- کد مطلب : 18741 |
- تاریخ انتشار : 19 شهریور, 1397 - 09:06 |
- ارسال با پست الکترونیکی
رواداري از ويژگيهاي اصلي انديشه سياسي و حوزه عملكرد آيتالله طالقاني است
آيتالله طالقاني ازجمله شخصيتهايي است كه در برخورد با گروههاي مختلف، رواداري زيادي از خود نشان ميداد. راز اين رواداري را در چه ميدانيد؟ ريشههاي اين رواداري را برگرفته از كدام وجوه انديشه ايشان ميدانيد؟
رواداري، تساهل، تسامح و مدارا يا هر واژه ديگري كه بتواند وسعت فكري اين انديشمند را نشان بدهد يكي از ويژگيهاي اصلي انديشه سياسي و حوزه عملكرد آيتالله طالقاني است. اما اين پرسش كه منشا و مبدا اين رواداري چيست، پاسخش را بايد در دلايل مختلف تاريخي، فرهنگي، سياسي و مذهبي كه او با آنها مواجه بود، جستوجو كرد. طالقاني به لحاظ تاريخي محصول شرايط متشنج و جامعه ناپايدار پس از مشروطه است. طالقاني در سالهايي متولد ميشود كه جامعه ايران دستخوش بحرانهايي بزرگ است؛ ناامني بيداد ميكند و كشور دچار قطحي و شرايط جنگي شده است. بنابراين اگر بخواهيم منشا و مبدا چنان ايدههاي مداراجويانهاي را جستوجو كنيم بايد چند عامل را در نظر بگيريم؛ نخست همين تجربه زيستهاي است كه از آن صحبت كردم يعني زندگي در جامعهاي بحرانزده، جنگزده قطحيزده و متشنج و در عين حال جامعهاي دستخوش استبداد سياسي و بحرانهاي ناشي از خودكامگي. عامل ديگر برميگردد به تجربه محيط خانوادگي و پرورش فكري و تربيت ديني طالقاني. اين ساحت اهميت بسياري دارد زيرا طالقاني در خانوادهاي متولد و بزرگ شد كه اگرچه خانوادهاي روحانيپيشه بود اما از اين راه ارتزاق نميكرد؛ پدر طالقاني روحاني شاخص و برجستهاي بود كه از راه ساعتسازي ارتزاق ميكرد. بنابراين نوعي حُريت و آزادانديشي در درون اين خانواده وجود داشت. درواقع آنها به دنبال روحانيت به معناي سخنگوي دين بودند نه ابزار درآمد و در روحانيت يك رسالت معنوي و هدايتگري را كه به عهده علماي دين است، ميديد. فردي كه در چنين فضايي متولد ميشود و رشد ميكند يك فاصله با شغلاش و نگاهي بيروني به روحانيت پيدا ميكند؛ كسي كه نگاه بيروني دارد و از فاصلهاي معرفتي به مساله نگاه ميكند بسياري از نارساييها، ناكاميها و ضعفها را ميبيند. بهعلاوه وقتي برميگرديم به تجربه كودكي آيتالله طالقاني ميبينيم كه در محيط خانوادگي او كانوني فراهم شده بود كه در آن بسياري از پرچمداران و مبلغان اديان ديگر در نشستهايي دور هم جمع ميشوند و در آنها گفتوگوي بينادياني شكل ميگيرد. اين گروه مجلهاي با عنوان «البلاغ» را پشتيباني ميكردند كه در آن زرتشتيان، مسيحيان و صاحبان فِرق ديگر بدون اينكه موضع متعصبانهاي درباره دين خود داشته باشند با هم گفتوگو ميكردند.
