- کد مطلب : 17469 |
- تاریخ انتشار : 15 اردیبهشت, 1397 - 09:07 |
- ارسال با پست الکترونیکی
ايرج اميني:آمریکاییها گفتند امینی نتوانست بالهای شاه را بچیند
یرواند آبراهامیان دهه پس از کودتای 28 مرداد را دوره تثبیت قدرت محمدرضاشاه میداند که در آن نیروهای سیاسی و اجتماعی سرکوب شدند. اما در اواخر دهه 30 بار دیگر با بحران حاکمیت مواجهیم و گشایشهایی اتفاق میافتد که امکان فعالیتهای سیاسی مجددا فراهم میشود. اگر ممکن است درباره دلایل این گشایش به ما بگویید.
در ابتدا لازم است بگویم بهرغم علاقه فراوانی که به پدرم داشتم، همیشه سعی کردهام که «پدر» را از مرد سیاسی جدا کنم. پس هیچوقت حساسیتی نسبت به انتقادات از او نداشتم. برایم مهم است وقتی درباره پدرم مصاحبه میکنم، مشخص باشد که من وکیل مدافع پدرم نیستم. عشق به پدر سر جای خودش، اما مرد سیاسی امری جداست.
اما پاسخ به سؤال شما، یک عامل مؤثر در بازشدن فضا، انتخاب کندی بهعنوان ریاستجمهوری آمریکا بود. ایران روابط نزدیکی با آمریکا داشت در نتیجه سیاست آمریکا و تحولاتش، بر وضعیت ایران نیز تأثیر داشت. دیگر عامل مهم، مسائل اقتصادی بود؛ بعد از قرارداد کنسرسیوم درآمد نفتی ایران بهتدریج افزایش پیدا کرد و کمکهای آمریکا هم در کنار آن وجود داشت (برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به «بر بال بحران»، فصل 6، صفحه 123). اما در سال 1339 ایران دچار کمبود ذخایر ارزی شده و در اواخر دولت شریف امامی ذخایر ارزی به حدود دومیلیون دلار رسیده بود. در آن زمان قرار بود صندوق بینالمللی پول حدود 30میلیون دلار به ایران وام بدهد که اینهم مشروط به اصلاحات اقتصادی بود. پس وقتی دولت دکتر امینی به قدرت رسید، ذخیره ارزی ایران آنقدر کم بود که ناچار به انجام اقداماتی شد تا کمبودها را برطرف کند.
در داخل چه اتفاقی رخ داده بود که کندی میتوانست در ایران تأثیرگذار باشد؟ آیا شاه بهخاطر خواست آمریکا با امینی موافقت کرد؟
محمدرضاشاه نسبت به سیاست خارجی خیلی حساس بود، در وهله نخست به سیاست آمریکا و بعد سیاست انگلیس. او میدانست وقتی امثال کندی و کارتر یا هر عضو دیگر حزب دموکرات قدرت را در دست میگیرند، آرمانگرایی بر واقعگرایی غلبه میکند. طبیعتا او با حکومتهای جمهوریخواه که واقعبینتر بودند بیشتر میساخت تا با حکومتهای دموکرات. دکتر امینی دوستی نزدیکی با کندی نداشت و تنها باری که او را ملاقات کرده بود، در زمان سفیربودن امینی در واشنگتن بود که کندی در آن زمان سناتور بود. او امینی را دعوت کرده بود که راجعبه خاورمیانه مذاکراتی داشته باشند تا به امور منطقه آگاه شود. باید اضافه کنم که شما وقتی میبینید آمریکا در ایران مقداری نفوذ دارد و حتی برخی میگفتند وزیر و نخستوزیر تعیین میکند، وقتی مدام راجع به یک سیاستمدار ایرانی شایعه پخش میکنند که دوست نزدیک کندی است، طبیعی است که خود او این مسئله را تکذیب نکند. پس فشار کندی به آن معنا که گفته میشد نبود.
