- کد مطلب : 11874 |
- تاریخ انتشار : 31 شهریور, 1395 - 08:25 |
- ارسال با پست الکترونیکی
گفتگوی تمدنها هنوز نیاز جهان ماست
آقای خانیکی شما مستقیماً در جریان طرح ایده گفتگوی تمدنها قرار داشتید، سؤالی که بعد از نزدیک به دو دهه از این پیشنهاد میگذرد، این است که آیا گفتگوی تمدنها، هنوز هم در روابط جهان امروز محلی از اعراب و کاربرد عملی دارد؟
بله! گفتگوی تمدنها هنوز نیاز جهان ماست. ببینید، ایده گفتگوی فرهنگها و تمدنها بعداً توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد به یک برنامه اقدام تبدیل شد. بر اساس این قطعنامه که اتفاقاً با اجماع کامل کشورهای عضو مجمع عمومی به تصویب رسید، وظایفی برای دولتها و همچنین نهادهای مدنی و غیردولتی برای اجرا آن تعریف شد.
یک سال بعد از آن، با وجود اینکه بر اساس همین قطعنامه این سال به اسم سال گفتگوی فرهنگها و تمدنها نامگذاری شده بود، با انفجار برجهای دو قلو و حادثه تروریستی ۱۱ سپتامبر شرایطی پیش آمد که روحیه آشکار شرایط بینالمللی را به سمت منازعه و جنگ پیش برد.
اما در همان زمان هم، با وجود روحیهای که پدید آمدهبود، ناگاه جهان متوجه اهمیت موضوع شد. درواقع حادثه یازده سپتامبر نشان میداد که جهان به سمت منازعاتی از جنس فرهنگی پیش میرود، در نتیجه بر اساس همان پیشنهاد، بسیاری از سیاستمداران و متفکران جهان، بر ضرورت پافشاری و تأکید بر اجرای پیشنهاد گفتگوی فرهنگها و تمدنها برای جلوگیری از مسیری که جهان را به سمت منازعه و فروپاشی میبرد، تأکید کنند.
امروز هم شرایط و موقعیتهای هراس انگیزی که جهان امروز ما را در برگرفتهاست و لبه برخوردها را به سمت برخوردهای مذهبی، قومی و ملی کشانده است، جهان را و بهخصوص خاورمیانه را در شرایطی قرار داده که اگر چارهاندیشی نشود میتواند همانگونه که اروپا گرفتار جنگهای فرقهای و مذهبی را که یکی دو قرن اروپا را درگیری خودش کرد میتواند این منطقه از جهان را هم دچار چنین مخاطراتی کند.
در عین حال تهدیدهایی مانند تروریسم نشان دادهاند که در چارچوب مرزهای ملی نمیمانند و بسیاری از کشورها و بهخصوص کشورهای پیشرفته را تهدید میکنند. در نتیجه به نظر نمیرسد که امروز هم راهکاری کاربردیتر و کارگشاتر از گفتگوی تمدنها پیش روی جهان باشد.
شما از اهمیت این پیشنهاد در جهان گفتید، به نظر شما برخورد ما درون ایران با این پیشنهاد چگونه بود؟
به هر حال طرح ایده گفتگوی تمدنها در نقد نظریه برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون و در طول مبارزات انتخاباتی سال ۱۳۷۶ شکل گرفت. به همین دلیل هم بسیاری از افراد در داخل کشور فکر میکردند که این ایده ابزاری است برای کسب قدرت سیاسی درون کشور و وسیلهای برای پیروزی در منازعات سیاسی داخلی، در نتیجه موضعگیریهایی در مقابل این موضوع پیش آمد.
خیلی تلاش شد بهخصوص توسط شخص آقای خاتمی چه در مجامع آکادمیک و چه در مجامع سیاسی که اساس این ایده در تأکید بر عناصر فرهنگی، اخلاقی، تمدنی و هنری است.
به نظریه برخورد تمدنها اشاره کردید، بسیاری از مفسران و تحلیلگران، ایده گفتگوی تمدنها را آنتیتزی در برابر نظریه برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون و نظریه پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما عنوان میکنند، اما اگر درون این نظریهها را مطالعه بکنیم میبینیم که تمدنهای به صورتی که آنها اشاره کردهاند، یعنی تمدنهایی مانند تمدن غرب، تمدن اسلامی، تمدن ارتودکس، تمدن چین، تمدن ژاپن، تمدن هندو و غیره، امروز دچار تغییراتی شدهاست. امروز برخوردهایی را در جهان شاهد هستیم که به جای میان تمدنی، به آن صورتی که تمدنها صورتبندی شدهاند به برخوردها درون تمدنی متمایل شدهاست، جنگ داخلی سوریه، رقابت ایران و عربستان، اینها نمونههایی از برخوردها درون تمدن اسلامی هستند، درون تمدن ارتودکس شاهد برخورد روسیه و اوکراین و درون تمدن غرب شاهد برخورد انگلیس با اتحادیه اروپا هستیم. به نظر شما در موقعیت کنونی جهان گفتگوی تمدنها نیاز به باز تعریفی ندارد که شامل گفتگوهای درون تمدنی هم بشود؟
ببینید، همانگونه که گفتم اصل این ایده از ابتدا در مقابل ایدههای برخورد تمدنی مطرح شد، در عین حال تأکید بر عنصر و عاملیت فرهنگی در تنازع از یک طرف و در گفتگو از سوی دیگر، نقطه مشترک این دو ایده است.