اين اتفاق تا پيش از آن بيسابقه بود؟
ببينيد اساسا در تاريخ تفكر ديني، دگرانديشي ديني امري مطرود است. از طرفي شما وقتي در يك گفتمان ديني قرار ميگيريد و مبلغ يك خوانش و قرائت خاص از دين ميشويد، هر قرائت ديگري تهديد موقعيت خود شماست. اين مساله از ابتدا براي طالقاني حل شده است چون او در كانوني بزرگ شد كه همه قرائتها از دين ارايه ميشد. اين موضوع علاوه بر اينكه طالقاني را از تعصب ديني دور ميكرد باعث ميشد او به حقيقتي بالاتر برسد و آن حقيقت مشترك همه اديان است يعني توحيد. اما متاسفانه در تجربه ديني بشر اين اشتراك در اين حقيقت نهايي جاي خودش را به منازعات داده بود. ولي محيطي كه پدر طالقاني براي گفتوگوي بينادياني فراهم كرد نوعي مدارا، وسعت نظر و نوعي بازانديشي به پديده دين را در ذهن طالقاني نهادينه كرد. شخصي كه در چنين فضايي بزرگ ميشود دچار جزمانديشي معمول فضاهاي ديني نميشود. در مورد طالقاني، آن محيط باعث شده بود طالقاني برداشت و تلقي خودش از دين را درستترين، سالمترين و شبيهترين قرائت به قرائت پيامبر اسلام(ص) نداند بلكه آن را قرائتي در كنار انبوهي از قرائتها از دين تلقي كند. وقتي چنين نگاهي داشته باشيد هم از جريانهايي كه قرائتي خاص از دين را تبليغ ميكنند فاصله ميگيريد و نگاه انتقادي به آنها پيدا ميكنيد و هم دچار جزمانديشي كه ناشي از خامانديشي است، نميشويد.
چقدر تجربههاي سياسي شخصي طالقاني در اين زمينه موثر بوده است؟
در نشستهايي كه در خانه پدري طالقاني برگزار ميشد علاوه بر پيروان اديان مختلف بعضا شخصيتهاي سياسي هم دور هم جمع ميشدند و درباره مسائل مختلف سياسي و اجتماعي روز بحث ميكردند. بنابراين يك فضاي تعاطي افكار و فضاي گفتماني متنوعي شكل گرفته بود كه در آن مسائل روز مورد بحث قرار ميگرفت. اين هم به طالقاني يك وسعت نظر داده بود و او را متوجه كرده بود كه در سياست هم ميتوان راههاي متفاوتي داشت. من اين اتفاق را ناشي از فضاي ايجاد شده پس از جنبش مشروطيت ميدانم. همچنان كه در دوران مشروطه ايران تجربه شده بود و روحانيون نوانديش، روحانيون سنتگرا، روحانيون مشروطهخواه، روشنفكران ديني، روشنفكران سكولار، سياستمداران متعدد و مجموعه نخبگان هر كدام با نگاه خاص خودشان توانستند در جريان مشروطه حضور داشته باشند. بنابراين اگر بخواهم جمعبندي كنم بايد بگويم انديشيدن به مشروطه و در نگاه كلانتر انديشيدن به سياست و لزوم استفاده از انديشههاي مختلف يكي از عوامل ديگر بود كه در ذهن و ضمير طالقاني پا گرفت و ماندگار شد.
عامل ديگر رواداري طالقاني مربوط است به تجربهاي كه او هم در دوران مشروطيت و هم در دوران استبداد داشت. او در طول زندگي خود هم دوران مشروطه را تجربه كرد، هم دوران استبداد رضاشاه را، هم دوره بعد از شهريور ١٣٢٠ را، هم نهضت ملي شدن نفت را و هم دوره بعد از كودتاي ٢٨ مرداد را. در پايان هم كه دوره انقلاب اسلامي را تجربه كرد. تجربه طولاني مشاهده فضاهاي مختلف سياسي طبيعتا متفكر را وادار ميكند به اين تجربههاي متفاوت بينديشد. آيتالله طالقاني به دليل اين مشاهده طولاني به اين نتيجه رسيد كه مشروطيت دموكراتيكترين نوع نظام سياسي است كه انديشه رواداري در آن در بالاترين ساحت ميتواند حفظ شود. وقتي به بعد از شهريور ٢٠ برميگرديم كه طالقاني وارد فعاليت سياسي ميشود ميبينيم دليل اين فعاليت سياسي اين است كه ميبيند بخش مهمي از آرمانهاي مشروطيت دچار فراموشي شده است. بنابراين به پشتيباني از اين جنبش برميخيزد. در دهه ١٣٤٠ پس از اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد در دوره زندان كتاب تنبيهالامه و تنزيهالمله محمدحسين ناييني را بازنشر ميكند و بر آن مقدمه مينويسد. اين نشان ميدهد كه طالقاني به اين باور رسيده بود كه مشروطيت مهمترين و مناسبترين الگو در فضاي پيش از انقلاب اسلامي براي اداره كشور است. در اساسنامه نهضت آزادي آمده است كه ما «ايراني، مسلمان و مصدقي هستيم»؛ اين «مصدقي»، همان جريان ناسيوناليسم مشروطهخواه ايران است.
