خانه‌اي روي فاضلاب

اعتماد نوشت: پاچه شلوارك‌هاي ورزشي را كشيده‌اند تا گودي زانو، دست مي‌كشند پس گردن و ته‌مانده‌هاي عرق و شرجي را از روي پوست سرخ و سر كچل‌شان پس مي‌زنند، چهار پنج نفرند اما سكوت‌شان به سكوت يك تن مي‌ماند. بالاي گود، روي خاكي كه از سوز آفتاب برشته‌ شده‌، ايستاده‌اند و تلالو چشم‌هاي‌شان در عمق راكد آب خاموش مي‌شود و بخار مسمومي كه از سطح آب تصعيد مي‌شود، بوي پس گردن «محمدصادق» و «محمدعرفان» و «علي» را مي‌دهد. اگر كسي بشمرد «يك، دو، سه»، شايد زانوهاي يكي از آنها بلرزد، شايد خم شود، تاب بردارد كه بپرد كه دانه‌هاي درشت عرق را با آب بشورد و گردنش را تا انتها داخل آب ببرد و بيرون بياورد، اما نه، حتي اگر كسي بشمرد «يك، دو، سه»، آنها نخواهند پريد. خورشيد از پس سر، گردن را سرخ و خشك مي‌كند، در آن گودالي كه در عمق چهل سانتي‌اش، حتي خورشيد هم عكس خودش را در آن، جا نمي‌گذارد، آنها خيره‌اند به گودال تا از پس سياهي و لجن، دست‌هايي يك‌ساله بيرون بيايند، دست‌هايي باد كرده، دست‌هايي كه زير هرم آفتاب و لجن‌هاي شعله‌ور سرد سردند. مرگ در «كوي سياحي» اهواز، به زبان فاضلاب با كودكان سخن مي‌گويد.

پاهاي «صديقه» تازه جان گرفته بودند، حالا مي‌توانست كمي بايستد و دو سه قدم بردارد، بعد كه صداي دست‌زدن پدر و مادرش را بشنود، خودش را خلاص كند از آن فشاري كه براي راه‌رفتن به زانوهاي كوچكش مي‌دهد. بيفتد تلپي روي زمين و رها كند اين درد آموختن و راه‌رفتن را. شبي كه همسايه در خانه را زد، دو ساعت مانده بود تا نيمه سال پايان يابد، صديقه داخل پذيرايي كوچك خانه نشسته بود، مادرش را مي‌ديد كه در آشپزخانه دنبال آرد مي‌گشت، صديقه اما مي‌خواست كه بازهم روي پاهايش بايستد، بازهم راه برود و صداي تشويق مادرش را در گوشش بشنود. مادر با عجله آرد را داخل قابلمه رويي ريخت، چادري سر كرد و همان‌طوركه سريع از خانه خارج مي‌شد، به صديقه گفت همانجا بماند، شايد اگر مادر مي‌دانست كه اين آخرين باري است كه دخترش را با آن چشمان گرد متعجب و دهان كوچك مي‌بيند، دهان كوچكي كه هنوز با كلام آشنا نشده بود، صديقه را بغل مي‌كرد و با قابلمه آرد به در خانه همسايه مي‌رفت. اما مادر رفت، همسايه چندان فاصله‌اي با فرعي ششم خيابان فلاح نداشت، در باز بود و شب از كوچه‌هاي بدون چراغ، داخل پذيرايي مي‌ريخت، صديقه بار ديگر روي دوپاهايش ايستاد، بدون اينكه بداند دو قدم بيرون از در خانه چه سرنوشتي در انتظارش هست، به سوي آن باريكه باز در رفت، به استقبال مرگ. چاه مرگ تنها چند قدم تا در اصلي خانه فاصله داشت، پدر و برادر بزرگ‌تر صديقه داخل خانه بودند و از آن سوي پذيرايي، سياهي كوچه را نمي‌ديدند، گام لرزان آخر صديقه، به كانالي رسيد كه فاضلاب خانه را در خود كشيده بود. صديقه در سياهي شب در فاضلابي با عمق چهل سانتي‌متر فرو رفت و تا زماني كه مادر به خانه بازگردد، كسي از غيبت او مطلع نشد. وقتي كه مادر صديقه به