اینجا کرونا در حاشیه است

روزنامه ایران نوشت:«مردم در حاشیه‌های تهران مانند بسیاری از شهروندان دیگر در ایران منتظر کمک‌های دولتی و سازمان‌های خیریه هستند. مردمی که دست و پنجه نرم می‌کنند و بعضی هم لجبازانه نمی‌خواهند باور کنند این بیماری با کسی شوخی ندارد.»
 

«قیمت یک ظرف کوچک الکل ۱۵هزار تومان است، من اگر ۱۵ هزار تومان داشتم، می‌رفتم سر خیابان دو سیخ کوبیده می‌خوردم و بعد می‌آمدم خانه توپ می‌خوابیدم. کرونا هم گرفتم، گرفتم!» با لهجه شیرین و کلاه لبه‌دار مشکی که روی سر گذاشته، وسط کوچه ایستاده و به نظر دنبال کسی یا چیزی می‌گردد که سرش را با آن گرم کند. نوجوانی ۱۷ساله است. مثل چند تا از همسن و سال‌هایش که آن طرف خیابان روی لبه جوی نشسته‌اند و بدون ماسک مشغول شوخی و خنده هستند. به نظر در «فرون آباد» پاکدشت در ۲۰ کیلومتری تهران خبری از کرونا نیست و مردم هم مشغول زندگی معمولی‌شان، بین خانه‌های کج و معوج و جوی‌های آبی هستند که بوی تعفن‌شان محله را گرفته است. زن و مرد و پیر و جوان بدون نگرانی در رفت و آمدند و کسانی که ماسک زده‌اند، آن قدر کم هستند که اصلاً به چشم نمی‌آید.

فرون آباد، مامازند و قیامدشت فرقی نمی‌کند؛ در این مناطق حاشیه‌نشین میزان رعایت پروتکل‌های بهداشتی بسیار پایین‌تر از شهر تهران است. لابد به همین دلیل جنوب شرق تهران بنا به گفته فرمانده عملیات مقابله با بیماری کرونا میزان شیوع بیشتری را تجربه می‌کند. علیرضا زالی هفته پیش گفت: «مناطق شرقی و جنوب شرقی پایتخت بالاترین میزان ابتلا به کرونا را دارد؛ مناطقی که شرایط اجتماعی، اقتصادی و امکانات متفاوتی نسبت به سایر مناطق تهران دارند.» این گفته‌ها باعث شد تا سری به این مناطق بزنیم. محله‌ها و شهرک‌های کوچکی که در آن ترس از نداشتن نان شب بیشتر از ترس مرگ و میر با کرونا است.

با ماشین گشتی در خیابان‌های خلوت فرون آباد می‌زنیم. پیرمردی که ماسک را روی چانه گذاشته، پک محکمی به سیگار می‌زند. در پیاده‌رو نشسته و تا نزدیکش می‌شوم ماسک را بالا می‌آورد اما لبخند رضایت مرا از پشت ماسکم نمی‌بیند. اسدالله که سن و سالی از او گذشته، از ماسک نزدن هم‌محلی‌هایش دل خوشی ندارد. او داستان یکی از اقوامش را در «خاتون آباد» تعریف می‌کند که آن قدر مسائل بهداشتی را جدی نگرفت که همسر باردارش مبتلا شد و بعد خودش؛ حالا هم همسرش در بیمارستان بستری است. همین طور که در حال تعریف کردن ماجراست مردی که آن‌طرف‌تر روی چارپایه نشسته توجهم را جلب می‌کند. او که سه انگشتش از ته بریده شده، تعمیرکار یخچال است: «راستش نمی‌توانم ماسک بزنم چون نفسم بند می‌آید، ماسکم توی جیبم است ولی نمی‌توانم. صبح تا غروب هم خانه مردمم ولی دروغ نگویم ماسک نمی‌زنم. حاج آقا راست می‌گوید، مردم ماسک نمی‌زنند ولی در این محله بعضی نان شب هم ندارند بخورند آن وقت پول ماسک از کجا بیاورند؟»

میوه فروش محله هم پشت تخته‌های پر از میوه ایستاده و حرف‌های هم محلی‌هایش را تأیید می‌کند: «من توی گوشی دیده‌ام که اینجا را وضعیت قرمز زده‌اند اما بیشتر مردم اوضاع مالی خوبی ندارند، برای همین از ضدعفونی و ماسک و رعایت فاصله خبری نیست. من شب‌ها از پایین تا بالای این خیابان را ضد عفونی می‌کنم چون حتی شهرداری هم این کار را نمی‌کند. در این چند ماه فقط بچه‌های بسیج یکی دو بار  خیابان‌ها را ضدعفونی کرده اند.»

