افشاگری عضو جداشده انجمن حجتیه درباره مصباح یزدی:گرایش آقای مصباح یزدی به انجمن حجتیه زیاد بود

مهدی واعظ عبایی خراسانی برادر کوچکتر مرحوم آیت الله محمدعبایی خراسانی است. پدرش از روحانیون سرشناس خراسان بود. برادرش از مریدان و شاگردان مستقیم امام خمینی(ره).

به گزارش امیدنامه به نقل از ایرنا،، در این خانواده البته برادر از همه معروفتر است. آیت الله محمدواعظ عبایی خراسانی از مبارزین علیه رژیم پهلوی، نماینده مجلس خبرگان رهبری در دوره اول، نماینده مردم مشهد در مجلس ششم شورای اسلامی و عضو دبیرخانه ائمه جمعه سراسر کشور و رییس اسبق دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم بود و در سال 1383 از دنیا رفت.

برادر کوچکتر مهدی واعظ عبایی خراسانی اکنون در مشهد اقامت دارد و از فعالین سیاسی معروف این شهر است و مسولیت حزب اتحاد ملت ایران اسلامی در خراسان رضوی را برعهده داد.

بزرگ شدن در خانواده ای کاملا سیاسی و مذهبی، تجربه مبارزه و زندان در رژیم پهلوی، درگیر بودن در حوادث و وقایع بعد از انقلاب از او فردی مطلع ساخته است.

گفت و گوی ایرنا با او در ارتباط با «انجمن حجتیه» در شهر مشهد انجام شده است. موضوعی که از نزدیک با آن ارتباط داشته ولی خیلی زود آن را نفی کرده است.

از آیت الله شیخ محودحلبی رهبر انجمن حجتیه بگویید. ظاهرا از نزدیک با تشکیلات ایشان آشنایی داشته اید؟

عبایی خراسانی: بله، ایشان از وعاظ معروفی بود که در جریان جنبش ملی شدن صنعت نفت حامی سرسخت مرحوم دکتر مصدق و نماینده مشهد در مجلس شورای ملی بود. بعد از کودتای 28 مرداد دچار یاس و سرخوردگی شد و مبارزه را کنار گذاشت. معتقد بود تا امام زمان(عج) نیاید کار درست نمی شود. افتاد در مسیر تشکیل انجمن حجتیه مهدویه. این انجمن ابتدا توسط ایشان در مشهد تاسیس شد. آن زمان از منبریان مشهد بود و جلسات مذهبی با صنف بلورفروشان این شهر داشت و بین آنها محبوب و عزیز بود.

در مشهد شیخی بود به نام «مصباح». البته غیر از این آقای مصباح یزدی است. آقای مصباح یکبار مرا دعوت کرد به جلسه آقای حلبی بروم و من رفتم. آنجا برای بار نخست مرحوم شیخ محمودحلبی را دیدم. مسن بود و ریش حنایی و قرمز رنگی داشت.

ماجرای حضور خود در این جلسه را برای مرحوم پدرم تعریف کردم، اما چیزی نگفت.

روال کار انجمنی ها این بود که اعضای خود را به عنوان عناصری خیلی باسواد به جامعه معرفی می کردند. آنها مبلغین خود را که کم سواد، دیپلم یا نهایت فوق دیپلم بودند«آقای مهندس» صدا می زدند.

حدود سال 44-45 بود و من 15-16 ساله بودم. چند تا از ما بچه دبیرستانی ها را جمع کردند که آقای مهندس ... از اساتید انجمن حجتیه می خواهد به شما آموزش هایی بدهد.

این جلسات در نقاط مختلفی از جمله در خانه خود ما برگزار شد. آقای ... آموزش هایی را به ما می داد و من برخی دست خط های کلاس های ایشان را هنوز دارم. تقریر می کرد و ما می نوشتیم. زندگی نامه سیدمحمدعلی باب و سیدکاظم رشتچی را می گفت و اینکه بهایی ها چه هستند و فکرشان از کجا نشات گرفته است و سرنوشتشان چه شد.

جملات معروف کتاب سیدمحمدعلی باب را هم می گفت. یکی دو ماه بعد به ما استدلال های مقابل بهاییت را یاد داد. این که وقتی یک بهایی این را گفت پاسخش این است و هنگامی که فلان چیز را مطرح کرد جوابش آن است.

خلاصه بحث این بود که آفتاب درخشان پشت ابر چه خاصیتی دارد.