عامل بعدي ديگر نيز وجود انواع جريانهاي سياسي و فكري در تاريخ معاصر ايران است كه طالقاني در دوران پرتلاطم سياست ايران خواسته يا ناخواسته با بسياري از اين جريانها نشست و برخاست داشت و با بسياري از آنها تعامل برقرار كرد؛ از روحانيون مشروطهخواه و روحانيون دگرانديش گرفته تا جريانهاي چپ. بعد از ورود او به نهضت آزادي اين تعاملات توسعه پيدا ميكند و وقتي مبارزات انقلابي عليه پهلوي شروع ميشود به دليل جايگاه طالقاني، او نوعي مرجعيت پيدا ميكند كه همين مرجعيت باعث ميشود انبوه جريانهاي سياسي به سمت او بيايند و او به نحوي براي پيشبرد مبارزات از اين تعاملات استفاده كند. بنابراين تجربه تاريخي طالقاني در پيوند با جريانهاي مختلف سياسي و فكري او را به اين جمعبندي رسانده بود كه پيشبرد و ساماندهي سياست در ايران بدون مشاركت و بدون مداخله همه جريانهاي سياسي امكانپذير نيست و به همين دليل وقتي پس از انقلاب، روحانيت به سمت تشكيل حزب جمهوري اسلامي ميرود، او تلاش ميكند خود را از اين قالب حزبي دور كند و همچنان بر اين باور بماند كه عقل جمعي بايد در جريان امور دخيل باشد و در اين زمينه روحانيت بايد نقشي پدرانه داشته باشد.
چطور چنين تفكر رواداري كه به دنبال كم كردن تضادها و آنتاگونيسم در ميان احزاب و گروههاي سياسي است به حمايت از فعاليت چريكي ميپردازد؟
توضيح اين شرايط پيچيدگيهاي خاص خودش را دارد؛ اساسا اينكه چرا جريانهاي دموكراسيخواه و مشروطهخواه به اين نتيجه ميرسند كه شكل و شيوه مبارزهشان را تغيير دهند محصول شرايط خاصي است كه جامعه در دهه ١٣٥٠ آن را تجربه كرد. شما اگر ارزيابياي از مجموعه نيروها و كنشگران سياسي كه چه در درون و چه در بيرون از رژيم در حال مبارزه بودند، داشته باشيد، ميبينيد گفتمان غالب در اين دوران با جريان انقلابيون است نه با جريان اصلاحطلبان. علتش هم اين است كه حكومت پهلوي بهويژه پهلوي دوم جريان دموكراسيخواه را تضعيف و حتي نابود كرد و آنچنان فشارهاي امنيتي و سياسي بر نيروهاي دموكراسيخواه و مشروطهخواه و بهويژه جبهه ملي، شديد، كوبنده، خردكننده و طاقتفرسا بود كه حتي به آنها فضاي تنفس نميداد. به همين دليل نيروهاي ملي با وجود شناسنامه طولاني و با وجود كارنامه و عقبهاي كه ميراث انقلاب مشروطه بود، توانايي سرپا ماندن نداشتند. در اين فضا طبيعتا راه براي جريانهاي راديكال باز ميشود. چنانچه مرحوم بازرگان در دادگاه تجديدنظر سياسياش گفت كه ما آخرين نسلي هستيم كه با شما در چارچوب قانون اساسي سخن ميگوييم. از سال ١٣٤٤، ١٣٤٥ به بعد مجموعه مبارزان سياسي به اين نتيجه رسيده بودند كه رژيم اصلاحناپذير است؛ البته به استثناي جبهه ملي كه بخشي از آن هم در جريان انقلاب اسلامي و ديدار با امام خميني(ره) به انقلاب پيوستند.