به سمت محله «حضرتیه» یا خیابان «آتش‌نشانی» می‌روم که به خیابان «گلستان» هم معروف است. جایی که ضعیف‌ترین اقشار فرون آباد از مناطق مختلف ایران به آن پناه آورده‌اند. آتش‌نشانی را که رد می‌کنیم انگار وارد فضایی جدید شده‌ام. خانه‌هایی کوتاه و بلند که با نمای قرمز آجر تزیین شده‌اند. کوچه‌ها مثل دهان مردی معتاد که پر از دندان خراب  است مملو از خانه‌هایی است که یکی در میان جلو و عقب هستند و هیچ نظم و ترتیبی ندارند. نقطه اشتراک همه مردمی که از چهار گوشه ایران اینجا هستند، بدون در نظر گرفتن جیب‌های خالی‌شان، رعایت نکردن پروتکل‌هاست. مرد جوانی که از خانه‌ بیرون می‌آید با خنده می‌گوید: «اینجا اگر یک نفر را پیدا کردی غیر خودت ماسک زده باشد بیاور به تو جایزه بدهم.»

او که خیلی به مسائل بهداشتی اهمیت نمی‌دهد و به قول خودش «اصلاً چرا  باید اهمیت بدهد؟» نه از وضعیت قرمز مناطقی که در آن زندگی می‌کند خبر دارد و نه ماسک زدن را کافی می‌داند: «با ماسک درست نمی‌شود. من خودم پول می‌گیرم و کارت می‌گیرم و نان می‌خرم. شما بگو ماسک هم بزنم پول الکل را از کجا بیاورم دستم را دائم ضدعفونی کنم؟» پسر جوانی می‌پرد وسط حرف: «همین کوچه پایینی شش خانواده کرونا گرفتند و کوچه بالایی هم یک نفر مرده.»

بنگاه معاملات ملکی محل تصویر غریبی دارد؛ نمی‌دانم باید ماسک را از صورتم بردارم و داخل شوم یا با ماسک بروم چون حتی یک کدام از افراد داخل هم ماسکی به صورت ندارند. مرد پشت میز با خنده می‌گوید: «آتش‌نشانی را که رد کردی دیگر نه کرونایی می‌تواند وارد شود، نه داعش! من در خدمت شما هستم اینجا امن امن است. اینجا بدن‌ها ضد ضربه است، من در خدمت شما هستم!» او که مصرانه می‌خواهد در خدمت باشد، می‌گوید این محل همه شهرستانی هستند: «از زابل، ایلام، کردستان، بندرعباس و کرمانشاه همه هستند یک جا را بگو که نباشد. اینجا ۹۹ درصد زمین‌ها هم قولنامه‌ای و روی هواست. به هرحال ما در خدمتیم! اینجا هر کسی بیاید فقط باید بخندد.» همه می‌زنند زیر خنده.

از بین کارگاه‌های مختلفی که با کرکره نیمه بسته در حال فعالیت هستند، از مجسمه‌سازی تا لوسترسازی و تراشکاری و برشکاری و ریخته‌گری وارد مغازه‌ای می‌شوم که دستگاه برش پارچه روغن گرفته‌اش وسط سیاهی دیوارهای مغازه خودنمایی می‌کند. تا می‌آیم بگویم چرا کسی اینجا بهداشت را رعایت نمی‌کند، مرد جوانی با ماسک تو می‌آید. او مشغول نگاه کردن به کنتور می‌شود و مردی که پشت دستگاه ایستاده سریع ماسکی تمیز به‌ صورت می‌زند. مرد دیگری هم که روی تخته‌های پارچه نشسته، ساکت نگاه می‌کند.

«من برای دیدن کنتور داخل همه خانه‌های این محل رفته‌ام و باید بگویم متأسفانه خیلی از زنان داخل خانه‌ها مشغول دوختن ماسک هستند اما خودشان استفاده نمی‌کنند. حتماً در جریان هستید که وضعیت این مناطق هم قرمز است.» او که ماسکش را اداره آب تأمین می‌کند، از وضعیت زندگی در این محله می‌گوید: «اگر قرار باشد روزی ۲ بار ماسک عوض کنم یعنی روزی ۶ هزار تومان باید هزینه کنم که این حتی در توان من هم نیست. اما اگر مسئولین می‌گویند ماسک بزنید چرا خودشان نمی‌آیند توی این محلات ضعیف ماسک توزیع کنند؟ لااقل پارچه بدهند مردم خودشان بدوزند. من داخل کارگاه‌های این محله رفته‌ام و دیده‌ام چطور زن و مرد و بچه‌ بدون رعایت مسائل بهداشتی کار می‌کنند و اگر یک نفرشان مبتلا شود خدا می‌داند چند نفر می‌میرند. واقعاً مردم اینجا در فقر زندگی می‌کنند. حیف که نمی‌توانید بروید داخل این خانه‌ها را ببینید تا بفهمید چه می‌گویم.» به حرکت خیرخواهانه‌ای که این روزها به «نذری ماسک» معروف شده فکر می‌کنم و این که ای کاش به این محلات در معرض خطر و ضعیف هم سری بزنند.