در این کلاس ها سخنان بهاییت بیان می شد و ما با استدلال آنها را رد می کردیم. البته شیوه کار را آقای مهندس ... به ما یاد می داد.

حسنی که من در این جلسات دیدم حفظ نظم و حاکم بودن اصول کار تشکیلاتی و مقرراتی بودن بود. این آموزش ها خیلی طول نکشید. جز اولین کسانی بودم که از این آموزش ها فارغ شدم و گفتند باید چند جلسه در مقام پاسخگو به شبهات بهاییان ظاهر شوی. ایرادها گرفته می شود و شما باید جواب همه را بدهی تا سایرین هم یاد بگیرند. بعد از آن وارد جلسات عمومی ما که شب های جمعه برگزار می شود می شوی و مدتی بعد هم به عنوان مبلغ انجمن به نقاط مختلف می روی و با بهاییان بحث و آنها را مغلوب می کنی.

بودجه زیادی هم داشتند. آن موقع شهر«بشرویه» در اطراف مشهد یکی از جاهایی بود که بهایی داشت. برای همین طلبه هایی از این شهر به کلاس های انجمن می آمدند تا بتوانند با بهاییان آنجا بحث کنند.

مدرسین انجمن به این طلبه ها آموزش می دادند و می گفتند برو به عنوان ناشناس و علاقه مند در جلسات بهاییان بشرویه شرکت کن و این حرف ها را هم بزن.

آن موقع خلبانان نیروی هوایی به شدت به بهاییت گرایش پیدا کرده بودند. هویدا تازه سرکار آمده بود و می گفتند بهایی ها در نیروی هوایی زیاد شده اند. انجمنی ها می گفتند باید به هر طریقی در جلسات آنها نفوذ کنیم و برویم ببینیم آنها چه می گویند.

البته گویی بعدا سندی پیدا نشد که هویدا بهایی بوده است؟

عبایی خراسانی: بله. می گویند بهایی نبوده است. ولی منبری های آن زمان مثلا آقای فلسفی مرتب تبلیغ می کرد که حظیره القدس تهران با بودجه هویدا ساخته شده است. که مردم ریختند و آن را خراب کردند. در هر صورت آقای هویدا متهم به بهاییت بود. اما بعد انقلاب خودش هم تکذیب کرد و مشخص شد به هیچ دینی گرایش ندارد.

از چه زمانی انجمن را ترک کردید؟

عبایی خراسانی: آشیخ محمود مدتی بعد به تهران رفت و یکی دوسالی ماند. سال 45 از طلبه های مبارز شنیدم که آقای شیخ محمود حلبی از تهران به مشهد آمده و می خواهد منبر برود. با دوستان طلبه گفتیم در جلسه اش شرکت کنیم و از او بپرسیم چرا ایشان وارد مبارزه علیه شاه نمی شود. جلسه که شروع شد چند تا از این طلبه ها با اصرار این سوال را از ایشان پرسیدند. آقا شیخ محمود سکوت اختیار کرد. تا این که طلبه ها پرسیدند که الان ساواک جلوی تشکیل محافل مذهبی را می گیرد اما چرا با انجمن حجتیه کاری ندارد؟

آقای حلبی از این طلاب پرسید: مثلا به کدام محفل مذهبی اجازه فعالیت داده نمی شود؟

یکی از طلبه ها گفت: سخنرانی ها و منبرهایی که طرفداران آیت الله خمینی برگزار می کنند.

آقای شیخ محمود نگاهی به ما کرد و گفت: این ها- منبری های طرفدار آیت الله خمینی- دکان باز کرده اند ولی ما دکان باز نمی کنیم.

این حرف ایشان گران آمد و برخی طلاب و من اعتراض کردیم. محفل بلورفروشان بود و ما چند تا در آن بیگانه. ما از جلسه زدیم بیرون. البته این بلورفروشان بعدها همه مرید آقای استاد محمد تقی شریعتی پدر دکتر علی شریعتی شدند.

از آن به بعد برخی طلاب دیگری که به محافل و گعده های انجمن حجتیه در مسجدگوهرشاد می رفتند خط خود را عوض و این انجمن را ترک کردند. من هم بعد از آن حرف هایی که از زبان شیخ محمود درباره امام شنیدم جلسات حجتیه را برای همیشه رها کردم.

گفته می شود انجمن در بعضی دستگاه های حاکمیتی هم نفوذ داشت؟

عبایی خراسانی: بله. عده ای از ساواکی ها هم که افراد مذهبی سنتی بودند انجمن حجتیه را در خود ساواک تبلیغ می کردند. این طیف ساواک می گفتند بهایی ها دارند ریشه مملکت را می زنند و مخالف کشوری هستند که اکثر مردمش شیعه هستند. این ها طرفدار انجمن حجتیه شده بودند.

