پنج پرده از وضعيت قربانیان زورگيري

قانون در گزارشی نوشت:

پرده نخست

از بانك بيرون آمد و قرار بود پول را به برادرش برساند. فقط يك خيابان مانده بود به خانه برسد كه قرباني دزدان شد. دو موتورسوار او را در كوچه خلوتي به دام انداختند. ترك نشين ها با قمه پياده شدند و پول هايش را خواستند. او مقاومت كرد و به التماس افتاد. هر چقدر گفت اين پول قرار است خرج زايمان همسر برادرش شود، آن‌ها گوش‌شان به اين حرف‌ها بدهكار نبود. وقتي ديدند او دو دستي كيسه پول را به بدنش چسبانده با ضربه قمه يكي از دست‌هايش را نشانه گرفتند. جوان از درد فرياد كشيد و همه وجودش را خون برداشت. دزدان پول را برداشتند و رفتند. با گذشت6 ماه، دست اين جوان هنوز كار نمي‌كند. ٢٥ ميليون براي بهبودي دستش خرج كرده ولي اميدش نااميد شده است. وقتي به خانه يا محل كارش مي رود، مدام به عقب برمي‌گردد تا ببيند كسي او را تعقيب مي كند يا نه!

پرده دوم

خيابان كيپ تا كيپ از ماشين هايي كه پشت هم قطار شده بودند پر بود. ساعت هفت شب ، آن هم در خيابان حافظ كه هميشه خدا شلوغ است، همه چيز و هر اتفاقي ممكن است براي آدم اتفاق بيفتد به جز زورگيري. محسن، جوان ٢٥ ساله اي كه از سركار به خانه برمي گشت لا به لاي همين ترافيك قرباني توطئه جوانك‌هايي شد كه چهارچشمي او را مي پاييدند تا در فرصت مناسب نقشه شان را عملي كنند. دقايقي بعد فرصت مهيا شد و راننده موتور آينه موتورش را به آينه ماشين محسن زد و سناريوي از پيش طراحي شده به اجرا درآمد. راننده موتور شروع كرد به ناسزاگويي و كمي جلوتر راه محسن را سد كرد و او را كه نه راه پس داشت نه راه پيش، از ماشينش بيرون كشيدند و با مشت و لگد به جانش افتادند آن هم مقابل چشمان رانندگان حيرت زده اي كه نمي دانستند موضوع از چه قرار است. سرنشين جوان موتور براي اينكه كسي دخالت نكند فرياد زد: «كسي جلو نيايد، موضوع ناموسي است، مزاحم خواهرمان شده». جوان هاي تبهكار پول، تلفن همراه و ساعت محسن را به سرقت بردند و با لگد به جان ماشينش افتادند، ماشين را مثل صاحبش درب و داغان كردند و رفتند.يكي از دندان‌هاي محسن شكست و بدنش سياه و كبود شد و چند روزي تا مساعد شدن حال و احوالش در خانه ماند. او از جوان هاي مهاجم براي ضرب و شتم، خسارت به ماشينش و به سرقت رفتن تلفن‌همراه، ساعت و كيف پولش به پليس شكايت كرد.

پرده سوم

چند قدم بيشتر تا ماشينش نمانده بود كه سردي تيزي را روي گردنش حس كرد. صداي بم و خش داري به او گفت هر چيزي كه همراه دارد رو كند. سجاد، عكاس خبري است.

از شانسش آن شب دوربين روزنامه را همراه نياورده بود. دوربيني كه اگر همراهش بود، بايد تا چند سال غرامت آن را به روزنامه مي پرداخت. توي يكي از كوچه هاي خيابان نيلوفر تهران خفتش كردند و تلفن همراه ، ساعت و چند 10 هزارتومان پولي كه همراهش بود را گرفتند و وقت رفتن نيز با چاقو ضربه اي به او زدند. خدا به او رحم كرد و تيزي فقط كف دستش را بريد. سجاد شب ها تنهايي براي رفتن به كوچه روبه‌رويي روزنامه كه ماشينش پارك است نمي رود. او منتظر مي ايستد تا كسي او را تا دم ماشينش همراهي كند. او حالا براي اينكه چنين حادثه‌اي برايش اتفاق نيفتد، شوكر خريده است تا اگر كسي خواست از او زورگيري كند از خودش دفاع كند. سجاد مي داند كه حمل و استفاده از شوكر برقي ممنوع است و مجازات دارد ولي به عقيده او جريمه و بازداشت بهتر از اين است كه زندگيش به خطر بيفتد.