دو مرد با اشاره سر حرف‌های مرد کنتورخوان را تأیید می‌کنند و مرد ساکت به حرف می‌آید: «از برج ۱۱سال پیش کار ما خوابیده است. من واقعاً روزی ۱۵ هزار تومان پول ندارم برای زن و بچه‌ام ماسک بخرم. توی کار پوشاک هستم اما حالا اگر روزی ۱۰۰هزار تومان درآمد هم داشته باشم با ۴ تا بچه و اجاره خانه از کجا بیاورم خرج ماسک بدهم؟ من که توی خرج ناهار و شام زندگی‌ام درمانده‌ام  چه‌جوری به بهداشتم برسم؟»

مرد پشت دستگاه با صدای آرام طوری که به او برنخورد می‌گوید: «حالا یک تکه پارچه که پیدا می‌شود بزنی به صورت خودت و بچه‌هات!» مرد رو ترش می‌کند و می‌گوید: «آقایان ماسک ۲۵ هزار تومانی می‌زنند بازمی‌گیرند، ما یک تکه پارچه بزنیم، نمی‌گیریم؟ اصلاً بگیریم به درک! اینجا در فرون آباد ماسک و الکل روی میز مغازه عطاری سجاد در بلوار شهید قمی مامازند حکم دکوری دارد. با خنده می‌گوید: «خیالت راحت من داروی کرونا را پیدا کرده‌ام!» دلیلش برای استفاده نکردن از ماسک تنگی نفس موقع حرف زدن است: «هر بار بعد از حرف زدن با مشتری دستم را می‌شویم چون بیشتر مشتری‌ها رعایت نمی‌کنند. گاهی هم راه نمی‌دهم داخل بیایند.» او که خودش هم به زور «پروتکل‌های الحاقی» را رعایت می‌کند از دلایل ماسک نزدن مردم می‌گوید: «اینجا منطقه ضعیفی است. طرف می‌گوید بگذار بمیرم راحت بشوم چقدر سگ‌دو بزنم و نرسم؟» او از صاحب مغازه کیف فروشی در همسایگی‌اش می‌گوید که حس چشایی خود را از دست داده و در خانه استراحت می‌کند: «خدا را شکر کرونا نبود وگرنه اوضاعش خیلی بد می‌شد.» از مغازه که بیرون می‌آیم پسر جوانی سرفه‌های خشکی می‌کند و می‌گذرد و من هم به سرعت از منطقه فاصله می‌گیرم.

گود عرب‌های مامازند نزدیک میدان دانش آموز، به‌ قول خود اهالی از جمله محلات خطرناک مامازند است. خانه‌هایی با دیوارهای کوتاه و رنگ و رو رفته که در بیشتر آنها نیمه باز است. کنار جوی عمیقی که بوی آب راکد مانده آن از پشت ماسک هم به مشام می‌رسد، پیرمردی قوز کرده زیر سایه درخت مشغول خوردن سوسیس تخم مرغ با ته مانده برنج روی زیلویی کثیف است. آن طور که می‌گوید ۲۳ سال است ساکن همین خانه‌های نیمه خراب است. چند بچه از درهای نیمه‌باز خانه سرک می‌کشند. پیرمرد می‌گوید ساکنان محل یا کارمند خدمات شهری هستند یا مواد فروش: «اینجا نه کسی ماسک می‌زند و نه کسی می‌آید به ما ماسک بدهد.» سرش را می‌خاراند و ادامه می‌دهد: «آن اوایل بسیج چند باری آورد ولی دیگر قطع شد.» حوصله حرف زدن ندارد و با ولع غذا می‌خورد.

پسر کوچکی که سؤال مرا می‌شنود سریع داخل خانه‌ای می‌رود و با مردی برمی‌گردد. مرد می‌گوید: «ماسک و الکل آوردی؟ آقا ما اینجا هیچ چیزی نداریم خیلی‌ها گرفته‌اند.» جواب مرا که می‌شنود سریع و ناامید انگار چیزی روی اجاق گاز سر رفته باشد در قاب در محو می‌شود. پسر جوان رنگ پریده‌ای که با موتور از راه رسیده، می‌گوید: «من هم خانه‌ام اینجاست. آن اوایل چند باری ماسک و الکل آوردند اما بعد ما را فراموش کردند. به‌خدا همین امروز توی کارگاه ریخته‌گری ما یکی از بچه‌ها گرفت. اگر ماسک داری بده سریع ببرم کارگاه پخش کنم.»

مردم در حاشیه‌های تهران مانند بسیاری از شهروندان دیگر در ایران منتظر کمک‌های دولتی و سازمان‌های خیریه هستند. مردمی که دست و پنجه نرم می‌کنند و بعضی هم لجبازانه نمی‌خواهند باور کنند این بیماری با کسی شوخی ندارد.»

 

افزودن نظر جدید