در این میدان بازی، قواعد بازی را حتی بازیگران تعیین نمیکنند، قواعد بازی روزبهروز تغییر میکند و عمر هر پدیدهای در خوشبینانهترین حالت از ۴۸ ساعت بیشتر دوام ندارد. این وضعیت نظریه به مثابه نظر است. حتی در اساسیترین رویدادهای سیاسی نظریه به نظر تبدیل میشود. نمونه بارز آن سخنان محسن رضایی درباره کربلای۴ است که به سرعت این رخداد مهم نظامی ایران را به مجادلهای بین ناظرانِ بااطلاع و بدون اطلاع تقلیل میدهد. بهراستی با چه نظریهای میتوان از هشت سال دفاع مقدس دفاع کرد؟ این نظریه چقدر در برابر اشتباهات خواسته و ناخواسته جنگ تاب نقد دارد؟ بیتردید جنگی که آمیزهای از رویکردی دینی و ملی بوده، استحکام لازم در مواجهه با نقدهای تندتر از این را نیز دارد. پس چرا محسن رضایی اینگونه غافلگیر میشود؟ مگر نه این که هیچ تصمیم تاریخی در کوران حوادث بدون اشتباه نخواهد بود. هیچ نظریهای وجود ندارد که از گزند نقد در امان باشد. آیا رضایی درباره هشت سال دفاع مقدس صاحب نظریه است یا همچون دیگران نظری دارد. این ماجرا نمونه بارز خلأ نظریه در سیاست داخلی است. خلأ نظریه یا پنهانکاری درباره نظریههایی که دولتها دنبال میکنند، به دولتها فرصت میدهد که در خفا و بهدور از هرگونه تنشی استراتژیِ خود را پیگیری کنند. این درخفابودگی نظریههای استراتژیک دولتها باعث میشود اگر نظریهای دچار بحران شد، همه یکباره غافلگیر شوند؛ تجربهای که در دولت روحانی اتفاق افتاده است. دولت روحانی در مسائل اقتصادی از نظریه نئولیبرال پیروی میکرد و اغلب کسانی که مدافع این نظریه بودند، بهخوبی از تنشها و چالشهای پیشروی این تصمیمات اقتصادی باخبر بودند، یا برایشان دور از انتظار نبود.
اما در ماجرای ارزِ چهارهزارو ۲۰۰تومانی و سیر صعودی خواسته یا ناخواسته ارز، دولت روحانی چنان خود را بیخبر و غافلگیر نشان داد که در این بزنگاه برای اولین بار مردم با دولتی بدون دولت روبهرو شدند. هر کس به این نتیجه رسید که خودش باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. دست آخر، تبعات این نظریه اقتصادی بر گردن مسعود نیلی افتاد. جهانگیری و حتی روحانی هم زیر بار آن نرفتند. اینک، نظریه اقتصادی دولت چیست؟ چرا مردم در جریان دیدگاههای اقتصادی و سیاسی دولت نیستند؟ دولت تا چه زمانی و با چه نظریهای در برابر تحریمها مقاومت خواهد کرد؟ آیا نظریهای برای مقابله با تحریمها وجود دارد؟ اینها سؤالاتی است که صرفا از طریق نظریههای اقتصادی میشود آنها را «تبیین» کرد. در اینجا «تبیین» کلید ماجرا است. نظریهای که قادر به تبیین شرایط نباشد، نظریهای ناکارآمد است که به درد غافلگیری مردم میخورد. بعید است دولت روحانی همچون دولت احمدینژاد به نظریه غافلگیری باور داشته باشد. دولتمردی که سر شوخی با یک ملت و مملکت را داشت و با ذوقزدگی آنان را غافلگیر میکرد. احمدینژاد باور داشت که در غیاب نظریهها خوش میگذرد.
همه نظر میدهند و همه در ویرانسازی سهیماند و هم نیستند. همه صاحبنظرند و صاحب مسئولیت نیستند. نظریهها مسئولیتساز هستند. دولت اصلاحات تنها دولتی است که نظریههایش را اعلام و درصدد تبیین آنها در جامعه بود. هیچ نظریهای در دولت اصلاحات در خفا اجرائی نمیشد. ازاینرو خاتمی تاوان نظریههایی را داد که به آنان باور داشت: تساهل و مدارا، تضارب آرا و مهمترین بخش آن، نظریه توزیع برابر فرصتها و ثروتها بود. نظریه اخیر، همان چیزی بود که ریشه دولت احمدینژاد را درآورد: توزیع نابرابر فرصتها و توزیع نابرابر ثروتها.