خانه رسيد، كمي گوشه، كنار خانه را گشت، بعد از دقايقي كه دختر يك ساله‌شان را صدا زدند و خبري باز نيامد، پدر ترس دزديدن دختر را در دل تاريكي شب به دل راه داد، در فرعي ششم فلاح كوي سياحي، هيچ چراغي روشن نبود، اگر چراغ‌ها را شهرداري روشن مي‌كرد، آنها در همان قدم دخترشان را غوطه‌ور در فاضلاب مي‌ديدند، اما كوچه تاريك بود و بعد از دقايقي جست‌وجو، برادر بزرگ‌تر، با چشماني گشاد به فاضلاب مقابل خانه اشاره كرد، صديقه آنجا بود، با بدني سرد و ريه‌هايي پر از فاضلاب، پاهاي صديقه ديگر نمي‌لرزيد. «جابر حيدري» پدر صديقه است، او حالا فرصتي براي عزاداري ندارد، پشت تلفن به «اعتماد» مي‌گويد كه پزشكي قانوني علت فوت را «خفگي در آب» نوشته است، درصورتي‌كه صديقه در لجنزار فوت كرد، حالا آقا جابر از آبفا و شهرداري شكايت كرده و گزارش پزشكي قانوني چندان كمكي به او نمي‌كند، آقا حيدر مي‌گويد: «ما قبلا هم به مسوولان تذكر داده بوديم، اما آنها چشمان‌شان را بسته‌اند و به هيچ زوري هم نمي‌خواهند وضعيت ما را ببينند.» پدربزرگ صديقه، سال ۱۳۶۳ در عمليات خيبر به شهادت رسيده است، حالا پسر اين شهيد، بيكار و اجاره‌نشين است، هر روز صبح در گوشه‌اي از ميدان محل مي‌نشيند تا بلكه كاري پيدا كند، در اين ميان نيز به عزاي دختر يك ساله‌اش نشسته است.

جزيره‌اي در حصار فاضلاب 
«صديقه نخستين قرباني نيست، آخري هم نخواهد بود.» نامش «سعيد بيت سياح» است، او را امين كوي سياحي مي‌نامند، سال ۱۳۶۲، دوم راهنمايي را مي‌خواند كه به همراه خانواده ساكن كوي سياحي اهواز شد، جايي كه روزي زمين‌هاي آباد داشت، مردمانش كشاورز و دامدار بودند و كسي از آنها با عنوان ساكنان غيررسمي ياد نمي‌كرد. امين محل، از «صديقه حيدري» مي‌گويد، دختر يك ساله‌اي كه سرنوشتش مثل «محمدصادق زرگاني»، «محمدعرفان عبيداوي»، يك سال و نيمه و «علي بروايه» با سه سال سن گره خورد، تمام اين كودكان از فاصله ۱۰ فروردين ۱۳۹۵ تا مرداد سال جاري در فاضلاب روباز كوي سياحي به كام مرگ رفته‌اند، حالا حتي مرگ چهارمين كودك نيز سرنوشت اين مردم را تغيير نمي‌دهد، پدر صديقه تا آخر عمر هر روز بايد از قتلگاه دخترش بگذرد، جايي مقابل خانه. حالا ۳۵ سال از زماني مي‌گذرد كه آقا سعيد، ساكن كوي سياحي شد، بعد از اينكه كوي سياحي در ميان گسترش شهر اهواز فراموش شد، بعد از اينكه خانه‌هاي روستايي به خانه‌هاي شهري بدل شدند، آقاسعيد آستين بالا زد و همزمان كه در مقطع راهنمايي درس مي‌داد و معاون بود، بازنشسته‌هاي فرهنگي و دولتي را گرد هم آورد تا مسائل آب و فاضلاب كوي را حل كنند. دوازده سال از آن روز مي‌گذرد، ديگر آن روزهايي گذشته است كه اين منطقه جزو حريم اصلي شهر محسوب نمي‌شد، حالا آبفا، اداره برق و شهرداري رديف قبض‌هاي‌شان را براي مردم مي‌آورند، كوي سياحي، به قول آقا سعيد «قوانين شهري دارد، اما هيچ‌كدام از مواهب شهري را ندارد». سال ۸۲ بود كه سعيدآقا نامه‌اي از رهبر را به دست