- کد مطلب : 5276 |
- تاریخ انتشار : 1 شهریور, 1393 - 09:24 |
- ارسال با پست الکترونیکی
فحاشي بخشي از ادبيات سياسي ما شده است
با توجه به فرهنگ ايراني و پشتوانه ادبياتي که در آن وجود دارد به نظر شما اين پشتوانه چقدر در ادبيات سياسي دولتمردان ما و به طور مشخص در ادبيات رئيس جمهور پيشين و کنوني ما حضور دارد؟
اگر منظور تان از تاثير ادبيات مشخصا در ادبيات گفتاري و خطابه آنان است بايد بگويم مخاطب اين دو اصلا قابل قياس نيستند. مخاطب ادبيات خاص آقاي احمدي نژاد تقريبا اقشار فرهيخته جامعه بود. ايشان نخبگان و عقلاي کشور را به باد استهزاء ميگرفتند و به آنها توهين ميکردند. اما مخاطب آقاي روحاني طبيعتا اقشار تحصيلکرده و فهميده جامعه نيست. مخاطب آقاي روحاني گروه خاصي است که منافع سياسي دارند و کساني هستند که به جاي انتقاد سعي در هتاکي کردن دارند و آقاي روحاني در آن مورد خاص با زبان خود آن افراد با آنها مقابله کرد. فکر ميکنم اين موضوع توصيه قرآني نيز هست که در مقابل کسي که هتاکي و فحاشي ميکند بايد مقابله به مثل کرد. تصور اينکه لحن آقاي احمدي نژاد و روحاني شبيه به يکديگر بوده اساسا فکر اشتباهي است. زيرا کساني که مقابل آقاي احمدي نژاد بودند به ايشان توهين نميکردند که ايشان با توهين جوابشان را ميدادند.
قصد ورود به اين جزئيات را نداشتم و چون اصل سوال درباره جمله اي از آقاي روحاني است به اين موارد اشاره کردم. اي کاش در همان زماني که هر وقت راديو و تلويزيون را روشن ميکرديم از اين الفاظ گهربار شنيده ميشد کسي صدايش در ميآمد و نگران ادبيات سياسي بود. در آن زمان هيچ کدام از اين آقايان چيزي نميگفتند. اما امروز آقاي روحاني يک «به جهنم» گفته اند. در سالهاي قبل از اين بارها و بارها ما از اين «به جهنم»ها و «به درک»ها شنيده ايم. اين موارد متاسفانه بخشي از ادبيات سياسي ما شده است. اگر به اخبار رسمي مملکت نيز نگاه کنيم ميبينيم که مجريان و مفسران خبري نيز چنين دايره واژگاني را به کار ميبرند. تا آنجا که ما ميدانيم ابتدايي ترين اصل و روش براي انتقال خبر اصل بي طرفانه منتقل کردن آن است تا پيام اثر لازم را در مخاطب داشته باشد.
شبکههايي که آنها را به عنوان شبکههاي معاند ميشناسيم را نگاهي بيندازيد. مشاهده ميکنيد که با الفاظ کاملا محترمانه مؤثرترين خبرها را پخش ميکنند. اما مفسر سياسي يا مجري خبري ما هنوز هم از کلماتي مثل «خبيث» و يا «ملعون» در اخبار رسمي کشور استفاده ميکند. اگر بخواهيم ريشه يابي بکنيم متاسفانه ما فحاشي سياسي را از مهدکودکها به بچه هايمان ياد ميدهيم. مگر کلمه مرگ فحش نيست!
