- کد مطلب : 12932 |
- تاریخ انتشار : 27 دی, 1395 - 12:03 |
- ارسال با پست الکترونیکی
آیا جهان اوباما را تغییر داد؟
به گزارش امیدنامه، فرارو به نقل از نیویورکتایمز نوشت، زمانی که باراک اوباما دولت را دست گرفت، امیدواریهای زیادی نهتنها در مسائل داخلی، بلکه در خارج مرزهای آمریکا ایجاد کرد. اوباما با شعارهای الهامبخش درباره "تحول" به آمریکا و جهان امید بخشید. اما وعدههایش واهی بود: آمریکا از مواضع همیشگی خود کنار میکشد و با دیگر کشورها در مقابله با چالشهایی که اغلب آنها را "وابسته به هم" میخواند، همکاری میکند. از تروریسم و فقر گرفته تا بحران مالی و گرمایش جهانی.
مردم در سال 2008 در برلین و چند ماه قبل از پیروزی در انتخابات، از شنیدن سخنانش به شور آمدند. از کمیته نوبل در اوسلو به خاطر "دیدگاه و چشماندازش" از جهانی بدون سلاح هستهای جایزه صلح نوبل دریافت کرد؛ مانند یک شاعر! انتظارات آنقدر بالا رفت که کسی متوجه تناقض موجود در طرحهای اوباما نشد که میخواست آمریکا را به سمت یک افول نسبی هدایت کرده و همزمان به شیوهای معجزهوار، تحول و دگرگونی ایجاد کند. نقش ریاست جمهوری اوباما به او اجازه نمیداد با صراحت درباره محدودیتهای رو به رشد بر قدرت آمریکا صحبت کند. اما هیچکس بهاندازه او این محدودیتها را با این شدت تجربه نکرد.
این میراثی بود که از ریاست جمهوری "تحولی" جورج دبلیو بوش به او رسید، که قدرت بیحدوحصری برای آمریکا در دوران پس از جنگ سرد تصور کرده بود. جورج بوش واقعیت جدیدی در خاورمیانه ایجاد کرد و اوباما را با جنگی که مخالف آن بود در عراق، و جنگی غیرقابل پیروزی در افغانستان تنها گذاشت. گرچه اوباما سعی داشت رد پای آمریکا را در مسائل تروریستی کمرنگ کند، اما در این زمینه از بوش هم متعصبتر بود. اوباما ترور اسامه بنلادن را محور تبلیغات انتخاباتی خود در دوره دوم قرارداد و همواره بر خطر و تهدیدهای ناشی از امور تروریستی تأکید میکرد. برای خنثیسازی میراث غیرعادیِ بوش، به اقدامات غیرعادی هم نیاز بود؛ اما اوباما نشان داد در اکثر موارد توانایی چنین اقداماتی را ندارد. او دنیا را تغییر نداد؛ دنیا او را تغییر داد.
هشت سال پیش، اوباما نقش پیامآوری از دنیایی رؤیایی بافرهنگهای متنوع را داشت: پسر یک پدر کنیایی و مادر سفیدپوست آمریکایی؛ فردی با عقاید جهانوطنی که به نقاط زیادی سفرکرده و بیشتر دوران کودکیاش در اندونزی گذشته؛ هر جا که پا میگذاشت را خانه خود میدانست. عقایدش درباره دیپلماسی بینالمللی بر ارزشهایی چون احترام متقابل و گفتار محترمانه استوار بود. سخنرانی معروفش در سال 2009 در دانشگاه قاهره درباره جهان اسلام، قبول اشتباهات گذشته و تقاضای زیبایی برای اصلاح و ایجاد صفحه جدیدی در تاریخ بود.
سال گذشته، اوباما در گفتگو با "جفری گلدبرگ" سردبیر مجله آتلانتیک گفت: "قدرت واقعی یعنی بدون اعمال خشونت به آنچه میخواهی برسی." اوباما به همین شیوه توانست با ایران به توافق هستهای برسد و سبب گرم شدن روابط ایران با غرب شد.
اما این معامله، ایجاد روابط حسنه با کوبا و توافقات حاصلشده برای کنترل تغییرات آب و هوایی، جزو معدود موفقیتهای دولت اوباما هستند. مسیر تاریخ اخیر جهان به سمت دیدگاه "جهانوطنی" و "به هم وابسته" اوباما پیش نمیرود. برعکس، دنیا و خود آمریکا، هرروز بیشتر به سمت قومگرایی پیش میرود. این مسئله آنقدر ریشه گرفته که خود اوباما نتوانست برای دیدن بستگانش به کنیا سفر کند.
به لطف جورج بوش، این قومگرایی هیچ جا بهاندازه خاورمیانه افزایش نیافت. قبل از حمله به عراق، مسلمانان شیعه و سنی حتی تحت دولتهای مستبد، با توازن و ثبات در کنار هم زندگی و حتی باهم وصلت میکردند. آقای بوش به این تعادل شکننده پایان داد. عراق از چنگال صدام حسین آزاد شد، اما درگیر جنگهای فرقهای شد.
امید بود که بهار عربی این روند تاریک را تغیر دهد و اوباما بر روی موفقیت این جنبش سرمایهگذاری کرد. او به متحدان قدیمی مانند عربستان سعودی و اسرائیل پشت کرد و از جنبشهای حامیِ دموکراسی در مصر و تونس حمایت کرد. اوباما در این شورشها به دنبال فرصتی بود تا هم تصویر آمریکا در خاورمیانه را بهبود بخشد و هم به انزوای دنیای اسلام پایان دهد. از خرابههای شورش عربی عصر جدیدی ظهور کرد، اما مهرههای کلیدی حاضر در آن، قدرتمندان قبایل و شبهنظامیان مسلح بودند که برای کمک و الهامبخشی به غرب تکیه نداشتند؛ بلکه به کشورهای حوزه خلیجفارس چشم دوخته بودند.
