میلیاردر نیکوکار ناشناس!

تاجر خيري كه ٤ مدرسه و يك مركز توانبخشي براي جمعيت هلال‌احمر ساخته خودش را یک داوطلب تمام و کمال می داند و برای افتتاح هیچیک در محل حاضر نشده است

لبخندي دلنشين بر چهره دارد و مهربانانه سخن مي‌گويد؛ مردي كه جواني‌اش را صرف به دست آوردن اعتباري كرده است تا امروز محاسن سپيدش حرمتي باشد براي رهايي گرفتاران و گره‌گشايي مشكلات نيازمندان. «محمدكاظم حيدرپور» ٩٠ساله معتقد است كه هلال‌احمري بودن به كاور و پركردن برگه داوطلبي نيست‌ بلكه هر انساني كه به مردم خدمت مي‌كند را مي‌توان هلال‌احمري ناميد. او تاجر است و مدرك مهندسی مكانيك را از كشور آلمان دريافت كرده و با وجود پيشنهادات‌كاري فراوان در بهترين شركت‌هاي آلماني براي خدمت به ايران برگشته است. حيدرپور از جمله افرادي است كه قلبش در اين آب و خاك مي‌تپد و همانقدر كه در توسعه صنعت كشور نقش مؤثري داشته، در حذف محروميت‌ها هم تأثيرگذار بوده. ٤مدرسه ساخته و به‌قول خودش بچه‌هاي زيادي دارد كه نه او آنها را ديده و نه آنها او را ديده‌اند و فقط مرتب حمايتشان كرده تا بتوانند در زندگی موفق شوند. اين اواخر هم مركز توانبخشی مجهزي در شهر رودسر استان گيلان براي هلال‌احمر ساخته و كارهاي متفاوتي در زمينه‌هاي محروميت‌زدايي انجام داده و حمايت‌هاي زيادي از سالمندان كهريزك كرده است. زندگي پرفراز و نشيب اين نیکوکار و دليل اين همه خدمت‌رساني ستوده به مردم و همكاري‌هایش با جمعيت هلال‌احمر بهانه‌اي شد تا با او به گفت‌وگو بنشينیم.