در كنار اينها بايد به تحولات دهه ١٣٤٠ توجه كنيم؛ تحولاتي مثل اصلاحات ارضي كه تغييرات عميق و ريشهدار در ايران به وجود آورد، ساخت و بافت جامعه اقتصادي و اجتماعي ايران را تغيير داد و بخش مهمي از جامعه ايراني كه زير يوغ نظام ارباب و رعيتي بودند در جريان آن از اين يوغ رها و بخش عظيمي از آنها به شهرها سرازير شدند. در جريان اين اتفاقات نيروهايي كه در طول قرنها با تفكر سنتي مذهبي زيسته بودند، حالا در قالب كارگران، زاغهنشينان و حاشيهنشينان به شهرها ميآمدند. به همين دليل بحث هويت ايراني پيش آمد كه ايراني كيست و چيست؟ حكومت پاسخش به اين سوال اين بود كه ما يك حكومت سلطنتي برآمده از تاريخمان داريم. يعني نوعي ناسيوناليسم رمانتيك مبتني بر سلطنت كه خواهان اصلاحات اجتماعي و اقتصادي و نوسازي در جامعه ايراني بود ولي فضاي سياسي را همچنان بسته نگه ميداشت، ايجاد شد. در اينجا يك تحول مهمتر هم رخ داد و آن ظهور دكتر علي شريعتي و حسينيه ارشاد بود كه نقش بسيار اساسي در تغيير گفتمان سياسي در ايران داشتند؛ آنها گفتمان مبارزه درون رژيم براي پيشبرد آرمان مشروطهخواهي در چارچوب قانون اساسي را تبديل به يك گفتمان مبارزه سياسي براي براندازي حكومت كردند. دكتر شريعتي مهمترين سخنگوي اين گفتمان بود.
آيتالله طالقاني موضعش نسبت به اين اتفاقات چه بود؟
در اين فضا طبيعي است كه جريان مشروطهخواه و دموكراسيخواه كه نهضت ملي سخنگوي آن بود و آيتالله طالقاني نيز از آن پشتيباني ميكرد قافيه را باخته بود. يعني در آن فضاي سياسي هيچ حرفي براي گفتن نداشت چون جامعه راديكال شده بود و خواهان انقلاب بود و از نظام سياسياي صحبت ميكرد كه در هيچ كجاي جهان تجربه نشده بود. طبيعتا طالقاني هم به دليل تعاملاتي كه با جريانها و نيروهاي سياسي داشت، لاجرم تحتتاثير اين گفتمان قرار گرفت. همانطور كه ميدانيد نهضت آزادي از دهه ١٣٤٠ خطش را از جبهه ملي جدا ميكند و اين فضاي سياسي و واقعيتهاي اجتماعي و اقتصادي، هم طالقاني و هم بسياري از نيروهاي اجتماعي ديگر را به اين نتيجه ميرساند كه بايد به اين چرخش گفتماني تن داد.
بعضيها معتقدند اين چرخش گفتماني كه طالقاني دارد نتيجه گرايشش به سوسياليسم است. مخصوصا بعضي ميگويند تفسيري كه ايشان از قرآن دارد يك تفسير چپ است و تا پيش از آن سابقه نداشته است. چقدر اين تحليل را قبول داريد؟
به نظر من تاثيرگذاري، نقشآفريني و اثربخشي گفتمان چپ بر تغيير جهتگيري سياسي طالقاني تنها يك فاكتور است و عوامل ريشهاي و تاريخي ديگري هم در اين زمينه دخيل هستند. البته گفتمان چپ در فضاي جنگ سرد در دنيا يك جاذبه جهاني داشت در دهه ١٣٤٠ و ١٩٦٠ اغلب روشنفكران در سراسر جهان شيفته تفكرات چپ بودند. هر چند رژيمي سركوبگر و خودكامه در شوروي بر سر كار بود ولي بحث عدالت و شعارهاي ديگري كه ازسوي گفتمان چپ مطرح ميشد در نظامي كه بر تمركز ثروت تاكيد داشت، جذابيت داشت. در ايران هم بسياري از روشنفكران متاثر از گفتمان چپ بودند و طبيعي است كه مبارزه سياسي هم از گفتمان چپ تاثير بگيرد. مشي چريكي يكي از اين تاثيرات است. دفاع از عدالت، نيروهاي اجتماعي و نقشآفريني آنها و تمام چيزهايي كه در اسلام سياسي نفوذ كرد تا حد زيادي متاثر از گفتمان چپ بود و طبيعي است كه طالقاني هم از اين گفتمان اثر پذيرفته باشد ولي اين تنها عامل نيست و من اين را عاملي در كنار انبوهي از عوامل ديگر ميدانم.