اگر روزنامههای مختلف آن زمان را مطالعه کنیم، خیلی درباره تحولاتی که باید در ایران صورت بگیرد صحبت میشد. درباره اینکه چه کسی ممکن است بر سر کار بیاید، اسم دکتر امینی هم مطرح بود. نمیتوان گفت روز دوم اعتراضات معلمان، سفیر آمریکا نزد شاه رفته باشد تا بگوید حتما باید امینی بر سر کار بیاید. دکتر امینی یکی از کسانی بود که شاه ممکن بود انتخاب کند.
با آمدن کندی، جوی ایجاد شد که مخالفانی که تا آن زمان ساکت بودند شروع کردند به حرفزدن؛ معلمان خواستههای خود را مطرح کردند، عدهای از وکلای مجلس همینطور و جبهه ملی تا حدودی شروع به فعالیت کرد. یعنی فکر کردند که در آن زمان میتوانند چنین کارهایی بکنند. همانطور که در زمان کارتر یک مرتبه کاغذ سیدجوادی و بعد کاغذ بختیار و فروهر و سنجابی آمد. آمدن کندی باعث شد از لحاظ اجتماعی تحولاتی پیش بیاید که مهمترینش اعتصاب معلمان بود و وضعیت اقتصادی نیز طوری بود که کشور ناچار به وام گرفتن از صندوق بینالمللی پول بود.
ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی، اجتماعی همواره و بهویژه پس از دوران مشروطه حس میشد. آیا پیش از روی کار آمدن دولت امینی، شاه-دربار هیچ اقدامی در این جهت انجام ندادند؟
طبیعی است که هر دولتی دست به اقداماتی در عرصه اقتصاد و اجتماع میزند، اما شاید محمدرضاشاه قصد داشت اصلاحات اقتصادی را تسریع کند. به نظر من اصلاحات اقتصادی و اجتماعی به موازات هم پیش نرفتند. پس از 28 مرداد و بازشدن لوله نفت، درآمد نفت روزبهروز افزایش یافت و کارهای اقتصادی زیادی انجام شد. اما متأسفانه به موازات پیشرفتهای اقتصادی آزادی سیاسی بهوجود نیامد. تعداد دانشجویان در حال تحصیل در خارج افزایش مییافت، اما وقتی به ایران بازمیگشتند از آزادی سیاسی به معنای واقعی کلمه برخوردار نبودند.
در آن لحظه آیا اپوزیسیون یا دکتر امینی و منفردین آمادگی داشتند که از این فرصت استفاده کنند؟
خیر. اتفاقا ایرادی که میتوان به دکتر امینی در آن زمان گرفت این بود که شخصی که از زمان جوانی آرزوی نخستوزیری داشته، چرا آن موقع نه به آن معنا برنامهای داشت و نه وزیرانی آماده که اگر چنین شرایطی پیش آمد، لااقل کابینهاش را از نظر ذهنی آماده کرده باشد. وقتی از او میپرسیدم، میگفت من اصلا فکرش را هم نمیکردم چون اطمینان داشتم که شاه فرمان نخستوزیری مرا امضا نخواهد کرد. واقعا هم اگر فشارهای اجتماعی و اقتصادی نبود، این کار را نمیکرد.
از نظر سیاست خارجی، امینی اولا عاقد قرارداد کنسرسیوم بود. دوم اینکه وقتی بحث پیمان بغداد پیش آمد، بهعنوان عضو کابینه حسین علاء جزو موافقان پیمان بغداد بود. اینها دو عامل خیلی مهم از نظر سیاست خارجی بود. بهخصوص در آن زمان که جنگ سرد شدت گرفته بود، دولتهای آمریکا و انگلیس به هیچوجه تمایل نداشتند ایران از پیمان بغداد خارج شود و چون جبهه ملی مخالف پیمان بغداد بود مایل نبودند کسی از این جبهه دولت را بهدست بگیرد.
