- کد مطلب : 24750 |
- تاریخ انتشار : 4 آذر, 1402 - 09:30 |
- ارسال با پست الکترونیکی
انتخابات آزاد و مشارکت حداکثری لولوخوره اصحاب قدرت
اکنون با این پرسش مواجهایم: «در چه وضعیت/ناوضعیتی یک گام به پس، در واقع، همان دوگام به پیش است؟» شاید پاسخ ساده و صریح این باشد: زمانیکه قدرت حاکم (قدرت لویاتانی)، مردمان را به «گامی به پیش نهادن» (در هر عرصهای) دعوت و تحریک و تهییج و تشویق میکنند، حکم منطق مقاومت «گامی به پس نهادن» است. این تاکتیک، همان اجرای معکوس اراده و خواست قدرت است.
برای رها کردن پاسخ از پیچیدگی، بگذارید با خوزه ساراماگو همراه شویم و از کتاب داستان «دیدن» او که داستان رویدادهای شگفتی است که در پایتخت بینام و نشانی از یک کشور مردمسالار نامشخص رخ میدهد، نقل کنیم: وقتی صبح روز انتخابات، به دلیل باران سیلآسا، برگزاری انتخابات به مشکل برمیخورد میزان آرای ریختهشده به صندوقها به شکل نگرانکنندهای پایین میافتد ولی وضع آب و هوا تا عصر تغییر میکند و انبوه مردم روانه محلهای اخذ رأی میشوند. با این حال آرامشخاطر دولت چندان دوام نمیآورد، زیرا شمارش آرا مشخص میسازد که بیش از ۷۰ درصد از آرای ریخته به صندوقهای رأی در پایتخت سفید است. دولت که از این رویگردانی مدنی آشکار سردرگم شده است به شهروندان این شانس را میدهد که تنها یک هفته پس از آن با شرکت در انتخابات دیگری جبران مافات کنند. ولی نتایج انتخابات دوم بدتر است: حالا ۸۳ درصد آرای ریخته شده به صندوقها سفید است. اگرچه چنین واکنشی از سوی مردم، آرامش را از اصحاب قدرت دریغ میدارد و آنان را نسبت به بقاء و تداوم قدرت خویش هراسناک میکند، اما در تحلیل نهایی، قدرت ایننوع حضور را بر غیبت (امتناع) مردم ترجیح میدهد. چرا؟ چرا قدرت از امتناع و غیبت وحشت و هراس افزونتری دارد؟ زیرا قدرت بر این فرض است که مادام که اتباعش بازی و قواعد بازی او را بپذیرند ـ پذیرش حتی در قالب نهگفتن به آن ـ وجود دارد و اعمال قدرت میکند، اما امتناع بالاتر از نفی درون چارچوب نظام سیاسی و دادن رأی عدم اعتماد یک سفید است. با بیانی روانکاوانه، امتناع چیزی شبیه verwerfung روانپریشانه (سِقط، طرد/ انکار) است که ریشهایتر از سرکوب (verdrangung) است: چنین امتناعی انکار و عدوی نظم و نظام مستقر است. لحظۀ انکار و امتناع، لحظۀ اوج تئاتر مواجهۀ قدرت و مقاومت است: لحظۀ انحلال قدرت توسط مردم، یا انحلال مردم توسط قدرت، لحظۀ انتخاب قدرتی دیگر، یا لحظۀ انتخاب مردمی دیگر.
دو
در پرتو چنین رهیافتی، بدیو به طرح این راهبرد خطر میکند که: «بهجای اینکه به ابداع شیوههای رسمی نمودار ساختن آنچه که امپراتوری پیشاپیش وجودش را پذیرفته است کمک کنیم بهتر است هیچ کاری نکنیم. بهتر است بهجای دستزدن به اقدامات محدود محلی که کارویژه نهاییشان روانتر کردن گردش چرخ یک سیستم است، هیچ کاری نکنیم. خطری که امروزه تهدیمان میکند انفعال نیست بلکه فعالیت کاذب است، اشتیاق به «فعالبودن»، «مشارکتکردن» و پنهانساختن پوچی آنچه جریان دارد است. کاری که بهراستی دشوار است عقب نشستن و پا پس کشیدن است. صاحبان قدرت غالباً حتی مشارکت «انتقادی» و گفت و شنود را به سکوت ترجیح میدهند ـ صرف وارد ساختن ما در «گفت و شنود» مطمئنشان میسازد که انفعال نامیمون ما را شکستهاند. بدینترتیب امتناع اقدامی بهراستی سیاسی است.