اوباما نهتنها به تغییر شکل قدرت و سیاست در خاورمیانه تن در داد، بلکه تا حد زیادی از نقض حقوق بشر توسط عربستان سعودی، اسرائیل، مصر و سایر متحدانش چشمپوشی کرد. لفاظی دولت بوش درباره ترویج دموکراسی کنار گذاشته شد، اما این کار به قیمتِ محدود شدن نگرانیهای آمریکا به تروریسم و امنیت ملی بود.
اوباما در سخنرانیای در پارلمان ترکیه در سال 2009 وعده داد "ارتباط آمریکا با جوامع مسلمان و جهان اسلام تنها بر سر مبارزه با تروریسم نخواهد بود." اما دقیقاً همین اتفاق افتاد؛ حتی بااینکه "جنگ با تروریسم" به "مبارزه برای مقابله با افراطگرایی خشونتآمیز" تغییر نام پیدا کرد. این مبارزه بیشتر بر عملیات ویژه و حملات هواپیماهای بدون سرنشین تکیه داشت تا شکنجه و تهاجم زمینی. اما بازهم موانع جدیدی به وجود آورد و جنگهای زمینی بیشتری را در خاک کشورهای درگیر ایجاد کرد. اوباما که جامهی یک فرمانده ضد تروریستی را به تن کرده بود، قوانین چندجانبهای که خود در دانشگاه هاروارد تدریس میکرد را از یاد برد. حملات هواپیماهای بدون سرنشین در دولت جورج بوش آغاز شد، اما اوباما آنها را گسترش داد. بدین ترتیب همزمان با اجتناب از جنگ زمینی، میتوانست دشمنان آمریکا را از میان بردارد.
اقدامات دولت بوش سبب بروز خشم لیبرال میشد؛ اما جنگ هوایی اوباما نوعی "نویز سفید" ساطع میکرد که اکثر آمریکاییها به آن توجه نکردند. اما کشتار مردم توسط حملات هوایی و عملیات ویژه در یمن، سومالی،پاکستان و دیگر کشورها، از دید جهان پنهان نماند و تأثیری در بهبود تصورات مردم از آمریکا نداشت. درواقع، عزم راسخ او برای جلوگیری از تلفات نظامیان آمریکایی، این تصور را تقویت کرد که علیرغم تمام وعدههای همکاری و مشارکت، درنهایت تنها یک واقعگرای بیرحم است.
واقعگرایی اوباما در مورد جنگ داخلی سوریه به اوج خود رسید. به دلیل دخالتهای ناتو در لیبی، حکومتهای شبهنظامی و خشونتهای افراطگرایانه جای دیکتاتور این کشور را گرفتند. اوباما فهمید همانند درگیریهای فرقهای خونین در عراق، از جنگ داخلی سوریه نیز نمیتواند جلوگیری کند. بنابراین به نتیجهای سرد اما دفاعی رسید: گسترش داعش تهدید مستقیمی برای منافع آمریکا است، اما بشار اسد اینگونه نیست. مداخله علیه آقای اسد به درگیری با روسیه میانجامید.
در نگاه اول، پیچوخمهای سیاست اوباما درباره سوریه او را نامطمئن و نامنسجم جلوه میداد: درخواست از بشار اسد برای کنارهگیری از قدرت بدون اقدام مستقیم علیه او؛ حمله به افراطگرایان داعش، درحالیکه متحدانی مانند ترکیه و قطر از دیگر گروههای تروریستی حمایت میکردند؛ مخالفت با طرحهای روسیه و سپس هماهنگی حملات هوایی با مسکو.
اما در بیرون نگاهداشتن سربازان آمریکایی از سوریه ثابتقدم بود. در آخرین کنفرانس خبری بهعنوان رئیسجمهور، درباره سقوط حلب ابراز تأسف کرد. اما اصرار داشت که سیاستهایش در سوریه متکی بر "منافع آمریکا" بوده است.
عدم دخالت در سوریه جان سربازان آمریکایی را نجات داد. اما خلائی ایجاد کرد که با دیکتاتورهای دیگری پر شد. همچنین، چنین سیاستی از فردی مانند اوباما که اینقدر بر وابستگی متقابل جوامع جهانی و فشارهای اخلاقی تأکید داشت، انتظار نمیرفت. احتیاط بیش از اندازه اوباما و دخالت مسکو، جنگ سوریه را طولانیتر کرد.
اوباما در سخنرانی خود در سال 2009 در قاهره، خواستار همکاری مسلمانان و غرب در غلبه بر جنگ، تعصب و بیاعتمادی شد تا خواست برای داشتن آیندهای مشترک تلاش کنند. در عوض، این آینده مشترک و وابستگی متقابل جهانی، توسط ظهورِ جهانی جنبشهای غیر لیبرال و قومگرا به خطر افتاد.
اوباما علیرغم نیت خیر و سخنان دلنشینش، به ایجاد چنین دنیای خطرناک و خشمگینی دامن زد که در آن "جهانوطن گرایی" او هرروز بیشتر از روز قبل به "آناکرونیسم" شبیه میشود.
افزودن نظر جدید