پرده چهارم

« مهسا» كه سه ماه پيش كيف و تلفن همراهش را به سرقت برده‌اند،مثل بقيه كساني كه قرباني زورگيري شده‌اند از سايه خودش مي‌ترسد. شب از سركار باز مي‌گشته است كه موتور سواري كه خودش و سرنشينش ماسك زده بودند، جلوي پايش ترمز مي‌كند. راننده از او آدرس مي‌پرسد، هنوز دهانش باز نشده، سرنشين موتور پياده شده و او را به ديوار چسبانده است. دهانش را مي‌گيرد و چاقو را زير گلويش مي گذارد. راننده موتور كيف و تلفن همراهش را از دستش مي كشد و هر دو فرار مي‌كنند. از آن شب وقتي به خانه مي رود، ناخودآگاه صداي هر موتورسيكلتي را كه مي‌شنود، ترس وجودش را مي‌گيرد، فكر مي‌كند الان است كه دوباره از او زورگيري كنند. مهسا با گذشت يك‌سال از اين زورگيري، مي‌ترسد زورگيران عكس هاي خانوادگي‌اش را در فضاي مجازي منتشر كنند؛ اتفاقي كه بارها شاهدش بوده‌ايم.

پرده پنجم

« مصطفي» نيز قرباني زورگيري است. سال پيش در فاصله ١٠٠ متري دادگاه انقلاب مشهد، سه نفر با چاقو وقمه از او زورگيري كرده‌اند. جايي كه آن‌ها از موتورشان پياده شدند، بقالي بود. مي‌خواسته به داخل مغازه فرار كند كه مرد بقال كركره‌اش را پايين كشيد؛ او ماند و سه جوان خشن. زورگيرها براي اينكه ضرب شصتي به او نشان دهند با قمه ضربه‌اي به سرش مي‌زنند و خون از سر و صورت مصطفي جاري مي‌شود. آن‌ها او را لخت كردند و حتي به كاپشنش نيز رحم نمي‌كنند. او به پليس زنگ مي‌زند و ماموران بعد از نوشتن صورت‌جلسه به او مي‌گويند اين چندمين زورگيري در طول سه روز گذشته است. همه آدم‌هايي كه قرباني زورگيري و سرقت شده‌اند، دچار بيماري‌اي به نام «عدم احساس امنيت» مي‌شوند؛ احساسي كه اگر جريحه‌دار شود به اين راحتي ها خوب نخواهد شد. آن‌ها در كوچه و خيابان‌هاي خلوت از سايه خودشان هم مي‌ترسند و واهمه دارند كه شايد دوباره تيزي چاقو وقمه‌اي را تجربه كنند. اما چطور مي شود اين احساس امنيت را به جامعه بازگرداند؟ به گفته كارشناسان هر گاه برخوردهاي پليسي و قضايي با زورگيران به‌طور قاطع و صريح صورت بگيرد، آن زمان است كه احساس امنيت پر رنگ تر از گذشته خواهد شد. اما نكته اي كه گاه از آن به عنوان نسخه اورژانسي ياد مي‌شود، برخوردهاي تند و محكوميت و مجازات‌هاي سخت است؛ مانند اعدام زورگيران خيابان خردمند كه به گفته برخي جامعه‌شناسان و جرم‌شناسان كار اشتباهي بود كه فقط در آن پرونده به اجرا درآمد. چراكه حتي چندماه بعد از اين ماجرا زورگيري‌هاي به مراتب هولناك و دلخراش‌تري رخ داد ولي مجازات زورگيران به سرنوشت عاملان خيابان خردمند ختم نشد! بحثي كه در جامعه مطرح است، احساس امنيت همراه با امنيت است.

قربانيان زورگيري در مصاحبه‌ها بيان مي‌كنند دوست دارند شب ها مثل بقيه مردم پياده روي كنند، پارك بروند و از فضاي عمومي استفاده كنند ولي مي ترسند!

افزودن نظر جدید