كمك به نيازمندان ميراث پدرم است
برخلاف تصورمان شكل و شمايل دفترش با يك تاجر بين‌المللي متفاوت است؛ مبلماني ساده كه از ظاهرش مي‌توان حدس زد از همان ابتداي تأسيس تجارتخانه تغيير نكرده‌اند. وقتي نگاه حيرت زده ما را مي‌بيند لبخندي مي‌زند و مي‌گويد: «اينجا زماني تجارتخانه بود. يعني از اول هم‌كاري در اينجا انجام نمي‌شد. اينجا محلي براي خدمت به مردم است. همراه جمعي از دوستانم اينجا جمع مي‌شويم و براي كمك و خير رساندن صحبت مي‌كنيم. هرچه كار كرده‌ام براي دوران جواني بوده است كه سال‌ها از آن فاصله گرفته‌ام. روزگار را با همسرم و اين‌گونه كارها مي‌گذرانم. وقتي به كسي كمك مي‌كنم و گره‌اي را باز مي‌كنم حالم خوش مي‌شود. انگار تمام دنيا را به من داده باشيد. حالم خيلي خوش مي‌شود؛ آنقدر كه نمي‌توانم توصيفش كنم. مثل اين مي‌ماند كه قله بلندترين كوه دنيا را فتح كرده‌ام. البته اين كار میراث پدری است. اصليت ما تبريزي است و سال‌ها پيش به رودسر مهاجرت كرديم. پدرم را به دست به خيري مي‌شناسند. او كارهاي زيادي انجام داده است. پدرم هميشه ما را به كار نيك سفارش مي‌كرد. حتي در وصيتش نوشته راضي نيستم از فرزندانم كه ماليات دولت را ندهند. چون اين ماليات خرج رفاه مردم مي‌شود.»
از تحصیل در آلمان تا کارگری و کارخانه داری
ماجراهاي زندگي‌اش را چنان روايت مي‌كند كه انگار همين ديروز اتفاق افتاده است. آقا محمدكاظم بعد از مرور خاطرات پدرش مكث كوتاهي مي‌كند و مي‌گويد: «درسم خيلي خوب بود. آن زمان ٢رشته تحصيلي وجود داشت؛ يكي الكترونيك و ديگري مكانيك. وقتي سربازي‌ام تمام شد به آلمان رفتم و با معدل بالا مدرك مهندسي مكانيك را گرفتم. در حين تحصيل خيلي سختي كشيدم. در ساختمان‌ها كارگري مي‌كردم و هزار و يك كار انجام مي‌دادم تا بتوانم مخارج تحصيلم را دربياورم. وضع مالي‌ پدرم خوب بود ولي نمي‌توانست هزينه مرا در خارج كشور آن‌طور كه بايد تأمين كند. بعد از اتمام تحصيل به ايران آمدم و در يك اداره دولتي مشغول به كار شدم. وقتي پدرم متوجه شد گفت: پسرجان! تو براي كار اداري ساخته نشده‌اي. بايد كار آزاد كني.» بعد از مدتي كار در اداره، خودم به اين نتيجه رسيدم كه براي اين كار ساخته نشده‌ام. در همين مدت مرتب يكي از دوستانم در آلمان پيشنهادهاي مختلف كار به من مي‌داد. يك روز با او به مذاكره نشستم و ديدم كار خوبي است. كارش ساخت تجهيزات صنعتي و توليدي بود. اصرار داشت در آلمان كار كنم. ولي من ايران را دوست داشتم و مي‌خواستم براي كشورم كار كنم. به همين دليل تلاش‌هايش ناكام ماند و من به كار خودم ادامه دادم. تا جايي كه مي‌توانستم تجهيزات صنعتي كه در كشور كم داشتيم را وارد مي‌كردم و ٥كارخانه بزرگ و تعداد زيادي كارخانه‌هاي كوچك ساختم كه تا آن زمان در كشورمان نبود و اين‌گونه براي كارگران اشتغالزايي مي‌كردم. از اين كار با تمام وجود لذت مي‌بردم و همچنان به وصيت پدرم كارهاي عام‌المنفعه انجام مي‌دادم.»
به نيازمندان بايد ماهيگيري ياد داد
آقا محمدكاظم با بيان اينكه در كمك‌هايمان نبايد گداپروري كنيم و بايد ماهيگيري را به نيازمندان ياد بدهيم تا هميشه بتوانند خوب زندگي كنند مي‌افزايد: «هيچ وقت مستقيم و نقدي به كسي كمك نكرده‌ام. البته براي بچه‌هایی كه دوست ندارم تعدادشان را بگويم مبلغي واريز مي‌كنم تا صرف هزينه تحصيل و زندگي‌شان شود. بيشتر اين بچه‌ها انسان‌هاي موفقي شده‌اند. درغيراينصورت به شكل ديگري كمك مي‌كنم. مثلاً بارها پيش آمده در خيابان نيازمندي را ديده‌ام كه مي‌خواسته دارويش را بخرد اما پول نداشته. اين‌طور مواقع فرد را سوار ماشين مي‌كنم، به داروخانه مي‌برم و برايش دارو مي‌خرم. اگر كار نداشته باشد سعي مي‌كنم برايش كار پيدا كنم تا خودش مخارجش را تأمين كند. هميشه كارهاي خوب جلوي پاي انسان مي‌آيد كه گاهي خودمان آنها را پس مي‌زنيم. اين روزي انسان‌هاست كه برايشان اتفاق مي‌افتد.» او مي‌افزايد: «يك بار با يكي از كارمندان درباره مدرسه صحبت مي‌كرديم. او كه اهل طبس بود به من گفت: در حوالي شهر طبس و كرمان محلي است كه مدرسه ندارد و دانش‌آموزان با سختي زيادي درس مي‌خوانند. درباره وضعشان مفصل توضيح داد. دلم لرزيد. به او گفتم: كارت را جمع كن و برو در آنجا يك مدرسه بساز. پولش را من مي‌دهم. فرداي آن روز او را فرستادم به محلي كه مي‌گفت. هر مبلغي مي‌خواست برايش واريز مي‌كردم تا مدرسه براي سال تحصيل جديد آماده شود. بالاخره آماده شد. براي افتتاح كه دنبالم آمدند من قبول نكردم. چون دوست ندارم كسي مرا بشناسد. تا به حال ٤مدرسه ساخته‌ام كه براي افتتاح هيچ كدامشان نرفته‌ام.»
زندگي زير سايه حصير
«خداوند كارش خيلي درست است. باوركنيد گاهي براي انجام يك كار پولي در بساط نداشته و فقط تصميم گرفته‌ام آن را انجام دهم و آن وقت همه چيز جور شده است. راستش بخواهيد خودم هم باورم نمي‌شود.» اشك از چشمان مهربان پيرمرد جاري مي‌شود. اما بغض در صدايش احساس نمي‌شود. مي‌گويد: «مردم كشورم از من راضي باشند برايم كافي است. من خدمتگزار آنها هستم. هرچه داشتم را براي آنها خرج كرده‌ام. به فرزندانم گفتم همه چيزهايي را كه دارم براي مردم كشورم و براي‌ آباداني اين مملكت خرج مي‌كنم و براي شما ماشين قراضه‌ام را مي‌گذارم تا يادگاري نگهداريد. من يك ايرانی‌ام و به اين موضوع افتخار مي‌كنم. البته گاهي هم وقتي فقري را مي‌بينم رنج مي‌برم. اين روزها مردم فقيرتر مي‌شوند. نوروز امسال براي‌كاري به چابهار رفته بودم. در ساحل داشتم قدم مي‌زدم كه چند پسربچه را ديدم. ظاهر درستي نداشتند. صدايشان كردم و به هركدامشان چند اسكناس نو عيدي دادم. آنها آنقدر با تعجب پول‌ها را نگاه مي‌كردند كه انگار تا به حال پول نديده‌اند. متوجه شدم آنها زير حصير كنار ساحل زندگي مي‌كنند. نمي‌دانم چه بايد مي‌كردم. نمي‌توانستم چيزي بگويم. زبانم‌بند آمده بود و بي‌اختيار اشك مي‌ريختم. مردم كشور ما نبايد در اين شرايط زندگي كنند.»

