیر در دو سوی این رابطه از جمله مهمترین عوامل گسترش بحران در منطقه بوده است. و متقابلاً به همین نحو کاهش تنش در منطقه هم منوط به همکاری و تعامل مثبت این دو کشور قدرتمند است که هر یک به نوعی رهبر و پرچمدار جهان تسنن و تشیع محسوب می شوند.

بخشی از افزایش خصومت میان ایران و عربستان طی یک دهه اخیر اما اساساً تحت کنترل هیچ یک از طرفین نبوده است. به عنوان مثال حمله امریکا به عراق در سال 2003 و خیزش بهار عرب در سال 2011، که طوفانی در جهان عرب به پا کرد، بدبینی و رقابت میان ایران و عربستان را شدت بخشید.

در قضیه سقوط صدام حسین سعودیها خود را بازنده ماجرا احساس کردند و رسما اعلام کردند امریکا عراق را در یک بشقاب زرین تقدیم ایران کرده است. طبیعی است که طرف بازنده سعی کند بازی را بر هم زند و کارشکنی و سنگ اندازی پیش پای دولت نوپای عراق و تحریک و سازماندهی اهل سنت علیه شیعیان را در دستور کار قرار دهد. در قضیه بهار عرب هم بر سر بحرین، مصر و سوریه اختلافات عمیقی میان تهران و ریاض نمودار شد که به تیره تر شدن روابط دامن زد.

اینها (اتفاقات سال 2003 و 2011) بخشی از وقایع بد بودند که خارج از اراده هیئت حاکمه ایران و عربستان رخ داد و آنها را رودرروی یکدیگر قرار داد، اما مگر نه اینکه هر چه مسائل و مشکلات بیشتر باشد برای حل و فصل مسالمت آمیز آن نیاز به دیپلماسی و مذاکره بیشتری هم مورد نیاز است؟ آیا دیپلماسی میان ایران و عربستان هم طی این دوره واقعا فعال بوده است؟ آیا دو طرف همه تلاش خود را برای کنترل «عامل ایکس» انجام داده اند؟ متاسفانه از ظواهر امر چنین برمی آید که در دو سوی این رابطه نگرشهای افراطی بر نگرشهای مبتنی بر همکاری و تعامل غلبه داشته است.

ضعف دیپلماسی و یکه تازی ایدئولوگها
از جمله مصائب عظمای ما در عرصه سیاست خارجی ناتوانی در تشخیص و تفکیک «دیپلمات» از «ایدئولوگ» است. کار ایدئولوگ تبیین وضع موجود، ترسیم وضع مطلوب و ارائه نقشه راه برای رسیدن به وضع مطلوب است. به عبارتی او مجموعه باید و نبایدهایی که روابط یک سیستم را به سامان می کند در عالم نظر تدوین می کند و از این رو بدیهی است که جایگاه او در دانشگاه و دیگر عرصه های تولید و نشر علم است.

کار «دیپلمات» اما رایزنی و گفتگو است، هنر او چانه زنی است. او می داند که چگونه باید امتیاز بگیرد و امتیاز بدهد. دیپلمات برخلاف ایدئولوگ، که نظریه پرداز است، اهل عمل است و با واقعیات ملموس سر و کار دارد. دیپلمات می داند که عرصه سیاست عرصه ممکنهاست نه عرصه بایدها، او فرق بین بد و بدتر را درک می کند و برای اجتناب از افتادن در چاله، در چاه سقوط نمی کند. او برخلاف ایدئولوگ کمتر سخن می گوید و بیشتر عمل می کند و بدیهی است که جایگاهش سکان داری دستگاه سیاست خارجی است. اما آنچه طی یک دهه اخیر شاهدش بوده ایم متاسفانه عکس این قضیه بوده است، یعنی دیپلماتها خانه نشین بوده اند و ایدئولوگها همه کاره!

از پرونده هسته ای ماراتنی طاقت فرسا ساختند و ملت ایران را روز به روز بیشتر در باتلاق تحریمها فرو بردند، میلیاردها دلار پول و نیروی انسانی عظیمی را هزینه کردند تا اتحاد و ائتلافی خیالی با کمونیستهای امریکای لاتین برقرار سازند و به خیال خود حیاط خلوت امریکا را ناامن کنند و همه این اقدامات در حالی صورت می گرفت که روابط حیاتی با همسایگان عملا به حال خود رها شده بود و روز به روز بر وخامت آن افزوده می شد.

