- کد مطلب : 15247 |
- تاریخ انتشار : 19 شهریور, 1396 - 10:02 |
- ارسال با پست الکترونیکی
آن پیر پاک ما

غلامرضا امامی

گویی از آن خانه نقلی، رنگینکمانی زمین را به آسمان پیوند میداد و من از میان همه آن رنگها، رنگ آبی آسمانی آزادی و امید را در او میدیدم و رنگ سبز مهربانی جنگل را. به سال ٤٦ دیداری را به یاد دارم. تازه از محبس رها شده بود. با جلال آلاحمد به دیدنش رفتیم، نشسته بود و خاطرات زندان را به شیرینی روایت میکرد، گویی از سفری خوش بازگشته بود. در آن روز با خط خویش در کتاب «تنبیه الامه» علامه نائینی یادگاری برایم نوشت و خواست آن کتاب و «طبیعت استبداد» کواکبی را نشر دهم. توصیه او را به جان پذیرفتم و «طبیعت استبداد» با دو دیباچه از او و زندهیاد رادمرد دانش و داد دکتر حمید عنایت پس از پروازش نشر یافت. او بیماری ملت ما و شرق را «استبداد» میدانست و دارو و درمان را «آزادی». و راه رهایی و رسیدن به آزادی را «شورا»؛ و کار پیامبران را برداشتن غلها و زنجیرها میدانست که بر اندیشهها بسته شده بود و این اندیشه را از آیهای از سوره اعراف برگرفته بود.
در همه زندگی به آزادی میاندیشید، حتی با آنان که بر وی بد کردند، به مهر نگریست. به یاد دارم، پس از رهایی از حبس، حصری بر وی نهاده شد. پاسبانی در سر کوچه تنکابن گمارده شد که کسی به دیدار او نرود و طالقانی در خانه بود. زمستان بود و سوز سردی در هوا. طالقانی به خادم مسجد هدایت تلفن زد که هیزمهایی تهیه کند و به درِ خانهاش بفرستند. هیزمها فراهم شد و در وانتی به سر کوچه تنکابن آورده شد؛ اما پاسبان اجازه نمیداد که هیزمها به خانه برود. میان راننده و مأمور بحثی تند درگرفت. صداها بلند شد و مأمور ذکر مذموم معذور را میخواند و رخصت نمیداد. اجازه کتبی میخواست... طالقانی که سروصدا را شنید، پنجره را گشود، رو به مأمور کرد و گفت: سرکار، زمستان است. خانه من گرم است و بخاری نفتی دارم؛ اما این هیزمها را گفتم برای تو بیاورند که در این شبهای سرد سرما نخوری و نلرزی. پاسبان از شرم سر به زمین افکند و اشک از دیده روان کرد. به یاد دارم که در کوران انقلاب، زندانبان او در قزلقلعه «استوار ساقی» برکنار شده بود و بیکار. طالقانی پیر پاک ما در کار شد که حقوقی برای او مقرر شود که گرسنه نماند. طالقانی مظهر مهر و مدارا بود، رواداری و تسامُح، آگاهی و آزادی. فارغ از همه رنگها و نقشها و اندیشهها، انسان را باور داشت و زندگی شاد و زیبایی برای همه میخواست. از او بیاموزیم، بسیار بیاموزیم.
خانه او در میانه خیابان انقلاب بود، دست راست میدان امام حسین بود و دست چپ ادامه خیابان انقلاب به میدان انقلاب و پس از آن به میدان آزادی میرسید. آزادی ای خجسته آزادی... .
افزودن نظر جدید