آسودگی هموطنانم آرزوی من است
اين خير مهربان وقتي تصاوير مركز توانبخشي را كه در شهر رودسر ساخته است مي‌بيند بي‌اختيار اشكش سرازير مي‌شود. به مديرعامل جمعيت هلال‌احمر استان گيلان مي‌گويد: «هرچه مي‌خواهيد را فهرست كنيد و همه را با هزينه شخصي تهيه مي‌كنم. اينجا بايد بزرگ‌ترين مركز توانبخشي گيلان شود.» وقتي اين خاطره را برايش بیان مي‌كنيم و احساسش را در آن لحظه مي‌پرسيم چهره‌اش منقلب مي‌شود و مي‌گويد: «لذت بردم كه آنقدر اين مركز كارآمد شده است. اينجا قبلاً خوابگاهي براي دانش‌آموزاني بود كه از روستاها براي درس خواندن به رودسر مي‌آمدند. حدود يكسال پيش از كنارش رد مي‌شدم كه ديدم متروكه است و هيچ استفاده‌اي ندارد. خواستم از هلال‌احمر پس بگيرم كه متوجه شدم در آن منطقه مركز توانبخشي وجود ندارد. به مديرعامل هلال‌احمر پيغام دادم كه يا مركز توانبخشي بزنيد كه هزينه‌اش را خودم مي‌دهم يا ملك را پس بدهيد. با اينكه چيزي را كه بخشيده‌اند پس نمي‌گيرند ولي من دوست دارم آنجا كارآمد باشد. وگرنه در آن را قفل مي‌كردم و به‌عنوان ميراث به بچه‌هايم مي‌دادم. براي ساخت اين مركز خيلي سختي كشيدم. ٣دستگاه دياليز از آلمان آوردم كه با وجود تحريم‌ها كار بسيار سختي بود. حاضرم سختي‌هاي بيشتري را هم تحمل كنم تا مردم در رفاه باشند. هر كسي بايد در حد خودش‌كاري كند. مسئولان بايد وظيفه‌شان را درست انجام دهند و مردم در برابر هم مهربان باشند. اين‌گونه همه مشكلات حل مي‌شود.» او نظرش را درباره هلال‌احمر رک و پوست کنده مي‌گويد: «هلال احمر خدمات زيادي به مردم ارائه مي‌كند و اين خيلي خوب است. هركسي را كه به مردم خدمت مي‌كند بايد تحسين كرد. من به مديرعامل جمعیت هلال احمر استان گيلان هم گفتم خيلي دوست دارم در آن منطقه آسايشگاه سالمنداني تأسيس كنم ولي زميني كه براي اين كار در ذهنم داشتم به ناحق توسط عده‌اي در همان شهر رودسر تصاحب شده است. من توان جواني را ندارم وگرنه زير بار زور هیچکس نمي‌رفتم. اگر جمعيت هلال‌احمر كمك كند من آنجا را كه حق من است پس بگيرم در آنجا يك آسايشگاه مجهز سالمندان خواهم ساخت. البته من همچنان پيگير هستم و آنجا را پس خواهم گرفت و به آسايشگاه تبديلش خواهم كرد.» او صحبت‌هايش را با اين جمله پايان مي‌دهد: «در ٩٠سالگي تنها آرزويم آسودگي هموطنانم است.»

افزودن نظر جدید