- کد مطلب : 16080 |
- تاریخ انتشار : 8 آذر, 1396 - 12:32 |
- ارسال با پست الکترونیکی
بی تاثیری سریال ها
وقتی تک تک مخاطبان یک سریال با اتفاقات و شخصیتهای داستان ارتباط برقرار کنند و بتوانند خودشان را کالبد آنان تصور کنند، شخصیتهای مورد نظر را به عنوان الگوی فردی خود انتخاب میکنند. این اتفاق در بارزترین مثال با سریال آمریکایی «فرندز» افتاد. تا جایی که نه تنها زنان و مردان آمریکایی بلکه تمام مردم جهان از سال 2004 تا امروز با الگوهایی که سازندگان این کمدی موقعیت جلوی دوربین بردهاند، همذات پنداری میکنند. به عنوان نمونه سادهای از سطح نفوذ این سریال در کشور آمریکا میتوان گفت که به مدت 10 سال که «فرندز» هر ساله یک فصل را روانه بازار کرد، زنان آمریکایی از مدل مو و استایل «ریچل گرین» یکی از شخصیتهای داستان که به صنعت مد علاقه دارد، الگو برداری کردند. همچنین در نمونه نزدیکتر به این سالها سریال کمدی-درام «شیملس» است که نخستین بار در انگلیس و در سال 2012 با همین نام در آمریکا ساخته شد. این سریال داستان خانوادهای از طبقه کارگر را به تصویر میکشد. فرانک گلگر که صاحب ۶ فرزند است، فرزندانش را به امان خدا رها کرده است. «شیملس» نشان میدهد که اعتیاد به الکل چطور یک خانواده را تحت تاثیر قرار میدهد. در میان مسئولیت تمام اعضای خانواده به گردن «فیونا گلگر» دختر 21 ساله فرانک میافتد. جالب است بدانید که این شخصیت هم در سالهای متمادی به عنوان الگویی برای زنان آمریکایی بوده است. در این مورد فیونا گلگر به لحاظ شخصیتی نقطه مقابل ریچل گرین است. او با مشکلات بر سر راه خانوادهاش مقابله میکند و همواره خانوادهاش را در الویت قرار میدهد. درباره این شخصیت مطالب و گزارشهای زیادی مبنی بر اینکه چطور شبیه فیونا باشیم نوشته شده است. فارغ از اینکه این الگوها نمونههای بومیسازیشده در جهان غرب هستند و مشخصا با فرهنگ جوامع شرقی سازگاری آنچنانی ندارد، تا امروز با استقبال زیادی در جوامع کشورهای مختلف روبه رو شده است. رویکرد سریالسازی در این سبک و سیاق میتواند زنگ خطری برای سریالسازیهای داخلی باشد. چرا که در نبود الگوهای بومیسازی شده با فرهنگ ایرانی، نمونههای خارجی جایگزین خواهند شد. این همان اتفاقی است که در دهههای اخیر شاهد بودهایم. در واقع سالهای بعد از انقلاب سریالهایی مانند «آئینه عبرت» سال 67، «روزی روزگاری» سال 70، «پدر سالار» سال 72، «همسران» سال 73 و «خانه سبز» سال 75 ساخته و در تلویزیون پخش شد که نمونههای موثری برای الگوبرداری در سطح جامعه بودند. بعد از آن در دهه 80 سریالهای کمدی و درام تولید شدند اما واقعیت این است که هیچکدام از آنها نفوذ نمونههایی که نام برده شد را نداشتند. با گذشت زمان و در سالهای اخیر حوزه فیلمسازی در داخل کشور نحیفتر از گذشته شد و عملا بازار پر مخاطب سریالسازی را تمام و کمال به کشورهایی نظیر آمریکا، اروپا، چین، کره، ترکیه سپرده است. به نظر میرسد در درجه نخست، ضعف پرداخت شخصیتها و موقعیتهایی که عموم جامعه را در برگیرد، باعث شده که سریالهای تولیدی تلویزیون با وجود بازپخشهای مکرر علاقهمندان چندانی نداشته باشد. همچنین اگرچه شبکه نمایش خانگی تلاشهایی برای پر کردن جای خالی سریالهای تلویزیونی دارد، به دلیل در دسترس نبودن برای تمام افراد جامعه چندان مثمر ثمر نبوده است. در این باره با رضا درستکار منتقد حوزه سینما و تلویزیون گفتوگو کردیم.
