- کد مطلب : 18188 |
- تاریخ انتشار : 31 تیر, 1397 - 09:04 |
- ارسال با پست الکترونیکی
بهمن فرمانآرا:وضعیت آنقدر خراب است که دیگر با دستور نمیتوان مشکلات را حل کرد
به گزارش امیدنامه به نقل از ایلنا، فیلم سینمایی "دلم میخواد" به کارگردانی بهمن فرمان آرا این روزها در سینماهای سراسر کشور در حال اکران است. فیلم هرچند در ادامه کارهای قبلی فرمان آراست اما در عین حال اثری متفاوت محسوب میشود. این فیلم در سال 92 ساخته شد و در این روزها بعد از 5 سال اجازه اکران پیدا کرده است. فرمانآرا در گفتگوی پیشرو درباره این فیلم و نیز سیاستهای فرهنگی و هنری کشور صحبت کرده است.
ایده فیلمنامه "دلم میخواد" چگونه شکل گرفت. زیرا فیلم هرچند در ادامه آثار قبلی شماست اما از لحاظ فرم و شکل بسیار متفاوت است؟
یک روز در حال رانندگی کردن بودم و رادیو نیز روشن بود و یک موسیقی پخش کرد که کمی ریتمیک بود. در همان زمان به نظرم رسید اگر من با این آهنگ در کنار خیابان پارک کنم، صدای رادیو را زیاد کنم و در پیادهرو برقصم، عکسالعمل دیگران این است که قطعاً من دیوانه هستم. همین مساله باعث شد تا طرح فیلمنامه "دلم میخواد" را بنویسم و به همین دلیل از ابتدا نیز برای موسیقی فیلم یک موسیقی ریتمیک را انتخاب کردیم که از ویولن و ضرب تشکل شده بود. ابتدا میخواستم برای موسیقی فیلم با احمد پژمان همکاری کنم اما به دلیل مشغله کاری پژمان به پیشنهاد وی با کارن همایونفر همکاری کردم و کارن همایونفر نیز موسیقی خوبی برای فیلم ساخت.
در فیلمهای قبلی شما مانند «بوی کافور، عطر یاس»، «خاک آشنا» و «خانه روی آب» انتقادات شدید و گزندهای را به وضع موجود داشتید و ما شاهد انتقاداتی بودیم که از یک نارضایتی و عصبانیت حاصل میشد. در فیلم "دلم میخواد" گرچه این انتقادات وجود دارد ولی فضای فیلم بسیار متفاوت است و آن تلخی، جای خود را به یک وضعیت کمدی داده است. آیا میتوان نتیجه گرفت که در وضعیت موجود دیگر نمیتوان مانند گذشته رفتار کرد و باید خودمان را در قبال مشکلات به نوعی بیخیالی بهلولوار بزنیم؟
تنها فرمی که من میتوانستم حرف و داستان خودم را در فیلم مطرح کنم همان فرمی است که امروز در «دلم میخواد» مشاهده میکنیم و راهی نداشتم جز اینکه حرفهایی که در این فیلم میزنم را در لایهای از طنز پنهان کنم مثلاً در یکی از سکانسهای فیلم که رضا کیانیان برای دیدن یک روانپزشک میرود، میبیند که مردم در سه طبقه منتظر دیدار با روانپزشک هستند. به من گفته شد که این سکانس نشان میدهد همه مردم ایران افسرده هستند. بنابراین برای آنکه تلخی فضای فیلم را کم کنم به آن طنز اضافه کردم هرچند در زیر لایه این طنز، حرفهای غمانگیزی وجود دارد.
چند سال پیش جملهای از شما نقل قول شد که علیرغم آنکه دعوتهای زیادی از شما میشود و پیشنهادات کاری در خارج از کشور وجود دارد اما شما همچنان علاقهای به مهاجرت ندارید و هر کاری بخواهید در کشور انجام میدهید. آیا امروز نیز بر همان نظر هستید؟
من همیشه نه احساس مبصری داشتم و نه برای دیگران نسخه پیچیدم بلکه معتقدم هر فردی باید براساس شرایط خودش تصمیم بگیرد اما واقعیت این است که هیچ جایی، کشور و مملکت خودِ انسان نمیشود. ما شاید امروز به یک کشور اروپایی سفر کنیم و حتی به راحتی به ما اجازه اقامت بدهند اما باید دائم پاسپورتمان در جیبمان باشد زیرا به دلیل اینکه رنگ پوستمان با شهروندان آن کشور فرق میکند، امکان دارد هر لحظه مورد بازپرسی قرار بگیریم اما در کشور خود هر جا میروم، انگار در خانه خودم هستم.
