اصولگرایان چماقی بالای سر رقیب گرفته اند و می گویند هیس!

ایسنا نوشت:

 سردار محسن رشید که سالهای زیادی در دفتر سیاسی این نهاد انقلابی فعالیت داشت با اشاره به رفتار جریانهای سیاسیِ حاکم با جریانهای سیاسی منتقد، گفت: «برادران اصولگرا چماقی بالای سر رقیب گرفته‌اند و می‌گویند «هیس» و حال آنکه جامعه بی‌فریاد، جامعه مرده است. به بیان روشنتر تقویت وحدت ملی یا به تعبیر خط امام «وحدت کلمه» بدون اغماض از خطاها و خطاکاران سیاسی میسر نیست.»

بخش هایی از گفتگو با سردار پاسدار محسن رشید را بخوانید؛ 

* برخی از شخصیت‌های بارز تصور می‌کنند نهضت و انقلاب امام خمینی بیش از همسویی با اعتراض عمومی ۱۵۰ ساله جامعه ایران علیه حاکمیت استبدادی نیست و حال آنکه صرفنظر از تایید اعتراض عمومی ۱۵۰ ساله مردم ایران، چرا دیگران اعم از بزرگان جریانهای مشهور نتوانستند این اعتراض عمومی را به برپایی نظام جدیدی مبدل کنند. این که تصوری که ما بپنداریم، جنس نهضت ۱۵ خرداد با سایر تحولات اجتماعی ۱۵۰ ساله قبل از انقلاب یکی است، ناشی از عدم شناخت مبانی اندیشه امام خمینی است. بی‌تردید کسی منکر نظریه ولایت فقیه امام خمینی نخواهد شد اما از این منظر که این نظریه، صرفا یک فتوا نیست، بلکه مبنای یک اندیشه و مکتب سیاسی است، مورد غفلت واقع شده است.

* بنده معتقدم تعریف نامناسب از اندیشه و مکتب امام و نیز پاره‌ای از تحولات اجتماعی جامعه ایران که از رحلت امام خمینی و در دوره مشهور به سازندگی نطفه‌اش بسته شد، در دوره اصلاحات نیز رسمیت پیدا کرد و در دوره احمدی‌نژادیسم مهر صحت بر آن خورد. نگاه منظومه‌ای به هستی، ارزشها و بایدها و نبایدها، جای خود را به جدایی دین از سیاست و به عبارتی عمیق‌تر، دینِ منظومه‌ای جای خود را به تفکیک زندگی از دیانت داد و کار را به جایی رساند که ایدئولوژی به واژه‌ای طرد شده مبدل گشت به همین دلیل همه اندیشه‌ها الزاما ایئولوژی‌ساز نیستند ولیکن اندیشه امام خمینی برآمده از منظومه‌های ارزشی و باید و نبایدهای انسان سیاسی است و شاید اتلاق ایدئولوژی بر آن مجاز باشد، هرچند که امام در تبیین نظرات خود و در تمامی بیانات خویش هرگز از این واژه استفاده نکرد.

*بی‌تردید ادراکات عرفانی امام، در شناخت مسائل مختلف به ایشان کمک می‌کرد اما ما مجاز نیستیم که مبانی سیاسی امام را ناشی از مبانی عرفانی ایشان بدانیم زیرا که مبانی معرفتی اگر چه متعالی و روح‌پرداز است اما در رهبری سیاسی و مدیریت جوامع بشری عوامل دیگری مد نظر اسلام عزیز است به عبارت دیگر موضوع یا موضوعاتی که به تصمیم‌گیری منجر می‌شد ریشه در مسئله مهمی به نام «عمل به تکلیف» داشت نه چیز دیگری. البته درک درست "عمل به تکلیف" خود ضرورتی است که اگر درست تفهیم نشود، موجب وهن عقل و دین می‌شود. این مسئله مهم خود، گم‌گشته دیگری است که اندیشه‌ورزان به تبیین آن هم نپرداخته‌اند.

*مسلما اگر مقصود از عمل به تکلیف، محدود به پایبندی به فقه مصطلح بود، امام خمینی در نامه‌ای که خبرگان بازنگری قانون اساسی درباره انتخاب رهبری نوشتند، مرقوم نمی‌کردند «اجتهاد مصطلح برای انتخاب رهبری کافی نیست.» متاسفانه گاهی تکلیف با تقدیر و قضا و قدر مترادف یکدیگر و از یک مقوله شناخته می‌شود حال آنکه این طور نیست. تقدیرشناسی کار هر کسی نیست. ضمن اینکه آگاهی از تقدیرالهی، تکلیف را ساقط نمی‌کند. ادای تکلیف وظیفه بشر و تقدیرات الهی، امری مافوق بشری است.

