- کد مطلب : 15249 |
- تاریخ انتشار : 19 شهریور, 1396 - 10:22 |
- ارسال با پست الکترونیکی
مصائب طالقانیبودن
فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر؛ عمر طولانی این عیب را دارد که هر روز عزیزی را از دست میدهد و به سوگ شخصی مینشیند و در غم برادری فرو میرود. مجاهد عظیمالشأن و برادر بسیار عزیز حضرت حجتالاسلام والمسلمین آقای طالقانی از بین ما رفت و به ابدیت پیوست و به ملأ اعلی با اجداد گرامیش محشور شد. برای آن بزرگوار سعادت و راحت و برای ما و امت تأسف و تأثر و اندوه. آقای طالقانی یک عمر در جهاد روشنگری و ارشاد گذراند. او یک شخصیتی بود که از حبسی به حبس دیگر و از رنجی به رنج دیگر، در رفتوآمد بود و هیچگاه در جهاد بزرگ خود، سستی و سردی نداشت. من انتظار نداشتم که بمانم و دوستان عزیز و پرارج خودم را یکی پس از دیگری از دست بدهم. او برای اسلام به منزله حضرت ابوذر بود. زبان گویای او چون شمشیر مالک اشتر بود، برنده بود و کوبنده. مرگ او زودرس بود و عمر او با برکت. رحمت خداوند بر پدر بزرگوار او که در رأس پرهیزگاران بود و بر روان خودش که بازوی توانای اسلام. من به امّت اسلام و ملت ایران و عائله ارجمند و بازماندگان او این ضایعه بزرگ را تسلیت میدهم. رحمت بر او و بر همه مجاهدان راه حق.
والسلام علی عبادالله الصالحین
روحالله الموسوی الخمینی»
١٦ شهریور ١٣٥٨ بود که آخرين نماز جمعه به امامت او در بهشت زهرا اقامه شد؛ آیتالله سیدمحمود طالقانی وقتی پس از نماز جمعه، غسالخانه بهشتزهرا را افتتاح کرد به پیرمرد غسال گفت: «باباجون وقتی من آمدم زیر دستت مرا خوب بشوریها!» پیرمرد گفت خدا نکند آقا! اما سه روز بعد همان شد که سید میگفت؛ آیتالله طالقانی فوت کرد». نوزدهم شهریورماه آیتالله سیدمحمود علاییطالقانی، از چهرههای شاخص انقلاب، دومین رئیس شورای انقلاب، نخستین امام جمعه تهران (پنجم مرداد ١٣٥٨) پس از انقلاب و عضو مجلس خبرگان قانون اساسی درگذشت.
آیتالله در شورای انقلاب
بايگاني تاریخ از رئیس شورای انقلاب، تصویری به یادگار دارد در کنار صادق قطبزاده، نخستین رئیس سازمان رادیو تلویزیون، یدالله سحابی و فرزندش عزتالله از دیگر اعضای شورای انقلاب و در کنارشان ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت. ۲۲ دیماه ۱۳۵۷، شورای انقلاب به فرمان امامخمینی تشکیل میشود. ایده شکلگیری آن، آذرماه ۱۳۵۷ در جریان سفر شهید مطهری به پاریس با امام مطرح شد و امام همان روز پیامی صادر کرد: «به موجب حق شرعی و بر اساس رأی اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به اینجانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامی ملت، شورایی به نام شورای انقلاب اسلامی، مرکب از افراد باصلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق، موقتا تعیین شده و شروع به کار خواهند کرد... این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصی شده است، از آن جمله مأموریت دارد تا شرایط تأسیس دولت انتقالی را مورد بررسی و مطالعه قرار داده و مقدمات اولیه آن را فراهم سازد». (صحیفه نور، ج ۴، صص ۲۰۷ و ۲۰۸) بعد از صدور این پیام اعضای شورای تکمیل و انتخاب شدند: «آقایان سیدمرتضی مطهری، سیدمحمد بهشتی، سیدعبدالکریم موسویاردبیلی، محمدجواد باهنر، اکبر هاشمیرفسنجانی، سیدمحمود طالقانی، سیدعلی خامنهای، محمدرضا مهدویکنی، احمد صدرحاجسیدجوادی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، مصطفی کتیرایی، ولیالله قرنی و علیاصغر مسعودی. ریاست این شورا در ابتدا برعهده آیتالله مرتضی مطهری بود اما با شهادتش، ریاست شورای انقلاب به آیتالله طالقانی منتقل شد.
