گفتاری از محسن آرمین؛

راست سنتی و تلاش برای تجدید حیات و به دست آوردن جایگاه از دست رفته خود

مشهور این است که احمدی‌نژاد مأموریت داشت کار اصلاح طلبان را یکسره و آنان را از عرصه سیاست کشور حذف کند. او همچنین مأمور بود شخصیت‌های ریشه دار کادر رهبری انقلاب اما مزاحم را از سر راه بردارد. نمی‌دانم این تحلیل تا چه اندازه صحت دارد یا از جنس تحلیلهای پس از واقعه است. هرچه باشد یک چیز مسلم است و آن این که او بیشترین ضربه را نه به جریان اصلاح طلبی بلکه به جریان اصول‌گرایی زد.

وضعیت اسفبار جریان اصول گرایی امروز شاهد صحت این ادعاست. با ظهور احمدی‌نژاد در عرصه سیاست کشور رهبری سنتی جریان اصول گرایی به محاق رفت.حامیان احمدی نژاد علناً می‌گفتند آقایانی که سن و سالی از شان گذشته بهتر است به خانه بروند و کار را به جوانترها بسپارند. امثال مهدوی کنی تبدیل به زینت المجالس شدند. اصول گرایان گرفتار تفرقه و انشقاق شدند. بخش‌ افراطی این جریان (یا بخش افراطی به نام این جریان) ابتکار عمل را در دست گرفت و بخشی را به حاشیه راند و بخشی دیگر را که بدنه اصلی اصول گرایی را تشکیل می‌داند خواسته یا ناخواسته به دنبال خود کشاند.

انزوای امثال ناطق نوری که می‌توانستند نقشی مؤثر در رهبری این جریان ایفا کنند این روند را تسهیل کرد وصدای تحلیل‌گران فهمیده‌ای نظیر امیر محبیان در درون این جریان شنیده نشد. این چنین شد که وقتی پس از ۸ سال اصول گرایان چشم بازکردند در فلاکت پدید آمده خود را برابر افکار عمومی شریک احمدی نژاد و مسؤل تمامی خرابی‌های ۸ سال گذشته دیدند. امروز به رغم گذشت ۴ سال جریان اصول گرایی هنوز از بحرانی که با ظهور احمدی نژاد گرفتارش شد، کمر راست نکرده است.

اختلاف و تشتت در میان اصول گرایان اکنون عمیق‌تر از هر زمان دیگری به وضوح قابل مشاهده است. حمایت از احمدی نژاد برای جریان اصول گرایی یک خطای استراتژیک بود. آنان دست کم پس از ۴ سال نخست ریاست جمهوری احمدی نژاد با این که عملکرد فضاحت‌بار او را در اداره کشور دیده بودند اما به علت تعهدی که به قدرت داشتند، نتوانستند صف خود را به موقع از او و حامیانش جدا کنند. به همین علت چهره‌هایی امثال هاشمی رفسنجانی را که می‌توانستند نجات بخش اصول‌گرایی از این سقوط و اضمحلال باشند، به راحتی از دست دادند و به سراغ کسانی نظیر موحدی کرمانی رفتند که فاقد ظرفیت و توانایی لازم برای رهبری این جریان در شرایط عادی بودند چه برسد به شرایط بحرانی. اولین ظهور اختلاف و تفرقه اصول گرایان در سطح سیاسی را می‌توان در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ مشاهده کرد. تعدد کاندیداهای اصول گرا در آن انتخابات اولین بروز تشتت و تفرقه این جریان در سطح سیاست رسمی بود.

اما آن تجربه نیز موجب بیداری اصول‌گرایان نشد و تنبهی را بر نیانگیخت. تصور این بود که نتیجه آن انتخابات یک استثناء است و همچون انتخابات سال ۷۶ می‌توان با حفظ همان مواضع دوباره سربرآورد و آب رفته را به جوی بازگرداند. درحالی که موقعیت و جایگاه اصول‌گرایان در ساخت قدرت پس از احمدی نژاد دیگر همان موقعیت در سال ۷۶ نبود. آنان حاضر نبودند بحرانی را که بدان گرفتار شده‌اند بپذیرند و باور کنند پس از احمدی نژاد دیگر جای سربازها و ژنرال‌ها عوض شده و در سطح سیاست رسمی نقش شریک درجه اول را ندارند و در سطح جامعه نیز با ادبارافکار عمومی مواجه شده‌اند. ادامه این اصرار و غفلت موجب شد آنان روحانی را که از جنس خودشان بود و شعار اعتدال می‌داد از خود برانند و دست همکاری و کمک او را که به سویشان دراز کرده بود پس بزنند. نتایج انتخابات مجلس ۹۴ و رأی آوردن لیست کامل امید هم ظاهراً اصول‌گرایان را به صرافت بازنگری و بازسازی نینداخت. تشکیل جمنا و برآوردن یونسی و تلاش برای نشاندن وی بر کرسی رهبری اصول‌گرایان در واقع آخرین تلاش عقیم کسانی بود که در بحران کنونی اصول‌گراین متهم ردیف نخست بودند. این ابتکار عقیم نیز در انتخابات اخیر ریاست جمهوری و شورای شهر راه به جایی نبرد.

