حتی یادم است که فدائیان روی جیپی بلندگو گذاشته بودند برای اعلام به مردم و در خیابانها میگشتند و اعلام میکردند جمعه در اجتماع فدائیان اسلام شرکت کنید. مأموران این جیپ را تعقیب کردند. مرحوم علی احرار پشت فرمان بود. مأموران شهربانی جلوی جیپ پیچیدند؛ احرار ایستاد. نزدیکیهای میدان توپخانه بود. افسر شهربانی آمد که آنها را بازداشت کند. آنها گفتند: «چه میگویید». گفت: «باید برویم شهربانی». گفتند: «بیا بالا برویم». افسر شهربانی را سوار کردند. مرحوم علی احرار پایش را روی گاز گذاشت به سرعت به طرف پامنار و منزل مرحوم کاشانی رفت. صدای بلندگو و هیاهویی که در ماشین بود پخش میشد و این افسر التماس میکرد شما را به خدا مرا رها کنید، کجا میبرید؟ یکی از برادرها، که بعداً هم بیوفایی کرد و جدا شد، گفت: «میخواهیم تو را اعدام کنیم». او فکر میکرد واقعاً اینجور است و التماس میکرد. این صدا از بلندگو منعکس میشد. به در منزل مرحوم کاشانی رسیدند، ماشین شهربانی هم آنها را تعقیب میکرد. این افسر پرید پایین و رفت داخل اتومبیل شهربانی و به سرعت فرار کردند. یادم است آن روز منظرهی عجیبی بود. مردم آنها را هو میکردند.
سخنرانی پرشور سید عبدالحسین واحدی
فردا شد. در مسجد شاه (امام) برادرها وسایل صوتی را آماده کردند. بعدازظهر بود شاید حدود ۲- ۲:۳۰ بود که در معیت بعضی از برادرها از جمله واحدی (گویا آن روز مرحوم نواب و مرحوم واحدی منزل ما بودند. تردید دارم اما احتمال میدهم.) از آنجا حرکت کردیم، آمدیم. اجتماع عظیمی بود صحن پر بود. جلو خانه و اطراف پر بود. منبر را هم گوشهی حیاط گذاشته بودند. برادری به زیبایی قرآن خواند. یادم نیست که کدام یک از برادرها خواندند؛ ظاهراً آقا عبدالله پیراهندوز بود، خدا رحمتش کند. سپس چند تا شعار دادند و مرحوم واحدی در ابتدا مقدمهای داشت و بعد شروع کرد دربارهی مسائل سیاسی صحبتکردن. یک مقدار داشت اوج میگرفت که برق قطع شد، مرحوم واحدی بالای منبر رفت و بر عرشهی منبر ایستاد. آستینها را بالا زد، فریاد زد: «رزمآرا خیال کرده با قطع برق میتواند صدای فرزندان اسلام را خاموش کند، اما حنجرهی فرزند علی احتیاج به بلندگو ندارد.
توطئه رزمآرا علیه اجتماع فدائیان
رزمآرا تعدادی از زندانیهای محکوم و شرور را، که وعده داده بود اگر بتوانند این اجتماع را به هم بزنند آنها را آزاد خواهد کرد، در بین جمعیت مستقر کرده بود. من نزدیک منبر بودم. یک وقت دیدم پشت سر من به فاصله سه یا چهار متر سروصدا میآید. برگشتم، دیدم دو نفر دست به گریبان شدند و یک جنگ مصنوعی به راه انداختهاند. یکی از آنها عربده کشید. معلوم بود صحنهسازی برای به هم زدن اجتماع است. برادری داشتیم به نام ذوالفقاری، که فوت کرده، قد رشید و عصایی داشت، چون پایش کمیدرد میکرد عصا دستش بود، که سر این عصا آهن بود و سنگین. کمی هم با آنها فاصلهی داشت، اما عصا را بلند کرد و محکم توی کله یکی از آنها زد که سرش شکست و خون جاری شد. برادرها او را تنبیه کردند و او فرار کرد و خودش را پرت کرد در حوض مسجد که آب از خون سر او رنگین شد. رفتند دستش را بگیرند که بیاورند بیرون، او میترسید و میرفت وسط تا بالاخره او را بیرون آوردند. همین مسئله تسمه از گردهی دیگران کشید و آرام شدند و هیچ عکسالعملی نشان ندادند.