آیا گسترش بحران سوریه، بحران عراق یا بحرین طی سالهای اخیر آنقدر حیاتی نبوده اند که دستور کار مشخصی در دیپلماسی دو کشور ایران و عربستان به خود اختصاص دهند و گفتگوهای ویژه ای بین دو کشور برای حل و فصل این موارد برگزار گردد؟ براستی چرا چین و امریکا درباره بحران کره شمالی به هزاران ساعت مذاکره رویارو می پردازند ولی ما با سعودیها هرگز یک برنامه دیپلماسی فعال در خصوص مسائل منطقه ای نداشته ایم؟

پاسخ مشخص است: سیطره دیدگاههای ایدئولوژیک بر سیاست خارجی در دولت احمدی نژاد بزرگترین مانع همکاری های منطقه ای و جهانی بوده است. دولتی که صبح تا شب از تریبونهای رسمی  وصدا و سیما فروپاشی عنقریب نظام سرمایه داری و متحدان منطقه ای آنها را تبلیغ و ترویج می کرد احتمالا با خود می اندیشیده است که در چند صباح باقی مانده از عمر این «دولتهای ارتجاعی» نیازی هم به مذاکره و گفتگو جدی با آنها نیست!

ایدئولوگهای بیسواد؛ آویزان بر گردن دولت
از پیروزی «گفتمان اعتدال» بر «سیاست خارجی تهاجمی» یک سال می گذرد اما طی این مدت ایدئولوگها و حامیان دولت سابق لحظه ای گریبان دولت و دیپلماتهایش را رها نکرده اند. از جمله مهمترین موانع پیش روی دستگاه دیپلماسی در دولت روحانی فشارهای نمایندگان افراطی مجلس بر دستگاه سیاست خارجی است. نمایندگانی که مذاکره با کشورهای خارجی برای رفع تحریمها را تهدید علیه امنیت ملی می دانند احتمالا یا معنای مذاکره را نمی فهمند یا امنیت ملی را نشناخته اند. سنگ اندازی مداوم آنها در پیش پای دولت و تیم مذاکره کننده در حکم فشردن گلوی فردی است که بار سنگینی را در یک سربالایی طاقت فرسا حمل می کند!

وقتی اطلاعات حامیان دولت سابق و برخی اعضای کمیسیون امنیت ملی در مجلس فراتر از مناسبات میان شام و عراق عرب و عجم در صدر اسلام نیست (در حد 2 واحد درس «تاریخ اسلام» در دوره کارشناسی) و ناآگاهی شان از منطق تحولات عصر جدید آنچنان است که «ان پی تی» را «ام پی تی» می نویسند. دیگر نباید انتظاری از آنها برای درک و حمایت از دیپلماسی کارآمد و منطبق با واقعیات روز جهانی داشت.

تداوم تسلط ایدئولوگها بر تریبونهای رسمی
کوبیدن بر طبل اختلاف و نفرت پراکنی میان فرق اسلامی متاسفانه از جمله دستاوردهای مخرب تسلط ایدئولوگها در عرصه داخلی و خارجی طی یک دهه اخیر است. وقتی حتی چهره های سرشناس همسو با دهها شبکه ماهواره ای و صدها وب سایت خبری و سیاسی صبح تا شب بر طبل اختلافات فرقه ای میان تسنن و تشیع در منطقه می کوبند به نحوی که حتی صدای اعتراض علمای عراق و آیت الله سیستانی هم از این حجم نفرت پراکنی بلند شده است، دیگر چگونه می توان انتظار داشت روابط قدرتهای بزرگ جهان تشیع و تسنن عادی و مسالمت آمیز باقی بماند؟

در عربستان بویژه طی یک دهه اخیر صدای افراطیون بلندتر شده است. وقتی سایت افشاگر ویکی لیکس در سال 2008 افشا کرد که پادشاه عربستان بارها از امریکایی خواست است علیه ایران اقدام عاجل نظامی انجام دهد و «سر افعی را قطع کند» همگان بر شعله ور شدن اختلافات میان ایران و عربستان وقوف یافتند و فرارسیدن چنین روزهایی قابل پیش بینی بود.

