- کد مطلب : 14911 |
- تاریخ انتشار : 18 مرداد, 1396 - 10:36 |
- ارسال با پست الکترونیکی
تغییر ماهیت خبرنگار به همزیست قدرت
ماجرا از اینجا آب میخورد که خبرنگاران به واسطه حضور و تعامل مداومشان با ارگانهای دولتی و تقریبا دولتی در حوزه تخصصیشان و مراوده با مدیران و دستاندرکاران آن حوزه، با پیشنهادها و فرصتهای شغلی تازهای مواجه میشوند که بعضیشان منافاتی با حرفه اصلیٌشان ندارد اما فرصتهای شغلی بسیاری هم هستند که خبرنگار را خالی از هویت میکند و ماهیت تازهای را به کالبدش میدمد.
نمونههای بیشماری چون ارنست همینگوی در ادبیات آمریکا و ماریو بارگاس یوسا در آمریکای جنوبی و کشور پرو که آغاز راهشان از مطبوعات بوده و حتی وقتی به شهرتی جهانی رسیدند هم دست از عشقشان نکشیدند. یوسا با وجود شهرت عجیب و غریبش در دنیای ادبیات و عنوان بزرگترین نویسنده زنده جهان، هیچگاه دست از خبرنگاری برنداشت و حتی برای تهیه گزارش به کشورهای خاورمیانه سفر میکرد. همینگوی هم در فاصله میان دو جنگ جهانی اول و دوم به پاریس رفت و به عنوان خبرنگار و نویسنده جوان، «جشن بیکران» را نوشت. همچنین نمونههای ایرانی چون بهمن فرمانآرا که در جوانی به عنوان خبرنگار فعالیت میکرد اما سر از سینما درآورد و به کارگردانی شناختهشده بدل شد.
از این موارد که بگذریم، با پدیدهای مواجه هستیم که خبرنگار را بازتعریف میکند؛ خبرنگاری که به واسطه نفوذ و زیرکی الزامی در کارش و البته محبوبیت و شهرت نسبی در فضای مجازی که برگ برندهاش محسوب میشود، سر از زیر و بم حوزه تخصصیاش درمیآورد و طی یکهمزیستی مسالمتآمیز با مناسبات قدرت همراه میشود و به عنوان نسخه تازهای از یک خبرنگار، حافظ منافع قدرت در مطبوعات به کارش ادامه میدهد. چنین خبرنگاری که ابتدا خودش را حافظ منافع ملی و فردی اخلاقگرا میداند، به مرور و با تنیدن در ساختار قدرت بدل به تکهای از ماشین قدرت میشود و موجب بهتر چرخیدن دیگر چرخدندهها میشود. بهترین نمونه برای چنین پدیدهای، چارلز فاستر کین، سرمایهدار قدرتمند و صاحب روزنامهای در آمریکاست. روزنامهای که سالیانه یک میلیون دلار برای او ضرر به بار میآورد ولی آرزوی بیان حقیقت و فریاد زدن صدای مردم باعث میشود کین چشمش را روی حقیقت ببندد. فردی که در ابتدا اهداف دیگر سرمایهدارهای آمریکایی را به باد انتقاد میگیرد اما به مرور مناسبات قدرت زمینگیرش میکند و عهدنامهاش را پاره میکند و...
خبرنگاری که از وضعیت موجود انتقاد میکند با ورود به سیستم و حتی انتقاد از آن سیستم، دیگر به عنوان عنصری خطرناک مقابل سیستم مریض محسوب نمیشود و به صورت ناآگاهانه در ابتدای امر و آگاهانه در ادامه، به ابزاری برای تبلیغ و به ضربهگیر افکار عمومی تبدیل میشود. قدرت، تمام کارایی فرد را برای استفاده در راستای اهدافش به کار میگیرد و مثل زالو ماهیت خبرنگار را میمکد و از او ابزاری قدرتمند مقابل رسانهها و افکار عمومی میسازد. این همزیستی سابقهای دیرینه دارد و موضوع تازهای نیست. اتفاقی که اینروزها بیشتر هم شاهدش هستیم؛ پدیدهای که با ورود هنرمندان به عرصه سیاست هم به نوعی تکرار شده است. هنرمندان به عنوان زیورآلات و برای بزک کردن، اطراف پدیده سیاسی را میگیرند و موجب برخورد آرامتر مردم میشوند. حضور چهرههای شناختهشده سینمایی و محبوبیتشان میان مردم، موجب سیاستزدایی میشود و اصل ماجرا به حاشیه رانده میشود و همهچیز به یک شوی تبلیغاتی بدل میشود و با شادی و هورای مردم به اتمام میرسد. پدیدهای که یوسف اباذری، جامعهشناس و مدرس دانشگاه تهران آن را منجر به فاشیسم میداند.
شباهت هنرمندان در مواجهه با پدیده سیاسی و همزیستی خبرنگاران با قدرت، از اینرو است که هر دو دسته در این مواجهه، کارکردی یکسان پیدا میکنند و با تغییر ماهیت و چهرهای دگرگونشده، به مناسبات قدرت با تمام انتقادهایی که به آنها وارد است، مقبولیت و محبوبیت میبخشند و خودشان هم به عنوان روانکننده، چرخدندهها را به حرکت درمیآورند و دیگر هیچ شباهتی به یک خبرنگار و یا هنرمند منتقد ندارند. این پدیده مدتی است که مثل ویروس میان خبرنگارها رخنه کرده و با تغییر تعاریف، به بُعد تازهای از موفقیت هم بدل شده است. طوری که از آنها به عنوان خبرنگار موفق یاد میشود و انتقاد از عملکردشان با برچسبهایی چون حسادت خاموش میشود.
افزودن نظر جدید