گرفت و توانست با همين نامه، انشعابات برق كوي را قسط‌بندي كند، مردم محله را دور خود جمع كرد، آنها پرداخت قسط‌هاي انشعاب برق را پذيرفتند اما ۱۷ سال از آن زمان مي‌گذرد و هنوز تير برق‌هاي خيابان فلاح نور ندارد، هنوز صبح و ظهر، فاضلاب خانگي داخل جوب‌ها بالا مي‌آيد، مي‌ريزد روي خيابان خاكي و باتلاق‌هاي متعفني را مقابل خانه‌هاي مردم به وجود مي‌آورد. اين گنداب تنها در ساعات خواب مردم كه شيرآب‌ها خاموشند، كمي فروكش مي‌كند، صبح كه مي‌شود و شير آب‌ها به كار مي‌افتند، دوباره فاضلاب داخل كانيوها بالا مي‌آيد و لجن جديد به باقي‌مانده‌هاي لجن روزهاي گذشته اضافه مي‌كند، اين گنداب و فاضلاب همانجا روي زمين مي‌ماند، آفتاب مي‌خورد و بخارهاي مسموم آن در بيني و دهان كودكاني مي‌رود كه در حوالي آن به جان يك توپ چل لايه پلاستيكي افتاده‌اند، توپي كه هر از گاهي هم داخل اين فاضلاب گير مي‌كند و پسربچه‌ها در جست‌وجوي توپ‌هاي‌شان پا به فاضلاب مي‌گذارند. «جزيره‌اي ميان باتلاق» اين نامي است كه آقاسعيد به كوي سياحي مي‌دهد؛ كويي كه غرق فاضلاب و بي‌آبي است، لوله‌هاي آب زيرزمين جاگذاري شده‌اند، حق انشعاب آنها نيز دريافت شده و روي درخانه‌ها كد آبفا خورده است، اما خانه حاج‌خانمي كه در انتهاي كوي سياحي است، آب ندارد. آقاسعيد مي‌گويد كه اين پيرزن تنها، تمام هزينه‌هاي انشعاب خود را پرداخت كرده است، اما شاه‌لوله آب را به خانه او نكشيده‌اند، پيرزن علاوه بر پرداخت قبض و حق انشعاب، با كمك اهالي لوله خريده است و آب كم‌فشار و گل‌آلود شهري را به خانه خود رسانده است. آقاسعيد مي‌گويد كه اين آب در بيشتر ساعات روز قطره‌قطره مي‌رسد، در آن شرجي كه دوش روزانه را واجب مي‌كند، اهالي سياحي ناچارند تا پاسي از شب بيدار بمانند تا فشار آب كفاف يك دوش چند دقيقه‌اي را بدهد، او مي‌گويد: «بيچارگي روز نبود آب است، بيچارگي شب بوي گند فاضلاب.»
الف، ب، ترك تحصيل
كوي سياحي حتي يك متر هم فضاي سبز ندارد، بر خيابان‌هاي اصلي شايد يك سطل زباله به چشم بخورد، كوي سياحي در غرب اهواز، اولين مكاني است كه در حوالي جاده حميديه - سوسنگرد قرار گرفته است، با اين حال مسافران اهواز در نگاه اول، جزيره‌اي را مي‌بينند، بي‌آب و درخت، مدفون در فاضلاب. كودكان سياحي حتي يك تاب و سرسره ندارند، حتي فوتبال‌بازي كردن در كوچه‌هاي سياحي نيز براي كودكان چندان سهل نيست، باتلاق‌هاي متعدد فاضلاب در كنار و ميان كوچه‌ها، اگر خود آنها را به كام نكشد، همان توپ كوچك آنها را خواهد بلعيد. اين فاضلاب‌ها اما در فرعي سوم چيزي شبيه درياچه درست كرده‌اند، آقاسعيد مي‌گويد كه حتي تابش خورشيد نيز حجم اين درياچه فاضلاب را كم نمي‌كند، پرنده‌ها هم حتي اين فاضلاب را با آب زلال درياچه اشتباه مي‌گيرند، كنار آن فرود مي‌آيند، نوك‌شان را مي‌زنند داخل آب، پلاستيكي به نوك‌شان گير مي‌كند و از آب مسمومي كه خورده‌اند، آن گوشه مي‌افتند و مي‌ميرند. دختران سياحي اما