به شخصه فکر میکنم اگر جبهه ملی موضع ملایمتری در پیش میگرفت، بهخصوص در سیاست خارجی، جزو گزینههای مطرح بودند و امکان داشت نخستوزیر تعیین کنند و شخصی مانند الهیار صالح به امینی ترجیح داده شود. عواملی که در تیم کندی بودند، از جمله برادرش روبرت کندی یا ویلیام داگلاس قاضی دادگستری که نفوذ زیادی روی کندی داشت، تا حد زیادی طرفدار جبهه ملی و قشقاییهای هوادار مصدق بودند. البته شاه نسبت به امینی نگرانی کمتری داشت، چون فاقد پایگاه اجتماعی به آن معنا بود؛ با وجود اینکه امینی در میان روحانیون و بازار طرفدارانی داشت، ولی پایگاه اجتماعی جبهه ملی خیلی قویتر بود.
شرایط در داخل برای دکتر امینی چطور بود؟
در دولت حسین علاء که پس از استعفای سپهبد زاهدی روی کار آمد، امینی مدتی وزیر دارایی و وزیر دادگستری بود و سپس بهعنوان سفیر ایران در ایالات متحده عازم واشنگتن شد. این مأموریت با احضار دکتر امینی بعد از دو سال پایان یافت؛ این احضار دو دلیل داشت: نخست بهدلیل نطقش راجع به نفت که گفت ما با درآمد بالای نفت باید بانکی تاسیس و به سایر کشورهای خاورمیانه که درآمد نفتی ندارند کمک کنیم. دوم اینکه شایعه کودتای سرلشکر قرنی مطرح بود که از طریق دوستانش با مقامات آمریکایی تماس گرفته بود، البته نه برای برکنارکردن شاه؛ هدف قرنی این بود که با یک نیمچه کودتا شاه را وادار به برکناری اقبال کند و دکتر امینی را بیاورد و خودش هم وزیر کشور شود. این هم عامل مهمی بود که امینی را احضار کردند و بعد ثابت شد که او اصلا از این موضوع اطلاع نداشته است. در نتیجه وقتی به تهران بازگشت، مقدار زیادی خودش را از سیاست دور نگه داشت. تا اینکه برای انتخابات مجلس بیستم یک مقدار آزادیهایی داده شد و دکتر امینی و جعفر بهبهانی و رشیدیان و... آمدند گروهی درست کردند به رهبری دکتر امینی. او بهاینترتیب وارد صحنه سیاسی شد و نطقهای فراوانی کرد. پس امینی در واقع تبدیل به رهبر اپوزیسیون غیر از جبهه ملی شد و جایگاهی در سیاست داخلی پیدا کرد. ولی شاه از زمان صدارت قوامالسلطنه علاقه چندانی به امینی نداشت. پس اگر جو خارجی ایجاب نمیکرد که نخستوزیری بیاید که در جریان جنگ سرد بتواند مملکت را اداره کند، مسائل داخلی برای نخستوزیری امینی کفایت نمیکرد.
هدف جبهه ملی استقرار حکومت قانون و بازگشت به اصول مشروطه بود و امینی هم از حکومت قانون دفاع میکرد، آیا در آن لحظه هیچ امکانی برای نزدیکی آنها وجود نداشت؟ خلیل ملکی معتقد است جبهه ملی در ماجرای انتخابات بیش از حد پافشاری کرد.
هر نخستوزیر و دنبالهروهایش افکار خود را دارند؛ مثلا قوامالسلطنه یک نخستوزیر واقعگرا بود و مصدق ایدهآلیست؛ دکتر امینی هم بیشتر پیرو مکتب قوامالسلطنه بود تا مصدق. گرچه وزیر مصدق هم شده بود، ولی به مکتب واقعگرایی تعلق داشت. جبهه ملی هم دنبالهرو مکتب مصدق بود و امینی بهعنوان عاقد قرارداد کنسرسیوم را خائن به ملت ایران و نهضت ملی میدانستند. پس اگر کسی به امینی نزدیک میشد او هم جزو خائنان بود. البته نهضت آزادی و مهندس بازرگان تا حدودی واقعگراتر بودند و امکان همکاری با بازرگان و سحابی و... شاید اندکی بیشتر بود. دکتر امینی هم تا حدی سعی کرد به آنها نزدیک شود. البته میدانست اگر زیاد به جبهه ملی نزدیک شود، پشتیبانی شاه را بهکلی از دست خواهد داد و حکومت بدون پشتیبانی شاه اصلا امکانپذیر نبود، چون ارتش و سازمان امنیت و... تماما در اختیار او بود.
