روایت یک پزشک از تمارض عجیب یک بیمار!

«تمارض عجیب یک بیمار»، دستمایه یادداشت مسئول یک مرکز بهداشت در تهران قرار گرفت.

دکتر علیرضا داوودی در «پارسینه» نوشت:

 
«در دل دوست به صد حیله رهی باید کرد ...
 
بخش اورژانس را که تحویل گرفتیم، طبق معمول همکارم باید بیماران بستری را با مختصری شرح حال معرفی کند تا بتوانیم روند درمان آنها را ادامه دهیم. روی سومین تخت، خانم جوانی خوابیده بود که داشت از شدت درد شکم به خود می‌پیچید. همکارم ضمن معرفی ایشان گفت: ما او را از شیفت قبل از خودمان تحویل گرفته‌ایم، با تشخیص شکم‌درد و درد آپاندیس حاد بستری شده است و علائم ابتلا به آپاندیس او مشکوک است. نه در حدی است که روانه اتاق عمل شود و نه در حدی که اجازه ترخیص داده شود. بنابراین تا نتیجه نهایی، ایشان زیر نظر است و در دو شیفت پیاپی، جراحان او را معاینه کرده‌اند و در مجموع، علائم به نفع انجام عمل نبوده است.
 
گفتم خدا خیرشان بدهد، دست کم چون اینجا بیمارستان خصوصی نیست صلاح بیمار را بیشتر در نظر می‌گیرند و اگر خصوصی بود، همان شیفت اول روانه اتاق عمل شده بود. در طول شیفت گهگاه به او سر می‌زدم و یک بار دیگر درخواست آزمایش‌های لازم را دادم. جواب آزمایش‌ها همانند آزمایش‌های انجام‌شده قبلی که در پرونده او بود، طبیعی بود و مشکلی نداشت.
 
اواخر شیفت بود و ما هم باید می‌رفتیم اما او همچنان درد داشت و در شیفت ما هم یک بار دیگر جراحان او را معاینه کردند و گفتند فعلا باید همچنان زیر نظر باشد. در فرصتی مناسب بستگانش را به بیرون فرستادم و با او تنها شدم. به او گفتم: ببین، مسئله آپاندیس مطرح نیست و تقریبا من مطمئنم. به من بگو مشکلت چیست. قول می‌دهم در حد توانم کمک کنم.
 
به آرامی دور و برش را نگاه کرد و چون مطمئن شد که پدر و مادرش حرف‌های او را نمی‌شنوند، چهره‌اش باز شد و چنین آغاز سخن کرد: راستش من آپاندیس ندارم. امشب عروسی پسرعمه من است و من عاشق او هستم اما او بدون در نظر گرفتن علاقه‌ام، دارد با شخص دیگری ازدواج می‌کند و من می‌خواهم حال که کار از کار گذشته، امشب متوجه بشود من به خاطر علاقه به او مریض شده‌ام.
 
جواب دادم: باشد. قول می‌دهم کمکت کنم و امشب را در بیمارستان بمانی اما خواهش می‌کنم به این سوالم پاسخ بده. چگونه اینقدر دقیق علائم آپاندیس را تقلید کردی که حتی جراحان هم مشکوک شده بودند و جرات نمی‌کردند تو را مرخص کنند؟
 
با لبخندی زیرکانه پاسخ داد: چند وقت پیش برادرم دچار درد آپاندیس شد و پزشکان با تشخیص آپاندیس حاد، او را به اتاق عمل بردند و با عمل جراحی به او کمک کردند و من چون در طول بیماری از شروع درد تا انجام عمل جراحی کنار او بودم متوجه شدم علائم آپاندیس حاد چیست و دقیقا علائم آن را تقلید کردم.
 
مات و مبهوت ماندم و فکر کردم: در این کشور چه هزینه‌ها که بابت کمبود محبت می‌شود، بدون آنکه اصل قضیه حل شود. خود را به بیماری‌زدن (تمارض) و بیماری را بزرگ‌تر از آنچه هست نشان دادن، مشکلی فردی نیست، بلکه برخاسته از یک مشکل بزرگ فرهنگی و روانی در جامعه است.
 
یکی از مهم‌ترین نیازهای غریزی انسان و سایر موجودات زنده که بسیار مهم است و اگر ارضا نشود می‌تواند مشکلات زیادی را هم در کوتاه‌مدت و هم درازمدت به همراه داشته باشد، دوست داشتن، دوست داشته شدن و مورد توجه قرار گرفتن است اما متاسفانه در فرهنگ ما در طول سالیان سال، انسان‌ها تنها در زمان بیماری و در نهایت بعد از مرگ در حد نیاز مورد توجه قرار می‌گیرند. پس همه ما ناخواسته و بدون اینکه آگاه باشیم، به صورت ناخودآگاه، زمانی که احساس کمبود محبت کنیم، بیمار می‌شویم یا اگر بیمار شدیم، به منظور ارضای حس غریزی دوست داشته شدن، بیماری را فراتر از آنچه هست نشان می‌دهیم.
 
بسیار اتفاق افتاده است که بزرگ‌کردن بیماری در زمان مراجعه به مراکز درمانی چه بسا موجب تشخیص‌های غلط و حتی تحمیل بار مالی فراوان به بیمار و خانواده او و انجام آزمایش‌های گوناگون و وسیع به منظور تشخیص بوده است که این کمترین هزینه‌ای است که مردم و جامعه بابت آن می‌پردازند.
 
از آنجاکه این مشکلی فرهنگی است، نیاز به کار فرهنگی است و کار فرهنگی هم مشخص است سال‌های سال زمان می‌برد تا به نتیجه برسد. اما با در نظر گرفتن این نکته باید از یک جا شروع کرد. پس بیایید از همین حالا و از خودمان شروع کنیم و قبل از اینکه دیر شود و پشیمان شویم، به نزدیکان، دوستان و عزیزان خود در زمان سلامت توجه و محبت کنیم، نه اینکه فرد تا زنده است او را گناهکارترین و بدترین بدانیم و به جز عیب در او چیزی نبینیم اما چون بیمار شد یا از دنیا رفت، او را معصوم و پاک معرفی کنیم.
 
یادم نمی‌رود روزی برای مطالعه به یکی از سالن‌های مطالعه رفتم. به محض نشستن پشت میز، چشمم به رباعی‌ای خورد که با خطی ناخوش روی میز نوشته شده بود. بی‌درنگ خواندم و با یک بار خواندن در ذهنم حک شد و از آن زمان تا کنون از ذهنم پاک نشده است و هر بار اتفاقی از این دست می‌افتد، بی‌اختیار به یاد آن می‌افتم:
 
در حیرتم از مرام این مردم پست
 
این طایفه زنده‌کش مرده‌پرست
 
تا مرد بود زنده، کُشندَش به جفا
 
چون مُرد به عزت ببرندش سرِ دست»

 

افزودن نظر جدید