- کد مطلب : 11465 |
- تاریخ انتشار : 18 مرداد, 1395 - 11:07 |
- ارسال با پست الکترونیکی
چریک روزنامهنگار
![](http://omidnamehnews.ir/sites/default/files/post_image/photo_2016-08-08_10-59-13.jpg)
سالهای میانی دهه 70 در ایران پر از التهاب بود و اگر دانشجوی آن سالها بودی که به خواندن روزنامه و گاهی نوشتن در نشریههای دانشجویی علاقه نشان میدادی، دوست داشتی چیزهایی را بخوانی که حرف آخر را زده باشند. قلم آنها که صریح و بی پرده، موجز، تند و مستقیم مسیر را نشان میدادند برایت جذاب بود. مانند کوهنوردی که میخواهد کوه را از ناممکنترین اما نزدیکترین مسیر بسپرد. خاتمی که رأی آورد، فضا باز هم رنگ دیگری گرفت. حالا فکر میکردی دانشگاه و دانشجو همهکاره است. دیگر به فکر درس نبودی و گمان میکردی رئیسجمهوری ناشناس را به عرش بردی و مردی شناخته شده را به فرش کشیدی. چه چیزی مهمتر از تعیین دولتمردان!
انتخابات سال 76 سوای از تمام خیرات و برکاتش، برای بنده آشنایی با دفتر مهندس سحابی و مهندس میثمی را در پی داشت. سحابی کاندیدای ریاست جمهوری بود و من که مدتی بود مخاطب ایران فردایش بودم، به ستادش رفتم هرچند هیچ امیدی به رأی آوریش نداشتم. اندکی بعد با لطفالله میثمی آشنا شدم، چریکی که مقاله مینوشت. رد مبارزات دهه 40 و 50 روی صورت و دستش نشسته بود و فکر میکردی که او تندترین حرفها را خواهد زد. پس از مدتی با کسی دیگر از همنسلان میثمی آشنا شدم. محمدی گرگانی نیز مانند میثمی روزگاری چریک بود. خودش و همسرش. پیمودن کوه در کنار این عضو امروزین هیئت علمی دانشگاه برایم آرزویی بود که چند باری تحقق یافت. آهسته و پیوسته میرفت.
نگاه ماجراجویانه، دانشجویان سالهای میانی دهه 70 را با فاجعه کوی دانشگاه از چاله برنیامده در چاه انداخت. شاید امروز افسانه سرایی درباره کوی دانشگاه تهران، برای برخی هنوز جذاب باشد، اما به اعتقاد من آن تغار بشکست و کام برخی بر ماست آن گشود شد و دیگر هیچ! شتاب حوادث قدرت تحلیل عمیق را از نیروهای فعال اجتماعی میگیرد. اما در آن مقطع تمسک به این بزرگان راهنمای عمل میشد.
محمدی و میثمی برای من نمونه بخش پرشور جوانان دهه 40 و 50 بودند. اگر امروز به بررسی جنبش مسلحانه بپردازیم، شاید اتفاق نظر بر این باشد که داشتههای آن سالها برای این نسل، اندک است و تنها منش است که از آنان میماند. اما میثمی و محمدی گرگانی گزارههای نقیض این تئوری هستند. از آن نسل با عنایت به این نمونهها، میتوان درسهایی نیز در حوزه روش آموخت.
توهم حرف آخر!
در آن روزگار دانشجویان بهدنبال نیروهایی بودند که حرف آخر را اول بازی بزنند. رسالت این امر را نیز عدهای برعهده گرفتند، اما حرف میثمی و محمدی گرگانی در همان دوران حرفی دیگر بود. آنها حرفشان را سرجای خودش زدند. از دید میثمی، با برداشت من، حرف آخر وجود ندارد! همه آنچه باید گفت، بخشی مقابل رویت و جلوی پایت است، و برخی آرمانیست در ته دلت. آرمانهای میثمی دوردست و دست نایافتنی نیست، بلکه نزدیک است، اما بلند و عمومی است.
سرباز صبور
نگاه معطوف به قدرت، نگاه غالب بسیاری از حرکتهای اجتماعی و سیاسی در همه جای دنیا بوده است. من معتقد نیستم که این نگاه حتماً مذموم است، اما این نگاه در میثمی و گرگانی دیده نمیشود. شاید بیشتر توان فعالان جامعه ما، صرف حرکت به سمت قدرت بوده است و از این منظر کار سیاسی بوده است. بهعبارت دقیقتر، این فعالیتها در سایه شعار «کار اجتماعی و فرهنگی، بر کار سیاسی اولویت دارند» طی شده است.
در سالهایی که بسیاری بهدنبال این بودند تا یکدیگر را به دریا بریزند، میثمی از سیاست ناصواب حذف نیروها گفت و این گفتمانش را تا امروز تداوم داد.
نسل آنها گویی آموخته که بیشتر سربازی کند و کمتر به ژنرال شدن فکر کند. او سالها بیادعا تلاش کرده است. تلاش برای ارتقای کیفیت نشریه و انتشاراتش. چشمانداز او، همین دو امر محدود بود و برایشان مقاومت نامحدود کرده و میکند.
میثمی برای نسل بیصبر من که طی سالهای 76 تا 78 تجربه یک پیروزی بزرگ و یک شکست بزرگ را داشت، درس صبوری داشت. صبر میثمی از آنگونه که شریعتی آن را زرد میدانست نبود، بلکه صبری بود با تلاشی بسیار. ضمن اینکه صبر در نگاه میثمی تاکتیک نیست، بلکه استراتژی است.
آقا لطفی(آنگونه که نزدیکانش میخوانندش) حداقل مرد دو فصل از چهارفصل این سرزمین بوده است. حدود 50 سال از عمرش را کار کرده است. در هر دو جایگاه چریک و روزنامهنگار نیز هرآنچه داشته در میان نهاده است و امروز با نزدیک به 4 دهه روزنامهنگاری، آموختنیهای بسیاری برای نسلهای آینده دارد.
افزودن نظر جدید