- کد مطلب : 11311 |
- تاریخ انتشار : 3 مرداد, 1395 - 09:40 |
- ارسال با پست الکترونیکی
پای درددلهای« ر. اعتمادی»؛چرا به خاطر گذشته از من انتقامکشی میکنید / بدون ایران هیچم
حالا اما سالها از آن روزها میگذرد و برخی از کتابهایش «ممنوعه»اند! گروهی آثارش را دم دستی و بیمحتوا میدانند و گروهی هم نسبت عامهپسند را به عنوان یک توهین برای آنچه او نوشته، به کار میبرند اما هر چه که هست، کارهایش همیشه پرمخاطب بوده و مطابق آنچه خودش میگوید، هنوز هم چنین است و در همین زمان، کتابهایش این سو و آن سوی شهر، به صورت غیر رسمی و قاچاق منتشر و فروخته میشود. با تمام این احوال، اهالی منصف حوزه ادبیات، او را از تاثیرگذارترین چهرههای رمان عامهپسند البته به معنای پرمخاطب میدانند.
«آبی عشق» و «شب ایرانی» از جمله آثار اوست که مخاطبان زیادی را با خود همراه کرده و اخبار بازار قاچاق هم فروش بالای آن را تایید میکند، هر چند نمیتوان از تعداد نسخههای به فروش رفته، اطمینان حاصل کرد. سابقه «عالیجناب عشق» هم تایید میکند که او هر جایی که پا گذاشته، مخاطب همراهش آمده و یک نمونهاش، راهاندازی و سردبیری مجله «جوانان» است که به صورت رسمی زیر نظر موسسه اطلاعات منتشر میشد و چهارصد هزار نسخه تیراژ از خود به یادگار گذاشت. آماری که هنوز طی این سالها یا تکرار نشده یا اگر عددی بالاتر از آن در میان مجلات مطرح شده، بیشتر شبیه ادعا خود را نشان داده است!
به هر روی اینها بخشی از زندگی رجب علی اعتمادی، «عالیجنای عشق» معروف به «ر. اعتمادی» است که حالا دهه هشتم زندگی خود را سپری میکند. در سوابقش نویسندگی و روزنامهنگاری توامان دیده میشود. ر.اعتمادی» که رمانهایش زمانی پای ثابت پاورقیهای روزنامه اطلاعات بود و مخاطب اسمش را که میدید، روی نوشتهاش توقف میکرد. چندی پیش فرصتی دست داد تا با اعتمادی گپ و گفتی داشته باشیم و از انچه بر او گذشته، بحث کنیم. مشروح این گفت و گو در ادامه آمده است
- آقای اعتمادی شما در سالهای قبل از انقلاب یک روزنامهنگار با سابقه به حساب میآمدید که بعدا به نوشتن رمان روی آورد. آیا به جز حرفه نویسندگی به کار دیگری مشغولید یا همچنان سرگرم نوشتن هستید؟
به نظرمن نویسندهها دو دستهاند: یکی نویسندگانی که اصلا حرفه دیگری دارند اما در کنار کار اصلیشان رمان هم مینویسند و دیگر نویسندگان که همیشه کارشان نویسندگی است. شخصاٌ جزء نخستین نویسندگان ایرانی بودم که هم در روزنامه نگاری و هم در داستان نویسی حرفهای شدم و امروز هم تنها کاری که انجام میدهم نویسندگی است.
از سال ۱۳۴۰ رمان نویسی را آغاز کرده بودم حتی بیشتر فروش مجلۀجوانان به خاطر رمانهای دنبالهدار من بود. آن رمانها پس از چاپ در مجله مرتباٌ به صورت کتاب چاپ میشد و تیراژهای افسانهای داشت. مجموعۀ آن رمانها و حدود ۱۵جلد رمانی که من در طول این سالها نوشتم همگی پر مخاطب بودند.
