زندگی با بوی تند زباله!

اعتماد نوشت؛

مهدي‌آباد و عبدل‌آباد دو منطقه مسكوني هستند كه در كنار هم قرار دارند. مهدي‌آباد به جاده اصلي نزديك‌تر است و فاصله‌اش تا مركز زباله كمتر است، شيرآبه زباله‌هايي كه با تريلي وكاميون‌هاي شهرداري به مركز بازيافت مي‌رود روي زمين مي‌ريزد و علاوه بر اينكه جاده را لغزنده مي‌كند بوي آن در تمام منطقه مي‌پيچد. آنوقت است كه نفس كشيدن سخت مي‌شود و انبوهي از پشه‌ها و مگس‌ها را راهي خانه‌ها و كوچه‌ها مي‌كند. 

به گزارش اعتماد، مهدي‌آباد يك خيابان دراز است با چند تا مغازه سوپري كه سركوچه‌هايش قرار دارد. منطقه پر از سوله و انبار است. ماموران اداره مخابرات در حال كندن آسفالت خيابان‌ها هستند و بچه‌ها كه تازه از مدرسه تعطيل شده‌اند مشغول بازي هستند. 

مهسا مي‌گويد: «تو اين خونه يه پيرزني زندگي مي‌كنه كه دست و صورتش يه جور بدي سياه شده.» زنگ در خانه را مي‌زند و نوه ١٢ ساله زن در را باز مي‌كند. حياط تنگ و طولاني خانه به اتاقي كوچك مي‌رسد كه آشپزخانه‌اي در انتهايش است. ديوارهاي خانه تكه تكه با سيمان كبودرنگ و گچ پوشيده شده و پيرزن با پيرهن بلند و نخي قهوه‌اي رنگ روي زمين نشسته. 

دست‌ها و صورتش پر از تاول‌هاي سياهرنگ و قهوه‌اي رنگ بزرگ و كوچكي است كه بعضي‌هايشان اندكي برجسته است. ناي حرف زدن ندارد. به نوه‌اش لبخندي مي‌زند و با نگاه علت حضور غريبه را در خانه مي‌پرسد. پسرش به زبان آذري به او مي‌گويد كه بايد درباره بيماري‌اش بگويد. سياهي ميان چشم‌هايش كبود رنگ است. 

سرفه عميقش صدايي ناهنجار توليد مي‌كند. جايي ميان بهت و بي‌حالي به نوه‌اش مي‌گويد كه حال حرف زدن ندارد. نوه‌اش نگاه مادربزرگ را ترجمه مي‌كند و مي‌گويد: « از وقتي من به دنيا اومدم همين جوري بود. به خاطر بوي زباله‌هاست.» پيرزن روزگار جواني‌اش را با افتتاح كهريزك به ياد مي‌آورد. آنوقت‌ها هنوز پاي زباله‌هاي تهران به كهريزك نرسيده بود و زندگي ساكنان آنجا را زير و رو نكرده بود. 

مگس‌ها مهمان هميشگي خانه مهدي‌آبادي‌ها

يك قهوه‌خانه كوچك در يكي از خيابان‌هاي منتهي به جاده اصلي است كه تعدادي جوان در آن مشغول خوردن ديزي هستند. پرواز مگس‌ها و پشه‌ها در مغازه اجازه آرام نشستن به مشتري‌ها و قهوه‌چي را نمي‌دهد. بوي تعفن و گنداب اجازه نفس كشيدن را نمي‌دهد. قهوه‌چي مردي حدودا ٣٥ ساله است كه روپوشي سفيدرنگ به تن دارد. 

ميان مشتريان جوان قهوه‌خانه تنها يك مرد ميانسال است كه يكي درميان مگس‌هاي روي ظرف گوشت كوبيده ديزي و كاسه آبگوشت را با دست پس مي‌زند و لقمه‌ها را ميان دهانش مي‌گذارد. قهوه‌چي مي‌گويد: ما يك اصطلاحي داريم كه مي‌گيم بچه‌ها زود باشيد غذايتان را بخوريد وگرنه مگس‌ها مي‌خورند. بعد از حرفش مي‌خندد اما زهرخندي تلخ به چهره جوان‌هايي كه مشغول هورت كشيدن ليوان چايشان هستند ديده مي‌شود. 

اين حرف‌ها اما تاثيري در اشتهاي مردي كه مشغول خوردن ديزي‌اش است، ندارد. غذايش كه تمام مي‌شود استكاني چاي سفارش مي‌دهد. يكي از مشترياني كه روي يكي از قالي‌هاي تركمني روي تخت‌ها نشسته، مي‌گويد: «بيماري آسم بين اهالي اين منطقه طبيعي است. در رسانه‌ها اعلام مي‌كنند كه زباله‌ها را به اينجا مي‌آورند و دفن مي‌كنند اما حقيقتش اين‌طور نيست. بخش زيادي از زباله‌ها كه قسمتي از آنها زباله‌هاي بيمارستاني است در منطقه پخش مي‌شود.