آدمهای حسودی هستیم، کار را به کاردان نمیسپاریم
رضا درستکار درباره ضعف الگوسازی بومی در سریالهای داخلی توضیح میدهد: «معتقدم که در داخل کشور تلاش برای الگوسازی وجود دارد. الزاما نباید مدل از آنچه که در تلویزیونهای خارج از ایران مانند اروپا یا آمریکا، اتفاق میافتد، گرته برداری کنیم. با توجه به اینکه تلویزیون در ماهیت پدیدهای غربی است، میتوانیم از اصول و چارچوبهای تعرفی شده استفاده کنیم و بومیسازی کنیم. به عنوان نمونه یکی از اصلیترین اصول تلویزیون جنبه سرگرمی است. در ایران همواره جنبه سرگرمی را فدای پیامرسانی میکنیم. این اشکال بزرگی است، وقتی سریالها به جای اینکه سرگرم کنند، حوصله سر بر میشوند، مشخصا توانایی انتقال مفهوم را نخواهد داشت. همچنین اطلاعرسانی یکی از آیتمهایی است که تلویزیونهای دنیا از آن تبعیت میکند. ما اطلاع دهندگی را حد شعار تبلیغاتی و پروپاگاندا پایین آوردهایم. به گونهای که مخاطب برای دریافت اطلاعات به شبکههای متفرقه رجوع میکند. ضمن اینکه ارتقا سطح سلیقه عمومی و تغییرات تلویزیون در ساختارهای همهجای دنیا به نوعی مخرب است. حداقل چند فیلسوف و متفکر را میشناسم که دادشان از روند برنامهسازی در تلویزیونهای کشورشان بلند است. دقیقا مانند متفکران ایرانی که از تلویزیون ایران گلایه دارند. به خاطر اینکه تلویزیون گلوبالیسم و همسانسازی را ترویج میکند. در حال حاضر همهچیز شبیه هم است. همانطور که میبنیم خیابانها، مالها، فرودگاهها، دانشگاهها و ... شبیه همدیگر هستند و بر اساس روند جهانیسازی، شبیه سازی شده است. حتی تلویزیون ما در حالی که تلویزیون ما داعه دگر اندیشی دارد، از این روند تبعیت میکند.» او در ادامه بیان میکند: «یکی از مهمترین گرفتاریهای تلویزیون کنترل بیش از اندازه است که در نهایت ناموفق هم است. چراکه اشراف فنی و هنری به موضوع ندارد و به طور کلی مسائل تکنولوژی این حوزه را دست آموز نکرده است. به عنوان نمونه سریالی به نام «گسل» داستان معاون وزیر جمهوری اسلامی را روایت میکند اما نگاه طنزآمیزی به اتفاقات دارد، با اینکه سعی دارد خانواده معاون وزیر را به عنوان یک الگوی متناسب به جامعه معرفی کند، اما موفق نمیشود. یعنی قصد الگوسازی دارد اما بلد نیست. وقتی در حوزه تخصصی مانند سریال سازی ورود میکنیم، باید الزامات زیبایی شناختی هم تامین شود. اگر به این رویکردهای بیتوجه باشیم، اثر تولید شده بدون ارزش هنری میشود و نتیجه نخواهد داشت. هدف تلویزیون داخلی انتقال موارد دینی یا الگوسازی برای ارتقا سطح سلیقه عمومی در سطح جامعه است. بنابراین سریالها در قدم نخست باید اصالتا همان چیزی باشند که هستند. سریال اصالتا باید سرگرم کننده و داستانگو باشد تا مخاطب برای تماشای آن اقناع شود. به این ترتیب با ابزارها و تکنیکهایی که وجود دارد، داستانی گفته شود که ارزش دیدن داشته باشد. وقتی نمیتوانیم اقناع فنی به وجود بیاوریم و با زبان الکنی اینکار را میکنیم، انتظارات عملی نمیشود. تلویزیون دوست دارد، زیست ایرانی اسلامی را پیاده کند و متفکران این حوزه دوست داریم ارتقا سطح سلیقه عمومی اتفاق بیافتد، در صورتی که سریالها ما حتی نمیتوانند سرگرم کننده باشند، پس چطور میتواند الگو سازی کند. مثل اینکه بخواهیم باری را با وانت جا به جا کنیم در حالی که وانت ما چرخ ندارد، پس امکان این کار هم وجود ندارد تا اینکه مکانیزم و ساختار مناسب فراهم شود.» درستکار ضرورت وجود افراد کاربلد در حوزه سریالسازی را اینگونه بیان میکند: « مشکل بزرگ این است که ما آدمهای حسودی هستیم. به همین دلیل کار را به دست کاردان نمیسپاریم. میگویند این که کاری ندارد، خودمان از پسش بر میآییم. علی حاتمی سریال میسازد، کاری ندارد خودمان هم میتوانیم بسازیم. غافل از اینکه جایگزینهای انتخاب شدهاند این کاره نیستند و همهچیز را خراب میکنند. به قول علی حاتمی سرزمین هنر مزرعه بلال نیست که هر سال محصول بدهد. اگر رسیدگی نشود، محصول بدی میدهد. نتیجه این نگاه تولیدات پلاستیکی است که در سالهای اخیر شاهد آنها بودیم. در شرایطی که تلویزیون مفاخر هنری را کنار میزند و روانه نمایش خانگی یا خارج از کشور میکنند، توقع بیش از این هم نیست. مدیران باید بازنگری کنند و اجازه بدهند افراد دانا و کاربلد به چرخه فرهنگ عمومی کمک کنند و آن را حرکت دهند. همیشه جوانان را به نفع پیرها و پیرها را به نفع جوانان از میدان به در میکنند. بحث بر سر پیر و جوان نیست، این حوزه مبتنی تجربه است. همچنین پروسه سریالسازی بسیار طولانی است و ایست و بازرسیهای متعددی دارد. آزمون و خطاها همواره سد راه فعالان این حوزه است.»
افزودن نظر جدید