مراسم ویژه دهه دوم محرم در بنیاد امید ایرانیان /1

فیرحی: فاجعه عاشورا محصول یک فروپاشی بزرگ فرهنگی است

نخستین شب از برنامه‌های ویژه دهه دوم محرم در بنیاد امید ایرانیان با سخنرانی دکتر داود فیرحی برگزار شد.

به گزارش امید، حجت الاسلام و المسلمین دکتر داود فیرحی در آغاز بحث خود با ذکر یک مقدمه در خصوص عاشورا پژوهی به تشریح دسته بندی‌های موجود پرداخته و افزود: در حال حاضر در ایران، ما با شاهد چند نوع دسته بندی عاشوراپژوهی هستیم؛ نوع اول، تحقیقاتی اجتماعی-آئینی در خصوص چگونگی پیدایش، توسعه و چه بسا زمینه‌های تحریف در آئین‌های عاشورایی است. اینکه این آئین‌ها چگونه به وجود آمده و چه مسیری را پیموده‌اند و احیانا چه کارکردهای مثبت یا منفی را بر جای گذارده‌اند. نوع دوم‌، عاشوراپژوهی با هدف ساختن یا شناختن الگوهای فعالیت‌های سیاسی- اجتماعی و فرهنگی در جامعه به عنوان مثال دکتر شریعتی همیشه کوشش می‌کرد از عاشوراپژوهی ها مدل‌ها و قهرمانانی را به فعالان و جوانان جامعه معرفی می‌کرد. نوع سوم، پدیده شناسی عاشورا‌، اینکه عاشورا چیست و چرا و چگونه شکل گرفت؟ نوع چهارم، از جنس شناخت خود این پدیده است.

وی ادامه داد: من با توجه به جستجویی که  در آثار مختلف انجام دادم تحقیق موجود پنج برداشت را در این رابطه شاهد هستیم. یک برداشت قدیمی و معروفی که یک نوع تقدیر‌گرایی قدسی در آن نهفته است  آن کلام معروف که «ان الله شاء ان یراک قتیلا» خدا خواست که امام حسین‌(ع) این‌گونه کشته شود. زمینه تاریخی ناشی از رواج تصوف در قرن 6، 7، 8 و 9 در کشور است که سعی می کند این پدیده را به گونه‌ای در یک هدف قدسی محض خلاصه کند و کارکردهای اجتماعی آن را حذف کند.

این استاد علم سیاست، افزود: دومین برداشت که از دوران صفویه به بعد در کشور رواج یافت، یک نوع تفسیر اجتماعی اخلاقی از حادثه عاشور است. این‌ها این‌گونه تحلیل کردند که امام حسین‌(ع) ، مسیح اسلام است و هر دینی به یک مسیح نیاز دارد همچنان که مسیح به دار آویخته شد که دیگران بخشیده شوند، پس امام حسین نیز باید کشته می‌شد. کارکرد آن هم این‌گونه هست که بالاخره سالانه میلیون‌ها مسلمان در ایام محرم به زندگی و اعمال خود نگاه دوباره می‌کنند و چه بسا در صدد اصلاح آن بر می‌آیند.

وی ادامه داد: نوع سوم از این تفسیرها که البته سابقه طولانی ندارد اما در ادبیات برخی از بزرگان ما و در دوران صفوی هم خود را نشان داده است، عاشورا‌پژوهی حکومتی و سیاسی است. عاشورا حرکتی است برای تشکیل حکومت که حتی شکستش هم پیروزی است؛ به این معنا که اثبات می‌کند این به عنوان آرمان در اسلام وجود دارد. هر چند اباعبدالله نتوانستند به آن جامه عمل بپوشاند. این تفسیر مهمی است که در دهه 40 و 50 در ایران رونق یافت و اساس آن نیز یک گزاره فقهی است که وقتی مقدمات حکومت فراهم می‌شود یعنی عده قابل توجهی از امام تقاضای ورود به مکه و تشکیل حکومت می‌کنند شرعا بر امام هم واجب است که این دعوت را اجابت کند.

حجت الاسلام و المسلمین فیرحی با بیان اینکه تفسیر بعدی، تفسیر چپ از قیام امام حسین(ع) است‌، افزود: این تفسیر کوشش می‌کند حرکت امام(ع) را در قالب الگوی شهادت طلبی انقلابی جای داده و از آنان انقلابیونی بسازند که با نوعی انحطار مقدس که با ایجاد یک بمب خبری و آگاهی سکون را به حرکت تبدیل کرده و  یک دومینوی حرکتی اجتماعی شکل بگیرد که از نقطه صفر شروع می‌شود و بتدریج ابعاد آن گسترده‌تر می‌شود.