برخی از مبارزین هم که کارشان به ساواک کشیده بود با این قبیل بازجوها برخورد کرده بودند. بازجوها به آنها نصیحت کرده بودند اگر می خواهید واقعا کاری برای مملکت کنید بروید با بهاییت مبارزه کنید. سرو زبان خوبی هم که دارید. بروید در جلسات انجمن حجتیه شرکت کنید و جذب آن شوید. این ساواکی ها به هویدا بد و بیراه می گفتند.

در خود ساواک؟

عبایی خراسانی: بله. در ساواک عده ای مخالف هویدا بودند چون می گفتند بهایی است.

یکی از نقاط بهایی خیز کشور ما در آن زمان «سنگسر» سمنان بود که بعد از انقلاب نامش به «مهدی شهر» تغییر پیدا کرد. بهایی معروفی چون «هژبر یزدانی» اهل آنجا بود. «پرویز ثابتی» معاون امنیت داخلی ساواک هم متهم به بهایی بودن بود.

البته خود ثابتی در خاطراتش این را انکار می کند و می گوید از جوانی به هیچ دینی اعتقاد نداشته است؟

عبایی خراسانی: بله. چون اعتقاد به دینی نداشت روحانیون و عوام این طور تشخیص داده بودند که او بهایی است. نمی گفتند بی دین است می گفتند بهایی است.

حجتیه ای ها به مهدی شهر و بوشهر و شمال کشور مبلغ می فرستادند و با بهایی گری مبارزه می کردند.

سال 45قرار بود به جلسات عمومی انجمن برویم و مبلغ شویم. اما همان صحبت دکان باز کردنی پیش آمد که آقای حلبی گفت. البته من معتقد بودم شرکت در جلسات این انجمن محاسنی هم دارد و آن اینکه باعث می شود آدم زیاد کتاب و مقاله بخواند و نظم و کار تشکیلاتی را یاد بگیرد. اما دوستان می گفتند معایب آن بر محاسنش می چربد و رای مرا هم عوض کردند. حجتیه هایی اصرار داشتند من مبلغ آنها شوم ولی دیگر کار با آنها را ادامه ندادم.

برخی از دوستان من در انجمن حجتیه بعدها جذب مبارزه مسلحانه علیه شاه شدند و قبل از انقلاب به زندان افتادند و بعضی شان هم قبل یا بعد از انقلاب در حوادث کشته شدند.

ما به این نتیجه رسیده بودیم که هر چند بهایی گری خطرناک است اما ریشه این خطر در بودن رژیم شاه است. این حکومت شاه است که ضددین و اسلام و تشیع است و اگر برکنار شود بهاییت نیز از بین خواهد رفت.

بنابراین تبلیغ ما مبارزین علیه شاه این شد که انجمن حجتیه یک جریانی است که راه مبارزه با بهاییت را درست نفهمیده است. اگر کسی می خواهد با بهاییت مقابله کند باید رژیم شاه بجنگد چرا که این حکومت بهایی پرور است.

اما برخی از این طلاب تا آخر عمر انجمن را رها نکردند.

این انجمنی ها البته با «کانون نشر حقایق اسلامی» آقای محمدتقی شریعتی ائتلاف داشتند. بسیاری از انجمنی ها عضو این کانون بودند. بعدها هم با دکتر علی شریعتی به شدت مخالفت می کردند البته همیشه با مرحوم محمدتقی شریعتی روابط خوبی داشتند.

شهیددیالمه که بعد از انقلاب نماینده مشهد در مجلس اول بود هم انجمنی بود.

ما هم در حد خودمان با حجتیه ای ها تماس می گرفتیم و سعی داشتیم آنها را جذب نهضت امام کنیم.

انجمن حجتیه هایی اما انضباط و قوانین خاصی داشتند هر که را که احساس می کردند وارد نهضت شده است از تشکیلات خود اخراج می کردند.

انجمن می گفت ما هیچ کاری به قانون مملکت و شاه و مشکلاتی از این قبیل نداریم. اگر کسی می خواهد این کارها را بکند جایش در انجمن نیست و برود جای دیگر. اگر عضوی از انجمن توسط ساواک دستگیر می شد بلافاصله او را اخراج می کردند. در این مسائل قاطع هم بودند.

البته برخی از این حجتیه ای ها بعد از انقلاب پست گرفتند.