من اگر آن زمان بهعنوان یک جوان میخواستم وارد سیاست شوم، دنبال خلیل ملکی میرفتم چون آدم واقعگرایی بود و در جبهه ملی هم برای دکتر صدیقی احترام زیادی قائل بودم. اما جبهه ملی آنقدر روی انتخابات تأکید داشت که دنبال چیز دیگری نمیرفت. درگیری جبهه ملی با امینی از ابتدا پررنگ بود و از اول اساس مخالفت گذاشته بودند. آنها مصمم بودند امینی را به طریقی کنار بزنند و خود دولت را در دست بگیرند.
مهمترین برنامههای دولت امینی به جز اصلاحات اقتصادی چه بود؟
مبارزه با فساد و از همه مهمتر اصلاحات ارضی. در زمینه مبارزه با فساد، الموتی بهعنوان وزیر دادگستری، جزو 53 نفر بود و طبیعی است که همفکران چپگرای خود را به مقامات مهم دادگستری منصوب کند. الموتی آدم خوبی بود، ولی متوجه واقعیت نبود و برای انجام این کار ضعیف بود. کسانی مثل ابتهاج را روی پروندههای کوچک دستگیر و زندانی کردند. به نظرم ابتهاج کارهای خیلی مثبتی کرد، در محافل اقتصادی داخل و خارج ایران فردی خوشنام بود و دستگیرکردن او به دولت امینی ضربه زد. امینی نقشی در دستگیری او نداشت، اما اگر من جای نخستوزیر بودم با دستگیری ابتهاج استعفا میدادم. پس از این اتفاق، ابتهاج با امینی و شاه کمی دشمنی پیدا کرد.
طبق قانون اساسی نخستوزیر و شاه حق دخالت در دادگستری نداشتند. پس اینکه میگفتند دکتر امینی فلانی را دستگیر کرد، به این دلیل بود که در نهایت همهچیز برمیگشت بهسوی کسی که مسئول امور است.
همچنین عدهای از افسران دستگیر شدند و تمام مخالفت ارتش را به سمت دکتر امینی آوردند و اسناد وزارت خارجه انگلستان و آمریکا هم این را نشان میدهد. آن زمان خیلیها در مورد فساد صحبت میکردند. مثلا سپهبد کیا ساختمانی شش طبقه در خیابان قدیم شمیران داشت و میپرسیدند از کجا پول آوردهای و این را ساختهای. دستگیرش کردند. یا حسین آزموده را دستگیر کردند که چرا به دولت امینی توهین کردهای؟ و چون او کسی بود که دکتر مصدق را محاکمه کرده بود، دل مردم از این موضوع شاد شد. کسان دیگری هم دستگیر و بعد از مدتی آزاد شدند و برنامه مبارزه با فساد آنطور که باید، موفقیتآمیز نبود و جدی از آب درنیامد.
وقتی میگویید قصد دارید با فساد مبارزه کنید، باید طوری آنرا نمایان کنید که بعد بتوانید بگویید این فساد واقعا برطرف شد. البته برخی هم با شایعه اینکه قرار است دستگیر شوند از ایران رفتند و این هم باعث عدم اطمینان شد. مثلا کیهان مصباحزاده تیتر میزد که فردا هزار نفر دستگیر خواهند شد که موجب ناآرامی در جامعه میشد. این هم یکی از مخالفتهایی بود که توسط مطبوعات با دولت میشد. مبارزه با فساد جزو برنامههای دولت امینی بود ولی لازم بود که دادگستری برنامه و تیمی قوی برای اجرایش داشته باشد.
دکتر امینی خود جزو زمینداران بزرگ بود، ضرورت اصلاحات ارضی برای او چه بود؟ به قول خلیل ملکی، دکتر امینی در موضوع اصلاحات ارضی به طبقهاش خیانت میکند.