اشکال ما این نیست که ما امکاناتی در کشور نداریم بلکه مشکل این است که همه مسائل ما از اقتصاد تا سایر مسائل سیاسی شده است. درست است که امروز کشورهایی همچون اسرائیل و عربستان علیه ما در حال فعالیت هستند اما واقعیت این است که بخشی از مشکلات ما به دلیل اختلافات داخلی خود ماست مثلاً چرا وقتی در دنیا همه محمدجواد ظریف را به عنوان یک دیپلمات شناخته شده و با درایت میشناسند، ما باید همزمان با او فرد دیگری را برای مذاکره با کشورهای خارجی اعزام کنیم؟!
مشکل اصلی در کشور این است که ما به هم اطمینان نداریم و از هم حمایت نمیکنیم و دائم با خود در حال مسابقه هستیم که حتی خبر بد را زودتر از دیگران اعلام کنیم. چگونه وزیر اقتصاد دولت که فرد بادرایتی نیز هست میتواند امور اقتصادی را سامان دهد درحالیکه براساس اعلام رسمی 75 درصد اقتصاد کشور در دست نهادهایی است که اختیار آنها در دست دولت نیست؟!
البته این حرفها دلیل بر این نیست که مانند دیگران بگویم دولت توانایی ندارد یا من رایام را از آقای روحانی پس میگیرم زیرا حل بسیاری از مشکلات نیاز به برنامهریزی چند دههای دارد و اینکه مثلاً چرا ما برای یک فیلم در تهران جایزه بگیریم و در مشهد برای همان فیلم شلاق بخوریم؟! این مسایل توسط یک دولت یا دو دولت قابل حل نیست.
در فیلم توجه جدی به کودکان دارید و ما صحنههای زیادی را میبینیم زنان باردار در آنها عبور میکنند. فیلم نیز با تصویری از نوزادان تازه به دنیا آمده که در حال رقص هستند، تمام میشود. آیا میتوان نتیجه گرفت که امید شخصیت اصلی فیلم به نسل آینده است حال آنکه نسل گذشته در مشکلات سوخته؟
طبعاً در هر مملکتی کودکان و نوزادان به عنوان آیندهسازان آن کشور مهمتر از نسل فعلی هستند اما واقعیت این است که من فکر میکنم با وضعیت موجود و سیری که کشور طی میکند نسل آینده نسل شادتر و امیدوارتری است. مثلاً همه ما مادرمان را دوست داریم اما چرا نباید مادر ما از لحاظ حقوق همردیف پدر ما باشد؟! قطعاً اینگونه مسائل در نسل آینده حل شده است و ما باید برای توجه به نسل آینده به جوانان امروز در همه زمینهها توجه کنیم زیرا معتقدم این جوانان هستند که آینده را میسازند. درست است که من و رضا درمیشیان، امیر یوسفی و بسیاری دیگر در سینما فعالیت میکنیم اما واقعیت این است که من برای گذشته سینما هستم و درمیشیان و نسل او برای آینده سینماست و ما چارهای به جز امیدواری نداریم.