الن بدیو، جایی دیگر میگوید: باید از انتخابات ناامید شویم / تا وقتی بحران به وجود نیاید رأی مردم به مشروعیت واپسگرایان میانجامد. او، در جای دیگر میگوید: نباید از یاد برد که آخرین شعار مه ۶۸ این بود «انتخابات فریب است»، و این صرفا تبی ایدئولوژیکی نبود. دلایل شخصی برای این خصومت با دموکراسی نمایندگی وجود داشت. پس از یک ماه مبارزهی دانشجویان و در پیاش بسیج بیسابقهی طبقهی کارگر و نیروهای مردمی، دولت موفق به برگزاری انتخابات شد، و نتیجهی آن ارتجاعیترین مجلس نمایندگی بود که تا آن زمان دیده بودیم. آنگاه بر همگان معلوم شد که دستگاه و بینش انتخابات صرفا یا حتی اساسا دستگاه و بینش مبتنی بر نمایندگی نیست: بلکه همچنین دستگاه و بینشی است که جنبشها و هر چیز نو را سرکوب میکند، در واقع هر چیزی را که بکوشد از آن بگسلد (الن بدیو، فرضیهی کمونیسم). خیلی پیش از مه ۶۸، در سال ۱۸۵۰ ناپلئون سوم متوجه شد که حق همگانی رأی آن لولوخورهای نیست که بورژوازی خوشفکر گمانش را میبرد، بلکه موهبتی واقعی است، موهبتی غیرمنتظره و ارزشمند که مشروعیتبخش نیروهای ارتجاعی میتواند باشد. بدیو، سپس ادامه میدهد: بگذارید حرف خود را با قدری آرامش جمعبندی کنم. درگیری هیستریک با نتایج انتخابات پیامدی جز یک افسردگی بیهوده ندارد.
سه
اکنون، از رهگذر این تمهید، میخواهم به طرح این پرسشها خطر کنم که: در ایرانِ امروز، کنش سیاسی کاذب کدام است: یک گام به پیش، یا یک گام به پس؟ در شرایطی که با دو انتخاب مواجهایم: انتخابی که اصحاب قدرت، بدان دعوت میکنند، و انتخابی که اکثریتی از مردمان دیگران را بدان میخوانند، بهعنوان سوژههای خودآیین و آزاد و آگاه و مختار کدام انتخاب را باید انتخاب کرد؟ یا در بیانی دیگر، در شرایط کنونی، شرکت در کدام انتخابات (انتخابات حکومتی یا انتخابات مردمی)، مشارکت سیاسی مدنی و دموکراتیک تعریف میشود؟ و بالاخره، همانطور که جان هالووی تصریح میکند که جهان در خور شان انسان را نمیتوان از طریق دولت ایجاد کرد، آیا کنشگران سیاسی (و اکثریتی از مردم) نیز، میتوانند تصریح کنند که جامعۀ در خور انسانِ ایرانی را دیگر نمیتوان از رهگذر انتخابات (آنچه به نام انتخابات تجربه میکنیم) ایجاد کرد؟
بیتردید، امروز انتخابات بیش و پیش از آنکه دغدغه و موضوع خواست و میل مردم باشد، موضوع ارادۀ معطوف به قدرت و بقاء حکومت است. به بیان دیگر، مردم میدانند که انتخاب آنان تابعی از انتخاب اصحاب قدرت، یا نوعی صحهگذاردن (مهر مردمی زدن) بر انتخابی است که قبلا توسط قدرت اتخاذ شده است. افزون بر این، مردم به تجربت نیک دریافتهاند که روایت انتخابات و کاندیداها در آستانۀ انتخابات یک روایت است، و بعد از انتخابات روایت دیگر. آنچه در آستانۀ انتخابات حادث میشود، نوعی «کیچ» (دروغ-زیبا) است. کیچ، قدرتی است که از طریق نوعی زیبایی اعمال میشود. قدرت کیچ ناشی از پیوند با احساسات و عواطف زیبا، کلمات و شعارهای زیبا، تصاویر و استعارههای زیبا است. کیچ، قلبها را لمس میکند، و درست همانطور به سراغت میآید که پدر و مادر بر بالینت حاضر میشوند؛ کیچ تو را مهربانانه در بستر غافلگیر میکند، با حجمی از عاطفه و احساس. اما در فردای بعد از انتخابات حجاب از چهرۀ کیچ برمیافتد و دروغ-زیبا تبدیل به دروغ-زشت میشود، و مردمان را به فغان میآورد که: «از ماست که برماست.»
