با درود به امام و همه شهدا. من نسبت به اظهارات افراد، اظهارنظری معمولا نمی کنم اما بیان حقایق را تا آنجا که در جریان بوده و اطلاع داشتم ام، لازم می دانم. من در سال ۴۱ در ارتباط کاری با شهید آیت الله دکتر بهشتی با امام موسی صدر آشنا شدم. این دو با هم بسیار صمیمی و هر دو شخصیتی قوی و پیچیده و معتهد بودند و نسبت به جهان اسلام و مسلمانان و ایران دلسوزی داشتند. هر دو طراح و برنامه ریز بودند و حال و آینده را در برنامه های خود درنظر می گرفتند. امام موسی صدر در تحقیقات مربوط به حکومت اسلامی که مجموعه ای زیر نظر شهید بهشتی بود، همفکری داشت. در همان ایام امام موسی صدر در رابطه ای که زمینه حضور او را در لبنان موثر می کرد با مشورت شهید بهشتی به لبنان رفت تا نهضتی اسلامی را از آن کشور مهم و سرپل خاورمیانه شروع کند.
مرحوم علامه طباطبایی پدر خانم آقای مناقبی و آقای مناقبی واعظ همسایه ما در خیابان ری، سه راه امین حضور کوچه مطهری بود. روزی ایشان میهمان دامادش بود و مرحوم امام موسی صدر نیز به دیدن علامه طباطبایی آمد، شهید بهشتی هم حضور یافت. امام موسی صدر در آنجا، شرح مبسوطی از اقداماتی داد که در راستای راه اندازی یک حرکت اسلامی امیدوار و سازنده در لبنان کرده بود.
به خوبی یادم است که گفت «به لبنان که رفت شیعیان لبنان از محروم ترین افراد بودند. فقر به آنها حاکم بود. تعداد زیادی در حاشیه دریا در حلبی آبادی ها زندگی و با انواع فقر غذایی و کسالت ها آمیخته بودند. اقلیتی هم ثروتمند بودند که کاری به امور مذهبی و محرومان نداشتند. فکر کردم از راه بیدار کردن وجدان آنها، آنان را برای نجات محرومان به کار گیرم. برای همین چند خواهر را توجیه کردم تا بانوان ثروتمند را به مهرجان (جشن) دعوت کنند و کاری به حجاب آنان نداشته باشند. چند جشن شاد داشتیم که من هم سری می زدم. پس از چند جلسه و علاقمند شدن آن بانوان برای جشن خاصی برنامه ریزی کردم که با هم پس از جشن به کنار دریا بروند و در ضمن تفریح و هواخوری، این خواهران بگویند ما کاری در این شبیه اردوگاه ها داریم، آن را انجام دهیم، بعد با هم به برنامه تفریحی دیگری برویم. آنها هم آمدند. وقتی این بانوان وضعیت سخت زنان و کودکان را در آن حلبی آبادها دیدند، دچار عاطفه انسانی شدند و اشک شان سرازیر شد. پول های در کیف های شان را بین آنها تقسیم کردند، بعد برخی کلاهای زینتی خود را به آنها دادند بفروشند و صرف معالجه یا تغذیه کنند. وقتی برگشتند خواهران را توجیه کردم که آنها را در یک موسسه خیریه که خودشان تأسیس می کنند به یاری محرومان دعوت کنند و این یکی از مقدمات حرکت الامل شد. این خانم ها به صورت یک تشکل امدادی و خیریه درآمدند. با سازماندهی و مدیریت من کارهای اساسی و اصولی برای نجات از فقر و دستیابی به رفاه مشروع را شروع کردند و ادامه دادند».
من در آنجا پیشنهاد کردم که این برنامه را شما در قم برای علما و طلاب شرح دهید و با تأیید شهید بهشتی و علامه طباطبایی، او این کار را کرد که در مجله مکتب تشیّع چاپ شده است بنابراین امام موسی صدر اقداماتش در لبنان را با همفکری و همکاری شهید بهشتی و یارانش در قم و تهران انجام داد. حاصل زحمات آن بزرگمرد حرک پربرکت امل در لبنان است.