گروههایی که در خارج از کشور هستند، تصور میکنند به دلیل نارضایتی مردم میتوانند از این وضعیت استفاده کنند. برخی هم فکر میکنند براساس برخی شعارهای مطرح شده در برخی اعتراضات، مردم علاقهمند به نظام دیگری شدهاند. تحلیل شما از رفتار این گروهها چیست؟
تحلیلهای شبکهها و گروههای خارجنشین کاملاً خندهدار و مزخرف است. اگر گروهی در داخل از این سوی بام پرت شدهاند، آنها که در خارج هستند از سوی دیگر بام به زمین افتادهاند. آنها که در خارج نشستهاند از سمت گشاد تلسکوپ دارند به مسائل نگاه میکنند. یک روز در زمان نمایش فیلم «بوی کافور، عطر یاس» در جشنواره فیلم برلین، فردی بلند شد و در قالب یک سؤال هر چه دوست داشت به من گفت. اما من به او پاسخی ندادم. بعد از جلسه او از من پرسید چرا جواب من را ندادی؟ من به او گفتم فردا من به تهران میروم و شما همراه من بیایید. من در تهران جواب شما را میدهم. اینکه من به شما حرفی بزنم و بعد برای خودم مشکلاتی به وجود بیاید آنگاه شما آزادانه به سلامتی من ویسکی بخورید که نمیشود.
افرادی که خارج از کشور تحت هر عنوانی مسائل داخل کشور را تحلیل میکنند و برای آن نسخه میپیچند، دلشان برای کشور نسوخته حتی از مردم طلبکار هستند. واقعیت این است که آنها فقط دلتنگ قدم زدن در کنار دریای خزر یا سفر به شیراز یا رفتن به خلیج فارس هستند و مردم نیز به آنها توجه نمیکنند.
شاید مردم در برخی اعتراضات برای لجبازی با وضع موجود شعارهایی بدهند که خوشامد فردی مثل رضا پهلوی باشد اما واقعیت این است که او هرگز نمیتواند به تهران بازگردد و در کاخ نیاوران پای بگذارد زیرا پدرش که از خودِ او بزرگتر بود نتوانست خودش را حفظ کند و اگر امروز اعتراضاتی را در کشور شاهد هستیم برای خوشایند آنها که آن سوی آبها نشستهاند، نیست بلکه فقط برای بهبود زندگی و وضعیت کشور است.
اکران فیلم "دلم میخواد" چگونه بود؟
مخاطبانی که فیلم را دیدهاند آن را دوست داشتند البته ما نه تیزر تلویزیونی داریم و نه بیلبورد شهری و متاسفانه گروهی دست به دست هم دادند تا اکران این فیلم با مشکل مواجه شود یا حتی فیلم را از روی پرده بردارند.
آیا مخالفت با اکران فیلم از سوی مدیران فرهنگی در نهادهایی همچون صداوسیما و وزارت ارشاد بود؟
خیر، این مخالفت از جانب مدیران فرهنگی نیست زیرا امروز شاهد هستیم که مثلاً محمدرضا گلزار که تا زمانی ممنوعالتصویر بود در یک چرخش 180 درجهای مجری یکی از برنامههای تلویزیون شده است. البته این چرخش رویه در صداوسیما به دلیل علاقه به محمدرضا گلزار یا مردم نیست بلکه صداوسیما بعد از 40 سال و با انبوه شبکههای تلویزیونی و رادیویی متوجه شده میزان مخاطبش به 6 درصد رسیده و مردم فقط ماهواره تماشا میکنند.
مشکل بیشتر از نوع اکران و سانسبندی در سالنهای سینماست و این مساله فقط مربوط به فیلم من نمیشود زیرا درحالیکه چند فیلم جدید همزمان اکران هستند در بسیاری از سینماها چند سالن فقط به یک فیلم مشخص اختصاص داده شده و به صورت اسمی، نام فیلم ما در سینما وجود دارد اما فقط یک سانس به آن اختصاص پیدا کرده است.
امروز اگر ساخت یک فیلم هفت خوان داشته باشد از زمان ساخت تا موقع اکران روی پرده باید 700 خوان را پشت سر بگذاریم. زیرا همه مسائل اعم از سیاسی، دستهبندیهای سینمایی و مسائل دیگر در اکران شدن یک فیلم دخیل است و اگر اکران عید فطر را به ما دادند به دلیل این بود که جام جهانی آغاز شده بود و هیچ تهیهکنندهای حاضر نبود فیلمش را در این زمان اکران کند و وضعیت ما در قبال فیلمهای دیگر مانند این است که ما به کسی بگوییم در مسابقات بوکس شرکت کند اما از ابتدای مسابقه یک دست او را ببندیم.
