- کد مطلب : 12363 |
- تاریخ انتشار : 23 آبان, 1395 - 12:11 |
- ارسال با پست الکترونیکی
نگاهی متفاوت به حضور مردم در پاسارگاد در روز کورش
![](http://omidnamehnews.ir/sites/default/files/post_image/2016_11_12_22_25_44.jpg)
هفتم آبانماه امسال برای دوستدارانِ ایران روزی به یادماندنی بود؛ چرا که برای نخستین بار همهی دشت پیرامون آرامگاه کورش بزرگ مالامال از جمعیت شد؛ جمعیتی که از سراسر ایران ــ با وجود احتمال برخی برخوردهای امنیتی که گروههای مخالفِ نظام به آن دامن میزدند یا بسته بودن در ورودی این محوطهی تاریخی ــ راهیِ این سفر شدند.
گویا رشد جمعیتِ علاقهمند به موضوعِ کورش و تاریخ ایران در این سالها رشدی تصاعدی بوده است که چندان هم دور از ذهن نیست.
در سال 1384 که پس از همایشِ کوچکی که برای پاسداشتِ این شخصیتِ بزرگِ تاریخمان بر دستِ انجمن افراز در فرهنگسرای سرو (بانو) برگزار کردیم و برنامهی سفر به پاسارگاد را چیدیم ــ که جمعیتی بیش از 100 تن اعلام همراهی کردند و با سه اتوبوس راهی شیراز شدیم و در آنجا دوستانمان در «شورای هماهنگی انجمنهای ملی ـ تاریخی» نیز از استانهای خوزستان، اصفهان و همدان به ما و شماری از فعالانِ استان فارس در تختجمشید و سپس در هفتم آبانماه در پاسارگاد پیوستند ــ شاید بیش از 150 تن میشدیم، که این رقم تا سال گذشته به بیش از 15 هزار تن رسید و اکنون مرز 150 هزار تن را رد کرد...
و این رویدادی بود که مفسران سیاسی و جامعهشناسان، از طیفِ راست تا چپ و از موافقان نظام تا مخالفانِ آن، از زاویههای مختلف به تحلیل و گزارشاش پرداختند هر چند رسانههای بزرگِ داخلی همچنان آن را به سکوت گذراندند. آیا میتوان این حرکت را به مثابهی بیداری ملی در نظر گرفت، چرا که بیشترِ این گردِ هم آمدگان جوانانی بودند با شور و فعال، و در نتیجه مؤثر در کنشهای فرهنگی؟
و اما بیداری ملیِ چیست و چه ویژگیهایی میتواند داشته باشد؟! آیا صرفِ علاقهمندی به تاریخ کهن، که قطعاً کورش یکی از اوجها و نمادهای آن میتواند باشد، میتواند نشانهای از بیداری ملی باشد؟ و آیا بیداری ملی حرکتی در برابرِ بیداری اسلامی است که بزرگان نظام دربارهاش بسیار سخن گفتهاند یا در عرضِ آن، که در اینباره نیز بسیار شنیدهایم؟
در آغاز خوب است چند نکته آشکار شوند. نخست اینکه هر حرکت بزرگ اجتماعی حاشیههایی دارد غیرقابل پیشبینی، یا در راستای خواستِ بازیگرانِ سیاسی و اهداف متفاوتِ آنان. از اینرو، اگر گروههایی در این مراسمِ بزرگ کوشیدند برداشتهای سیاسی یا خوانشهای تاریخی ویژهای را گسترش دهند امری شگفت نیست؛ اما شگفت آنجاست که اکثریت همراهی نکردند و این موضوعی است که شایستهی تحلیل و توجه است.
روی سخنم دو گروه است؛ سلطنتطلبان و معارضانِ سیاسی نظام جمهوری اسلامی که به یاری رسانههای ماهوارهای در نظر داشتند این حرکت را به سمتِ رودررویی با حکومت ایران و هواداری از نظام سلطنتی بکشانند؛ و جوانانی خسته از برخی سختگیریهای داخلی که به پشتوانهی سالها آموزشِ نادرستِ تاریخ در کشورمان از سویی، و از آن سو برداشتِ نادرست برخیِ که ملیت را در تضاد با هویت دینی میبینند، تلقی و برداشتی ضداسلامی و در نتیجه نژادی از فرهنگ ایرانی داشته و شعارهایی در این راستا سر میدادند. اما آن اکثریت، آگاهانه یا ناآگاهانه، چه میخواستند؟
من در ادامه، برداشتم از این موضوع را، که گمان دارم توجه به آن میتواند راهی را بنمایاند و غلطیدن به کژراهههایی را بازدارد، مینویسم؛
برای ورود به بحث بیداری ملی، در گام نخست، باید به این نکتهی مهم توجه کنیم که: رو در روییِ ملیت و اسلامیت، بر پایهی دلایلی که خواهم آورد، در ایران درست نیست و روایی نداشته است، بلکه دوگانهی تاریخیسازِ ما «داد و ستم» است.