ناظر باشیم نه مجری
آیتالله طالقانی مخالف این بود که مهندس مهدی بازرگان، در دولت انقلاب سمتی بپذیرد. بازرگان خود در سومین سالگرد انقلاب اسلامی میگوید: «مطلب را باید از عصر چهاردهم بهمنماه در دبیرستان رفاه سه روز بعد از ورود امام به تهران شروع نمایم. آقای خمینی در آن سه روز چه گفتوگوها با چه کسانی کرده بودند خبر ندارم. همینقدر میدانم که شورای انقلاب را که تقریبا همه روز در طبقه دوم ساختمان دبیرستان رفاه جمع میشدیم و سری هم به آقا در ساختمان دبیرستان علوی میزدیم و اطاق را خلوت میکردند، عصر شنبه که رفتیم ما را مخاطب قرار داده پرسیدند برای نخستوزیری دولت چه کسی را تعیین کنیم؟ حاضرین ساکت مانده به یکدیگر نگاه میکردند. اسامی اشخاص از جمله آقای صدرحاجسیدجوادی در صحبتهای بینالاثنین به میان آمد. نمیدانم مرحوم مطهری بود یا یکی دیگر از روحانیون شورای انقلاب که مرا پیشنهاد کرد، اعضا غیرروحانی هم شخص دیگری را در نظر نداشتند... در هر حال نظر عموم روی من رفت و اگر کسی موافقت نداشت، حرفی نزد. آقای خمینی تبسم و اظهار خوشوقتی کرده گفتند به این ترتیب خیالم از دو طرف راحت شد. ظاهرا منظور ایشان از دو طرف یکی ملیون و روشنفکرها بود و یکی علما و روحانیون. شورای انقلاب اصرار داشت فورا از من «بله بگیرد» و اعلامیه صادر گردد تا هم دکتر بختیار در برابر عمل انجامیافته قرار گیرد و هم توقع و تحمیلها خاموش شود. من نخواستم فورا قبول کنم و گفتم اجازه دهید مطالعه و مشورتی بنمایم و چون فشار میآوردند که همان شب کار تمام شده حکم را بنویسند و اعلام کنند، من ناراحت شده گفتم شمر هم به امامحسین یک شب مهلت داد، آقای طالقانی تأیید کرد و آقای خمینی با تبسم گفتند بگذارید تا فردا صبح». مهندس بازرگان میگوید: «.... مرحوم طالقانی توصیه کرده بود نپذیرم، ولی دوستان و خود من در چنان اوضاع و احوال وظیفه شرعی و ملی خودمان را میدانستیم که شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکنیم». روز ۱۶ بهمن مراسمی در آمفیتئاتر مدرسه علوی برگزار میشود و حکم نخستوزیری مهندس بازرگان به او اعطا میشود. نخستوزیری مهندس بازرگان، ٥٥ روز بعد از فوت آیتالله با استعفای دولت موقت به پایان میرسد.
البته آیتالله طالقانی با برخی از روحانیون قرار گذاشته بودند بیشتر نظارت کنند تا اینکه پست اجرائی در دست بگیرند. حسین شاهحسینی در کتاب «هفتاد سال پایداری» مینویسد: «آقای طالقانی همچون حاج سیدرضا و حاجآقا ابوالفضل زنجانی با تصدی امور دولتی موافق نبود. آنان حتی بعد از انقلاب هم قائل به دخالت در مسائل اجرائی نبودند و میگفتند ما باید ناظر باشیم و نه مجری». او هم در مصاحبهای با روزنامه اطلاعات در ۱۷ بهمن ۱۳۵۷ گفته است: «خصوصیت انقلاب اسلامی این است که ما رهبران مذهبی هیچ داعیه حکومت برای خودمان نداریم و نمیخواهیم حاکم باشیم. انقلابی است که از همه مردم شروع شده و برای همه است و هیچ حزب و جمعیت و فردی حق این را ندارد که در این انقلاب سهم بیشتری را برای خود قائل باشد و از این جهت حکومت را در انحصار خودش دربیاورد».