وی با اشاره به پنجمین تفسیر از تفاسیر موجود از قیام امام، ادامه داد: تفسیر پنجم، تفسیر مرحله‌ای از قیام امام است. در ادبیات برخی محققین معاصر، تحت عنوان تحلیل‌های چهار مرحله‌ای به این صورت بررسی کرده‌اند؛ مرحله اول یک نوع اعتراض خروج از مدینه تا اقامت در مکه‌؛ مرحله دوم تلاش برای تاسیس حکومت از مکه تا روبرو شدن با سپاه حر و آشنا شدن با وضعیت دگرگون کوفه‌؛ مرحله سوم؛ مصلحت‌گرایی امام که تلاش می‌کند از کمند قدرت عبیدالله ابن زیاد خود را رها کند. و مرحله چهارم هم شهادت قهرمانانه است. من در این فرصت فرضیه دیگری را دنبال می‌کنم و با بعضی کدهای تاریخی پشتیبانی می‌کنم شاید تأملی باشد در این‌باره.

حجت الاسلام و المسلمین فیرحی  در ادامه گفت: گزارش‌های تاریخی 3 نکته را بوضوح در دهه 60 قمری نشان می‌دهند که من روی آن‌ها تکیه می‌کنم. اولین نکته‌ای که مطالعات تاریخی آن را تایید می‌کند‌؛ این است که از شهادت امام حسن(ع) در سال 50 تا مرگ معاویه در سال 60‌، یک گسست ساختاری بین دولت و جامعه رخ می‌دهد به گونه‌ای که یک نوع تضاد ساختاری بین دولت اموی و جامعه اسلامی به وجود آمده است یعنی جامعه و دولت هریک خواستهای متفاوتی دارند؛ این یک واقعیت تاریخی در آن دوران است.

وی افزود: نکته دوم، که بسیار مهم است آن چیزی است که در جامعه شناسی به آن می‌گویند رانش‌های اجتماعی‌، مانند زمین شناسی که رانش های زمینی باعث زلزله می‌شود. در دهه 60 قمری‌، شاهد یک چنین رانش‌هایی مهمی در اجتماع  هستیم‌. جامعه از سرکوب‌های اجتماعی و فریب‌های مذهبی به سطوح آمده و بدنبال یک انفجار است. این مسئله را هم خود معاویه و هم مروان به عنوان والی مدینه و هم امام حسین‌(ع)‌، پیش بینی می‌کنند. در جایی مروان در نامه‌ای سنگین خطاب به معاویه می‌نویسد: «انی لست عاما ان یکون الحسین یرصد بالفتنه و عزومو بالحسین طویلا»  یعنی من احتمال می‌دهم که حسین به محور فتنه تبدیل شود. من فکر می‌‌کنم داستان تو با حسین طولانی خواهد شد. پس یک زمینه گسل خاموشی است که در فاصله دهه50 و 60، بین دولت و ملت شکل گرفته و در دهه 60 در حال رانش است و زمینه دیگر، این است که این رانش اجتماعی به یک محور و مرکزیت نیاز دارد.

استاد دانشگاه تهران، با بیان اینکه رانش‌های اجتماعی در دهه 60 قمری در حال شکل‌گیری بود، گفت: در جنبش‌های امروزی، رسانه‌ها‌، احزاب و گروه‌ها این محوریت را بر عهده می‌گیرند اما در آن دوره، شخصیت‌ها این نقش را بر عهده داشتند. شخصیت‌هایی چون سلیمان بن صرد خزایی‌، مختار و شعیب و در کوفه عبدالله بن زبیر  و در مدینه عبدالله بن عمر و حسین بن علی‌(ع) این نقش را بر عهده داشتند‌. در بین همه این افراد، حضرت ابا عبدلله الحسین(ع) چشم اسفندیار حرکت اجتماعی و یا پاشنه آشیل دولت اموی است. ایشان یا باید از دولت حمایت می‌کرد که  در این صورت حرکت اجتماعی و عقبه مذهبی فدا خواهد شد و یا باید در کنار مردم و در برابر دولت قرار می‌گرفت. حال به چه دلیل حسین بن علی(ع) باید این محوریت را برعهده می‌گرفت؟ به اعتقاد من ، چون او بزرگترین بازمانده زنده  اهل بیت پیغمیر و کسی بود که مردم درباره او احادیث بسیاری از پیامبر به یاد داشتند «الحَسَنُ و الحُسین سیدا شبابِ أهلِ الجنَّة، مَنْ أحبّنى فلیحبّ هُذَین» و «حُسَین منّى و أنا مِن حُسَین». این چنین جایگاهی را هیچ‌یک از این شخصیت‌ها نداشتند، و بنابراین حسین بن علی(ع) یا باید میزان الحراره حرکت اجتماعی باشد و یا به گونه‌ای رفتار نماید که مشروعیت دولت را تضمین کند.