- گاهی درباره نویسندگان قضاوتهای سیاسی میشود و او را به این یا آن تفکر منتسب میدانند. میگویند طرفدار این است یا آن، به نظر شما سیاسی بودن در نویسندگی خوب است یا بد؟ اساسا فرق سیاسی و غیر سیاسی بودن در کجای کار آنهاست؟
باور من این است که نویسنده به هیچ عنوان نباید سیاسی باشد. چون یا با ماست یا بر ماست. تمامی نویسندگانی که موضع سیاسی داشتند (به ویژه پس از ۱۳۲۰یعنی دورهای که بیشتر نویسندگان ما رمانهای سوسیالیستی مینوشتند)، تاریخ مصرفاشان پس از پایان دورۀ ایسمها گذشت، چراکه دیگر محملی برای به دوش کشیدن آن نوع افکار در جامعه وجود نداشت و جامعه با آن نوع افکار خداحافظی کرده بود. این موضوع تنها مربوط به ایران نبود، بلکه در تمام دنیا ادبیات سوسیالیستی به واسطۀ حمایت تفکر چپ اوج گرفته بود، بنابراین پس از فروپاشی کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی به ناگهان از رونق افتاد. در مقابل افرادی که غیر سیاسی نوشتند ماندگار شدند. شما هنوز جنگ و صلح تولستوی را میخوانید، آثار سارتر، آناتوفرانس و دیگران را به واسطۀ غیر سیاسی بودن میخوانید. من خاصه از سال ۱۳۴۵ تا به امروز با هیچ تفکر سیاسی همگامی نداشتم. کار من نویسندگی و به ویژه رمان نویسی است و در بخشی از محدودۀ داستان نویسی ایرانی کار میکنم.
- در سالهای اخیر، انچنان که در معدود گفت و گوهای خودتان، به نظر گلایه مند میرسیدید، اعطای مجوز به شما دچار موانعی بوده است، به نظر شما، اشکال کار کجاست ؟
به نظر من بررسهای ما گرفتار کلمات شدهاند. کلمه برای آنها مهم است نه متن کتاب.
- یعنی چه؟ اگر امکان دارد توضیح بیشتری بدهید؟
اگر قرار باشد بررسها، به موضوع جنبهای سلیقهای بدهند و هر چه که به نظرشان نامناسب میآید حذف کنند (که معمولا در نهایت چیزی از داستان باقی نمیماند) کلام مقدس هم که در اختیارشان قرار گیرد، بخشی از آن را حذف خواهند کرد. به عنوان نمونه یکی از رمانهایم، گرفتار این نوع سلیقه انگاری شده و به آن مجوز ندادهاند. البته خودم دلایل ارائه شده توسط بررسها را ندیدهام اما جالب اینجاست که یک دختر ایرانی در این رمان ( شب ایرانی) حضور دارد که محو فرهنگ غرب شده. من آن دختر را کوبیدام اما باید در مقابل قهرمان داستان یعنی شهرزاد که دختر پاک و شریفی است، قرارش میدادم. شهرزاد به خواسته پدرش به خانوادهاش و به خواستههای ناثواب برادرش هم توجه میکند. در داستان تیپ منفی و مثبت باید حضور داشته باشد. اگر اینطور نباشد اصلا داستان در کار نیست.
به هر حال اینها سلیقه است و همانطور که گفتم اگر این طور برخورد شود کلام مقدس را هم باید حذف کرد. مثلا در کلام الله مجید و در داستان یوسف و زلیخا، زلیخا در ابتدای داستان تیپ منفی است. میخواهد به یوسف تجاوز کند. در پایان داستان است که او متحول میشود. شما بدون تیپ منفی نمیتوانید داستان بنویسید. رمان درست مثل برق دارای سیمهای مثبت و منفی است. اگر منفی را در برابر مثبت قرار ندهم کسی رمان را نمیخواند.
- کمی درباره فضای رمان آبی عشق که خیلیها شما را با آن رمان به یاد میآورند صحبت کنید. بن مایههایی از عرفان ایرانی در آن کتاب به چشم میخورد.
بعد از انقلاب و از زمانی که رمان نویس حرفهای شدم این فرصت برایم به وجود آمد که با عرفان ایرانی آشنا شوم. سی سال است بر روی عرفان عملی و نظری کار میکنم. اولین رمان عاشقانه –عارفانه ایرانی را هم خودم منتشر کردم. آبی عشق روایت گر گذر آدمی با خلاقیات رضیله به سوی خداست. اگر تذکره الولیا عطار را بخوانید خواهید دید بسیاری از عرفای ما راه را از همین جا آغاز کردند. بسیاری از آنها در ابتدا انسانهای اخلاقی نبودند اما بر اثر یک حادثه تکان خوردهاند. پیشرفت من در رمان نویسی این بود که ضمن امروزی نویسی عرفانی را که در کتابهای سنگین ادبیات ما وجود داشت (و برای برخی از جوانهای این نسل غیر خواناست) را در دسترس آنها قرار دهم. کتاب آبی عشق من توسط سه ناشر در چاپهای چندگانه وارد بازار شد و فروش رفت. در نهایت باز هم میگویم نویسنده استاد اخلاق نیست. مگر قصه لیلی و مجنون برای پیشرفت بشر نکتهای ارائه میدهد. اما این قصهها احساس را در دورن شما شکوفا میکنند.