آخوند تشکیلاتی
هم آخوند سیاسی بود و هم علاقهمند به عضویت در تشکلهای سیاسی؛ او در سال ١٣٣١ بهنوشته دکتر ابراهیم یزدی در کتاب «شصت سال صبوري و شکوری» عضو «جمعیت تعاونی خداپرستان» بود؛ در سال ١٣٣١ این شاخه نهضت به فکر تأسیس یک حزب سیاسی اسلامی فراگیر افتاد. از افراد شناختهشدهای نظیر آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی دعوت شد در جلسه یا جلساتی در شمیران منزل مرحوم مهدی رضویقمی و مقصودبیک تجریش تشکیل شد، شركت كنند، اما نتیجه عملی عاید نشد. فعالیت این شاخه نهضت خداپرستان سوسیالیست به تدریج تحلیل رفت به طوری که از سال ١٣٣٢ به بعد فعالیتهایش تقریبا به طور کامل متوقف شد. تنها در سال ١٣٥٧ قبل از انقلاب بود که برخی از اعضای قدیمی نظیر مهندس آشتیانی و دیگران به امید اینکه بتوانند نهضت را زنده كنند، دور هم جمع شدند اما در تلاشهای خود موفق نبودند. شاخه دیگر نهضت خداپرستان سوسیالیست به رهبری مرحوم نخشب و حسین راضی، مرجایی و نوشین بعد از جدایی در جهت اجرای خط مشی خود، فعالیت علنی خود را با نام جمعیت خداپرستان سوسیالیست آغاز کردند. هشت سال بعد از این تلاش، روزهای پایانی اردیبهشتماه ۱۳۴۰ نهضت آزادی ایران اعلام موجودیت کرد. این حزب در حقیقت انشعابی از جبهه ملی ایران بود که به ابتکار مهدی بازرگان و یدالله سحابی و با تأیید آیتالله زنجانی و دکتر مصدق پا به عرصه سیاسی مبارزاتی آن روزها نهاد؛ آیتالله طالقانی هم عضو نهضت آزادی بود و تا آخر معتقد به تشکیلات.
لانه زنبور، خانه امید
چهار روز بعد از آزادی از زندان در رختخواب دراز کشیده بود و پزشکی فشار خون او را میگرفت. اما تمام وجودش سرشار از شادی بود، منتظر بود بنیاد ظلم برافتد و این انتظار را بر زبان میآورد. او باید کاری در پیش میگرفت، کاری در کنار مردم و برای مردم. خانه او اگر در ادبیات ساواک و مأموران امنیتی به «لانه زنبور» شهره بود، در میان مردم و انقلابیون به ملجأ و پناهگاهی شباهت داشت. تلفن خانهاش بعد از آزادی از زندان در هشتم آبانماه ١٣٥٧ مدام زنگ میخورد، امیرعباس هویدا هم در ۲۲ بهمن ۵۷ پس از فرار نگهبانها از پادگان جمشیدآباد از زندان بیرون آمد و به منزل آقای طالقانی تلفن زد و از آن طریق خود را تسلیم کرد و بعدها سرنوشتش اعدام زودهنگام بود. او روزی در سنندج بود و روز دیگر در ترکمنصحرا. میخواست با رأفت اسلامی همه زیر یک چتر تجمیع شوند. مخالف خشونت انقلابی بود و در این میان برخی با او و گروهش مخالف بوند. هنگامی که از شمال بازگشت، در منزل حاج احمد آقا به آقای خلخالی اعتراض کرد که تو این همه بسمالله الرحمن الرحیم را در قرآن نمیبینی و فقط بسم قاصم الجبارین خداوند را الگو قرار دادهای. او نسبت به هرگونه افراط و تفریطی موضع میگرفت. یا اینکه یک ماه پس از پیروزی انقلاب بود که خواستند چهره شهر را از شعارها پاک کنند، روز ٢٥ اسفند سال ٥٧ به دنبال دعوت شهرداری تهران، محمد توسلی و موافقت آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان، مردم تهران به خیابانها آمدند تا در روزی که عنوان «پاکسازی شهر جنگزده» را گرفت، در و دیوارهای شهر را از شعار پاک کنند. شعارهای دیواری سال ١٣٥٧ را پس از دو سال دیگر نمیشد در خیابانهای بزرگ شهرها دید. حتی مدیران انقلاب از جمله مرحوم آیتالله طالقانی هم جارو به دست گرفتند و در