فیرحی با طرح این پرسش که چه اتفاقی در حدود سال‌های 50 تا 60 هجری قمری در جامعه رخ داده بود؛ به جمله‌ای از شمس‌الدین اشاره کرد و افزود: مرحوم شیخ محمد مهدی شمس الدین نویسنده با استعداد و تحلیل‌گر لبنانی که روحانی بسیار دانشمند و دارای علم روز است، می‌گوید: «فرق است بین حکومتی ستمگر که از سر اضطرار تحمل می‌شود و - همه هم می‌دانند که ستم می‌کند و ستم اجتماعی هم می‌کند-  با حکومت ستمگری که توجیه دینی پیدا می‌کند و معیار و مصداق حکومتی قرار می‌گیرد که بنا به تعریف اسلامی است. به نظر وی‌، حکومت معاویه از نوع دوم بود؛ یعنی هم ستم می‌کرد و هم به آن جامه مذهب می‌پوشاند. معاویه بر روی تربیت قصه‌گویان، راویان و تاریخ نویسان سرمایه‌گذاری کرد که احادیث را جعل کنند و یا اهل بیت را حذف کنند یا در بین نمازهای جماعت، قصه‌های کوتاهی از تاریخ نقل کنند که در آن اهل بیت منفی نشان داده می‌شدند. آنجا که متون تاریخی نوشته می‌شد، نویسندگان از معاویه پرسیدند که آیا از اهل بیت هم بنویسیم؛ معاویه گفت ننویسید مگر بدی‌هایشان را. تکرار این دروغ ها و پراکندگی آن‌ها سبب شد تا باور مردم شام را نسبت به اهل بیت تغییر دهند. نمونه مشهور آن را بارها شنیده‌اید وقتی خبر شهادت امام علی‌(ع) در محراب مسجد کوفه به شامیان رسید، آن‌ها از یکدیگر می‌پرسیدند مگر علی نماز هم می‌خواند؟! 

وی با اشاره به اینکه وقتی روایات، گویندگان و رسانه‌ها مطلبی را بارها تکرار می‌کنند؛ ذهن آدمی به تواتر می‌رسد؛ افزود: آدمی ابتدا شک می‌کند و سپس کم کم باور می‌کند. در روانشناسی اجتماعی می‌گویند: نظام ها برخی مطالب را به یقینیات جامعه تبدیل می‌کنند و فرار از این یقینیات ساده نیست. در دولت‌های نوع اول، که همه می‌دانند ظالمند اما مردم ظلم آنها را تحمل می‌کنند؛ ارزشهای دینی از بین نمی‌رود بلکه مردم دین خود را حفظ کرده و  داوطلبانه آن را انتقال می‌دهند تا اینکه دین تبدیل می‌شود به معیار و محکمه‌ای برای نقد دولت. در اینجا ارزش‌های دین، از آسیب در امان می‌ماند. اما در نوع دوم حکومت، که ستم دولت با نام دین رواج می‌یابد یک نهیلیسیم و پوچ گرایی مذهبی رخ می‌ دهد. اینجا دیگر ارزش‌های دینی سبب ایجاد محکمه برای نقد دولت نمی‌شود. یعنی اولا ستم دولت و ثانیا این همانی دولت با دین سبب ایجاد یک نوع ایماج و دین گریزی در مردم می‌شود که با بد جلوه داده شدن ارزش‌های دینی، جامعه به طور ساختاری از مذهب گریزان می شود. این متفاوت است با این‌که بصورت تصادفی و فردی در جامعه دین گریزی وجود داشته باشد؛ دین گریزی غیر ساختاری،  از زمان آدم تا خاتم همیشه در میان جوامع و در میان گروه‌های وجود داشته است که البته این خود نمک دینداری هم بوده است چون سبب می‌شد در تفسیر و بیان ارزش‌های دینی برای مردم و جوانان تامل دوباره صورت بگیرد و با رفع اشکالات بازخوردهای مثبت و اصلاحی بر جا گذارد. اما در نوع دوم از حکومت‌، دین گریزی به طور ساختاری صورت می‌گیرد که جامعه از مذهب عبور می‌کند. جامعه‌ای که ارزش‌های اجتماعی و اخلاقی‌اش و قواعد زندگی فردی و اجتماعی اش از مذهب گرفته شده ، پوچ‌گرایی مذهبی باعث اظطراب افراد و تشتت و از هم پاشیدگی آن می‌شود. این یک فروپاشی بزرگ فرهنگی است.  