مشکل کجاست؟ حقیقت این است که جریان اصول گرای امروز و راست سنتی و یا محافظه کار دیروز جریانی ریشه دار است و پایگاه اجتماعی خاص خود را دارد. این جریان از ظرفیت‌‌های فکری و اجتماعی قابل توجه، نیروی انسانی توانمند برای حضور مؤثر در عرصه رقابت سیاسی برخوردار است. اگر چه این جریان در گذشته دچار ضعف تئوریک و مدافع طرح‌های ناکارآمد و ناسازگار با مقتضیات جامعه امروز بود اما ضعف تئوریک و ناکارآمدی طرح سیاسی در جریان عمل سیاسی و تجربه اندوزی قابل بازنگری و جبران است. مشکل اصلی این جریان آن بوده است که برخلاف جریان رقیب به جای تجدید نظر و بازسازی دیدگاه‌های خود بی توجه به تجارب به دست آمده، همواره کوشیده است ضعف‌ها و کاستی‌های خود را با دوپینگ رانت قدرت و برخوردار شدن از حمایت نهادهای امنیتی و نظامی جبران کند و رفع آن‌ها را به زمانی دیگر موکول کند. همین ویژگی موجب خطای استراتژیک اتحاد با جریان‌های افراطی در مقابل اصلاح طلبان و قرار گرفتن در کنار احمدی نژاد شد. در ادامه نیز اصول‌گرایان وقتی به ماهیت مخرب دیدگاه ‌ها و اقدامات احمدی نژاد پی بردند به سبب همین ویژگی اجازه نیافتند حساب خود را به موقع از او جدا کنند و مسیری مستقل بپیمایند. در این مسیر هشدارها و انتقاد‌های درونی چهره‌‌های دلسوز و عاقل این جریان که خطر را درک کرده بودند نه تنها سودی نبخشید بلکه موجب انزوا و سکوت بیشتر آنان در درون جبهه اصول ‌گرایان شد. امروز نتایج آن خطای استراتژیک در اعراض جامعه از این جریان و شکست‌های مکرر که دیگر به یک روند تبدیل شده، به روشنی قابل مشاهده است.

شکست‌های پی‌در پی مذکور به ویژه نتایج انتخابات اخیر اگر چه تلخ، اما فضا و مجال مناسبی برای بخش‌های عاقل منتقد و منزوی درون جریان اصول‌گرایی فراهم آورده است تا از خود تحرکی نشان دهند و ابتکار عمل را دردست گرفته به بازسازی سیاسی این جریان بپردازند. اصول‌گرایان معتدل امروز که تبارشان به راست سنتی دهه هفتاد می‌رسد از ظرفیت‌ها و سرمایه‌های ارزشمندی برای تجدید حیات و به دست آوردن جایگاه از دست رفته خود برخوردارند. این تحول قطعاً به سود نظام خواهد بود زیرا موجب تقویت عقلانیت در عرصه رقابت سیاسی و انزوای افراط گرایی می‌شود و الگویی از رقابت جریان‌های سیاسی مستقل را که عمدتاً متکی به پایگاه‌ اجتماعی خویش هستند نه باندها و نهادهای قدرت به نمایش می‌گذارد و مسیر توسعه سیاسی کشور را هموارتر می‌کند. از سوی دیگر این تحول به سود اصلاح طلبان نیز هست زیرا اصلاح طلبان به یک رقیب قوی و عاقل و با پرنسیپ بیشتر نیازمندند تا یک رقیب بی هویت که برای حفظ قدرت از هر وسیله‌ای استفاده می‌کند و ماندگاری خود را عمدتاً در سوء استفاده از جهل و ناآگاهی بخشهای توسعه نایافته جامعه جستجو می‌کند. جریان اصلاحات اگر از رقیب سیاسی قوی و با پرنسیپی به رهبری امثال آقای ناطق نوری استقبال نکند باید همچنان در مقابل خودجریانی را مشاهده کند که در رهبری آن افرادی نظیر آقای رئیسی و چهره‌هایی مانند قالیباف و حاج بابایی و حداد عادل به نوبت ایفای نقش می‌کنند و جای خود را به یکدیگر می‌دهند. از این رو معتقدم استعفای اخیر آقای ناطق نوری اگر به معنای عزم ایشان برای تحرک سیاسی بیشتر باشد باید آن را به فال نیک گرفت و از آن حمایت کرد.

منبع:امتداد

افزودن نظر جدید