چهار
اما دلمشغولی انتخاباتی اصحاب قدرت از کجاست؟ یک، اینان نیز همچون ناپلئون سوم دریافتهاند که انتخابات (البته در نوع خوشخیم آن) لولو خوره نیست، بلکه موهبتی واقعی است، موهبتی غیرمنتظره و ارزشمند که مشروعیتبخش نیروهای خودی میتواند باشد. دو، انتخابات میتواند همان بازی سیاسی باشد که میتواند کنشگران را سرگرم دارد و از کنشهای رادیکال و آنتاگونیستی ممانعت کند. سه، انتخابات (رای مردم) همان دال اعظم گفتمان سیاسی-حکومتی (جمهوری) برآمده از انقلاب است که چون از میان برخیزد، زنجیرۀ دقایق گفتمانی که پیرامون آن معنا و سامان یافتهاند، خواهد گسست و جمهوریت نظام (و بهتبع، کلیت نظام) را با بحران مواجه خواهد کرد، و گواه و سندی تاریخی خواهد شد بر این نظر و نظریه که: «یک حکومت دینی نمیتواند حکومت مردمی نیز باشد.» چهار، حکومت برای مقبول و مشروع نمایاندن آنچه میکند و نمیکند نیازمند نام «مردم» است. به بیان دیگر، «مردم« همان شاقولی است که میتواند هر فعل و قول اصحاب حکومت را راست بنمایاند. پنج، بیتردید، چهرۀ شبهدموکراتیک و مردمسالار حکومت، در عرصۀ سیاست و روابط بینالملل نیز، میتواند نقش بسزایی ایفا نماید، و حکومت را قادر سازد هر روش و منش آنتاگونیستی یا آگونیستی یا پروتاگونیستی (یا هر ستیزش و نرمش و خمش و پیچش) خویش در عرصۀ خارجی را بهنام خواست و ارادۀ مردم توجیه نماید.
پنج
اکنون بگذارید به پرسشهایی که مطرح کردیم برگردیم و تلاش کنیم به تحلیل و تخمین تصویر و ترسیمی از کنش انتخاباتی اصحاب قدرت، و بهتبع آن، کنش انتحاباتی کنشگران سیاسی و اکثریتی از جامعۀ مردمان، داشته باشیم. نشانها و نشانههای در راه، بهوضوح بهما میگویند انتظار تحقق ارادۀ ناظر بر انتخابات آزاد و مشارکت حداکثری از سوی قدرت حاکم، تنها آرزو را رنگِ واقعیت پنداشتن است، زیرا بسیاری از اینان، کماکان انتخابات آزاد و مشارکت حداکثری را همان لولوخورهای میدانند که میتواند مانعی بزرگ بر سر راه پروژۀ استراتژیک خالصسازی آنان باشد، پس، آنچه بهنام انتخابات پیشاروی در آینۀ ارادۀ اصحاب قدرت نمایان است، ترکیب و آمیزهای است از «سیاستِ اعلامی و بیانیِ معطوف به مشارکت حداکثری (البته با چاشنی تطمیع و تحریک و تحدید)، توام با سیاست اقدامی ناظر بر انتخابات حداقلی، نوعی نمایش تئاتر مواجهه و فضای رقابتیِ انتخاباتی، بهویژه با جاریکردن تکثر و رقابت به درون جبهۀ خودیها، حذف بیمحابا و رادیکال چهرهها و شخصیتهایی ناخالص و ناخودی که از امکان و استعداد اقبال مردمی (حتی بهصورت نقیضی و سلبی) برخوردارند، کنش و واکنشهای گستردۀ تبلیغاتی (بهویژه با سویهها و درونمایههای ملی و قومی)، تمهید گشایشهای تاکتیکی اقتصادی.