وقتی تهدید فدائیان عملی شد
مرحوم واحدی صحبت کرد و تکههای قشنگی گفت. جملات و کلماتش درست یادم است که میفرمود: «رزمآرا برو». سه بار این جمله را تکرار کرد. «رزمآرا، سه روز به تو مهلت میدهیم، اگر نروی میفرستیمت». که ظاهراً برادرها اینجا خیلی احساساتی شدند؛ گویا میگفتند صحیح است، یااللهاکبر. در هر حال این مسئله را تأیید کردند. روز جمعه بود که مرحوم واحدی رزمآرا را تهدید کرد و گفت: «رزمآرا برو». دوشنبه طبعاً پایان مهلت سهروزهی مرحوم واحدی بود. رزمآرا تا دوشنبه نرفت. چهارشنبه، دو روز پس از انقضای مهلت، همان ساعتی که مرحوم واحدی تهدید کرده بود و در همان محل و صحنی که صدای تهدید مرحوم واحدی طنینانداز بود، گلولهی شهید خلیل طهماسبی به مغز رزمآرا اصابت کرد.
مرحوم واحدی گفت: «رزمآرا برو. سه روز هم به تو مهلت میدهیم اگر نروی، میفرستیمت». واقعاً عجیب است که ظاهراً مرحوم آیتالله فیض فوت کرده بود، دربار یا دولت ختم گذاشته بود و رزمآرا هم به عنوان رئیس دولت در مراسم شرکت کرد. مرحوم خلیل طهماسبی نزدیکیهای حوض مغز او را نشانه رفت و بعد فریاد اللهاکبر زد و به طرف بازار رفت. در این تردید دارم که این جمله از مرحوم خلیل است یا نه؟ که «دشمن خدا را کشتم». واقعاً عجیب است که بعضیها اینگونه تاریخ را مخدوش میکنند و کمی عناد ورزیده و شاید لجوج باشند که میگویند همزمان با شلیک گلولهی استاد خلیل طهماسبی، مأمور دربار هم شلیک کرد و گلولهی آن استوار ارتشی بود که رزمآرا را کشت.
پسر پهلوی یا پسر رضا خان!
در هر حال پس از اعدام رزمآرا ما آمدیم منزل، دیدیم مرحوم نواب و مرحوم واحدی در منزل ما هستند و اعلامیهای نوشتند. بر سر این جمله اختلاف داشتند که آیا اگر عنوان «شاه» را «پسر پهلوی» بنویسند بیشتر میتواند او را تحقیر کند یا «پسر رضاخان». مرحوم نواب فرمودند: «پسر پهلوی». مرحوم واحدی و یکی دو تا از برادرها هم گفتند: «پسر رضاخان». مرحوم نواب فرمود استخاره میکنیم؛ استخاره کردند، «پسر پهلوی» خوب آمد. اعلامیه البته مفصل بود و خلاصهاش این بود که «پسر پهلوی» و سایر کارگردانهای جنایتکار حکومت بدانند که اگر تا سه روز دیگر برادر بتشکن ما یا ایثارگر ما استاد خلیل طهماسبی یا عبدالله موحد رستگار را آزاد نکنند خودشان را آن به آن به سراشیب جهنم و سقوط نزدیک کردهاند. اعلامیهی خیلی تندی بود. چهارشنبه بود.
اعلامیه فدائیان اسلام در میتینگ جبهه ملی
از روز پیش جبههی ملی اعلام کرده بود که جمعه در میدان بهارستان باز هم میتینگ است؛ یعنی جمعهی پیش میتینگ فدائیان اسلام و حالا جمعهی بعد میتینگ جبههی ملی بود. رزمآرا کشته شد و جبههی ملی اعلام کرده بود، اما خیلی مرعوب شد. سران جبههی ملی مردد بودند که آیا اجتماع را برگزار کنند یا نه. مرحوم نواب پیام فرستادند که اجتماع باید باشد. مینوت اعلامیه را نوشتند و شبانه برای چاپخانه فرستادند. از صبح تا شب، اعلامیه آماده شد. تعداد زیادی بود. جبههی ملی دربارهی اینکه مرحوم نواب در این اجتماع برنامهای داشته باشد سخت مخالف بود. مرحوم آیتالله کاشانی چون هم با جبههی ملی و هم با مرحوم نواب رابطهی حسنهای داشت، در اینجا به نظرش میرسیدکه دیگر نباید تند رفت. یا مرحوم نواب و یارانش در این اجتماع هیچ شرکتی و نقشی نداشته باشند یا خیلی خفیف باشد. قرار شد یکی از برادرها پیامی از مرحوم شهید نواب در این اجتماع بخواند.
