یادداشت هیستریک
خودش اینطوری میگفت: «باید برم پتک بزنم.» لابد مجبور بود، به خاطر پدرش که از همان بچگیاش مرده بود یا هر چیز دیگری که ما نمیدانستیم. عادتش اما این بود که قبل از رفتن میایستاد کمی فوتبالمان را نگاه میکرد. نگاه نمیکرد، قدری توی بحرش فرومی...