در ایده هانتینگتون و فوکویاما، تأکید بر روی عناصر فرهنگی و شاخصهای تمدنی بود که عامل و مولد نزاع و نهایتاً برخورد هستند، اما در عوض در ایده گفتگوی تمدنها تأکید بر اشتراکات و عواملی بود که میتوانند عامل کاهش منازعات و برخوردها شوند.
اول از همه باید به این توجه داشت که دو دهه بعد از مطرح شدن ایده گفتگوی تمدنها و از سوی دیگر ایده برخورد تمدنها، میتوان به وضوح مشاهده کرد که عوامل فرهنگی و شاخصههای تمدنی نقش بسیار پررنگ و موثری در کنشها و تعاملات جهانی داشتهاند و حتی امروزه بسیاری از برخوردها و درگیریها و منازعات روزمره و جاری جهان هم بر اثر اختلافات فرهنگی، مذهبی، قومی و نژادی هستند، یعنی به جای عواملی مانند سرزمین، منابع و اقتصاد، بیشتر اختلافات و تفاوتهای فرهنگی عامل درگیریهای دو دهه اخیر بودهاند.
حال این تأثیر تفاوت فرهنگ بر برخوردهای جهانی، خودش عامل این شدهاست که مرزهای برخورد و از سوی دیگر مرزهای گفتگو را نه فقط در بیرون تمدنها بلکه درون فرهنگها و تمدنها آوردهاست. به عبارت دیگر به میزان پیچیدگی که در فرآیندهای جهانی شدن و گسترش ارتباطات جهانی پیش آمدهاست، به همان میزان هویتهای بومی، هویتهای خرد، هویتهای مذهبی، هویتهای ملی و قومی برجستهتر شدهاست.
در چنین شرایطی ما میتوانیم به وضوح شاهد تحلیل امین معلوف باشیم که از آن با عنوان هویتهای مرگبار یاد میکند. ما شاهد این هستیم که تشخصها و تمایزهای هویتی که پدیدههایی درون تمدنی هستند به پدیدههای خشن و افراطی تبدیل شدهاند.
شاید به تعبیر دیگر بتوان گفت که تکیه بر هویتهای نامنعطف و متصلبی که درون تمدنها، فرهنگها و موقعیتهای جغرافیایی وجود دارد، باعث مقاومت دیگر تشخصهای هویتی شدهاست. در نهایت به نظر میرسد که باید مرزهای گفتگوی فرهنگی و تمدنی را به درون مرزهای تمدنها هم گسترش داد. بله، به نظر من نیاز به شمول گفتگوی درون تمدنی در نظریه گفتگوی تمدنها وجود دارد.
آقای خانیکی به نظر شما طی ۱۸ سالی که از پیشنهاد گفتگوی تمدنها میگذرد، آیا تمدنهای جهان ما بیشتر به سمت گفتگو متمایل شدهاند یا به سمت برخورد؟
اینکه آیا امکان گفتوگو بیشتر شده بین تمدنها یا امتناع گفتوگو و در نتیجه برخورد، به نظر من وضعیت پارادوکسیکال یا متناقض نمایی را میتوان در جهان امروز مشاهده کرد. هم جنبهها و مصادیقی از گفتوگو و پیشرفت گفتوگو را میتوان دید و هم جنبههایی از درگیریهای بیشتر و رودرروییهای تمدنی.
علت این است که در درون هر تمدن یا فرهنگی نمایندگانی مطرح شدهاند، نمایندگان که قصد دارند خود را فرستاده تمدن در برابر دیگر تمدنها مطرح کنند. گروهی از این نمایندگان متمایل به گفتگو هستند و گروهی متمایل به خشونت. مادامی که نمایندگان مایل به گفتگو در تمدنها تقویت نشوند و به گفتمان مسلط تبدیل نشوند، آن نمایندگان دیگر که نمایندگان افراطیگری و خشونت هستند، صدایشان بلندتر خواهدبود. همیشه صدای افراطی گری و خشونت از صدای صلح و گفتگو بلندتر است.
در نتیجه شکل گرفتن گفتمانهای رقیب برای نمایندگی تمدنها، این سؤال پیش آمدهاست که اگر گفتگوهای درون تمدنی یا برون تمدنی را در نظر بگیریم کدام گفتمان نماینده هر تمدن محسوب میشود؟
هر نماینده تمدنی نمیتواند با هر نمایندهای از یک تمدن دیگر گفتگو کند. آن گفتمانهایی که گوهر و جوهر دموکراتیک دارند، همپذیری بیشتری دارند، غیریتسازی نمیکنند، برای غیر یا دیگری یا Other وجودی قائل هستند طبیعتاً آن رویکردها میتوانند با هم گفتگو کنند.