ظهر جمعه بود. منزل یک روحانی به نام آقای نیشابوری دعوت شدند که ایشان از علاقهمندان مرحوم نواب بود و متأسفانه وابسته شد. ایشان خیلی نسبت به مرحوم نواب اظهار علاقه میکرد و مرحوم نواب هم زیاد منزل او میرفت. او شیخ متجددمآبی بود که از وضع دخترانش، اگرچه کوچک بودند، معلوم بود که این وضع وضع یک آخوند نیست؛ البته مرحوم نواب او را زیاد نصیحت میکرد. منزلش خیابان زریننعل، کوچهی آسیاب والی بود. عدس پلویی درست کردند و جمعی از برادرها، که احتمالاً حدود ۶۰- ۷۰ نفر بودند، دعوت شدند؛ غذا را خوردند و بعد هر کدام مأمور شدند یک دسته اعلامیه را در تمام محوطهی میدان در بین جمعیت پخش کنند. به فاصلهی سی یا چهل متر با یکدیگر، که در آن واحد بتوانند همهی اجتماع را و همهی میدان را پوشش دهند، ایستادند و همه میدانستند که این اجتماع غیر از اجتماع قبلی جبههی ملی است. چون پس از اعدام رزمآراست و مردم همه داغ هستند.
استقبال عجیب مردم از اعلامیه فدائیان اسلام
برادرها اعلامیهها را زیر لباسهایشان پنهان کرده بودند و در نقاط تعیینشده مستقر شدند. یکی دو نفر از اعضای جبهه صحبت و سخنرانی کردند، سپس پیام شهید نواب صفوی به وسیلهی فردی، که به خاطر بیوفایی و عکسالعملهای زشتش مطرود نواب شد، خوانده شد. در اجتماع جبههی ملی مردم کف میزدند، هورا میکشیدند که نمونهاش را هم زمان انقلاب، زمان بنیصدر، روز عاشورا در میدان آزادی دیدیم. آن فرد میگفت: من وقتی نام رهبر عظیمالشأن فدائیان اسلام را بردم شما به جای کف زدن صلوات بفرستید. مردم آن چنان صلواتی فرستادند که میشود گفت میدان را به لرزه درآوردند.
پیام شهید نواب هم مفصل نبود. شاید بیش از یک صفحه نبود، اما تمام برنامهها را تحتالشعاع قرار داد و به قدری مردم ابراز احساسات کردند که همهچیز تحتالشعاع قرار گرفت. پیام خطاب به شاه و دربار بود و همه را تلویحاً تهدید کرده بود، اگر بخواهند با خونبهای فرزندان اسلام معامله کنند، بخواهند روی ثمرات فداکاری و جانبازی بچهمسلمانها معاملات سیاسی کنند، چنین و چنان... حالا محتوای پیام یا متن پیام یادم نیست. روز عجیبی بود. یادم است این اعلامیهها که پخش شد و مردم این اعلامیهها را گرفتند تا یک ساعت بعد در سطح شهر تهران تا پنجاه تومان خرید و فروش میشد آن هم چهل سال قبل.
پس از آن حسین علاء آمد و مسئولیت را پذیرفت که شهید نواب صفوی باز با چند جمله کلک او را کند. فداکاری شهید خلیل طهماسبی و این حرکت و این علامیه و تهدید نمایندگان ثمرات فراوانی داشت که اگر بخواهید به لایحهی ملی شدن صنعت نفت رأی مخالف دهید همهی شما دنبال رزمآرا خواهید رفت. در نتیجه لایحهی ملی شدن صنعت نفت در ۲۹ اسفند ماه تصویب شد.
منبع: فدائیان اسلام در کلام یاران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
افزودن نظر جدید