آقای بادامچیان، آقای موسوی خوئینی ها گفته «آقای موسی صدر هیچ نوع همراهی با انقلاب نداشت و در سفری به ایران با شاه هم دیدار کرده بود. آیا این طور است؟
امام موسی صدر به شدت به امام علاقمند بود و اگر او به امام اعتقادی نمی داشت با شهید بهشتی نمی توانست همراه باشد. او مأموریت نهضت اسلامی در لبنان را داشت و باید با مقتضیات لبنان کار کند که آن روزگار پایگاه اصلی استعمار غرب در خاورمیانه بود و دانشگاه آمریکایی بیروت به کشورهای دیگر هم سرویس می داد و جامعه لبنان غیر از مسئله طایفه های مختلف ادیان مسیحی، دروزی، سنی و شعیه را با هم داشت. کار در لبنان ویژگی ها و روش های خود را می طلبید. مثلا شیعیان لبنان در آن روزگار، محمدرضا شاه را تنها شاه شیعه می دانستند و تبلیغات ساواک شاه در خارج هم با نمایش فریب هایی شاه در رفتن به حرم امام رضا (ع) و برخی سخنان فریب دهنده او، ذهن ها را نسبت به شاه ایران مساعد کرده بودند و امام موسی صدر اگر به اییران می آمد و با شاه ایران دیدار نمی کرد، مورد سئوال قرار می گرفت که چرا با تنها پادشاه شیعه دیدار نکرده است و درخواست ها و انتظارات شیعیان لبنان را با شاه در میان نگذاشته است.
شاه در لبنان در سفارت ایران سفیری داشت به نام بدر که مأمور عالی رتبه ساواک، فراماسونر، فعال سیاستمدار و چهره امنیتی بود. این سفیر در آغاز ورود امام موسی صدر به لبنان کوشید با برآوردن برخی درخواست های شیعیان لبنان وی را ابزار سیاست های شاهد کند ولی بعد متوجه شد که امام موسی صدر خیلی زیرک تر و هوشمندتر از این است که ابزار او شود و فهمید خودش ابزار امام موسی صدر شده است و روابط او با امام موسی صدر تیره شد؛ لکن در این زمان موقعیت امام موسی صدر و نهضتی که به راه انداخت چنان بود که سفیر شاه نمی توانست با او درافتد.
امام موسی صدر در ارتباط با روحانیت مبارز، موتلفه اسلامی و مبارزان مسلمان که در لبنان بودند با رعایت تحفظ لازم همه نوع همراهی را داشت که در خاطرات استاد جلال الدین فارسی بخشی از آن بیان شده است. از جمله وقتی بدر کوشید فارسی را دستگیر و به ایران بفرستد چون آن زمان آقای فارسی بحث های ولایت فقیه امام را به صورت کتاب حکومت اسلامی درآورد، در لبنان چاپ کرد و مخفیانه به ایران می فرستاد.
دولت لبنان فارسی را دستگیر و قصد اعزام تحت مراقبت ماموران به ایران را داشت و تا فرودگاه بیروت هم فارسی را بردند ولی امام موسی صدر با خبر شد و با نفوذی که داشت دولت لبنان را وادار کرد که فارسی را رها کند. فارسی از فرودگان آزاد شد و به فعالیت خود ادامه داد.
من به صراحت می گویم امام موسی صدر در لبنان پناهگاه یاران امام خمینی و سرپلی برای انقلابیون اسلامی بود لذا در صحبت آقای خوئینی ها ملاحظه می شود که می گوید «مرحوم آقای هاشمی با نظر مساعد آقای بهشتی او را به لبنان فرستاد تا مجله ای را امام موسی صدر در لبنان منتشر و اخبار ایران و مبارزان خط امام را در آن چاپ کند». اگر امام موسی صدر با انقلاب اسلامی ایران هیچ نوع همراهی نداشت، چرا آقای هاشمی او را سراغ امام موسی صدر فرستاده و هزینه سفرش را هم داده است. مگر می شود کسی با انقلاب اسلامی ایران همراهی نداشته باشد ولی بهشتی و هاشمی از او بخواهند مجله ای چاپ کند تا اخبار انقلاب اسلامی ایران را به آگاهی جهانیان برساند؟
آقای موسوی خوئینی ها می گوید «شهید چمران به او گفته مراقب باشد که رئیس دفتر آقای موسی صدر متوجه نشود شما چه کسی هستید؟ چون ساواکی است». آیا واقعا امام موسی صدر رئیس دفتر خود را یک ساواکی شناخته شده گذاشته بود؟
این ادعای ایشان است والا مگر امام موسی صدر اینقدر آدم ساده ای است که یک ساواکی مزدور را رئیس دفتر خود بگذارد؟ کدام عقل سلیمی این ادعا را باور می کند؟ جالبتر آنکه از قول شهید چمران که یک شخصیت مبارز، چریک و ارزشمند است، توجیه می کند که چمران گفت «رژیم ایران اگر یک "عامل" اینجا داشته باشد، مطمئن می شود که ما کار خاصی علیه رژیم ایران نمی کنیم؟» مرحوم شهید چمران در لبنان چریک مسلح اسلامی تربیت می کرد که ضد اسرائیل، ضد مزدوران غرب همکار اسرائیل و ضد شاه هم پیمان با صهیونیست ها بودند. آن گاه باور کردنی است که یک مأمور ساواک شاه در دفتر امام موسی صدر باشد و نفهمد، اینها دارند چریک برای جنگ مسلحانه در ایران تربیت می کنند؟
به نظر من وقتی کسی خلاف واقعیت می گوید «در گفته هایش فراوان تناقض پیدا می شود. ایشان می گوید «چمران انقلاب اسلامی امام را اشتباه می دانست و نظر داشت که بی خود وقت صرف نهضت امام می شود، امام خمینی را فرد درجه دوم پس از امام موسی صدر می دانست»، آن گاه حواسش نیست که گفته «مرحوم هاشمی که شدیدا وفادار به امام و یکی از چهره های بسیار موثر انقلاب اسلامی است به او گفته به لبنان که رفتی، چمران را با این رمز و علامت پیدا کن و بعد با او به دیدار امام موسی صدر بور و ... اگر چمران و امام موسی صدر با انقلاب ایران نبودند که آقای هاشمی ایشان را با آن رمز سراغ او نمی فرستاد.