اولا اصلاحات ارضی برخلاف آنچه بسیاری فکر میکنند، ناشی از فشار آمریکا نبود. اصلاحات ارضی به زمان دکتر اقبال برمیگردد و اینکه نهرو سفری به ایران داشت؛ نهرو به محمدرضاشاه پیشنهاد کرده بود که برای پیشرفت مملکتتان نیاز به اصلاحات ارضی دارید. پس اصلاحات ارضی از آن زمان مطرح بود ولی اجرا نمیشد. دکتر امینی معتقد بود که ما باید یکی دو ملک بزرگ را اصلاحات ارضی کنیم، در حاشیه آن شرکتهای تعاونی بهوجود بیاوریم و وقتی به ما ثابت شد شرکت تعاونی میتواند جایگزین مالک شود، بعد سراغ دهات دیگر برویم. ارسنجانی مخالف بود و میگفت اگر چنین کاری کنیم، فردا دولت دیگری سر کار میآید و زیر همه اینها میزند. پس بهتر است که از اول خراب کنیم و بعد آن را بسازیم که این در زمان علم شدت گرفت.
پس بر سر نحوه اجرا اختلاف داشتند.
بههرحال اختلافاتی بین این دو پیدا شد. احتمالا دکتر امینی از او خواسته که تندروی نکند. ارسنجانی به امینی نامه نوشت و دوستانه گفت اگر ناراحت هستید استعفا میدهم که امینی با آن مخالفت کرد. در کابینه علم هم ارسنجانی را آوردند تا بگویند اصلاحات ادامه خواهد داشت، و ارسنجانی آن زمان گفته بود میخواهم تیشه به ریشه شاه بزنم.
بیژن جزنی معتقد است قرار بود ایران به نوعی تبدیل به یک سرمایهداری وابسته شود و این نظام ارباب رعیتی در نهایت باید جمع میشد.
خب ما یک مقداری صنعتی شدیم ولی آنطور نبود که بتوانیم رعایای سابق را جذب صنعت کنیم. املاکی به آنها داده شد که بعد از مدتی فروختند و تعدادی خرده مالک پدید آمد و وضع کشاورزی آنچنان که انتظار میرفت بهبود پیدا نکرد. حالا با گذشت زمان فکر میکنم که اصلاحات ارضی به آن شکل شاید اشتباه بود. شاید تکمیل شیوه مدنظر دکتر مصدق که مثلا 20 درصد درآمد به رعایا داده میشد، نتیجه بهتری داشت. البته مالکان هم زورگویی میکردند، ولی شاید میشد فرمولی پیدا کرد که یک مرتبه همه چیز به هم نخورد، چون به آن ترتیبی که اجرا شد تمام کارگران راهی شهرها شدند.
توازن قوا بین شاه، امینی و ارسنجانی در پیشبرد اصلاحات ارضی چطور بود؟
بههرحال یک هماهنگی در اجرای آن وجود داشت. اصلا از اول قرار بود خلعتبری وزیر کشاورزی شود و ارسنجانی دلش میخواست وزیر مشاور باشد. اما وقتی ارسنجانی کار اصلاحات را بهدست گرفت، در میان افکار عمومی موفقیتی کسب کرد؛ چون آدمی پویا بود که کار را جلو میبرد. پس ارسنجانی به نوبه خود تبدیل به مهرهای لازم شد. دولت امینی فکر میکرد که در صورت جدایی ارسنجانی دچار ضعف خواهد شد، خود شاه هم فکر میکرد اگر ارسنجانی در کابینه علم نباشد نشانه این خواهد بود که اصلاحات ارضی قرار نیست آنطور که باید پیش برود.
از این نظر در تقسیم قوا ارسنجانی برای خودش قدرتی کسب کرد. شاه هم که جایگاه خودش را داشت و میخواست بگوید من این اصلاحات را انجام دادم، نه امینی و ارسنجانی. امینی به نظرم چنین فکری نداشت که اصلاحات ارضی را به نام خودش تمام کند و بگوید کار دیگران نبود. هیچگاه نگفت من باعث اصلاحات ارضی شدم، گفت این در برنامه دولت من هم بود. اما بههرحال مهمترین و چشمگیرترین اصلاحات در دولت او از نظر افکار عمومی ایران و جهان همین اصلاحات ارضی بود و بعد مبارزه با فساد. مسئله اقتصاد هم یک مسئله خیلی فوری بود که ایران از نظر ارزی نجات پیدا کند. دولت امینی باید در چند جبهه میجنگید.
