- کد مطلب : 22941 |
- تاریخ انتشار : 4 شهریور, 1399 - 08:48 |
- ارسال با پست الکترونیکی
لذتی که از شنیدن صدای استاد شجریان به آدمی دست میدهد، با هیچ پر پروازی آزمودنی نیست
به گزارش اميدنامه نعمت احمدی در شرق نوشت: بهعنوان کسی که زبان مادریاش فارسی است همیشه به خود بالیدهام که در ایران به دنیا آمدم و الفاظی که مادرم بر زبان راند تا سخنگفتن بیاموزم فارسی بوده است، زیرا کلام حافظ را به قدر وسعم که به زبان فارسی است میفهمم، جز فارسیزبانان راز و رمز این بیت حافظ و معنای آن را چه کسی میفهمد:
یاد باد آن که خراباتنشین بودم و مست
و آنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
این یک تابلوی نقاشی است که میتوان تا دوردستهای خیال در همین یک بیت سفر کرد.
یا بیت:
حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس
با این لسان عذب که خامش چو سوسنم
و آیا میتوان بیت زیر را به همین روانی که من فارسیزبان آن را درک میکنم به زبان دیگری ترجمه کرد؟
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
دومین بخت و اقبالی که فارسیزبانان دارند، شنیدن صوت داوودی استاد شجریان است. همان سیاوش آواز ایران که خسروانه، به خسرو آواز شهرت یافت. لذتی که از شنیدن صدای استاد شجریان به آدمی دست میدهد، با هیچ پر پروازی آزمودنی نیست. وقتی آواز سر میدهند:
ما سرخوشان مست دل از دست دادهایم
هم راز عشق و همنفس جام بادهایم
نمیدانیم و نمیدانم بر حافظ چه رفت و در ایامه پرتلاطمی که بر ایران عموما و فارس خصوصا رفته است، آیا فرصت کافی داشته که لب جوی بنشیند و گذر عمر را ببیند یا عمرش در رنج و غصه گذشت که میگوید:
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود
در 78 سالی که بنا به تحقیق استادم مرحوم محیططباطبایی بر مقدمه دیوان خواجه حافظ شیراز آورده است «حضرت حافظ 78 سالی عمر کرد و در 20 سالگی شاعری پخته بود» و سه دوره نابسامانی، دوره اینجوها در شیراز، حاکمیت آلمظفر بر فارس که حافظ از امیر مبارزالدین محمد مظفری بهعنوان محتسب یاد میکند و دوره پرآشوب شاه شجاع پسر امیر مبارزالدین که دستی هم در شعر داشت و سپس آرزوی آمدن تیمور که بعد از فاجعه مغول به گفته استاد دکتر زرینکوب فاجعه دیگری بود و ایران از فاجعه به فاجعهای افتاد، آرزو کرد:
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی بریم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
هرچند حوادث سمرقند و خوارزم و جنگ و کشتار در این نواحی در بیتی دیگر از حافظ درباره بدعهدی ترکان سمرقندی خوش نشسته است:
به ترکان دل مده حافظ ببین آن بیوفاییها
که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی
بههرحال دوره شاعری حافظ، ایام پرآشوبی بود که در افسانه ملاقات حافظ و امیر تیمور گورکانی آمده؛ معروف است وقتی تیمور گورکانی شیراز را که از توفان فاجعه مغول به همت اتابکان فارس رهایی یافته بود، تسخیر کرد و این بیت از غزل حافظ که
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
شهرت فراوانی پیدا کرده بود، دستور داد سراینده این غزل را به حضورش بیاورند. گزمههای تیموری حافظ را جستند و با حالت نزار نزد تیمور بردند. تیمور ژولیدهمردی را دید با لباسی مندرس و بالطبع چهرهای ترسان از هیبت خونریز متجاوز سمرقندی، تیمور با طعن گفت «حافظ تویی که این بیت را سرودهای؟ بیتی که به خال زیبارویی سمرقند و بخارا را میبخشی، من جهانی را تسخیر کردم و استادان و معماران و هنرمندان را به سمرقند کوچاندم تا این شهر را همانند نگینی در میان شهرهای جهان سازم و تو یک لاقبا شهر مورد علاقه من را به زیبارویی میبخشی با این حال و روزت؟» طنز ملیح اما گزنده حافظ به سراغش آمد و گفت: «بله از همین بذل و بخششهاست که به این حال و روز افتادهام».
سال 791 سالمرگ حافظ، درست زمانه فراگیر فاجعه دوم بود که از شرق خاک کشور ایران را زیر پای سم ستوران تیموری شخم زد، حافظ که همیشه دل به شیراز سپرده و شیراز را از جان دوستتر میداشت، در حالوهوای مصلای آن آرمید و جهانی را در تبوتاب اشعار آتشین خود برای همیشه به وجد آورد.