به نظر شما چرا آقای موسوی خوئینی ها این حرف ها را می زند، آن هم در روزی که آقای هاشمی نیست؟
از خودشان بپرسید. شاید دلایلی داشته باشد. اما به نظر من این نوع صحبت ها در این ایام بسیار مضر است. در روزگاری که حزب الله لبنان در کنار حرکت الامل و ملت لبنان با آنها در برابر رژیم صهیونیستی و استکبار غرب ایستاده اند، این نوع سخنان کمک به مبارزان لبنانی نیست بلکه ممکن است موجب تفرقه و اختلاف شود و در لبنان تصور کنند که آقای موسوی خوئینی ها حرف ایران اسلامی را می زند و طرفداران امام موسی صدر و چمران علیه ایران مطالبی بگویند که موجب سوءاستفاده اسرائیل شود.
درباره دیدار امام موسی صدر با امام چه نظری دارید؟
ایشان بنا به مصلحت دیدار کرد و همانطوری که در صحبت های آقای خوئینی ها است، با اطلاع و مشورت با روحانیت ایران این دیدار مصلحتی را انجام داد. در آن دیدار شاه به شدت از مواضع امام موسی صدر عصبانی شد. امام موسی صدر گفت «برخی آقایان علمای ایران خواسته اند که شما محکومین به اعدام از سازمان مجاهدین خلق را اعدام نکنید و یک درجه تخفیف قائل شوید». شاه گفت «آنها اقدام مسلحانه کردند و اعتنا نکرد. جلسه با تلخی و سردی پایان یافت و امام موسی صدر در لبنان برای ملت واقعیت شاه را بیشتر رو کرد.
آقای موسوی خوئینی ها گفته «آقاموسی صدر زیربار همکاری برای انتشار مجله برای پوشش اخبار مبارزات در ایران نرفت؛ شاید به این دلیل که با مبارزات جاری در ایران موافق نبود»، به نظر شما چرا امام موسی صدر و شهید چمران این نوع برخورد را با آقای موسوی خوئینی ها کردند؟
نمی دانم اما احتمال می دهم به ایشان مشکوک شده بودند.
چرا ایشان در مصاحبه ای که درباره مرحوم آیت الله هاشمی است وارد این بحث ها شد که ربطی به شخصیت آقای هاشمی ندارد؟
از خودشان باید بپرسید، من مصاحبه را نمی پسندم. واژه آشیخ اکبر هاشمی را، مطالب سازمان منافقین را، مطالب درباره امام موسی صدر را، درباره شهید چمران را، که نوعی تخریب آن شهید بزرگوار است. بحث تفسیر ایشان در مسجد جوزستان که به علت تأثیرپذیری در بیان تفسیر از جزوه سازمان مجاهدین خلق به نام «دینامیزم قرآن» مورد انتقاد شدید قرار داشت و طرح مسئله اختلافات در ایرانیان مبارز خارج از کشور و تأکید بر اینکه چمران که پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد یک هفته بعد به لبنان رفت و اینکه او نرفته بود که برگردد.
بعد آمدن او به ایران و دوباره طرح آقای منتظری و اینکه برای علمای بزرگی چون ربانی شیرازی و ربانی املشی و ... نهضت امام، اشتغال ذهنی دوم یا چندم شان بود. به نظر من این مطالب جز ضرر برای گوینده نتیجه ای ندارد.
افزودن نظر جدید