«نظریهسازی کاری بنیادی است. باید تصمیم بگیریم که بر چه چیزهایی تمرکز کنیم تا اگر بخت یارمان باشد، بتوانیم الگوها و رخدادهای بینالمللی موردعلاقهمان را تبیین کنیم. اگر تصور کنیم که از هر راهی غیر از این میتوان به مقصد رسید، دچار این پندار کاملا غیر علمی شدهایم که هر چه تغییر کند متغیر است. بدون دستکم شمهای از نظریه نمیتوان گفت چه چیزی نیازمند تبیین است و چگونه میتوان آن را تبیین کرد و کدام دادهها را با چگونه صورتبندیای میتوان با عنوان گواهی بر رد یا تأیید فرضیهها پذیرفت. جستوجوی پیوندها بدون دست کم بارقهای از یک نظریه به نشانهگیری هدف نامرئی میماند. پیش از بههدفزدن مهمات زیادی تلف میشود. حتی اگر به وسط خال هم زده باشیم، کسی متوجه نمیشود.» دولت روحانی وسط خال زده است؟ محسن رضایی چطور؟ در این بیشمار مهمات بهمصرفرسیده نتیجه مطلوب حاصل شده است؟
با گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی، هنوز دولتمردان ما، توان تبیین نظریهای جدی و کارآمد را ندارند، دولتمردانی که نظریه را با عمل پیوند زده و آن را تبیین کنند. دولتهای انقلابی ناگزیر دولتهایی منحصربهفردند، زیرا ضرورت بهوجودآمدنشان منحصربهفرد بوده است و دولتمردان معمولی نمیتوانند بر مسند آن بنشینند، مگر این که افرادی منحصربهفرد باشند. اینک با نگاهی گذرا به تاریخ دولتهای بعد از انقلاب جای خالی اینگونه چهرههای سیاسی بیش از همیشه خودش را نشان میدهد. چهرههایی که با اتکا به آنان بشود تاریخ را به جلو برد. منصفانه نیست اگر حساب نخستوزیر دوره جنگ و رئیسجمهور دولت اصلاحات را تا حدودی از این قاعده مستثنا نکنیم. با همه اشتباهات و انتقاداتی که به آنان وارد است اما باور این دو دولتمرد به استراتژی و نظریه جایگاه ویژهای به آن بخشیده است و بیش از آن، آنان صاحبان نظریهایاند که خود پای درستی و نادرستیاش ایستادهاند. در شرایط کنونی بهکارگیری نظریههای اقتصادی و سیاسی استراتژیک است. با نظرهای گوناگون نمیتوان ماشین دولت را در مسیری اینچنین ناهموار پیش برد. با نظرهای گوناگون همهچیز به سطح میآید و هر آنچه به سطح میآید ناگزیر به مشارکت عوام دامن میزند. دولتها پیش از مشارکت «عوام» نیاز به مشارکت «مردم» دارند. جایی که عوام وارد گود میشوند، نظریهای در کار نیست، یا دولتها تلاش میکنند نظریهای استراتژیک را در خفا و دور از چشم مردم اجرائی کنند. عوامسازی مردم که بخش عمدهای از آن از سوی اپوزیسیون خارج از کشور اتفاق میافتد این فرصت را در اختیار دولت میگذارد که اشتباهات فاحش خود را در تنهایی پرهیاهوی عوام گم کند. دولتهایی که با نظریههای اقتصادی و سیاسیِ عیان با جامعه مواجه میشوند، همواره به پشتیبانی مردم نیاز دارند و عوام برایشان دردسرآفرین بودهاند. برخی از دولتها با فشار همین عوام از مواضع خود ناچار عقبنشینی کردهاند و برخی دولتها بر گرده این عوام هزاران میلیارد تومان از سرمایه دولت و ملت را به هدر دادهاند. آیا در روزهای باقیمانده دولت روحانی نقش عوام، گیرم در نقش منتقد پررنگتر شده است؟ مردم از سر ناچاری لباس عوام را بر تن کردهاند؟»
افزودن نظر جدید