به هرحال در شرايطي انقلابي ايجاب ميکرد که مرگ بر شاهي گفته شود. اما کساني که اين شعار را توسعه دادند و وارد فرهنگ سياسي ما کردند بايد دقت کنند که با نگه داشتن مداوم ملتي در حالت بحران رفته رفته اخلاقيات در آن جامعه سقوط ميکند.وقتي پيوسته شعار مرگ، لعنت و دشنام سر داده شود اخلاقيات ما سقوط ميکند. به نظر من درجامعه اي که معلمهاي اخلاق و در واقع نمايندگان مجلس آن چنين ادبياتي را جا انداخته اند گفتن يک لفظ «به جهنم» خيلي جاي دوري نميرود. مخصوصا اگر اين به جهنم به کساني گفته شود که سرتاپا نماد هتاکي هستند. روزنامه مدعي پيروي از دفتر مقام معظم رهبري را نگاه کنيد. روزي نيست که در اين روزنامه سرمقاله اي سراسر هتاکي،فحاشي وتعابير چاله ميداني با اسمهاي جعلي که خود همين نوعي خيانت به اهل قلم و فرهنگ است چاپ نشود. من فکر ميکنم که دنبال دريچه تنفس گشتن در اين هواي مسموم دشوار است و چنين اتفاقاتي خيلي عجيب و غريب نيست. يک آقايي از دست يک عده عصباني بود، در جوابشان برگشت و گفت به جهنم.
به عنوان يک فعال حوزه ادبي و فرهنگي، عملکرد يکساله وزارت فرهنگ و ارشاد را با توجه به وعدههاي انتخاباتي رئيس جمهور چگونه ارزيابي ميکنيد؟
کار فرهنگي در مملکت ما کار ساده اي نيست. در کشور ما فرهنگ مدعي زياد دارد. نهادهاي موازي بسياري وجود دارد. بر روي فرهنگ مراقبت امنيتي وجود دارد.هرکسي در اين عرصه هر چقدر هم وزير فرهيخته؛ ادب مند و سخن سنجي باشد در مواجهه با اين همه آدمي که از مقام نظامي گرفته تا نماينده مجلس پا برهنه وارد مباحث ادبي ميشوند لنگ مياندازد. در اين عرصه کار فرهنگي و هنري کردن کار دشواري است. به نظر من سخت ترين خاکريز دولت آقاي روحاني خاکريز فرهنگي ايشان است. اين عرصه فعلا با تهوّر و شجاعت جناب آقاي جنتي پيش ميرود اما اين کافي نيست. به نظر من اهالي فرهنگ بايد با وزارتخانه فرهنگ و ارشاد قلب و جان مشترکي داشته باشند که اينطور نيست متاسفانه.بايد حاشيهها را آرام کرد که هنوز اين اتفاق نيفتاده است.
از حاشيههاي حوزه فرهنگي صحبت کرديد. به نظر ميرسد يکي از اين حاشيههاي حوزه ادبيات تقسيم بندي اي با عنوان شاعران انقلابي و غير انقلابي است که از سوي بسياري از شاعران طيفي خاص شنيده ميشود. شما اساسا به اين چنين تقسيم بنديهايي اعتقاد داريد ؟ اگر نه به نظر شما راه حل حاشيههايي اين چنيني چيست؟
ما پديده اي به نام «شاعر دولتي» داريم. نميتوان منکر آن شد. شاعر دولتي کسي است که سياست گذاري در آثارش بر اساس سياست گذاري ديپلماتهاي ما است. به عنوان مثال امروز ميبينيم که منطقه به هيجان در آمده است.در منطقه خاور ميانه اتفاقات عجيب و غريبي در حال وقوع است. وزارت امور خارجه ما فقط درباره چند نقطه موضع گيري ميکند. اگر شاعر ما نيز فقط درباره همان چند نقطه موضع گيري کند به اين ميگويند شاعر دولتي. در واقع شاعر وقتي دنباله رو اهل سياست ميشود شاعر دولتي است. شاعري که اجازه ندهد صداهاي متفاوت شنيده شود، مشاورههاي غلطي را به نظام بدهد، جلوي آزادي فکر را بگيرد و فقط فضاي توليد اثر را براي خودش بخواهد اين شاعر شاعري دولتي است. ما اين گونه شاعران دولتي را داريم که با اسم وفاداري به آرمانهاي انقلاب، با اسم دلسوزي و يا با مظلوم نمايي کردن اجازه نفس کشيدن را به صداهاي ديگر را نميدهند. ولي لزوما اين شاعران دولتي جزو شاعران انقلاب نيستند و در فضاهاي ديگري سير ميکنند. اسمشان شاعر دولتي نيست ولي رفتار و عملکردشان دولتي است. يعني نميخواهند صداهاي متفاوت را بشنوند و فقط به شنيده شدن يک صدا اعتقاد دارند. اگر با اين نگاه دنبال کنيم به نظر من شاعر حزبي با شاعر دولتي هيچ فرقي نميکند. شاعر حزبي که به منافع حزب و جريان سياسي خود فکر ميکند با شاعري که به منافع وزارت خارجه فکر ميکند هيچ فرقي ندارد. شاعر بايد به منافع انساني فکر کند و نگاه يک شاعر بايد کاملا نگاهي انساني باشد.