عفونت سرنگ آلوده ميان زباله‌ها باعث قطع پا شد

يكي از دوستان من دو سال پيش از آن منطقه رد مي‌شد و يك سرنگ آلوده از كف كفشش وارد پايش شده بود. ماجرا را خيلي جدي نگرفت. چند روز بعد پايش ورم كرد و رفت دكتر. پايش عفونت كرد و سياه شد. بعد از مدتي هم مجبور شدند پايش را قطع كنند حالا با عصا راه مي‌رود.» يكي ديگر از مشتريان قهوه‌خانه مي‌گويد: «شيرآبه‌هاي زباله‌ها وارد آب‌هاي زيرزميني اينجا شده. آبي كه به عنوان آب خوردن مصرف مي‌شود و همه را مريض كرده.» قهوه‌چي يك ليوان شيشه‌اي را از آب لوله پر از آب مي‌كند و مايع داخل ليوان هاله‌اي سبز رنگ دارد.

يكي از مشتريان قهوه‌خانه مي‌گويد: «هر هفته يك تانكر آب از تهران مي‌آورند و بين مردم تقسيم مي‌كنند. اگر در آن ساعت كسي خانه نباشد بايد از آب شهري براي مصرف خوراكي روزانه استفاده كند. خانواده‌هايي كه وسع بالاتري دارند دستگاه تصويه آب خريده‌اند اما اغلب از همين آب آلوده مي‌خوردند. بچه‌هايي كه اينجا بزرگ مي‌شوند همه بيماري‌هاي ريوي و پوستي دارند.» ساعت‌هاي نزديك بعدازظهر آفتاب به شيرآبه زباله‌ها مي‌زند و بوي تند و سمي‌اش همه جا را پر مي‌كند. 

قهوه‌چي مي‌گويد: «ما اينجا در گرماي تابستان هم نمي‌توانيم كولر روشن كنيم. چون بوي شيرآبه‌ها بلند مي‌شود و تمام شهر را پر مي‌كند. بايد همه در و پنجره‌ها را ببنديم و عرق بريزيم. بعضي وقت‌ها كيلو كيلو اسفند در خانه‌هايمان دود مي‌كنيم اما باز هم بو از بين نمي‌رود. يا حتي داخل كولر اسپري مي‌زنيم اما باز هم هيچ تاثيري ندارد.» 

قهوه‌چي اينها را مي‌گويد و مگس‌ها را از روي استكان‌هاي شسته شده روي سينك ظرفشويي كنار مي‌زند. به گفته يكي از ساكنان قديمي مهدي‌آباد چند سال پيش شهرداري به آنها قول داده تا وامي به آنها بدهد و خانه‌هاي‌شان را عوض كنند. اما هيچ كدام از وعده‌ها عملي نشده. همه در حد حرف مانده. مي‌گويد مگر اينجا چند خانواده سكونت دارند كه براي شهرداري سخت است برايشان خانه‌اي كوچك در منطقه‌اي ديگر فراهم كند. امكان انتقال مركز بازيافت كه نيست حداقل خانه‌هاي ما را منتقل كنند.»

روح و روان همه خراب شده

نزديك ناهار است و زن‌هاي خانه‌دار يكي، يكي براي بردن بچه‌هايشان به داخل خانه سراغشان آمده‌اند. يكي از آنها مي‌گويد: «ما اينجا جرات نداريم مهمان دعوت كنيم. 

اگر بهترين غذا و بهترين پذيرايي هم برايشان ترتيب دهيم به خاطر اين بوي بد يك روز بيشتر در خانه مان نمي‌مانند. بعضي وقت‌ها موقع غذا كه مي‌شود همگي سردرد مي‌شوند و بي‌آنكه لب به غذا بزنند، مي‌روند. خانواده من در قم زندگي مي‌كنند اما نه مادر و نه خواهر و برادرهايم رغبتي به آمدن به خانه ما دارند.»

زن اينها را مي‌گويد و آه مي‌كشد. ادامه مي‌دهد: «وقتي بوي بد داخل خانه مي‌پيچد و در و پنجره‌ها هم بسته است از بعضي خانه‌ها صداي داد و بيداد مي‌آيد. آدم‌ها بي‌حوصله مي‌شوند و طاقت ندارند حتي با هم صحبت كنند. با اندك چيزي دعوا مي‌شوند و همه به جان هم مي‌افتند. مشكلات جسمي كم است كه اينجا روح و روان همه خراب شده.»

برچسب‌ها :

افزودن نظر جدید