*جریانات فکری داخل کشور از مفاهیم تاریخی «ما مامور به انجام وظیفه هستیم نه حصول نتیجه» بنیانگذار جمهوری اسلامی دو برداشت کاملا متفاوت دارند. برخی در شناخت مقوله ادای به تکلیف، با نقش مهم عقل در شناخت تکلیف بیگانه‌اند و برخی دیگر بر مبنای "ماحَکَمَ بِه العقل، حَکَمَ به الشّرع"، ادای به تکلیف را متاثر از حجّیت عقل می‌دانند در حالی که پر واضح است که اگر در مدیریت جامعه، عقل تعطیل شده باشد نتیجه‌ای جز پشیمانی به بار نمی‌آورد.

*یکی از سوالات مهمی که در طول هشت سال تاریخ دفاع مقدس همواره وجود داشت این بود که چرا پس از فتح خرمشهر جنگ را ادامه دادیم؟ اما هیچ کس به روند صحیح تصمیم‌گیری توجه نمی‌کند و کسی نمی‌گوید برای تصمیم در آن مرحله مهم تاریخ جنگ از عالی‌ترین شخصیت‌های دست‌اندرکار مدیریت کشور مشورت گرفته شد و هیچکس نمی‌گوید که حتی برای این تصمیم‌گیری فرماندهان عالی نظامی به تهران فراخوانده شدند و هیچ کس نمی‌گوید که عالی‌ترین مقام کشور به رغم نظر مخالفتش با ادامه جنگ، به اتفاق نظری که در اندیشه دیگران بود تمکین کرده است.ب

*یکی از شاخص‌ها، مبانی و اصول اندیشه امام این جمله تاریخی ایشان است که گفتند «میزان رای ملت است». امام بر اساس شناخت خود از فقه و مبانی دینی، این جمله را که آثار اجتماعی و سیاسی داشت، بیان کردند. در صورتی که بزرگان اصولگرا مبنایی بودن این فتوای امام را باور ندارند بلکه فکر می‌کنند ضرورت زمانه باعث شده تا امام تقییه کنند و با این سخن دانسته یا ندانسته یکی از اصول اندیشه سیاسی امام را زیر سوال برده و بی‌اعتبار می‌کنند.

*یا جمله دیگری که به امام نسبت داده شد، هر چند که با کلام امام منطبق نیست و امام جمله‌ای به این مضمون نگفته‌اند ولی با محتوای اندیشه امام مطابقت دارد یعنی جمله مشهور "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشورتان آسیب نبیند" که یکی دیگر از اصول اندیشه امام است، ولی برخی حمایت از آن را برابر با خطر دیکتاتوری دینی می‌دانند حال آن که این اندیشه امام یک منظومه است و همان منظومه‌ای که یکی از اصولش رای ملت را میزان می‌داند و همان منظومه‌ای که معتقد است "مجلس در رأس أمور است" و همان منظومه‌ای که معتقد است" پدران ما چه حقی داشتند که درباره نسل ما تصمیم بگیرند" و طبعا نسل ما هم حق ندارد برای نسل آینده‌اش تصمیم‌گیری کند، در همان منظومه "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشورتان آسیب نبیند" اصلی استوار است و یا اعلام "حفظ نظام اوجب واجبات است" در همان منظومه قابل طرح و تفسیر است و در غیر این صورت، اندیشه امام خمینی به شیر بی یال و دُم و اشکم مولوی شبیه خواهد شد.