پاکسازی مشارکت کردند. تب انقلابی شهر را فرا گرفته بود؛ شبها پیرمرد بارها با صدای تفنگ از خواب میپرید و آرامش نداشت؛ قلبش هم توان این همه اضطراب را نداشت. در راهپیمایی بزرگ اربعین حسینی فعالانه شرکت کرد؛ در راه خنثیکردن توطئههای نظامیان به رهبری هایزر و بختیار در تلاش بود و در مسیر بازگشت امام از هیچ تلاشی نایستاد. بارها به زندان رفت؛ از دهه ٣٠ تا آبان ١٣٥٧؛ اما بدترین دوران زندگیاش در زندان مربوط به زمانی بود كه تغییر ایدئولوژی اعضای سازمان مجاهدین اتفاق افتاد. وضعیت زندانها تغییر کرده بود؛ با بازتاب تغییرات ایدئولوژیک سازمانهای چریکی در دهه ۵۰ و جداکردن سفرههای زندانیان از یکدیگر مسلمانها، کمونیستها را نجس میخواندند و سفره خود را از آنها جدا کرده بودند. اما آیتالله طالقانی کاری به ایدئولوژی زندانیها نداشت. این را محمدیگرگانی از شاگردان طالقانی و همبند او میگوید: «تودهایها قبل از سال ۵۰ با طالقانی همزندان و همبند بودند. تودهایها به طالقانی میگفتند مهندس طالقانی. از سوی دیگر آیتالله طالقانی سعی میکرد اختلافهای بین راستها و مجاهدین را در زندان حل کند. پس از مارکسیستشدن سازمان در سال ۵۴، آقایان طالقانی، منتظری، مهدویکنی و برخی دیگر به دنبال یافتن دلیل این اتفاق بودند. فرهنگ و سنت عامه مردم ایران در تمام این سالها ضدمارکسیسم بوده و هست. از سوی دیگر حکومت هم از مارکسیسم ترس و وحشت ویژهای داشت. تمام این امور دست به دست هم دادند تا آقایان در زندان در پاسخ به چرایی این تغییر به این نتیجه رسیدند که علت تغییر ایدئولوژیک سازمان، نزدیکی بیش از حد افراد آن با مارکسیستها بوده. هرچند در آن روزها من شاهد بودم که بارها طالقانی در جواب به اعتراضات برخی آقایان سنتی میگفت: «کی توانستیم برای سؤالهای بچههایمان پاسخ درخوری پیدا کنیم؟» هرچند در نهایت روحانیون سنتی آن بند فتوایی دادند و اعلامیهای منتشر کردند مبنیبر اینکه جوانان باید هرگونه رابطهای را با غیرمذهبیها قطع کنند، زیرا مارکسیستها نجس هستند. طالقانی هم این بیانیه را امضا کرد. هرچند شنیدهام برخی آقایان چیزهای دیگری میگویند، اما من شهادت میدهم که فتوای نجسبودن زندانیهای مارکسیست به این طریق صادر شد. پس از آنکه من این واقعه را شنیدم، خدمت طالقانی رفتم و به وی اعتراض کردم. او در پاسخ به من گفت: «محمدی خستهام کردند. بهخدا خستهام کردند تا این فتوا را از من هم بگیرند». محمدمهدی جعفری هم در خاطرات خود درباره تحریم اعضای سازمان در زندان ازسوي مذهبیها که شرحش را از معادیخواه شنیده بود، کنجکاو شده و از خود طالقانی دراینباره میپرسد: «از مفاد سخنانش چنین استنباط کردم که آیتالله طالقانی معتقد بود که مارکسیستها در ایران همیشه به ما مسلمانان از پشت خنجر زدهاند. بنابراین مارکسیست معاندی که کارش از پشت خنجرزدن و خیانتکردن باشد «نجس» است و نباید با او اصلا معاشرت داشت، نه نجاست در حد مس و تماس».
زمانی هم پروندهاش با عنوان «آیتالله کمونیست» به دست ساواک میرسد؛ او را به همراهی و همکاری با کمونیستها متهم میکنند و او در مقابله با افکار کمونیستی کتاب «مالکيت در اسلام» را مینویسد. او در این کتاب، راهحلهای اسلام را در مالکیت، توزیع ثروت، قسط و عدالت بسیار خوب تبیین کرده و نشان میدهد که مکتب اسلام در هر زمینهای، راهحلهای انسانی ارائه داده است.