شما جلسات و برنامههاي گوناگوني در فرهنگسراهاي مختلف مثل ارسباران داشته ايد که شعرخواني و اجراي موسيقي جزو بخشهاي اين برنامهها بوده است. نظر شما درباره رويکرد تازه شهرداري که در آن کلاسهاي موسيقي را به بهانه پايين بودن سطح کلاسها لغو ميکند در حالي که از طرف ديگر وزير فرهنگ در کنسرتهاي مختلفي حضور پيدا ميکند و با اهالي شناخته شده موسيقي ديدار ميکند چيست؟ اين رويکرد دوگانه سازمانها به موسيقي را چگونه ميبينيد؟
به نظر من حقيقت امر اين است که سازمان فرهنگي - هنري شهرداري تهران موسيقي را در جهت ماموريت خود ميخواهد. اين موضوع خيلي صريح بيان شده است و از فحواي مصاحبهها و گفتههاي رؤساي فرهنگي-هنري شهرداري تهران متوجه شديم که اين افراد قانونا اعتقاد دارند که يک نهاد فرهنگي مبلغ هستند وبايد در جهت مأموريتهاي خود کار بکنند و موسيقي را نيز در جهت مأموريتهاي خود ميخواهد همانطور که صداوسيما نيز تعريف خاصي براي انتشار و تأليف آثار هنري دارد. به اين معنا که داعيه اين را ندارند که از ادبيات و هنر به طور عموم حمايت کنند. آنها ميگويند که از هنر و ادبياتي حمايت ميکنيم که در خدمت مأموريتهاي فرهنگي ما باشد. بنابراين با اين تعريفي که از مديريت دارند ممکن است کلاسهاي آموزش موسيقي را تعطيل کنند. ممکن است تمرين تفکيک جنسيتي کنند. آزموني که به نظر من بارها و بارها در آن شکست خورده و مضحکه شده اند اما متأسفانه براي اين که همين حواشي(منظور من از حواشي يعني جريانهايي که فکر ميکنند دلواپس پياده کردن احکام ديني هستند) را به آرامش برسانند مديران فرهنگي مجبور شده اند از ابزارهاي بسيار ساده لوحانه اي استفاده کنند با اين تصور که با اين کارها معنويت بيشتر در جامعه ترويج ميشود و به دين داري و رفتار ديني بيشتر توجه ميشود. اين اتفاقات به نظر من بيشتر آب بر روي آتش ريختن افراطيها است. يک استراتژي است و اصلا پشت آن اعتقادي وجود ندارد.
قطعا خيلي از عقلايي که پشت اين طرحها هستند خودشان ميدانند که اين پروژه تفکيک جنسيتي شکست خورده است و تنها راه حل آن اين است که بايد فرهنگ را بالا برد.در جامعه اي که فرهنگ بالايي دارد از اين دست اتفاقاتي که اين آقايان نگران آن هستند و از آن وحشت دارند نميافتد. بايد صبر کنند و اين اتفاق تلفاتي نيز دارد. پروسه فرهنگ مند کردن يک ملت قطعا تلفاتي دارد. بايد فضاها را رفته رفته باز کرد تا مردم با قدرت انتخاب و ريسک اين کار را بکنند و کم کم صلاحيت لازم رشد بکند. بي شک اين مسير مطمئن تر است و به مقصد هم ميرسد. اين مسير بهتر از مسيرهاي کوتاهي است که بايستي از آنها برگشت.
افزودن نظر جدید