- کد مطلب : 16098 |
- تاریخ انتشار : 11 آذر, 1396 - 14:16 |
- ارسال با پست الکترونیکی
میدوند تا فراموش کنند
به گزارش امیدنامه، روزنامه قانون نوشت: «ستاره دوتا دستهایش را مثل قلب درست کرده و رو به دوربین لبخند می زند. روی یکی از آستینهای بلوز سفید یقهاسکیاش با منجقهای طلایی، قرمز و نقره ای نوشته «پرشین» و روی یک آستین دیگرش نوشته «پاکدشت».
همین که عکسش در دوربین مربی ثبت میشود، با صدای بلند شلیک خندهاش را رها میکند و از این طرف جایگاه مربیها به آن طرف میدود. یک پارچه سفید در دست دارد که روی آن نیز با رنگ آبی نوشته: «پرشین پاکدشت». پارچه را بالای سرش میگیرد و تکان میدهد.
یک لیگ دخترانه
دخترهای ۱۰ تا ۱۵ ساله جمعیت امام علی(ع) در شهرری، ملک آباد، دروازه غار، فرحزاد، خاک سفید، لب خط، قرچک، پاکدشت و سرآسیاب با شعار «قهرمانان بزرگ، نانآوران کوچک»، جمعه از صبح تا ساعت سه بعدازظهر به ورزشگاه شهید کشوری رفتند تا در رشتههای مختلف دوومیدانی با یکدیگر رقابت کنند؛ دخترانی که عده زیادی از آنها حتی مدرسه نرفتهاند و از سن کم در خیابانهای تهران دستفروشی کردهاند. بعضی دیگر بارها از سوی خانوادههای ایرانی و مهاجرشان شماتت شدهاند که چرا پسر به دنیا نیامدهاند تا بتوانند هر شب پول بیشتری به خانه بیاورند؛ دخترانی که شاید بارها در خیابانها مورد اذیت و آزار قرار گرفتهاند و لب به سخن باز نکردهاند. حالا همهشان اینجا دور یکدیگر جمع شدهاند تا یک روز را بیخیال همه بدبیاریها و تلخی های زندگی، بدوند و یکدیگر را تشویق کنند.
آنها همگی ساعت هفت صبح روز جمعه به خانه علم جمعیت امام علی(ع) آمدهاند و با صورتهای خوابآلود، خوشحال و خندان برای برگزاری مسابقه راهی شدهاند. هستی ۱۳ سال دارد. همین که چشمهای درشت و مشکیاش، پوستر تبلیغاتی لیگ پرشین را برای مسابقه دوومیدانیشان میبیند، میگوید:« وای نگاه کن! این رو برای ما نوشتن! وای یعنی واقعیه؟ یعنی جدیه؟ ما باید برنده بشیم.» بعد گوشه مقنعه سفیدش را به دندان میگیرد و میگوید: «من باید برنده بشم.» رفیقش سوسن کنارش نشسته، تندی می پرسد: «خاله؟ این پایین نوشته پوستر، یعنی چی؟» یکی از مربیها برای هستی و سوسن می گوید که پوستر چیست و دوتایی با یکدیگر به دهان مربی خیره میشوند تا از ماجرای پوستر سردربیاورند. هستی دوباره روی پوستر را با صدای بلند می خواند که نوشته برای حمایت از زلزلهزدگان کرمانشاه. با هیجان بلند فریاد می زند و می گوید:« یعنی ما داریم به زلزلهزدهها کمک می کنیم؟» دخترها یکییکی از اتوبوس سفیدرنگ پیاده می شوند. بلوزهای سفید و قرمز رنگ را روی مانتوهای مشکی رنگشان پوشیده اند و فاصله اتوبوس تا سالن ورزشگاه را میدوند. شماره هایشان را از تیم فنی برگزاری مسابقه که پنج نفری گوشه سالن نشستهاند، می گیرند و با کمک مربی ها روی بلوزهایشان میچسبانند.