این استاد حوزه و دانشگاه خاطرنشان کرد: از دهه 50 بسیاری از شخصیت‌ها آن را تشخیص دادند و نامه‌های مفصلی در این مدت 10 سال به امام حسین‌(ع) نوشتند‌. امام(ع)  به دو صورت با این اوضاع برخورد می‌کرد ابتدا آن‌که به مردم یادآور می‌شد که «بین امام حسن(ع) برادرم و معاویه عهدی است که من نمی‌توانم آن را نقض کنم» و  اقدام دیگر امام حسین(ع)  اعتراضاتی بود که به معاویه می نوشت که این اقدامات تو قتل‌ها و شکنجه‌ها و آزار مومنان در حالی است که این مردم گناهی جز دینداری نداشته‌اند. اما در سال 60 قمری‌، شرایط تغییر کرده بود . معاویه مرده بود و یزید که ولیعهد او بود، حال به خلافت رسیده بود. جامعه در آستانه یک اعتراض بزرگ قرار گرفته‌اند و در چنین شرایطی مردم معتقد بودند حال که معاویه مرده پس عهدی بر گردن حسین بن علی‌(ع) نیست و نمی تواند جلوی موج اجتماعی را بگیرد و چاره‌ای ندارد که جز آنکه موضع جدیدی را اتخاذ نماید. از سوی دیگر، یزید دستور فشار بر امام(ع)، برای گرفتن بیعت یا به شهادت رساندن وی را به والی مدینه داده بود. این تضادی است که بین دولت و مردم شکل گرفته است و امام در مرکز این تضاد است.

وی ادامه داد: در دوران معاویه، دو شکاف جدید پدیدار شده بود؛  اولی توسط معاویه بین دین پیامبر و اهل بیت پیامبر به شکلی که خود را به دین پیامبر نسبت می‌دهد اما با اهل بیت پیامبر دشمنی می ورزید. شکاف دیگر‌، بین دین اصیل پیامبر و دین دست ساخته معاویه بود همان چیزی که دکتر شریعتی از آن به عنوان جنگ مذهب علیه مذهب یاد می‌کرد. در چنین شرایطی سکوت کوتاه امام (ع) هم‌، به معنای آن بود که حکومت بنی امیه اسلامی است و مردم نیز به این نتیجه می‌رسیدند که چنین اسلامی به درد آن‌ها نمی‌خورد و به راحتی از آن عبور می‌کردند. در این شرایط ، امام حسین(ع)، در مواجه با  مروان والی مدینه می‌فرماید: «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ وَ عَلَی الاِسْلاَمِ الَسَّلاَمُ إذْ بُلِیَتْ الاُمَّهُ بِراعٍ مثل یَزِید» حضرت در این مرحله به این نتیجه رسیده بودند که یا باید اصل اسلام را رها کند یا از جامعه دفاع کند و و معلوم بود که عواقب این جز شهادت نخواهد بود. ابن عباس به امام می‌گوید: نرو کوفه‌، کوفیان را می‌شناسی‌، جای دیگری برو . حضرت در پاسخ می فرمایند: « والله لایدعونی حتی یسخرجوا هذه العلقةَ من جوفی»به خدا اینها مرا رها نمی‌کنند تا این خون  را از رگ‌های من خارج کنند.  این‌ها من را رها نمی‌کنند چون من با آن‌ها باشم و در منطق یزید هرکه با آن‌ها نیست‌، علیه آنهاست. سپس حضرت پیش بینی می‌کند؛ اگر این‌ها مرا بکشند، طومار خود را خواهند پیچید و از یک کهنه بی‌ارزش هم بی ارزش تر خواهند شد. یعنی  دولت در یک مسیری قرار گرفته بود که برای حفظ خودش مجبور بود امام‌(ع) را بکشد و اگر می‌کشت خودش هم به پایان کارش نزدیک می‌شد.

امام‌(ع) پیش از ماجرای شهادت مسلم، به محمد حنفیه می‌فرماید«مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَمَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ وَالسَّلاَمَ» هرکس با من آید به شهادت خواهد رسید و آن که با من نیاید به فتح و پیروزى نخواهد رسید ؛  تحلیل صحیح خود را از اوضاع اعلام داشته بود. روایتی است - از دسته روایات زنجیره طلا که راویان آن همه معصوم بوده‌اند -، از امام صادق به نقل از پدرش امام باقر و او از پدرانش تا می‌رسد به پیامبر که فرموده است: «یا بنی  ایاک و الظلم لمن لیس علیک ناصر من دون الله» فرزندم پرهیز کن از ظلم به خصوص بر کسی که یاوری جز خدا ندارد که این ظلم پاسخش داده خواهد شد.

فیرحی در خاتمه صحبت‌های خود به شرح فرازی از حوادثی که در  کوفه و دارالعماره ابن زیاد بر اهل بیت‌(س) و حضرت زینب(س) رخ داد، پرداخت.

دیدگاه‌ها

دقیقآ درسته..

افزودن نظر جدید