نخست آنکه بر خلافِ شبهجزیره عربستان که اسلام مایهی قوام دولت در آن شد و قبیلههای آن سامان زیر پرچمِ اسلام گرد هم آمدند و حکومتی را پی ریختند که به آنها بزرگی و شخصیت بخشید، دولت در ایران و هویت ملی میانِ ایرانیان بسیار قدیم بود و خوشبختانه این دولت قدیم، که در همان لحظهی شکلگیری به دستِ کورش بزرگ، نیرومند و وسیع بود، با مایهای از خرد و داد و نه بر پایهی دینی خاص شکل گرفت.
به سخنِ دیگر، این حکومت به باورهای مردم کار نداشت و همگان را نه تنها در پرستش خدایانِ خود آزاد گذارد بلکه به همه دادگرانه یاریهای دولتی رساند تا مراسمشان را به نیکی برپا دارند.
در اینجا دو نکتهی کوچک ولی بسیار مهم، که گاهی دستمایهی نقد مخالفان است، شایستهی توجه است:
1. بر خلافِ آنچه شایع میکنند کورش تنها به یهودیان یاری نرساند، چرا که قومهای بسیاری در اسارت نبونید، پادشاه بابل، به سر میبردند و از جمله یاری او برای بازسازی معبدهای مردوک هم ثبت تاریخ است. همچنانکه در لوحهای تختجمشید ــ که صد البته مربوط به سالها پس از اوست و از قضا مربوط به شاهنشاهی است که آشکارا خود را پیرو دینی خاص میداند (داریوش بزرگ) ــ سندهای متعددی پیرامونِ یاریگری حکومتی به پیروان دینهای گوناگون برای انجام مراسم و بازسازی نیایشگاههایشان وجود دارد. اما چون یهودیان کتاب داشتند و شرح این بزرگیِ کورش را در کتابشان ثبت کردند و شناختِ غربیان از کورش نخست از راه این کتاب بوده و نقاشیهایی که بر پایهی آن کشیدهاند و بهویژه از آن قومهای باستانی تنها یهودیان هستند که پیوستگیِ تاریخیشان را حفظ کردهاند و باقی خردههویتهای باستانی به آرامی محو شدهاند و این یهودیان سنتِ باستانی احترام به پادشاهانِ پارسی را پاس داشتهاند، این باور ایجاد شده که کورش تنها حامی یهودیان بوده است که بهویژه این موضوعِ دستمایهی گروههای کورشستیز در این سالها قرار گرفته و آن را بزرگنمایی کردهاند.
2. خرده میگیرند که چرا کورش همچون ابراهیم نبی بتپرستی را برنینداخت و این آزاد گذاشتنِ مردمان در باورهای خود، فینفسه، امری ارزشمند نیست. من با آرای این گروه از منتقدان مخالفم؛ چرا که به گمان من این خرد میبایست در میان مردمان شکل بگیرد و تاریخ نشان داده که اگر اندیشهای، ولو بهترینِ آنها، با خشونت به مردم تحمیل شود تأثیری وارونه خواهد گذارد. همچنانکه همان پیروان ابراهیم بزرگ بارها به بتپرستی روی آوردند؛ اما شکستنِ فضاهای بسته و ایجادِ امکان ارتباط میان مردمان (کاری که به طرزی درخشان توسط مدیریتِ هخامنشی پی گرفته شد) و تنها جلوگیری از آسیب زدنِ مراسم دینی به خود یا دیگران ــ برای نمونه، جلوگیری از قربانی کردن انسان؛ که خشایارشا آن را در رابطه با معبد بعل مردوک در بابل، که در آن نوزادی را برای خدایشان قربانی میکردند، با اقتدار به انجام رساند ــ میتواند راهگشاتر باشد.
به سخن دیگر، اگر مراسمی دربرگیرندهی آزار و ستمی به دیگری نیست، بگذار آزاد باشد ــ همچنانکه در ادبیات ما نیز چنین مفهومی ستوده شده، و وارونهی آن، خداپرستِ دیگرآزار مورد تندی و عتاب قرار گرفته است ــ و در گذر زمان و در پیوند با مردمانِ فرهیختهتر این کنشهای هجو خودبهخود رو به زوال خواهند رفت و این دقیقاً روندی است که دربارهی بردهداری هم در دورهی هخامنشی پیش گرفته شد (علاقهمندان میتوانند شرح مستند و تاریخی این موارد را در کتاب داریوشِ دادگر، از دکتر شروین وکیلی، پی بگیرند).