کاش برادرم تشویقم میکرد
دختربچههایی که در خانه علم در کلاسها مدام در حال جنب و جوش و سروصدا هستند، همه ساکت نشسته اند تا اسم هایشان را صدا کنند و برای مسابقه از جایگاه تماشاچی ها داخل زمین بروند. دور اول مسابقه دوی صد متر با اعلام اسامی آغاز میشود. جمعیت بچه های خانه علم پاکدشت یکصدا اسم همتیمی هایشان را صدا می کنند.
یکی از مربیها شیپور قرمزرنگ را به صدا درمیآورد و بچه ها اسم رفقایشان را داخل زمین فریاد می زنند. هانیه، زهرا، راضیه، سمیه. راضیه عصبانی است که چرا برادرش نمیتواند به ورزشگاه بیاید و او را تشویق کند. علی و راضیه هر دو مدرسه نرفته اند و از سه سالگی زبالهگردی کرده اند. پدر و مادر حتی در سن ۱۲ سالگی هم اجازه درس خواندن و مدرسه رفتن به آنها را نمی دهند اما دوتایی روزهای جمعهشان را که بیکار هستند به خانه علم می آیند و از معلم ها خواندن و نوشتن را یاد می گیرند. راضیه عصبانی است که چرا برادرش، علی نمی تواند به ورزشگاه بیاید و او را تشویق کند.
پوست تیره و آفتاب سوختهاش پر از چروکهای ریز و مژه های سیاه و بلندش از اشک خیس است. مدام بغضش را فرو می دهد و با دست اشکهایش را قبل از این که فروبیفتد، پاک می کند. جعبههای صبحانه شیر و کیک میان بچه ها تقسیم می شود. راضیه ۱۲ ساله به نظر می رسد. با مانتو شلوار زرشکی رنگ مدرسهاش آمده و لباس مسابقه را روی مانتو و شلوار مدرسه پوشیده. بدوبدو دوستانش را صدا می زند که از مبادا از صبحانه عقب بمانند. بعد شیر و کیک خودش را به بقیه تعارف می کند و وقتی مطمئن می شود کسی بی صبحانه نمانده کیکش را باز می کند و گازی بزرگ به آن میزند. بچههای پاکدشت نسبت به بقیه تعدادشان بیشتر است و برنده هایشان هم بیشتر. آنها هفته ای یکبار از طرف جمعیت برای تمرین به ورزشگاهی در پاکدشت می روند. تا همین چندماه پیش دخترها و پسرها هفته ای دو روز تمرین داشتند و حالا پیامی آمده که باید در روزهای جدا از هم به ورزشگاه بروند. این طوری تمرین هفته ای دو روزشان تبدیل به هفتهای یک روز شده است.
سمانه دختر ۱۰ ساله میان ۴ شرکت کننده دیگری که با او دوی صدمتر را مسابقه داده اند اول شده است. دخترها جیغ های بلند می کشند و به استقبالش می روند. پله های استادیوم را بالا می رود و روی صندلی می نشیند تا خستکی درکند. ناگهان دستش را روی زانویش می گذارد و شروع به گریه کردن میکند. تاندون پایش کشیده شده و نمی تواند راه برود.
