ماجرا این گونه آغاز شد که دکتر محمد مصدق خواستار آن بود که وزارت جنگ را شخصاً عهدهدار شود و برای پیشبُرد اهداف ملی قدرت و اختیار بیشتری داشته باشد. شاه جوان اما که پیش از این همراهی میکرد این بار خواست او - اعطای وزارت جنگ - را نپذیرفت و حالا نوبت مصدق بود که او را غافلگیر کند.
ساعت ۸ شب ۲۵ تیر ۱۳۳۱ دکتر مصدق بدون اطلاع دوستان، همکاران، مشاوران یا وزیران کابینه استعفانامۀ خود را برای شاه به کاخ سعدآباد فرستاد. متن استعفا از این قرار بود:
«پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
چون در نتیجۀ تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهدهدار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند.
با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه دهد. فدوی. دکتر مصدق ۲۵ تیر ۱۳۳۱»
خود دکتر مصدق در خاطرات خود (خاطرات و تألمات به کوشش ایرج افشار صفحه ۲۵۸) پیرامون کنارهگیریاش چنین مینویسد:
«پس از مراجعت از لاهه که دولت باید به مجلس معرفی شود برای این که اختلاف دربار با دولت راجع به بعضی از اصول متمم قانون اساسی به صورت بارزی جلوه گر نشود چنین به نظر رسید که وزارت جنگ را اینجانب خود عهدهدار شوم تا دخالت دربار در آن کم بشود و کارها در صلاح کشور پیشرفت کند.
داوطلبی من برای این پست نه برای کار بود نه استفاده از حقوق [درآمد]. از نظر کار من نخستوزیر و مافوق وزیر بودم و از نظر حقوق هم هر کاری که در عصر مشروطه متصدی شدم حقوق آن را صرف امور خیریه کردم، پس داوطلبی من فقط از این نظر بود که تصمیمات دولت در آن وزارت اجرا شود. اعلیحضرت همایون شاهنشاهی که مسئول نبودند چون ستاد ارتش زیر نظر ملوکانه قرار گرفته بود هر امری که می فرمودند اجرا میشد ولی دولت که مسئول بود کاری نمی توانست بکند و نمیکرد. این بود که روز ۲۶ تیر ۳۱ [۲۵ تیر درست است] قبل از ظهر که به پیشگاه ملوکانه شرفیاب شدم این پیشنهاد را نمودم که مورد موافقت قرار نگرفت و اعلیحضرت همایون شاهنشاهی فرمایشاتی به این مضمون فرمودند: «پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.» که چون هیچ وقت حاضر نمیشدم چنین کاری بشود فوراً استعفا دادم و از جای خود حرکت کردم. ولی اعلیحضرت پشت در اتاق که بسته بود ایستادند و از خروج من ممانعت فرمودند.
این کار مدتی طول کشید، دچار حمله شدم و از حال رفتم و پس از بهبودی حال که اجازه مرخصی دادند فرمودند تا ساعت هشت بعدازظهر اگر از من به شما خبری نرسید آن وقت استعفای خود را کتباً بفرستید و چنانچه برای من پیشامدی بکند از شما انتظار مساعدت و همراهی دارم، که عرض شد به اعلیحضرت قسم یاد کردم و به عهد خود وفادارم. اکنون اعتراف می کنم که راجع به استعفا، خطای بزرگی مرتکب شدم.
چنانچه قوام السلطنه آن اعلامیه کذایی را نمیداد و با مخالفت صریح مردم مواجه نمیشد و دولت خود را تشکیل میداد و قبل از این که دادگاه [لاهه] اعلام رای کند، دولتین ایران و انگلیس روی این نظر که اختلاف در صلاح دولتین نیست، دعوی خود را از دیوان لاهه پس میگرفتند، کار به نفع دولت انگلیس تمام میشد و زحمات هیات نمایندگی ایران هدر میرفت.»
شاه استعفای مصدق را پذیرفت چون احساس میکرد تنها کاری که برای او مانده ادارۀ ارتش است و تصور میکرد بدون آن «باید چمدان خود را ببندد و از مملکت برود.»
جایگزین مصدق اما باید فردی استخوانخردکرده و رجلی میبود که در محافل داخلی و بین المللی قابل قبول باشد و از این رو سراغ قوامالسلطنه رفت و او نیز پیرانهسر تمام اعتباری را که پیش از آن کسب کرده بود، بر سر این قمار باخت.
تصور قوام این بود که مصدق کناره گرفته و مخالفت نمیکند و شاه هم برای حمایت از او انگیزه دارد. این گونه بود که روز جمعه ۲۷ تیر ۱۳۳۱ اعلامیه مشهور را صادر کرد: «کشتیبان را سیاست دیگر آمد.»
قوام، چنان مست قدرت شده بود که بزرگترین اشتباه زندگی خود را مرتکب شد وقتی که خواستار صدور فرمان انحلال مجلس شد. آن چه قوام و شاه اما هرگز پیشبینی نمیکردند این بود کاشانی تمامقد به حمایت مصدق وارد میدان شود و او ۲۹ تیر در نامهای خطاب به حسین علاء، وزیر دربار شاه را تهدید کرد: « اگر تا ۲۴ ساعت دیگر مصدق به قدرت بازنگردد دهانه تیر انقلاب را متوجه دربار خواهم کرد.»
دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۳۱ مردم تهران به خیابانها ریختند. حمید شوکت که کتاب «در تیررس حادثه» را درباره «زندگی سیاسی قوامالسلطنه» و غالبا در ستایش او نوشته به این بخش که میرسد میداند نمیتواند از قوام در برابر مصدق دفاع کند و میکوشد این نکته را القا کند که قوام همان روز استعفا کرده بود و شاه بود که نپذیرفت تا مسئولیت اتفاقات ۳۰ تیر به گردن شاه بیفتد: «من نمیدانم اگر استعفای مرا قبول کردهاند چرا اطلاع نمیدهند و مرا در جریان نمیگذارند؟ پس معلوم میشود که آقایان هر چه خواستهاند کردهاند تا به حساب من بگذارند. من که استعفا کردهام. پس چرا استعفای من پذیرفته نمیشود؟»
نویسنده ادامه میدهد: «دیگر مجالی برای انتظار باقی نبود. ساعت ۵ بعد از ظهر نخستوزیر هنگامی که فریاد مرگ بر قوام تهران را به لرزه درآورده بود برای ملاقات با شاه به سعدآباد رفت. غروب ۳۰ تیر رادیو با قطع برنامه موسیقی به احترام شهدای راه آزادی خبر استعفای قوام را به آگاهی عموم رساند و تا خبر استعفای او در شهر پیچید آیتالله کاشانی از سقوط عنصر سفاک و جنایتکاری چون قوام اظهار رضایت کرد و مقرر داشت دو روز دیگر مجلس ترحیمی به یاد شهدای ۳۰ تیر برگزار شود.»
«عنصر سفاک و جنایتکار» البته تعبیر کاشانی بود برای قوام حال آن که تا قبل از آن هیچکس او را چنین شماتت نکرده بود. دکتر مصدق دوم مرداد ۱۳۳۱ به قدرت بازگشت و یک پیروزی بزرگ رقم خورد.
این بار مصدق دیگر مانعی در برابر نمیدید و به جای بسنده کردن به وزارت جنگ از مجلس درخواست اختیارات کرد. به این صورت که مصوبات دولت پس از ۶ ماه در مجلس مطرح شود تا اگر تصویب کنند قانون شود و اگر نه، لغو.
مجلس تحت تأثیر فضای خاص پس از ۳۰ تیر و برای ۶ ماهه اول موافقت کرد اما نوبت به ۶ ماهه دوم که رسید مخالفتها شروع شد و از جمله گفتند این گونه طرحها مغایر قانون اساسی است.
مصدق اما به روح مردمسالاری بیش از فرم و ظاهر توجه داشت و می خواست قبل از آن که دیر شود اقدامات اصلاحی فراوانی انجام دهد و به تعبیر مهندس عزتالله سحابی «دموکراسی هدایتشده» سیاست جدید او بود.
کافی است یادآور شویم در آن دوران ۶ ماهه که خود دولت تصویب میکرد و نیاز به مجلس نبود ۳۰۰ لایحه تصویب کردند. ( صحبت از ۶۷ سال پیش است و جالب است با زمانه خودمان مقایسه کنیم که گاه یک لایحه سالها بین دستگاههای مختلف سرگردان است.)
بیشتر این قوانین نیز در راستای تأمین منافع عامه مردم بود. قوانینی چون بیمههای اجتماعی کارگران، ۲۰ درصد بهرۀ مالکانه به نفع کشاورزان، تشکیل شورای دِه و موارد متعدد دیگر از این دست بود. وزارت جنگ را هم خود در دست گرفته بود تا ارتش امکان دخالت و سنگاندازی نداشته باشد.
دکتر مصدق سالروز ۳۰ تیر را در سال ۱۳۳۲ به عنوان قیام ملی تعطیل اعلام کرد اما کمتر از یک ماه بعد و در کودتایی سیاه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دولت ملی سرنگون شد و رژیم پهلوی به جای ۳۰ تیر روز ۲۸ مرداد را به عنوان سالروز قیام ملی نام نهاد و مادر شاه هم هر سال این روز را به عنوان نوزایی پهلویها جشن میگرفت اما آهِ مصدق، تنها قوام را نگرفت و شاه را هم پس از ۲۵ سال ساقط کرد و با پیروزی انقلاب ۵۷، نام خیابان قوامالسلطنه به ۳۰ تیر تغییر کرد. خیابانی که اکنون البته بیش از آن که یادآور آن قیام باشد پاتوق خوراکیهای شبانه و مکانی تفریحی است و باز جای شکرش باقی است که نام آن ولو به بهانهای دیگر بر سر زبانهاست... .
ماجرای ۳۰ تیر را از منظری دیگر هم میتوان بررسید. این که استعفای مصدق به عنوان الگویی تاریخی برای «نپذیرفتن مسئولیت با اختیارات ناکافی» ارائه میشود اما در عین حال مخالفان استعفای مقامات انتخاباتی در قبال محدودیتها به خاطرات خود دکتر مصدق ارجاع میدهند که استعفا ریسک بالایی دارد؛ چندان که مصدق هم در خاطرات نقل شده تصریح میکند اگر بازنگشته بود زحمات هدر میرفت و همچنان بر سر این موضوع میتوان مناقشه کرد که در مواردی از این دست «ماندن بهتر است یا رفتن».
افزودن نظر جدید