- چرا کتابهایتان را برای ساخت فیلم یا سریال در اختیار کارگردانهای سینما و تلویزیون قرار نمیدهید؟
چندین کارگردان درجه یک در این باره صحبت کردند و گفتند اگر اجازه دهید اسمتان را بر داریم میشود با رمانهایتان کار تلوزیزیونی یا سینمایی ساخت. اما من اجازه ندادم.
اتفاقا کتابی دارم به نام قصه عاشقان که در مورد دوران زندگی زنی است که در سال ۱۳۱۲ به دنیا آمده و تا ۸۰ سالگی او را پوشش میدهد. سه ماه با این زن صحبت کردم و کتاب را نوشتم. این کار میتواند یک سریال درجه یک باشد. کتاب دیگری هم دارم به نام هفت آسمان عشق. خانمی از ایل بختیاری سرگذشتش را برای من گفت. لازم است این توضیح را هم بدهم که همه میدانند داستانهای من بر اساس یک قصه واقعی است. من رونامه نویس بودم بنابراین از ابتدا عادت کردهام اول بر سر حادثه بروم و بعد آنچه دیدم را بنویسم. بنابراین قهرمان داستانهای من کسانیاند که با آنها ساعتها حرف زدهام. دختر ایلیاتی که هفت آسمان عشق را بر اساس زندگی او نوشتهام خودش یک زندگینامه نوشته بود. وقتی ان را خواندم به دو نکته جالب برخوردم. یکی اینکه وقتی ارتش بعثی خرم شهر را گرفت این دختر خیلی دیر میفهمد باید شهر را ترک کند. بنابراین شهر خلوت میشود و فقط نظامیان بعثی حضور دارند. زن و دو فرزندش زیر یک پل پنهان میشوند. یک شرگرد عراقی او را میبیند و به واسطه زیبایی زن میخواهد او را تصاحب کند. این زن شجاع تفنگ به دست میگیرد و پس از کشتن سرگرد عراقی در قلب ارتش عراق به همراه فرزندانش فرار میکند. به نظر من این قصه از صدها داستانی که در زمینه دفاع مقدس نوشته شده ارزشمندتر است و هر کس هم آن را شنیده گریه کرده است. ۱۴ تیر روز سقوط هواپیمای ایران در خیلیج فارس بود. وقتی این سرگذشت را میخواندم نمیدانستم به این نقطه ختم میشود. پسری که این زن را دوست دارد (زن مطلقه است و دو بچه دارد) عاشقش است و به او پیشنهاد ازدواج میدهد سوار هواپیمایی میشود که آمریکاییها آن را منفجر کردند. پسر کشته میشود. من در این داستان اعلامیه ستاد ارتش را هم آوردهام چرا که قصه واقعی است. وقتی این اتفاق میافتد زن به خلیج فارس میرود و وارد منظقهای میشود که هواپیما سقوط کرده است. تمام موههایش را به یاد پسری که عاشقش بود میتراشد و به آب میسپارد. مطمئنم هر کسی جز «ر. اعتمادی» این کتاب را نوشته بود به او جایزه هم تعلق میگرفت.
کتابهای شما ممنوع الانتشار هستند اما باز از گوشه و کنار شنیده میشود که در بازار به فروش میروند، قصه چیست؟
گمان میکنم در طول این سال ها که کتابهای من به کلی ممنوعیت چاپ داشت از روی آثاری چون شب ایرانی یا اتوبوس آبی بیش از ۱۵۰ هزار نسخه به صورت قاچاق فروش رفت وجالب اینکه من نویسنده نمیدانم چه کسی آن را چاپ کرده و چه کسی آن را وارد بازار کرده است. شاید آن آدم با پول آثاری که من نوشتهام کاخ ساخته باشد، اما من سالهای زیادی است که پراید سوارم. البته به این مسائل فکر نمیکنم چون اتومبیل به انسان شخصیت نمیدهد. این انسان است که به اتومبیلش تشخص میدهد. در دورانی که از لحاظ مالی شرایط مساعدی داشتم بیام وی سوار میشدم. جالب است بدانید اولین مسابقات اتومبیل سواری سرعت در ایران را من در قلعه مرغی کنونی برگزار کردم.