چگونه؟

عبایی خراسانی: این ها زیرک بودند. از حوالی مهر 57 که دیدند فضا فضای دیگری است و صدای پیروزی انقلاب می آید از انجمن بیرون آمدند. مجمعی درست کردند به نام «مجمع احیای تفکرات شیعی». حتی آقای عبدالکریم سروش هم قبل از اینکه برای تحصیل به خارج کششور برود به انجمن حجتیه گرایش داشت. همین طور مرحوم آیت الله خزعلی. ایشان دهه 30 در مشهد منبر می رفت. از بدو تاسیس هم در انجمن بود و با شیخ محود حلبی مستقیم در ارتباط بود.

انجمن به شدت ضد مبارزه با شاه بود. اما راستش را بخواهید در ایجاد جریان روشنفکری مشهد اثر مثبت داشت. یادم هست آن موقع روحانی سیدی بود به نام بلخی. ایشان فردی محقق بود و علل و فلسفه احکام دینی را تحقیق و تفسیر می کرد. روحاینون سنتی مشهد با ایشان مخالف بودند که آقا چرا درباره فلسفه احکام صحبت می کنید این کار درست نیست.

آقای بلخی پاسخ می داد این کار درست است چون مردم می آموزند که هر حکمی باید دلیلی داشته باشد. ایشان در مسجدگوهرشاد هم سخنرانی می کرد و منبرهای معروفی داشت. مثلا راجع به شب های قدر صحبت می کرد. راجع به برداشت های جدید از قرآن می گفت. درباره مغرب شرعی و هلال ماه و اینها توضیح می داد. روحانیون سنتی با ایشان مخالف بودند اما انجمن حجتیه از او حمایت می کرد.

طلاب انجمن حجتیه می رفتند و کتابهای جدید مطالعه می کردند. اما طلاب دیگر علاقه ای به خواندن این کتب نداشتند. حجتیه ای ها می خواستند از همه چیز سر در بیاورند. مثلا اینکه در آمریکا چه خبر است؟ دنیا چند بلوک دارد و از این حرفها. طلابی که در مشهد دنبال این مسائل بودند انجمنی بودند. اما طلبه های عادی علاقه ای به این امور نداشتند.

بنابراین می توان گفت انجمن حجتیه یک نوع گرایش روشنفکری را در حوزه های سنتی مشهد رواج داد.

می گویند طلاب و مبلغین این انجمن به سر وضع ظاهر خود می رسیدند و لباس های شیک هم می پوشیدند؟

عبایی خراسانی: بله. می گفتند چون ما باید مثلا با یک خلبان مواجه شویم و او را از بهاییت بازداریم باید لباسهای خوب بپوشیم.

برای همین لباس های طلبگی شیک می پوشیدند. اولین کسانی که وقتی ریش پرفسوری در ایران باب شد ریش پرفسوری می گذاشتن هم بیشتر حجتیه ای ها بودند.

البته بعضی از این ها بعدا جذب مبارزان مسلحانه شدند. مثلا وحیدافراخته، عبدی و نیک پی که بعدها سازمان مجاهدین خلق را تاسیس کردند انجمنی بودند. یا همین طور مسعود رجوی که از اعضای کانون نشرحقایق اسلامی و نزدیک به حجتیه بود. البته رجوی وقتی به دانشگاه تهران رفت و علوم سیاسی خواند فکرش تغییر کرد.

واقعا قصد انجمن مبارزه با بهایت بود؟ یا می‌شود در نیت پایه گذار آن تردید کرد؟

عبایی خراسانی: این از حرف هایی بود که بعدا درآمد. اینکه بگوییم رژیم به این نتیجه رسید که چه کار کند که نهضت را منحرف کند و دست به تاسیس انجمن زد را قبول ندارم. اصلا چنین چیزی به فکر رژیم نمی رسید.

حجتیه ای ها جمعی از روحانیونی بودند که از ملی شدن صنعت نفت حمایت می کردند اما بعد از شکست آن گفتند مبارزه با حکومت ظلم بی فایده است و باید منتظر ظهور ماند. ولی بیکار هم ننشستند چون معتقد بودند خطر اصلی که اسلام را تهدید می کند رشدبهایی گری است.