اگر اسير جوب فاضلاب نشوند و جان ندهند، بعدها فرصت چنداني براي تحصيل نخواهند داشت. آقاسعيد خود معاون آموزشي مدرسه‌اي در ناحيه چهار است، او از ۱۵۰ دختري در كوي سياحي مي‌گويد كه توان پرداخت شهريه‌هاي ۱۰۰ هزارتوماني مدارس دولتي را ندارند و به اجبار ترك تحصيل مي‌كنند، آقا سعيد مي‌گويد: «شايد تهران‌نشين‌ها به من بخندند، شايد كيان‌پارس‌نشين‌ها، خشايارنشين‌ها، فرهنگ‌شهرنشين‌ها بخندند، اما من در منطقه‌اي نشسته‌ام كه دو هزارتومان هم براي مردم دو هزارتومان است، آنها با دو هزارتومان زندگي مي‌گذرانند.» مدارس كوي سياحي مي‌توانند با بهانه‌هاي مختلفي درس‌خواندن را براي كودكان سياحي به امري محال بدل كنند، قرار بر اين است كه مدارس دو نوبتي اين محل شهريه‌اي جز هزينه بيمه از دانش‌آموزان نگيرند، اما آقاسعيد مي‌گويد كه گاهي ۴۰، ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزارتومان از دانش‌آموزان گرفته مي‌شود. آقاسعيد از «سميرا»، دانش‌آموز پايه چهارم دبستان نقل مي‌كند كه براي چاپ اوراق امتحاني و براي دادن كارنامه، مجبورند دور از چشم خانواده، همان چندهزارتوماني را كه خانواده در جيب‌شان مي‌گذارد، به مدرسه بدهند، در كوي سياحي، حتي ده هزارتومان براي گرفتن كارنامه نيز درد بزرگي است. اما شكايت اصلي آقاسعيد، از اردوهاي هفتگي مدارس است، در اهوازي كه به لطف گرما، گرد و غبار و آلودگي هوا، مدارس در وضعيت نيمه‌تعطيل به سر مي‌برند، تشكيل اردوهاي ميان‌هفته‌اي راه درآمد خوبي براي مديران مدارس است، آقا سعيد مي‌گويد: «ميني‌بوس ۱۸ نفره را با ۴۰ نفر دانش‌آموز پر مي‌كنند، نفري ۱۵ هزارتومان مي‌گيرند اما حق بيمه‌اي پرداخت نمي‌كنند، اگر اتفاقي براي دانش‌آموزان بيفتد، آنها نه بيمه دارند و نه مي‌دانند بايد دست به دامان چه كسي شوند.» 
چه كسي گردن مي‌گيرد؟
غرب جاده خرمشهر، يعني محلات سياحي، مندلي، كروشات، سادات، گلدشت، گلبهار و ملاشيه به‌طوركلي شبكه فاضلاب ندارند، با اين حال تا سال ۹۳، عملا اين معضل مردم حتي به چشم مسوولان نيز نرسيده بود. سال ۱۳۹۳ بود كه «مجتبي گلستاني» در سمت مديرعامل سازمان مديريت پسماند شهرداري اهواز از وضعيت فاضلاب اين محل گله كرده بود. پس از او، اين استاندار خوزستان بود كه سه سال گذشته از اجراي «پروژه خط انتقال و شبكه فاضلاب كوي سياحي و سليم‌آباد با اعتبار ۶.۶ ميليارد تومان» خبر داده و كلنگ آن را به زمين زده بود. در آن مراسم كلنگ‌زني، استاندار، معاون عمراني استاندار و مديرعامل آبفا اهواز حضور داشتند، قرار بود كه اين پروژه با طول ۱۱ كيلومتر تا يك سال اجرا شود، حالا دو سال از سررسيد اين وعده مي‌گذرد، چهار كودك با سن كمتر از سه سال در فاضلاب جان باخته‌اند، اما قصور هنوز ميان آبفاي اهواز و شهرداري پاسكاري مي‌شود و در اين ميان فاضلاب با خنده‌اي مرگ را براي كودكان كوي سياحي ارمغان مي‌آورد، مرگي كه چندان تاثر مقصران را هم برنمي‌انگيزد. 

 

افزودن نظر جدید