تحلیل خودِ شما از این رفتار چیست؟ به نظر میرسد فیلمهایی که آگاهیبخشی میکنند خیلی مورد توجه مدیران و سیاستگذاران فرهنگی نیستند و انگار از بالا به سینماداران دستور داده میشود که برای چنین فیلمهایی خیلی تبلیغات نشود.
به هیچ عنوان دستوری نیست زیرا وضعیت به اندازهای تلخ شده و مشکلات زیاد شده که همه چیز از دست در رفته است و دیگر نمیتوان با دستور آن را کنترل کرد. مثلاً امروز ما شاهد هستیم که یک فیلم مستند راجع به مائده هژبری پخش میشود اما بعد از پخش آن فشارها به اندازهای است که هیچکس مسوولیت این کار را برعهده نمیگیرد. در مقابل باید پرسید چرا سیستم ما به شکلی باید باشد که از رقص یک دختر نوجوان در فضای مجازی واهمه داشته باشد و اگر کسانی این رقص را اوج فساد و مشکل در جامعه میدانند پس اطلاع ندارند در بطن جامعه و فضای شهری ما چه خبر است. جوان امروز ما هیچ امیدی به آینده ندارد و نه تنها نمیتواند برای خودش کاری پیدا کند بلکه حتی خانواده وی نیز توانایی این را ندارند که پولتوجیبی به او بدهند. این رفتار کاملاً در جامعه ما مشهود است. نمونه بارز آن این است که بسیاری از مغازهداران و کاسبها دیگر مانند قدیم صبح و زمان سحر مغازه خود را بازنمیکنند و بسیاری از جوانان نیز تا ظهر خواب هستند. امروز جامعه ما مانند یک اتومبیلی شده که بسیاری از اجزای آن همچون لنت و ترمز، لاستیک، سوپاپ و بخشهای دیگرش خوب کار نمیکند و حتی بنزین نیز ندارد اما ما در داخل ماشین پایمان را بر روی پدال فشار میدهیم و به غلط اصرار داریم که با سرعت به جلو برویم.
در زمان ساخت فیلم «یک بوس کوچولو» مسالهای در رسانهها و افکار عمومی مطرح شد که میگفتند شخصیت اصلی فیلم ابراهیم گلستان است و این مساله باعث ناراحتی گلستان نیز شده بود اما هرگز شما درباره این مساله صحبت نکردهاید.
البته تا آنجا که من دیدم، ابراهیم گلستان هم صحبت خاصی درباره این مساله نکرد و بیشتر نقل قولهای غیررسمی بود. واقعیت این است که من هرگز برای تسویهحساب هیچ فیلمی نساختم. من ابراهیم گلستان و فرزندان او را خیلی دوست دارم. موضوع فیلم «یک بوس کوچولو» درباره کسانی است که خود را رهبر روشنفکری جامعه میدانند و از این میان گروهی کشور را ترک میکنند و گروهی در کشور میمانند. پرویز جاهد، نویسنده و منتقد، در هنگام نگارش کتاب «نوشتن با دوربین» که درباره مصاحبه با ابراهیم گلستان است فیلم را به دست گلستان رسانده است. البته علاوه بر پرویز جاهد فرد دیگری نیز فیلم «یک بوس کوچولو» را به ابراهیم گلستان نشان داد. گلستان از جاهد میپرسد اسم شخصیت اصلی فیلم که رضا کیانیان بازی میکند، چیست و جاهد میگوید محمدرضا سعدی، خودِ گلستان میگوید خب اینکه یعنی گلستان. بعد از جاهد میپرسد سرنوشت این شخصیت چه میشود؟ و جاهد میگوید محمدرضا سعدی به کشور بازمیگردد و میمیرد. گلستان میگوید به فرمانآرا بگویید من نه به کشور بازمیگردم و نه میمیرم و چنین جملهای فقط از گلستان برمیآید. من برای ابراهیم گلستان احترام خاصی قائلم اما آن فیلم درباره گلستان نبود بلکه درباره مرگ آگاهی بود زیرا معتقدم مرگ آگاهی باعث میشود تا ما بهتر زندگی کنیم.
افزودن نظر جدید