- کد مطلب : 11227 |
- تاریخ انتشار : 26 تیر, 1395 - 12:33 |
- ارسال با پست الکترونیکی
گپ و گفتی با اهالی «محله» شورای نگهبان /مردمی که خبر نداشتند همسایه آیتالله جنتی هستند
برای همین است که شاید تعجب نمیکنی وقتی عزت الله ضرغامی را میبینی که در پیاده رو در حال راه رفتن است یا دو آقای نماینده مجلس را. اینجا منطقه یازده تهران است، محفل دورهمی نهادهای سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران که گویی در همین نقطه بهم گره خورده و همسایه شدهاند.
قصدم اما نه سرک کشیدن به کوچه «بیت رهبری» بود نه قدم زدن در محله سیاسیون، مقصد یک نقطه بود؛ «شورای نگهبان» مخاطبان هم «اهالی محله» شورای نگهبان بودند نه سیاسیون و سیاستمداران این محله.
شاید آن روزی که شیخ فضل الله نوری پیشنهاد داد تا 20 مجتهد طراز اول بر مصوبات شورای ملی نظارت کنند تا مبادا مصوبات مجلس خلاف شرع باشند، تصور روزی را نمی کرد که آن پیشنهاد دورانِ مشروطیت که بی سرانجام بر زمین ماند سالها بعد در دل نظامی اسلامی تبلور پیدا کند. و حال در همین نقطه از تهران، منطقه ای که به روایت اهالیاش نه فقط در این سی و اندی سال که از زمان قاجار سیاسی بوده است، نهادی قرار دارد که نامش با «انتخابات» و «قانون اساسی» گره خورده است و شاید با کمی اغماض با نام «آیت الله جنتی».
دم دمای غروب روز پنج شنبه است، شاید همین اخر هفته بودن است که خیابانها و کوچه ها را خلوت کرده است، بیشتر از مردم سرباز وظیفهها را میبینی چند نفر جلو مجمع تشخیص یا ورودی برخی کوچه های نزدیک به مجلس خبرگان و...یکی از همین سرباز وظیفه ها هم درب اصلی شورای نگهبان را نشانم میدهد، ساختمانی روبروی دانشکده افسری امام علی(ع).
آنجا هم خلوت است و گهگاهی عبور چند عابر را میبینی. خلوت بودنی که شاید یک بخش آن را بتوان مربوط به آن دانست که به فاصله چند کیلومتری از این نهادها خانه مسکونی وجود ندارد. آن طرف خیابان امام خمینی، اما کرکره مغازهها بالاست، وارد «فلافل فروشی»ای میشوم که در نزدیکترین نقطه به شورای نگهبان واقع شده است، در حد گفتن اینکه خبرنگارم برایش کفایت میکند، میپرسم می دانستید روبروی شما یکی از مهمترین نهادهای جمهوری اسلامی است می گوید نه، حالا اسمش چی هست. با تعجب می پرسم یعنی نمیدانستید که شورای نگهبان اینجاست یا حتی مجلس خبرگان و ... می گوید من سواد زیادی ندارم فقط یادم می آید توی کتابهای مدنی دوره مدرسه اسم شورای نگهبان بود ولی اگه بپرسی چی درباره اش نوشته بود هم یادم نمی آید. می گویم آقای جنتی، او را که دیگر حتما می شناسید، می گوید اسمش را شنیدم. اولین علامت تعجب در همین نقطه رقم می خورد فلافل فروشی روبروی شورای نگهبان.