به همین دلیل ما در این دو دهه هم شاهد برجسته شدن رویکردهای گفتگویی که چه در غرب چه در شرق چه در جهان اسلام و چه در جهانهای دیگر هستیم. هم از طرف دیگر شاهد رویکرد افراطی هستیم که به صورت جعلی قصد دارد خودش را نماینده این تمدنها بداند. بهترین نمونه داعش است که هم نام دین و هم نام دولت را جعل کردهاست، متأسفانه در برابر در غرب هم اندیشهها و رویکردهای سیاسی هستند که مایلند که بگویند اسلام یعنی داعش، در شرایطی که
طبیعتاً چه در میان مذاهب مختلف اسلامی و چه در میان اندیشههای مختلف سیاسی کم نیستند اندیشهها و متفکرانی نشان میدهند تفکر و رویکرد داعش نسبتی با اسلام ندارد.
در غرب هم به وضوح همین امر را در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا میبینیم، بالاخره در آنجا اندیشههایی مطرح میشود که روی خلوص و پاکسازی هویت آمریکایی و روی نجات دادن آمریکا یا غرب از اختطلاط یا آمیختگی نجات تأکید میشود. این عقاید همنوع دیگری از همین افراطیگری مشابه داعش در غرب است.
به نظر شما چه راهکار عملی برای مغلوب کردن این نمایندگان خطرناک وجود دارد؟
اینکه کدام محرکه یا ساز و کار در درون این جهان سیاسی یا جهان ارتباطی با جهان رسانهای شده میتواند این ساز و کارهای گفتگو را تقویت کند، به نظر من هر اندازه که پذیرش تنوع، تکثر و تفاوت بیشتر پیش برود، هر چقدر نهادهای در درون جوامع و نهادهای مدنی در سطح جهانی شکل بگیرند و تقویت بشوند امکان پیشبرد ایده گفتگو و گفتگوی فرهنگها و تمدنها بیشتر میشود.
راه حل این مساله هم به نظر نمیآید جز این باشد که از آن تکگوییها و الگوهای واحد و خطی که در گذشته مطرح میشد، دست برداشت. در گذشته غرب به نوعی میخواست خودش را به اصطلاح به عنوان تنها محور و مدل توسعه و پیشرفت و دستیابی و دسترسی به حقوق بشر معرفی بکند، باید این ادعاها کمرنگ بشود و از چنین ادعاهایی دست برداشت.
اتفاقاً رئیس جمهور آمریکا در سالروز پیشنهاد آقای خاتمی برای گفتگوی تمدنها، از همین سخن میگفت، از اینکه هر چند تکثر و تنوع حکومت در جهان را باید پذیرفت، اما از سوی دیگر دموکراسی به عنوان یک خواسته عمومی باید در میان همه دولتهای جهان به عنوان یک اصل مشترک پذیرفتهشود.
اگر این مساله پذیرفته بشود طبیعتاً باید به نظر من از «مدرنیتهها»، از «مدرن شدنها»، از «دموکراسیها» سخن گفت و نه از یک نوع دموکراسی نه از یک نوع پیشرفت و نه از یک نوع توسعه که الگوها و مدلهای کهنه و قدیمی بودهاند.
اساساً این خیلی مهم است که وقتی گفتگوی فرهنگها و تمدنها مطرح شد، آقای کوفی عنان دبیرکل وقت هم به این اشاره کرد که تمدن را به صورت جمع باید پذیرفت یعنی تمدنها. در غرب شما حتی در فرهنگهای لغت و دایرةالمعارفها واژه تمدن به صورت جمع این اسم وجود نداشت، فقط Civilization وجود داشت، یعنی فقط تمدن غرب به رسمیت شناختهشدهبود. اما بعد که از گفتگوی تمدنها صحبت میکنیم یعنی تنوع و تکثر را پذیرفتیم.
دموکراسی هم نمیتواند به شکلی واحد وجود داشتهباشد، جوهر دموکراسی پذیرش حق مردم و پذیرش جاکمیت بر سرنوشتشان است. پایه دموکراسی بر پایه پذیرش دیگری، پذیرش تنوع و تکثر است، در نتیجه نمیتوان از یک نوع دموکراسی سخن گفت. بله، اگر جوهره دموکراسی را بر پایه پذیرش تکثر و تنوع عقاید و نظرها را بپذیریم، آنگاه دموکراسی را میتوان به عنوان یک اصل مشترک پذیرفت، اما باز هم در صورتی که حاضر به پذیرش تنوع و تکثر باشیم و دنبال دیکته کردن یک روش و یک منطق بر دیگران نباشیم.
افزودن نظر جدید