باختن در کار نیست
موهای مشکی اش از زیر حجاب سیاه رنگ به صورت تیره اش ریخته و اشک ها یکی بعد از دیگری به دامنش می افتد. فاطمه رفیق هم سن و سالش کنارش می نشیند و شروع می کند به مالیدن پای پریسا. کیک صبحانه اش را باز می کند و جلوی دهان پریسا می گیرد و می گوید:« بیا بخور! داری درد میکشی!» اما اشکها تمام نمی شود. دخترهای یکییکی بالای سر پریسا می آیند و به او دلداری میدهند. جمعیت تیم ملک آباد برای پیروزی یکی از دخترهایشان فریاد می زنند و بچه های پاکدشت یکی در میان با چهره های غمگین کنار پریسا ایستاده اند. پزشکان زمین به پای ورم کرده و کبود پریسا اسپری بی حسی می زنند تا به وقتش او را به درمانگاه ببرند. حالا بعد از آن همه اشک به چشم های پریسا حسرت نشسته. حسرت این که نمی تواند برای دو استقامت مبارزه کند. مغموم و خیره دخترهایی را تماشا می کند که برای بازی وارد زمین می شوند. فاطمه هنوز کنارش نشسته و می خواهد به زور به او شیر و کیک بدهد. مسابقه دو استقامت شروع می شود و دخترها باید زمین بازی را ۴ دور بدوند. هانیه یکی از این دخترهاست. میان فریادهای رفقایش دو دور اول را از همه پیشی می گیرد اما در دور سوم نفسش می گیرد. وزنش شاید کمتر از حالت طبیعی است اما به اصرار خودش خواسته تا مسابقه بدهد. زمین می خورد و دوباره ادامه می دهد و در آخر با مقام سوم روی سکو می نشیند. می گوید: «فکر کردم وسط بازی یکی من را زد و افتادم زمین. اما فشارم افتاده بود. دلم نمی خواهد هیچ وقت هیچ بازی را ببازم. می خواهم همیشه برنده شوم.» این را که می گوید چشم هایش برق می زند. نفس نفس زدن هایش کمتر می شود و صدایی که همراه با نفس هایش از گلویش بیرون می آید قطع میشود. چشم هایش قرمز شده. دخترها گوشه و کنار زمین ایستاده اند و با هم سلفی میگیرند. گاهی برای هم مادر می شوند و گاهی خواهر و برادر. آنها در خیابانها هم تنها هستند و وقتی کیسه های فال را برای فروش مقابل مسافران مترو میگیرند دنبال همدیگر میگردند. دلشان قرص میشود و به کارشان ادامه میدهند. آنها از آینده چیزی نمی دانند تنها به این فکر می کنند که باید بار زندگی را روی شانه هایشان به دوش بکشند.
کودکان حاشیهنشین به بطن جامعه میآیند
مهدی شفاخواه، برگزار کننده مسابقات درباره این که چرا برای اولین بار سراغ ورزش پایه ای مانند دوومیدانی رفتیم، گفت: «این ورزش در مناطق حاشیه بهتر جواب میدهد، زیرا نیازمند ابزار خاصی نیست.»
او در رابطه با قوانین مسابقه افزود:« طبق چهار ماده از قوانین فدراسیون دوومیدانی برنامهریزی کردیم که آنها دوی ۸۰۰ متر ، دوی ۱۰۰ متر، دوی پرتاب توپ و دوومیدانی است.»
او با اشاره به این که این اولین بار است که مسابقه دو برای دختران برگزار می شود، ادامه داد:« شعار این مسابقات قهرمانان بزرگ، نانآوران کوچک است، اولین هدف، دیده شدن قشر حاشیهنشین بوده و دومین هدف بردن کودک از حاشیه به بطن جامعه است.»
شفاخواه در ارتباط با ایجاد انگیزه در کودکان گفت: «در یک سال گذشته کودکانی که فعالیت ورزشی نداشتند و نمیدانند علاقهای به ورزش دارند یا نه، اکنون پر از انگیزه هستند و تاثیر مثبتی در زندگی آنها خواهد گذاشت.»
او از برنامههای سال آینده نیز گفت: «در سال آینده بیشک مسابقه پر و بال بیشتری خواهد گرفت، ما قصد داریم رشته آمادگی بدنی را نیز به دوومیدانی اضافه کنیم، چون یکی از اولین ورزشهای المپیک است و در آن موفق خواهیم شد. قصد داریم در سال آینده کودکانی که بیشتر در معرض آسیب اجتماعی قرار دارند را جذب کنیم زیرا این کار نیمی از فعالیت مددکاری را پیش میبرد، باید جامعه به صورت دیگر این کودکان را بپذیرد و نه آن گونه که سر چهارراهها میبیند. این در حالی است که برای گرفتن فضا و زمین تمرین کودکان مشکلات بسیاری داریم. در بیشتر موارد، موانع حراستی و امنیتی سازمانهای خصوصی و دولتی سدی در برابر ما میشوند که نفسگیر است.»
افزودن نظر جدید