دیپلماسی یا جنگ؟
هر چه اختلافات بیشتر و روابط تیره تر باشد، ضرورت گشودن باب گفتگو و مذاکره مستقیم به مثابه اقدامی عاجل برای احیای خاورمیانه در حال احتضار حیاتی تر می شود. توجه داشته باشیم که در نبود دیپلماسی تنها گزینه محتمل جنگ است، پس هر چند موانع بیشمار و راه پیش رو صعب العبور باشد باز هم چاره ای جز توسل به گفتگو و همکاری نخواهیم داشت.

رهارود دیپلماسی، جهانی عاری از کینه و نفرت نیست. رفع شکافهای قومی و مذهبی در ساختار موزائیکی خاورمیانه وظیفه دیپلماتها محسوب نمی شود. دیپلماسی صرفا یک روش انسانی است برای «مهار» خشونت، برای جلوگیری از گسترش اختلافات و سوءتفاهمهاست، همین.  دیپلماسی اکسیر جادویی برای حل یک شبه مشکلات نیست، بلکه روشی معقول است برای جلوگیری از خطر جنگ. اگر قرار باشد همچون گذشته بنا را بر سکوت، تهمت زنی های یکجانبه و ترویج تعصب بگذاریم واضح است که بیش از پیش به سوی جنگ (مستقیم یا نیابتی) گام برداشته ایم.

در شرایط فعلی و با توجه به رنج جانکاهی که مردم در سوریه و عراق متحمل شده اند و خطر قریب الوقوع برافروخته شدن یک جنگ فرقه ای تمام عیار در خاورمیانه عقل سلیم ایجاب می کند که دو کشور ایران و عربستان بلافاصله و بدون فوت وقت دور فشرده ای از مذاکرات دوجانبه را در وهله نخست بویژه برای «مهار» خشونت در عراق و سوریه در دستور کار قرار دهند، این مسئله ایست که پرداختن به آن اگر مهمتر از پرونده هسته ای نباشد، به طور قطع اهمیتی کمتر از آن نخواهد داشت.

همانطور که دولتمردان ما، به درستی، دریافته اند که حل و فصل نهایی اختلافات بین المللی بر سر پرونده هسته ای از مسیر گفتگو و توافق با امریکا حاصل می شود و از همین رو گفتگوهای مستقیم میان دو کشور هم اکنون در دستور کار است. گفتگوی مستقیم با عربستان هم در همین سطح از اهمیت قرار دارد. به نظر می رسد پیش از طرح موضوع در سمینارهای تشریفاتی مثل اتحادیه عرب، کنفرانس اسلامی یا شورای همکاری خلیج فارس بهتر است تصمیم گیرندگان اصلی دو قطب جهان تشیع و تسنن مذاکرات صریح و مستقیمی را حداقل برای کاهش و مهار بحران در خاورمیانه در دستور کار قرار دهند.

موفقیت در این آزمون نشانگر بلوغ سیاسی بازیگران اصلی منطقه است. دستیابی ایران و عربستان به یک توافق جامع در خصوص مشکلات مربوط به معادلات قدرت در خاورمیانه می تواند زمینه ساز یک سیستم همکاری بومی برای منطقه باشد که ثبات و امنیت را برای همگان به ارمغان آورده و باعث رونق مجدد زندگی در قلب خاورمیانه می گردد. و مهمتر از همه در بلند مدت زمینه های لازم برای خروج قدرتهای فرامنطقه ای از خلیج فارس هم فراهم می شود.

مهار رقابتهای خصومت آمیز مبتنی بر تعصب مذهبی تنها راه جلوگیری از تروریسم است. ضرورتهای امروز خاورمیانه ایجاب می کند که دیپلماسی بر ایدئولوژی پیشی گیرد. تروریسم محصول غلبه نگرشهای ایدئولوژیک در ذهن بازیگران منطقه ایست، تروریسم محصول رخت بر بستن همکاری و تعامل و نشستن خصومت و تعصب به جای آن است، آبشخور اصلی داعش، النصره، القاعده و انواع «جیش» ها همین باتلاق تعصبات کور مذهبی است. «مرداب ها را بخشکانید، کِرمها خود خواهند مرد.»

افزودن نظر جدید