استاد شجریان هم به راهی رفت که حافظ هفت قرن پیش رفته بود، اگر با شعر حافظ شکرشکن میشدند همه طوطیان هند، با صدای استاد شجریان هم هر فارسیخوان و فارسیدان و فارسیگویی همان لذت را میبُرد و میبَرد. کافی است به زمزمه آبیاری که در باغ با صدای حزین گوش بسپاریم که میخواند:
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
این شعر و دیگر اشعار حافظ و سعدی و خیام و مولانا و عطار و شاعران دیگر توسط استاد شجریان خوانده شده است. در سفری که استاد شجریان به مزرعه من داشت، به یکی از کارگرانخوشذوق و خوشصدا گفتم استاد شجریان میهمان ماست و تو رندی کن در نزدیکی استاد چند بیتی زمزمه کن که به گوش ایشان برسد. کمکم تن صدایش بالا رفت و وقتی تمرکز استاد را از فاصله نزدیک دید، صدایش را بیشتر و بیشتر کرد و هر آنچه در توان داشت در غروبی دلانگیز در کنار جوی آب و نسیم در افتاده در شاخ و برگ درختان نجوا کرد، استاد با حوصله او را صدا زد و ضمن صحبتها پرسید میدانی این اشعار مال کیست؟ بیهیچ مکثی گفت، مال شما استاد شجریان است!
بله بسیاری از مردم مانند کارگر ساده مزرعه من حافظ و سعدی و مولانا و عطار و فریدون مشیری و استاد هوشنگ ابتهاج را با شجریان میشناسند. شجریان بود که شاعرانی مانند عطار را از پستوی هزارهها بیرون آورد و به مردم عادی کوچه و خیابان شناساند. اهل فن، استادان بزرگ شعر فارسی را میشناسند اما مردمی که شجریان خود را از طبقه آنان معرفی کرد، این شاعران را با شجریان میشناسند. درباره موسیقی هم قبل از شجریان، موسیقی فاخر و مجلسی متعلق به اهل فن بود، موسیقی شعر و موسیقی فاخر فارسی را شجریان مردمی کرد. در صدای استاد شجریان غمناله کودکان یتیمی که در هجومهای پیاپی به خاک ایران بلند بود، شنیده میشود. غم ناتوانانی را که از دست ظلم و جور به کشورمان حملهور شده بودند، بهعینه میتوان در صدای شجریان حس کرد. شجریان در خراسان یعنی دروازه هجومهای پیاپی اقوام بیابانگرد بالید و صدایش بازتاب غم و اندوه و ستم دورانهاست. راز ماندگاری صدای استاد شجریان در ظلمواره هجمه و هجوم اقوامی است که به ایران تاختند و شلاق ستم آنان بر گُرده مردمی فرود آمد که توان فریاد نداشتند و این شجریان است که فریاد برآورد، میکشم فریاد و از آتشی که در خانهاش افتاده خواند، شجریان میگفت همه شوق هنرمند این است که برای مردمش بخواند. هنرمند بازتاب خواستهها و خواهشهای مردمی است که میان آنان زندگی میکند، چرا من نباید بتوانم برای مردمم بخوانم؟
صداهایی که در نای جان مردم به زمزمه و سپس به سکوت تبدیل شده بود، توسط استاد شجریان همانند ربنای روحنوازش در صدها ترانه و آوازی که از خود به یادگار گذاشت، جاویدان شد. نگارنده از این بخت و اقبال برخوردار بودم که علاوه بر کنسرتهای داخلی استاد در یکی از ماندنیترین کنسرتهایش در آمریکا حضور داشته باشد.
ساعتها قبل از شروع کنسرت مشتاقان صدای استاد به محل کنسرت میآمدند تاجاییکه مسئولان سالن با تعجب از موج جمعیت میگفتند. چنین استقبالی از خوانندهای که با وقار روی زمین مینشیند و همنوا با خشکسیمی خشکچوبی، خشکپوست، آوایی بیرون میآورد که جملگی گریه میکنند. در کنارم جوانی ایرانی به همراه همسر آمریکاییاش نشسته بود که از شروع کنسرت همراه شوهرش گریه میکرد، وقتی از جوان ایرانی پرسیدم الهی شکر همسرت خوب فارسی را میفهمد که اشک میریزد، پاسخ داد نه چند کلمهای بیشتر فارسی نمیداند، وقتی پرسیدم پس چرا همراه دیگران گریه میکرد؟ پاسخ همسر آمریکایی جوان ایرانی شنیدنی بود، غم و غصه زبان مشترکی دارند که الفبای آن در همه زبانها مشترک است.
مدتهاست جز عدهای اندک استاد را از نزدیک ندیدهاند. در سفر استاد سایه پرسیدم شما به دیدن شجریان نرفتید؟ پاسخش تلخ بود: «همسر استاد شجریان از طریق تلفن تصویری ارتباط را برقرار کرد، آن غول ایستاده بر دروازه هزارهها را افتاده در بستر دیدم، اشک مجالم نداد و تلفن را خاموش کردم». اما تا زمین و زمان در گردش است، صدای شجریان، این فرشته همآوا با درد و غم هزارههای قوم ایرانی بر بلندای تاریخ فریاد خواهد زد:
دلی که غیبنمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
افزودن نظر جدید