- کد مطلب : 16884 |
- تاریخ انتشار : 25 بهمن, 1396 - 09:48 |
- ارسال با پست الکترونیکی
گزارشي از خاکسپاري کاووس سيدامامي
«خودمو نميبخشم. خودمو نميبخشم که ٢٠ روز هيچ کاري برات نکردم کاووس. تنهات گذاشتم. خودمو نميبخشم کاووس». باران امان نميدهد. جاده در مه فرو رفته است. خروجي «امامه» در جاده فشم طولانيتر از هميشه به نظر ميآيد. در پيچوتابهاي آخرين روستا جهت را گم ميکنيم. آقايي که گويي از صبح به خيليها آدرس داده، بلند ميپرسد: «براي مراسم آمدهايد؟ و با دست جهت روبهرو را نشان ميدهد».
ساعت از ١٢ گذشته و ماشينهاي زيادي دو سوي جاده پارک کردهاند. برخي رسيدهاند و برخي ديگر در راهاند. محل خاکسپاري کاووس سيدامامي، استاد دانشگاه و فعال محيط زيست، در گوشه دنجي در روستاي چشمنواز «امامه» رقم ميخورد. هيچکس حرف نميزند. گاهي صداي پچهپچهاي ميپيچد. خانواده سيدامامي رسيدهاند؟ خانمي آنطرفتر با صداي خيلي پايين ميگويد: «توي راه هستند. ميرسند. پسرها و مريم خانم نزديکاند». باران امان نميدهد. روي داربستها پارچه کشيدهاند و از هر چهارسوي آن، باران وحشيانه به زمين ميکوبد. جمعيت رو به فزوني است.
نخست بيشتر آدمهاي همسنوسال کاووس سيدامامي در مراسم خاکسپاري به چشم ميخورند. کمکم تنوع نسلي بيشتر ميشود و سروکله جوانترها پيدا. همهمهاي ميپيچد. آمبولانس به خيابان منتهي به محل خاکسپاري ميرسد. تابوت روي دستها از جاده باريک منتهي به محل خاکسپاري پايين ميآيد. تابوت در چندمتري قبري که براي دفن کاووس سيدامامي تعبيه شده است، به زمين گذاشته ميشود.
صداي شيون مريم خانم از ميانه جمعيت بلند ميشود. ناي راهرفتن ندارد. يکي، دو نفر اينسو و آنسو هوايش را دارند. بالايسر تابوت چند صندلي ميگذارند، رامين سيدامامي مينشيند. عينکش را روي چشم جابهجا ميکند، مبهوت است. يکي از فاميل ميگويد مهران، مهران را هم بياوريد. پسري كه کمسنوسالتر از رامين است؛ کنار برادر مينشيند. سراپا بهت است. آقايي از وسط جمعيت بلند ميگويد: «خانمها برويد ته صف بايستيد؛ پشت سر مردها. بايد نماز بخوانيم؛ نماز ميت».
فريادهاي مکرر مريم خانم اما اجازه هيچ کاري نميدهد. عکس کاووس سيدامامي را در آغوش گرفته و مدام فرياد ميزند و واگويههايش در برف و باران ٢٤ بهمن دل هر آدمي را خالي ميکند. صدايش حال و رمق چنداني ندارد؛ «کاووسم، قربونت برم. کاووسم قربونت برم. کاووسم...». مردم در صفهاي منظمي جابهجا ميشوند که نماز ميت برگزار شود. صداي مريم خانم اما در پسزمينه خاکسپاري يک دم قطع نميشود؛ «ديگه نميام امامه. ديگه نميام امامه. ديگه هيچوقت نميام امامه... پاشو پاشو بريم خونه».
صدايي بلند ميشود تا نماز ميت خوانده شود؛ صلواتي بلند و سکوت و نماز. مردم همگي روبهروي کوههاي بلند برفي لواسان ميايستند و نماز بر پيکر کاووس سيدامامي رو به کوه و دشت برفي خوانده ميشود. مردي با صداي بلند قرآن ميخواند. از خانمي که در جاده منتهي به خيابان اصلي ايستاده است، ميپرسيم: «برنامه ديگري هم هست؟ خاکسپاري کي تمام ميشود؟». خانم مسني که از قضا فاميل سيدامامي است، ميگويد: «شايد پسرها بخواهند حرفي بزنند؛ رامين و مهران. امروز برنامه ديگری نداريم. والا نميدانم».
جسد در قبر گذاشته ميشود. پسرها نزديکتر ميآيند. هيچ حالتي در چهرهشان مشخص نيست جز بهت. رامين جلو ميرود و چند بيل خاک روي قبر پدر ميريزد. جمعيت ريزريز و بيصدا گريه ميکند. مريم خانم را بردهاند به سمت کوچه باريک منتهي به خيابان اصلي. همه ميخواهند يکجور آرامش کنند. فريادهاي آخر «کاووسم خيلي خوش بود. زندگي خوب بود. با کاووس چه کردند؟ سالم و سلامت بود که او را بردند. آه من...». چهار کارگر خاکهاي تپه مقابل قبر سيدامامي را روي قبر ميريزند. باران شديد خاکها را گل کرده است. هيچکس حرف نميزند. رامين، پسر بزرگ سيدامامي، سکوت را ميشکند «ممنون که امروز اين همه راه آمديد تا امامه. آمديد براي خاکسپاري پدرم. از همهتان ممنونم». جمعيت رفتهرفته پراکنده ميشوند.
حاضران اغلب دوستان دور و نزديک خانواده سيدامامي هستند. عمادالدين باقي اواخر مراسم از راه ميرسد. قرائت فاتحهاي و بعدتر خودش را به ماشيني ميرساند که فاميل، مريم خانم را به آنجا رساندهاند تا قدري آرام گيرد. سلام و احوالپرسي ميکند و گفتوگويي کوتاه درميگيرد. مريم خانم گله دارد.
باران امان نميدهد. در مسير ورودي روستاي امامه ترافيکي از ماشين به راه افتاده است. چند ماشين پليس آرام گوشهاي ايستادهاند. يکي از اعضاي فاميل سيدامامي تلاش ميکند جاده را مديريت کند. ماشينها از ميان گلولاي و باران شديد راهي تهران ميشوند. مريمخانم اما ديگر دلش نميخواهد به امامه بيايد؛ امامهاي که هميشه محل طبيعتگردي کاووس سيدامامي بود.
جمعيت پراکنده ميشود. کوهها ماندهاند و مردي که سالها پا در رکاب کوهها و قلههاي لواسان داشت.
افزودن نظر جدید