کنش انتخاباتی بسیاری از کنشگران جمعی و مرسوم سیاسی، ترکیب و آمیزهای گنگ و گیج خواهد بود از کنش انتخاباتی حکومت، ملاحظات معطوف به بقاء و منافع، فهم و درک متفاوت از کنش مدنی و کنش سیاسی، دوآلیسم مردم و حکومت، و دستهای مرئی و نامرئی که آنان را بیارادۀ خویش در مسیری رهنمون میکند. بسیاری از این کنشگران سیاسی، نیک میدانند که در میانۀ دو انتخاب (مردمی و حکومتی)، یا در شرایط فقدان تصمیم و تدبیر قرار گرفتهاند، و میدانند که این انتخاب همان اکسیری است که میتواند آنان را زنده یا بمیراند، به نحوۀ وجود خاص (اگزیستانس) آنان را، معنا بخشد، و «آیندۀ در راهِ» آنان را (اینکه فردای بعد از انتخابات آنان کدام فردا باشد) متحقق نماید. لذا کنش انتخاباتی هر گروه از این کنشگران سیاسی، تابعی خواهد بود از آن حکمی که از آمیزش این متغیرها حاصل میشود – البته، برخی از این بسیاران (چه راست و چه چپ و چه میانه)، از آنجا که در هر شرایط، خویشتن را ادامۀ وجودی و منشی و روشی و گفتمانی قدرت میفهمند، و سیاست را صرفا در سطح ماکروپلتیک و ماکروفیزیک قدرت درک میکنند و کنش مدنی را صرفا کنش انتخاباتی تصویر و تصور میکنند، تکلیف خویش را کاملا مشخص کردهاند و کاری به تفاوت لیل و نهار سیاسی و اجتماعی ندارند.
اما کنش مشارکتی اکثریتی از مردم، دیگر تابعی از کنش کنشگران سیاسی و حکومت نخواهد بود. این بسیار مردمان، به دلایل گوناگون براین باور شدهاند که زندگی و جامعۀ در خور آنان را دیگر نمیتوان از رهگذر انتخابات ایجاد کرد. بیتردید، این عبور از انتخابات، به معنی ورود به نوعی رادیکالیسم نیست (حداقل در میان اکثریت مردمان)، بلکه ترجمان نوعی «کنش مدنی به بیان دیگر» است که در قاب کنش انتخابی عدم مشارکت معنا مییابد. در این شرایط، اصحاب قدرت و سیاست چنانچه واقعا خواهان مشارکت مردم و نیروهای سیاسی هستند، نه تنها باید از اقدامات سلبی بهشدت ممانعت کنند، بلکه باید به اقدامات ایجابی معناداری با پیام «فردایی بهتر»، «سیاستی مردمیتر»، «مدیریتی کارآمدتر»، «قوانینی بهروزتر» و «ساختاری عقلاییتر» مبادرت کنند. میدانم تحقق چنین اموری تنها یک آرزوست، اما این نیز میدانم که مشارکت بسیاری از مردم و کنشگران سیاسی امروز ما، در گرو تحقق همین آرزوست.
افزودن نظر جدید