حجتیه می گفت یکی از دلایلی که بهایی گری در ایران رشد کرده است فقر و تجرد طلاب است. مثلا یکی از دو آخوند معروفی که آن زمان بهایی شدند یکی شان فردی بود به نام سیدعباس علوی که دوست نزدیک خود شیخ محمودحلبی- البته در ایام جوانی- بود و از نداری و بی پولی به آن سمت رفته بود. چون بهایی ها از نظر مالی خیلی دستشان پر بود. مثلا بعدها آدم های بسیارثروتمندی مثل هژبر یزدانی آنها را حمایت می کرد. همین طور به راحتی در دولت استخدام می شدند. اصلا شاید یکی از دلایلی که باعث شد بگویند هویدا بهایی بوده است همین سهولت جذب بهایی ها در دستگاههای دولتی بود.

این ها بود که شیخ محمود را به این فکر انداخت که در تامین مالی طلاب خود بکوشد تا زندگی نسبتا مرفهی داشته باشند و به خاطر فقر جذب بهاییت نشوند.

انجمنی ها از سال 45، 46 شروع به بحث با مبارزین کردند. به ما می گفتند کار شما بی نتیجه است و نباید با حجتیه مخالف باشید.

البته این ها بعد از پیروزی انقلاب کمک هایی هم کردند. مثلا شخصی بود به نام یعقوبی که در بانک سپه بود. ایشان در بانکداری مسلط بود و اول انقلاب به تهران آمد و در کارهای بانکداری به انقلابیون خیلی کمک کرد.

بچه های تیزهوشی بودند. عده ای شان برای تبلیغ به خارج رفته بودند. مثلا شیخ محمود به استرالیا هم مبلغ فرستاده بود. می گفتند بعضی مسلمان های آنجا بهایی شده اند. دوستانی از ما که در خارج کشور فارغ التحصیل شده بودند می گفتند انجمن به ما پیغام داده که همانجا بمانید و علیه بهایی گری تبلیغ کنید.

منابع مالی انجمن از کجا تامین می شد؟

عبایی خراسانی: معروف بود که آیت الله بروجردی تا زمان فوت به آنها کمک می کرده است. برخی دیگر از مراجع نیز به نام کمک به امام زمان از آنها حمایت مالی می کردند.

روایتی به طور متواتر وجود دارد که خود من هم این را از طلاب و فضلای قم شنیده ام. آن اینکه آیت الله بروجردی خیلی به مرحوم فلسفی علاقه داشت.

آقای فلسفی هم از حامیان شیخ محمود بود و در منبرها از ایشان حمایت می کرد. حتی دستور تخریب حظیره القدس را هم آقای فلسفی از روی منبر صادر کرد که مردم با بیل و کلنگ ریختند و آنجا را خراب کردند.

مشهور بود که آقای فلسفی شیخ محمود را پیش آیت الله بروجردی برده و به ایشان معرفی کرده بود. گفته بود شیخ محمود چنین انجمنی را تاسیس کرده است و با کارهایش به امام زمان خدمت می کند.

ولی واقعیتش را بخواهید انجمنی ها بهایی ها را مسلمان نکرده بودند، بلکه تبدیل به شیعه آریامهری کردند. اما اموج انقلاب که شدت گرفت فعالیت آنها کمرنگ شد.

چهره های معروف آنها دیگر چه کسانی بودند؟

عبایی خراسانی: آقایی به نام یعقوبی هم بود. حجتیه ای ها در دو سال اول انقلاب خیلی مسولیت گرفتند. پیروان مرحوم آیت الله شریعتمداری هم جذب انجمن می شدند. چون آقای شریعتمداری هم هرچند شخص اهل اندیشه ای بود ولی مانند امام نبود و اعتقاد چندانی به مبارزه با شاه نداشت. آیت الله خویی هم همین طور. آقای قرائتی هم آن موقع در مجموعه آقای شریعتمداری کار می کرد. در دارالتبلیغ ایشان. نخستین طلبه ای بود که با تخته سیاه کار می کرد. بعدا آقای راستگو از ایشان الگو گرفت.

آقای قرائتی هم وقتی آقای حلبی در تهران بود با ایشان ارتباط داشت ولی حجتیه ای نبود.

اما گرایش آقای مصباح یزدی به انجمن زیاد بود. موسسه ایشان قبلا نامش در « در راه حق» بود بعدها به موسسه«امام خمینی» تغییر نام داد. خاطرم هست تابستان 1357 پس از کشتار و سرکوب انقلابیون در خراسان، امام خمینی فرمودند که امسال شیعیان جشن نیمه شعبان ندارند، این ها به مشهد آمدند و در دیوار شهر را پر از پرده و آویز کردند و جشن گرفتند. دولت هم از آنها حمایت کرد.

افزودن نظر جدید