- چه جالب. چطور این کار را انجام دادید؟
با بهره گیری از امکانات موسسه اطلاعات و هماهنگی با فرماندهی نیروی هوائی و در اختیار گرفتن فرودگاه توانستیم این مسابقه را برگزار کنیم. در کنار روزنامه نگاری کارهای اجتماعی زیادی انجام دادم. از یک ساختمان متروکه بیمارستانی را برای معتادان جوان ساختم که در هر ۱۵ روز هزار نفر جوان در آنجا معالجه میشدند. وقتی از طرف روزنامۀاطلاعات پس از زلزله به شهر خودم لار برای تهیۀ گزارش فرستاده شدم وشروع به نوشتن گزارش کردم گزارشهای من سیل پول را به مؤسسۀ اطلاعات برای کمک به زلزله زدگان جاری کرد. در آن دوره ۴۰۰ هزار تومان برابر با۴۰۰ میلیون تومان امروز بود. مرحوم خطیبی که رئیس شیر و خورشید بود به مؤسسۀ اطلاعات آمد و از آقای مسعودی خواست مرا صدا بزند. او که شخص با سوادی بود و در دانشگاه ادبیات تطبیقی تدریس میکرد معتقد بود این پول حاصل قلم من بوده است. بنابراین تعیین تکلیف این مبلغ و چگونگی خرج کردن آن پول در منطقه را به من واگذار کرد. من هم گفتم آقای خطیبی اگر در این منطقه گاز پیکنیکی خانوادهای خراب شود کسی نمیتواند آن را تعمیر کند. لطفا یک مدرسه فنی در منطقه بسازید. با گذشت این همه سال این مدرسه صنعتی همچنان در استان فارس حرف اوّل را میزند.
- چرا مثل خیلیها که مهاجرت کردند به فکر رفتن از ایران نیفتادید؟
چه خوب شد که این سوال را پرسیدید. دوست دارم در این گفتوگو به صراحت بگویم من هم میتوانستم به خارج از کشور بروم. من آدم مخاطب سازی هستم و میتوانستم در رادیو، تلوزیون و ماهواره فعالیّت کنم. پشنهاد زیادی هم به من شد. امّا راستش را بخواهید من بدون ایران هیچم. وقتی برای دیدن بچههایم به خارج از کشور میروم، بیش از یک ماه نمیتوانم آنجا بمانم. سوالم این است که حالا که در ایران زندگی میکنم چرا به خاطر گذشته این همه از من انتقام کشی میکنید؟ مگر من سیاسیم؟ من فقط یک نویسندهام.
رمانهای شما هر کدام در زمان خود مخاطبان ایرانی زیادی را جذب کردهاند، با این وجود چرا هیچوقت آنها به زبانهای دیگر ترجمه نشدند؟!
من قراردادی با یک ناشر آلمانی در رابطه با ترجمۀکتاب «ساکن محله غم» امضا کردم. این کتاب مربوط به دهۀ ۴۰است. ناشر این کتاب را به آلمانی ترجمه کرد. این خانم هم ناشر بود و هم چاپخانه داشت. در آن سالها گروهی با عنوان «بادرماین هوف» در آلمان اقدامات تروریستی انجام میداد و با این خانم مشکل داشت. دریک روز تعطیل که این خانم سر کار رفته بود، گروه مذکور در دفتر نشر بمب کار گذاشت و خانم ناشر و کارگرانش را کشت. امروز هم دیگر این امکان مالی را ندارم که چند ده میلیون برای ترجمۀ انگلیسی کتاب بپردازم تا به زبانهای دیگر ترجمه شود. البته خانمی در آمریکا با من صحبت کرده که بتواند این کتاب را ترجمه کند. باید ببینیم در آینده چه میشود...
افزودن نظر جدید