*جامعه مبارز قبل از انقلاب شامل دو گرایش طرفداران مبارزه مسلحانه و طرفداران مبارزه سیاسی بود که هر دو جریان قبل از پیروزی انقلاب به ناکارآمدی و به بن بست رسیده بودند و اتفاقا به جهت همین باور در این جریانات بن بست وجود داشت بنابراین آمریکایی‌ها موقعیت را برای تغییر رفتار سیاسی شاه مناسب دیدند و با تز حقوق بشر خواستار تغییر رفتار محمدرضا شدند و اتفاقا به بن بست رسیدن این جریانات بود که محمدرضا در سخنان خود رفتارش را به «نور افشانی ماه» و صدای مخالفینش را به «عوعوی سگها در شبی که ماه در حال نورافشانی است» تشبیه کرد و گفت "مه فشاند نور و سگ عوعو کند". همین احساس ثبات و استحکام بود که شاه جریانات تازه شکل گرفته ناشی از همسوی با امام خمینی را به باز کردن سوپاپ اطمینان تشبیه کرد و معتقد بود این جریان به زودی کنترل خواهد شد و فروکش خواهد کرد.

*بنابراین اگر فکر کنیم که همه جریانهای مبارزِ قبل از انقلاب با ابتکار عمل خودشان به حرکتی که توسط امام خمینی رهبری می‌شد، گرایش پیدا کردند، فکر صحیحی نیست بلکه حرکتی را که امام راه انداختند باید به بن‌بست‌شکنی مبارزات نام‌گذاری کرد. چیزی که مبارزان به بن‌بست رسیدهِ سیاسی عموما از آن به مرور استقبال کردند ولی مبارزان طرفدار رفتار مسلحانه به دو بخش تقسیم شدند. بخشی که تعلقات مذهبی‌شان بر گرایشات مبارزات مسلحانه‌شان غلبه داشت، بن‌بست‌شکنی مبارزاتیِ امام را با سینه گشاده پذیرفتند ولی حامیان گرایشات مبارزات مسلحانه‌ای که مبارزه را اصل و دیانت را یا رها کرده و یا برای دیانت ارزشی بیش از ابزاری برای مبارزه قائل نبودند، نه تنها با حرکت امام همگرایی نکردند بلکه در مقابل جریان جدید ایستادند و البته در این ایستادگی اقدامات یکسانی مرتکب نشدند. گروههای مسلحی چون چریک‌های فدایی خلق که ایدئولوژی‌شان دین و دینداری را مطرود می‌دانست، در مخالفت‌شان با انقلاب صریح بودند اما گروههایی مثل مجاهدین خلق که دیانت را در حد ابزاری برای مبارزه تقلیل داده بودند، به جهت بدنه مذهبی تشکیلات‌شان و موقعیت مردمی‌شان در جامعه متدین، نمی‌توانستند صریحا با حرکت امام مخالفت کنند به همین دلیل روشی دوگانه را برگزیدند و به همین جهت کم کم مردم نام آن سازمان را از مجاهدین خلق به سازمان منافقین تغییر دادند.

*اما در وضعیت فعلی، مشکلات داخلی بیش از هر موضوعی ناشی از این است که حکومت در رفع مشکلات از مشارکت گسترده مردم محروم شده و تا زمانی که مردم مشکل حکومت را مشکل خودشان ندانند، مشارکت جدی نخواهند داشت. در صورتی که در مکتب سیاسی امام، همه چیز بستگی به نقش مردم داشت، واقعا رأی‌شان میزان بود. ولی به مرور زمان، دیگران با پرچم تکراری "خدمتگزاری به مردم" عملا به جای اینکه خادم مردم باشند، در جایگاه متولی مردم نشستند و از مردم خواستند که پشت سر آنان حرکت کنند.  

*در یکی دو سال اخیر یکی از دغدغه‌هایی که از زبان اصولگرایان شنیدیده می‌شود، توصیه آنان به پرهیز از دو قطبی شدن جامعه است. اگر به من باشد دغدغه برادران اصولگرا را اینگونه تعبیر می‌کنم که چماقی بالای سر رقیب گرفته‌اند و می‌گویند هیس! و حال آنکه جامعه بی‌فریاد، جامعه مرده است. منتها مهم اینجاست که چه کسی در چه زمانی و به چه مناسبتی فریاد بزند. ضمن اینکه اگر فریادرسی وجود نداشته باشد، چه بسا فریاد به پرخاش و یا برعکس به ناامیدی و افسردگی منجر شود. مسلما مرکز التیام‌بخش نمی‌تواند غیر از شخص رهبری نظام باشد و لذا توصیه اصولگرایان به دو قطبی نشدن جامعه، جایی برای طرح ندارد. آنان باید در یک طرف قضیه نقش خود را بازی کنند که می‌کنند، اشتباه آنجایی است که در قواره و پوزیشن رهبری ظاهر می‌شوند.

 

افزودن نظر جدید