اینگونه است که در تاریخ ایرانزمین، جز در مواردی کوتاهمدت که نسبت به تاریخِ جهان شگفتانگیز مینماید، ایرانزمینیان و باشندگان گسترهی ایرانزمین، در پرستشِ خدای خود آزاد بودهاند، دینهای مختلف به این سرزمین آمد و در همکنشی با دیگر دینها و اندیشهها نیرومندتر شد و از اینجا به سرزمینهای دیگر رفت، و بهویژه ساختارِ ملیت از دینی خاص جدا بوده است، مگر در موردهای بسیار محدودی که روایتی دینی ابزاری برای تقویت هویت ملی شده باشد که در این موارد هم دینهای گسترشیافته در ایرانزمین از نظر محتوایی بسیار به هم نزدیک هستند.
به سخن دیگر، همان «داد»، که در معنای وسیعترش قرار گرفتن هر چیزی به جای خود معنی میدهد، روحِ و اصلِ این ادیان را میسازد و نه شعایر و رسوم. از اینرو، به نظر میرسد نوعی تقابل میان ایرانیت و اسلامیت که در تاریخ معاصرمان شکل گرفته یا احساس میشود که وجود دارد ویژگیِ تمدنی و ذاتیِ فرهنگی ما نباشد و حاصل دو تلاشِ نادرست در همین دوره از تاریخمان باشد؛ یکی کنشگرانی که برای ایجاد تغییر در اوضاعِ مملکت در آغاز سدهی اخیر «غرب» را الگو گرفتند و شکلگیری تمدن غربی از دلِ نقدِ دین و حتی رو در رویی با آن و بازگشتش به تمدنِ کهنِ یونانی را برای ما مشابهسازی کردند، در حالی که تمدن کهن ایرانی هیچگاه در میان ایرانیان از میان نرفته و با شاهنامه این پیوند ابدی شده بود؛ و دیگری کنشگرانی اسلامی که در انقلابِ ایران این ایدهی اسلامِ شبهجزیرهای را وامگیری کردند که ملیت در تقابل با اسلام است، که در آنجا، با توضیحی که داده شد، این برداشت بدیهی بود و در واقع هویتِ مردمانِ آن دیار ــ یا سرزمینهایی چون مصر که نتوانستند و یا اصلاً نمیشد که چیزی از جهان باستانشان را به دنیای مسلمانشدهی جدید بیاورند، چرا که تعارض میان آن دو بسیار زیاد بود ــ با مسلمان شدنشان شکل گرفته بود.
به بحثِ نخست بازگردم. بیداریِ ملیای که شکل گرفته چنین پشتوانهای دارد؛ یعنی هنگامی که به کورش ارجاع داده میشود میبایست اینچنین باشد: راهی را برای بازگشت به اخلاقی که روزگاری کل این منطقهی وسیع را در صلح نگاه داشته بود بیابد؛ سببِ پیوند مردمان و اقوامِ نه تنها ایرانِ سیاسیِ کنونی، بلکه همهی باشندگان ایران بزرگِ فرهنگی شود؛ بار دیگر انگیزهای شود برای بازسازیِ ایران، این قلبِ تپندهی نوعی از هویت و تمدن که جهانِ پرآشوبِ امروز بسیار نیازمند آن است.
حال، تا چه اندازه این بیداری با آگاهی همراه باشد به ما و توانِ رسانهایِ آگاهانِ جامعه و همکاری نهادهای حکومتی با آن هم بر میگردد، چرا که اگر این آگاهی حضور نداشته باشد همان میشود که گروهی پیامِ دادگرانهی کورش را با مذهبی خاص میآمیزند، یا به شکلِ حکومت تقلیل میدهند یا در مخالفت با تبار و تیرهای دیگر میبینند و روحِ قومگرایانه به آن میدهند که شوربختانه این روزها، با بیتوجهی برخی میرود که گسترده شود و کلیت این سامان را به آتش کشد و کارِ ناتمامِ ابرقدرتها در دو سدهی اخیر برای تجزیهی سرزمین و ملت ایران را به انجام رساند...
اما در برابر، اکثریتی خودجوش که آگاهیهایشان را از کانالهای قدرتمند قانونی و خوانشهای رسمی نگرفتهاند پیام همبستگی سر میدهند و با لباسهای گوناگون و شادابِ قومیشان در کنار هم میایستند و آشکارا پیام میدهند که کورش، در مقام چکیدهای از روح ایرانی، نه وابستگی به قوم خاصی دارد و نه پیرو دینی ویژه است، او یاورِ هر آنچه دادگرانه باشد است و دشمنِ هر آنچه ستمگرانه باشد؛ و از اینرو، هراسی از آن نباید وجود داشته باشد و همهی ما باید این روحیه را توانمند کنیم.
* علیرضا افشاری روزنامهنگار، پژوهشگر تاریخ و دبیر دیدهبان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران
افزودن نظر جدید