سیدمحمود کیست؟
فرزند آسید ابوالحسن طالقانی، روحانی وارسته که در قناتآباد تهران در اتاق کوچکی ساعت تعمیر میکرد و چرخ زندگیاش با آن میچرخید. دوست سیدحسن مدرس بود، با دهها مرید، ولی اهل سیاست نبود و درد دین داشت. کودتای ١٢٩٩ که به وقوع پیوست، سیدمحمود ١٠ ساله بود؛ نوجوانی کنجکاو و باهوش که بعد از فوت پدر حاضر نشد امامت مسجد او را برعهده بگیرد. سیدمحمود راه قم در پیش گرفت و بعد راهی نجف شد. بعدها دو سال مانده به پایان حکومت رضاشاه با پلیس درگیر میشود و راهی زندان. دیگر به قول خودش آخوند سیاسی شده بود. با آمدن قوای متفقین به ایران و سقوط رضاشاه، او هم به جمع فعالان سیاسی میپیوندد. آیتالله طالقانی، دکتر یدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان تصمیم میگیرند به بنای «کانون اسلام» در خیابان امیریه و با مجله دانشآموز همکاری را آغاز میکنند. در چهارمین شماره این مجله مقالاتی از آقایان بازرگان، کمرهای، سیاسی، وزیر فرهنگ وقت و حسین مکی منتشر میشود با سرمقالهای از سیدمحمود طالقانی.
وقتی جنگ جهانی دوم به پایان رسید، روسها حاضر به ترک خاک ایران نبودند؛ در آذربایجان هم وضعیت چنین بود. طالقانی شروع میکند به تبلیغ علیه حزب توده و روسها. در سال ١٣٢٥ بههمراه تفنگچیهای محمودخان ذوالفقاری به منطقه میرود. شب در آنجا نطقی پرشور دارد و سربازانی که به گفته او برای دفاع از وطن همقسم میشوند. از سال ١٣٢٨ پایگاه دیگری به دست میآورد و آن مسجد هدایت بود در لالهزار، محله فوکلکراواتیها و جوانان مدرن. شاید کمتر امیدی به این محله باید میبود، ولی او ناامید نشد و مسجد هدایت، کانون تجمع جوانان و روشنفکران شد و تا زمان انقلاب، جز زمانی که در زندان بود، صدای طالقانی از همینجا به گوش میرسید. از همین مسجد بود که به نفع دکتر محمد مصدق سخن میگفت و عمل میکرد؛ کاری که خیلی از هملباسهای او آن را نمیپسندیدند. او، هم درد دین داشت و هم سیاسی بود. برای همین در مجلس هفدهم میخواست نماینده مردم چالوس و تنکابن باشد، اگرچه بعدا انتخابات آنجا باطل اعلام شد. همیشه اهل مدارا بود و جوانمردی، به مخالفان خود هم کمک میکرد؛ مثلا با تندروی فدائیان اسلام و نوابصفوی موافق نبود و رویهای که آنها در برابر دکتر مصدق داشتند، اما بعد از کودتای ٢٨ مرداد نواب را در طالقان پناه داد، ولی مأموران حکومت نظامی به این راز پی بردند و در یورش به خانه سید در طالقان، نوابصفوی، محمدمهدی عبدخدایی، واحدی، ذوالقدر و خلیل طهماسبی تا شب در خانه او میمانند و سیدمحمود راهی زندان میشود.
او در ٣٠ تیر ١٣٤٠ در بزرگداشت شهدای ٣٠ تیر در ابنبابویه جمعی راه میاندازد که نتیجه آن میشود دستگیری و زندان. او دیگر راه زندان را آموخته بود و دو ماه بعد از آزادی از زندان بار دیگر بههمراه مهدی بازرگان و یدالله سحابی راهی زندان میشود تا تیرماه و تاسوعای همان سال دوباره مأموران به مسجد هدایت میریزند. بعد از ١٥ خرداد ٤٢ مدتی مخفی میشود و در این زمان اعلامیههای او آتش به جانها میزند. بار دیگر زندان؛ زندانی طولانی محاکمه فرمایشی در سال ٥٠ به زابل و بافت کرمان تبعید میشود و باز درسال ٥٤ به زندان میافتد و تا آبان ١٣٥٧ ادامه مییابد. آیتالله طالقانی که از سوی امام و انقلابیون بهعنوان ابوذر انقلاب نامیده میشد، عمری در میان زندان تا مسجد هدایت، میان تشکلهای سیاسی و مذهبی سر میکند و جز تعامل و مدارا راهی در پیش نمیگیرد. او در سحرگاه ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ در اثر سکته قلبی فوت میکند: آیتالله طالقانی از دنیا رفت؛ کسی که فقط شبیه خودش بود نه هیچکس دیگر؛ این را از راست تا چپ، از لیبرال تا سوسیالیست همه یکصدا میگویند.
افزودن نظر جدید