شاه و دکتر امینی چطور به مسئله انتخابات نگاه میکردند؟
برای من هیچوقت صددرصد روشن نشد که چه زمانی بر سر برگزاری انتخابات به نتیجه رسیدند. انتخابات قاعدتا باید سه ماه پس از انحلال مجلس برگزار میشد، اما شاه که به هیچوجه تمایلی به برگزاری انتخابات نداشت چون میخواست اصلاحات فوری انجام دهد و فکر میکرد اگر مجلس تشکیل شود ممکن است مخالفتهایی کنند و اصلاحات عقب بیفتد. امینی هم تمایلی به برگزاری انتخابات نداشت و شاید هم تا آخر بیتمایل بود؛ چون فکر میکرد اگر برگزار شود سازمان امنیت و... در آن دخالت خواهند کرد و انتخابات آزاد نخواهد بود و دوباره همان وضعیت ایجاد میشود. فکر میکنم تا وقتی که دکتر امینی استعفا داد، هیچکدام تمایلی به برگزاری انتخابات نداشتند.
امینی هم مثل قوام معتقد بود شاه نباید در حکومت دخالت کند. برای این کار چقدر توان ایجاد ائتلاف با سایر نیروهای سیاسی داشت؟
صددرصد همینطور فکر میکرد، ولی کار مشکلی بود؛ محمدرضاشاه پس از به قدرت رسیدن، در کابینههای فروغی، سهیلی و قوام تا حدی صرفا سلطنت کرد. البته همان موقع هم بر ضد قوام توطئههایی صورت میگرفت، مثلا بلوای نان که دربار در آن دست داشت. پس فکر میکنم محمدرضاشاه از همان اول علاقهای به سلطنت صرف نداشت و میخواست حکومت کند. شاید به نظر خودش میخواست بهرغم وجود مجلس، اصلاحات را سریعتر پیش ببرد.
علم هم در خاطراتش میگوید که شاه از عملکرد مجلس در پیشبرد برنامهها راضی نبود.
شاه ترجیح میداد مجلس ضعیف باشد تا خودش بتواند حکومت کند و اصلاحات مورد علاقهاش را به ثمر برساند. البته ناگفته نماند که در ادوار مختلف مجلس، وکلا غالبا مانع تسریع اصلاحات اساسی میشدند.
امینی برای حل بحران مالی روی کمک آمریکا و صندوق بینالمللی پول حساب میکرد. در عمل چقدر حمایت کردند؟
وام صندوق بینالمللی پول البته پرداخت شد. آمریکا نیز به گفته دکتر امینی مبلغ 60میلیون و 300 هزار دلار کمک کرد که قسمتی از قراردادهای پرداخت آن در دولتهای قبل مورد موافقت قرار گرفته بود. امینی 14 ماه بیشتر نخستوزیر نبود. یکبار در دوران نخستوزیریاش، آمریکا 20میلیون دلار کمک سالانه به وزارت جنگ را پرداخت و سپس آن را قطع کرد که باعث استعفای دولت شد، چون امینی حاضر نشد آن مبلغ را از بودجه عمرانی کشور تأمین کند. آمریکاییها تا حدودی از او مأیوس شدند، که در اسناد آنها آمده است؛ سفیر آمریکا به جهانگیر آموزگار که رفته بود قصد دولت برای استعفا را اعلام کند، گفته بود که دکتر امینی نتوانست بالهای شاه را بچیند.
دکتر امینی در نهایت بهدلیل مسئله بودجه استعفا داد و شاید فکر میکرد آمریکاییها از او پشتیبانی کنند، اما اینطور نشد، گویا آمریکاییها ضمن دفاع از اصلاحات امینی، نمیخواستند شاه را از دست بدهند.