از پسر جوان مغازه بغلی که در حال نشان دادن لباسهای سربازی به چند سرباز وظیفه است هم همان سوال را می پرسم، برخلاف اقای فلافل فروش اول کارت شناسایی می خواهد، می گوید می دانم آن طرف خیابان شورای نگهبان است، خیلی سال است این محل مغازه داریم. می پرسم پس باید سیاسیون زیادی را هم در این سالها دیده باشی، می گوید «نمی دانم شاید از کنارشان رد شدم ولی خیلی دقت نکرده ام که بشناسم.» می پرسم آقای جنتی را چطور، او را هم دیده اید؟ می گوید «نه فقط اسم شان را در روزنامه ها و تلویزیون می خوانم و می شنوم. اینجا همه با اسکورت در حال رفت و امد هستند.» می پرسم اهل محله سیاسی بودن چه حس و حالی دارد می گوید «ما فضای امنیتی اش را بیشتر حس می کنیم تا سیاسی بودنش را.»
یک هویج بستنی و گپ و گفت با پیرمرد آب میوه فروش و یکی از کارگرهایش توقفگاه بعدی است. وقتی میپرسم چقدر شورای نگهبان را می شناسید می گوید همینقدر که بگویم آنطرف خیابان است. سوال بعدی را که می پرسم می گوید تو از کارگرم بپرس تا من به مشتری ها برسم. او هم شورای نگهبان را می شناسد شاید کمی بیشتر از رییس اش. می گوید کنجکاو نشدم اصلا ببینم این شورای نگهبان که اینجا هست چی هست. می گویم مثلا می دانی رییس اش کیست می گوید نه. با تعجب می پرسم یعنی می خواهید بگویید آقای جنتی رو نمی شناسید، می گوید چرا ایشان را که می شناسم حتما.
قبول کردن اینکه در محله شورای نگهبان باشی و کسی نداند شورای نگهبان چیست ...رییس معروفش کیست ...کمی سخت است، البته شاید برای ما رسانه چی ها، برای مایی که همه چیز را از دریچه نگاه و رسانه خود مینگریم و فکر میکنیم اگر ما می دانیم و می شناسیم پس مردم عوام هم در همان حد سیاست زده هستند، می دانند و می شناسند. زندگی مردم گویی برخلاف ما چندان عجین و حل در سیاست نشده است و اگر شده است نه آنقدر که مثلا بدانند شورای نگهبان نهادی است که فلان وظیفه را دارد و فلان کار را می کند و مثلا چند حقوقدان دارد یا....
خانم دبیری که بیرون آب میوه فروشی با دختر و همسرش نشسته است کمی از این تعجب و گیجی می کاهد. می پرسم خانم اهل این محله اید یا ....می گوید بله خیلی سال است. میگویم لابد می دانید در چه محله مهمی هم زندگی می کنید می گوید حتما بخاطر مجلس خبرگان و بیت رهبری می گویید می گویم و البته شورای نگهبان.
با دست درب ورودی شورا را نشان می دهد که بگوید بله آنجا را هم می شناسد... میپرسم کنجکاو شده اید ببینید کار این شورا چیست؟ روایت جالبی را از وظیفه شورای نگهبان می دهد «میدونم وقتی مجلس قانونی را تصویب کنه «اوکی» آخر را باید اینجا تو این شورا بدن.» توضیحی که بعد از چند علامت تعجب لااقل ادم را سر ذوق می آورد. انقدر که همسرش متوجه شود و بگوید خانم من خیلی سیاسی است هرچه میخواهی از او بپرس. می گویم آقای جنتی را که می شناسید می گوید کدام یکی پدر یا پسر. می گویم پدر که رییس این شورا هم هست. این را دیگر خبر نداشت. ولی می گوید«چندسال پیش درباره شان کنجکاو شدم، رفتم چندتا مطلب خواندم.»
می گویم حس و حال اهالی یک محله سیاسی بودن خوب است یا بد... می گوید «خوب است اما یک وقتایی هم سخت می شود مثلا خواهر من خانه اش نزدیک تر به این نهادهای سیاسی است باید پنجره هایی که روبروی این نهادها هست را همیشه بسته نگه دارد. کلا همه خانه هایی که روبروی این ساختمان های سیاسی هستند باید پنجره شان بسته باشد.» مواقعی هم هست که صدای تیر بلند می شود و ادم می ترسد.