اما بعضيها نقش اين عامل را پررنگتر ميدانند. براي مثال به كتاب طالقاني در زمينه اقتصاد و مباحثي كه در زمينه مالكيت مطرح ميكند، اشاره ميكنند و او را بيشتر به نظام سوسياليستي علاقهمند ميدانند تا نظام ليبراليستي.
همانطور كه گفتم در آن دوران مجموعه مبارزان سياسي از متفكران و روشنفكران تا آنها كه مبارزه سياسي عملي با حكومت ميكردند متاثر از گفتمان جهاني چپ بودند و در اين ترديدي نيست؛ همانطور كه كل جهان امروز متاثر از گفتمان ليبرال دموكراسي غربي است. تاثير فضاي بينالملل بر فرآيند داخل كشور اصلا غريب نيست ولي من معتقدم در ايران اقتضائات تاريخي ديگري هم وجود داشت كه آنها هم مشوق اين ديدگاه بودند.
به بحث شوراها در انديشه طالقاني اشاره كرديد. تجربه امروز ما از شورا چقدر نزديك است به انديشه طالقاني درباره شورا؟
آنچه طالقاني در اين زمينه مطرح كرده بيشتر يك ايده است تا اينكه انديشهاي مبتني بر چارچوبهاي نظري فكر شده باشد. طالقاني اين ايده را مطرح كرد اما فرصت اين را كه مباني فكري و معرفتي آن را جستوجو كند يا چگونگي اجرايي شدن آن را در ساختارها و امكان ورود آن به قانون اساسي را بررسي كند يا بسياري از جنبههاي ناشناخته ديگري كه در عرصه زندگي عملي مطرح ميشود را پاسخ دهد، پيدا نكرد و به همين دليل در حد يك ايده باقي ماند. اما نظريه شورايي شدن در هر ساحتي نيازمند زمان است و براي محقق شدن نيازمند اين است كه امكان كانديدا شدن همه جريانها، همه نيروهاي فكري، همه نخبگان اعم از مخالفان و موافقان فراهم شود. يعني ما شورايي داشته باشيم متكثر نماينده جريانهاي متفاوت فكري، قومي، ديني، طبقاتي و... ما تجربه نسبتا موفق اين شكل شورا را در انجمنهاي ايالتي و ولايتي دوران مشروطه داريم كه از شاهكارهاي انقلاب مشروطه محسوب ميشود. اين انجمنها نه تنها بحرانهاي قومي، زباني، فرهنگي و هويتي را منتفي كرد بلكه امكان مشاركت همه ايرانيان در همه سطوح و لايهها در همه فرآيندها را فراهم كرد. طبيعتا اگر اين امكان فراهم ميشد كه در پارلمان و در شوراها بتوانيم همه نخبگان را بدون گزينشهاي كور و انحصارگرا داشته باشيم، جايگاه شوراها به مراتب بهتر ميشد. با گزينشهاي اينچنيني شما نميتوانيد نيروهايي از نظر فكري مستقل كه امكان تحقق نظام شورايي مدنظر طالقاني را فراهم ميكنند، داشته باشيد. هر نظامي مكانيسمهاي خاص خودش را دارد و درصورت فراهم شدن بسترهاست كه ميتواند موفق شود. در نظام شورايي هم وضع همينطور است و اگر بسترها و مباني فراهم نشود شورا، شورايي صوري خواهد بود. بهطوريكه صورت شورا را خواهيم داشت ولي عملكرد آن شورا آنطور كه انتظار آن ميرود سخنگوي عقل جمعي باشد، نيست.
آيا طالقاني به تجربه انجمنهاي ايالتي و ولايتي دوران مشروطه هم نظر داشته است؟
صريحا در آثار او اين مورد را نديدهام ولي به نظر ميرسد اينطور بوده باشد. اينكه طالقاني كه نظريهپرداز نظام شورايي است، از نظام مشروطه دفاع تئوريك ميكند، نشان ميدهد كه طبيعتا به تجربه اين انجمنها نظر داشته ولي فرصت مكتوب كردن آن در فضاي جامعه انقلابزده به وجود نيامده است.
افزودن نظر جدید