در سیاست آمریکا هر دولتی که بر سر کار میآید، عدهای مشاور همراه با خود دارد. اگر اسناد وزارت خارجه آمریکا را مطالعه کنید میبینید عدهای از جوانان آرمانگرا که اطراف کندی جمع شده بودند، راهحلهایی برای پیشبرد سیاست آمریکا پیشنهاد میکردند که جنبه مشورتی داشت. مثلا اینکه میگفتند شاه را ساقط کنیم. یکی از موضوعات مطرح در دولت کندی، برکناری محمدرضاشاه بود که با کودتای یک افسر مصدقی اتفاق بیفتد. ولی در نهایت به این نتیجه رسیدند که شاه صددرصد لازم است، پس تقدم با شاه بود؛ درعینحال میخواستند نخستوزیری سر کار باشد که شاه را به همان مسئله سلطنتکردن و نه حکومتکردن وادارد. این مسئله هیچوقت مورد علاقه محمدرضاشاه نبود، گرچه قبل از 28 مرداد و تا حدی پس از آن در زمان نخستوزیری زاهدی و امینی به این موضوع تن داد.
کانون مترقی و دولت حسنعلی منصور را در نسبت با دولت دکتر امینی چطور میبینید؟
منصور از اول به این نتیجه رسیده بود که اگر بتواند یک تیم قوی از آدمهای تحصیلکرده در هر رشته اطراف خود جمع کند، این شانس را خواهد داشت که روزی به مقامات بالا برسد. در وزارت خارجه بود و بعد معاون نخستوزیر و رئیس شورای اقتصاد شد و بهتدریج تیمی را گرد خود جمع کرد. خب پس از آن طبیعتا به او گفتند خودت را آماده کن، بهخصوص وقتی کانون مترقی را به حزب ایران نوین تبدیل کرد. به نظر من خود منصور شخصیتی قوی نبود ولی حرف مشاورانش را گوش میداد و درسش را خیلی خوب پس میداد. تفاوتش با دکتر امینی این بود که امینی برنامهای برای نخستوزیری احتمالی نداشت، در حالی که منصور پیش از رسیدن به این مقام به امید نخستوزیری تیمی خوب دور خودش جمع کرده بود. البته علم میگوید منصور به دستور آمریکا به نخستوزیری رسید. آمریکاییها دیدند بین شاه و امینی هیچگاه تفاهمی پیش نمیآید و محمدرضاشاه هم حاضر بود که خودش اصلاحات را پیش ببرد و در سیاست آمریکا هم تقدم داشت؛ پس شاید به این نتیجه رسیدند که امینی را رها کنیم و دنبال شاه برویم و هرکسی که شاه علاقمند به انتخاب او باشد.
به نظر میرسد از زمانی نخستوزیر تبدیل به رئیس دفتر دربار میشود و شاهد حکومتی مطلقه به جای حکومت مشروطه هستیم.
از زمان هویدا بیشتر این اتفاق میافتد. منصور قدرت بیشتری در دولتش اعمال میکرد تا هویدا. مثلا من تعجب میکردم که منصور در برخی نطقهایش ارتش را خطاب قرار میداد، در حالیکه دکتر امینی هیچگاه چنین کاری نمیکرد. چون شاه راجع به ارتش خیلی حساس بود. خیلیها هم معتقدند آخرین نخستوزیر مستقل امینی بود. البته منصور هم فرصت چندانی پیدا نکرد و معلوم نبود اگر بیشتر در قدرت میماند، اعمال قدرت بیشتری هم میکرد یا نه. بعید هم نیست، چون فرد بهشدت جاهطلبی بود. البته فراموش نکنیم حزب منصور هم فرمایشی بود و بدون اجازه شاه نمیتوانست حزب ایران نوین را تأسیس کند. هویدا هم پس از یکی، دو سال اول نخستوزیریاش، صرفا علاقه داشت که در قدرت بماند و منویات شاه را اجرا میکرد. به عقیده من، مشروطیت به این معنا که شاه سلطنت کند و در حکومت دخالت نکند و انتخابات و مجلس آزاد داشته باشیم، در واقع بعد از دکتر مصدق از بین میرود.
افزودن نظر جدید