شورای نگهبان اما در فاصله آنطرفتر با ساختمان پاستور هم همسایه می شود.شاید بهمین خاطر است که در ورودی بیشتر کوچه ها اتاقک نگهبانی می بینی و چند سرباز. هوا هنوز آنقدر تاریک نشده که دختر جوانی که در یکی از همین کوچه های خلوت مشغول پوشیدن چادر است را نتوانی ببینی. می پرسم خانم اهل این محله اید می گوید بله مشکلی هست. کارت خبرنگاری را که می بیند آرام تر می شود. می گویم چند سال است اهل این محله اید می گوید ما از قدیمی های این محله هستیم. پدربزرگ پدربزرگم دوره قاجار یک خانه اینجا می خرد و بعد از آن نسل به نسل به پدر من رسیده ... البته چند سال پیش آن بافت قدیمی را مجبور شدند که بازسازی کنند ولی ما هنوز در همان خانه هستیم.... می گویم پس باید بدانید در یکی از سیاسی ترین نقطه های تهران هستید می گوید بله اینجا همیشه سیاسی بوده است، نگاه نکنید الان به چشم جنوب شهر به آن نگاه می شود ادم های این محله همه مذهبی و با اصالت هستند. من می توانم چند خانواده به شما نشان بدهم که خیلی هم پولدار هستند ولی به خاطر اضالت ین منطقه حاضر نشدند از اینجا بروند.
می پرسم این سیاسی بودن خوب است یا بد، برای شما که جوان هستی و به قول معروف امروزی، می گوید می دانم منظورتان به این کارم است که داشتم چادر سرم می کردم... سختی های خودش را دارد، اینجا همه مذهبی هستند من به احترام این محله وقتی از سرکار یا دانشگاه می ایم و نزدیک خانه مان می شوم چادر سرم می کنم. شما مهمان این محلهاید اجباری ندارید ولی من اهل اینجا هستم و باید رعایت کنم... میگویم این همه سال اینجا بودید، پس لابد سیاسیون زیادی را از نزدیک دیدهای؟ می گوید چندین بار بله. مثلا اقای احمدی نژاد را خاطرم هست دیدم.... می پرسم اقای جنتی را چطورمی گوید نه. می گویم میدانید که رییس شورای نگهبان هستند می گوید نه مگر عضو خبرگان نبود! می پرسم اصلا می دانید کار شورای نگهبان و مجلس خبرگان چیست توضیحاتی می دهد اما او هم نه خیلی بیشتر از دیگرانی که با آنها گفتگو کرده بودم. گویی جوانترها هم به مثابه بزرگترها و پیرهای این محله چندان غرق در سیاست محله شان نشده اند.
به سمت پاستور که میروم کوچه ها خلوت تر هستند و باز هم اتاقک های نگهبانی و برادران سرباز. منطقه یازده تهران همان جایی که سیاسی ترین نقطه تهران شده است. برخلاف سیاسی بودنش چندان پرهیاهو و شلوغ نیست. مردمانش حتی کمتر خبر دارند همسایه اقای جنتی هستند یا مثلا روزهایی آقای هاشمی و یزدی و مصباح و ...در همین ساختمان مجلس خبرگان رفت و آمد می کردند و می کنند. حتی نمی دانند این شورای نگهبان دقیقا چه وظیفه ای دارد.
شورای نگهبانی که برای سیاسیون و اهل رسانه پراست از اتفاقات و هیجان ... مردم اهالی محله شورای نگهبان گویی یا بی توجهند یا آنقدر اُخت شده اند با سیاست که برایشان عادی شده است و مثلا تعجب نمی کنند اگر یک روز فلان سیاستمدار و فلان رییس و فلان آقای مشهور از کنارشان رد شود. ... اهالی «محله شورای نگهبان»؛ این مردمِ اصیلِ مذهبی و شاید کمتر سیاسی...
افزودن نظر جدید